(چقدر تفاوت..!!!) #زیبا
🔻سه بیمار جواب آزمایش هایشان را در دست داشتند، دکتر به هر سه گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده، به بیماری های لاعلاجی مبتلا شده اند به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آنها وجود ندارد و در آینده ای نزدیک عمرشان به پایان می رسد...
آنها داشتند در این باره صحبت میکردند که میخواهند باقیمانده عمرشان را چه کار کنند...
🔸نفر اول میگفت: من در زندگی ام همیشه مشغول کسب و تجارت بوده ام و حالا که نگاه میکنم، حتی یک روز از زندگی ام را به تفریح و استراحت نپرداخته ام، اما حالا که متوجه شدهام بیش از چند روز از عمرم باقی نمانده است میخواهم تمام ثروتم را در این چند روز خرج کامجویی و لذّت از دنیا کنم، میخواهم جاهایی بروم که یک عمر خیال رفتنش را داشتم، چیزهایی را بپوشم که دلم می خواسته اما نپوشیده ام، کارهایی را انجام دهم که به علت مشغله زیاد انجام نداده ام و چیزهایی را بخورم که تا به حال نخوردهام...
🔸نفر دوم میگفت: من نیز یک عمر درگیر تجارت بوده و از اطرافیانم غافل شده بودم، #اولین کاری که میکنم این است که میروم سراغ پدر و مادرم، و آنها را به خانه ام می آورم تا این چند روز باقی مانده را در کنار آنها و همراه با همسر و فرزندانم سپری کنم، در این چند روز میخواهم به تمام دوستان و فامیلهایم سر بزنم و از بودن با آنها لذت ببرم، در این چند روز باقی مانده میخواهم نصف ثروتم را صرف کارهای خیر خواهانه و عام المنفعة کرده و نیمی دیگر از آن را برای خانواده ام بگذارم تا پس از مرگ من دچار مشکلات مالی نشوند...
🔸نفر سوم با شنیدن سخنان دو نفر اول، لحظهای ساکت ماند و اندیشید و سپس گفت: من مثل شما هنوز نا امید نشدهام، و امیدم را از زندگی از دست ندادهام، من میخواهم سالهای سال، عمر کنم و از زنده بودنم لذت ببرم، اولین کاری که من انجام خواهم داد این است که دکترم را عوض میکنم، میخواهم سراغ دکترهای با تجربه تر بروم... @paygaheameneh
من میخواهم زنده بمانم و #زنده_هم_میمانم...👌👏
✨﷽✨
💢داستان کوتاه پند آموز
✍ مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی معنی قرآن را نمیفهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟ پدر گفت: پسرم! سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور. پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند.
💭 پدر گفت: امتحان کن پسرم. پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت.
سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند. پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد. پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم. پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است...!
💭 پدر با لبخند به پسرش گفت: سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است. پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد.
٭٭دنیا و کارهای آن، قلبت را از
سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛
خواندن قرآن همچون دریا
سینه ات را پاک میکند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی...!!٭٭ @paygaheameneh
#هرجا_نعمت_نبود_شک
#نکن_شکر_نکردی❗️
✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
شکر، موجب ازدیاد نعمتهاست؛ و اگر شکر نکردید، خبری از ازدیاد نیست. لذا اگر دیدیم ازدیاد نیست، شک نکنیم و بدانیم که شکر نیست.
@paygaheameneh
📚 در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۵۸
عاشق شهادت:
⭕️ هفته بسیج آغاز شده و هنوز رد خون تازه بسیجیهایی که قربانی امنیت شدند از خیابانهای ایران پاک نشده. از حضورشان در مناطق سیلزده دیرزمانی نگذشته که اوباش مسلح، پیکر خونینشان را به دوش مردم میسپارند؛ و بسیجی یعنی حضور در همان نقطهای که وطن به آن نیاز دارد.
@paygaheameneh
یاد شهدای بسیجی با صلوات🌹
#حکایت
مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید. وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد. متوجه شد که ارتفاع آب خیلی پایین است؛ و بدون دلو و طناب نمی توان از آن آب کشید. هرچه گشت، نتوانست وسیله ای برای آب کشیدن بیابد. لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد.
پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. بلافاصله، آب از چاه بیرون آمد و همه آن حیوانات از آن نوشیدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت!
آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت:
خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی!
همان لحظه ندا آمد:
ای بنده من، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، باید بروی و آن را پیدا کنی. اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم @paygaheameneh
May 11