نگارا، لو رفته ام ، انکار کن
همه فهمیده اند ، من کنار تو زیبا ترم
چه کنم که ماه تو دیگریست
ملالی نیست حاشا خواهمش کرد
_رها'شین'
نفسم برفت و بگشتم به دنبالش
عشق را دیدم و گشتم مبتلایش
چشمم ندید جز چشم سیاهش
کشیدم آن ناز گیسُوان ماهش
_رها'شین'
نازنین امدودستی به دل ما زد و رفت"
عشق پنهانیِ خود را به سرِما زدورفت
سالها بود، خبر از من آشفته نداشت
سنگی از یاد خودش بر دل دریا زد ورفت
این دل سوخته ی من به چه کارش آمد
که شب رام مرا باز به رویا زد ورفت
درد تنهایی من بر خودِ من کافی بود
دشنه از یاد خودش بر من تنها زد رفت
رفت واز رفتن خود هیچ،خبر نکرد
دل مجنون مرا باز به صحرا زدو رفت
_رها'شین'
روزی این شعرم برایت یادگاری می شود
می روم، اما نصیبت بی قراری می شود
من خودم گم میکنم هر لحظه در بطن زمان
روز هایت پوچی وچشم انتظاری می شود
هر چه می گردی نمی یابی نشانی از دلم
شعرهایت بعد من ،، یاد نگاری می شود
یاد من آتش به جانت میزند در هر نفس ،
از لبت پر می زند خنده،، فراری می شود
نام من را می بری با حسرت واندوه و آه
تا ابد در کوچه ت حزن است وزاری می شود
معتبر بودی ز عشقم،خوب دانی زین سپس
بعد عمری حرف از ،بی اعتباری می شود
آه من پشت سرت،دادم تو را دست خدا
بعد این دنیا برایت جای خواری می شود
_رها'شین'
" ترسم که تو هم یار وفادار نباشی "
شهزاده شوی طالب دیدارنباشی
آسوده ببخشم دل خود بر دلت اما
بر این دل زارم تونگهدار نباشی
من چله نشین شب دلداده گی خود
ترسم برسم کوی تو بیدار نباشی
از عشق زنم داد، شوم شهره ی شهری
هی جار زنم لیک ،خبردار نباشی
فاتح نشوی بر من دلخسته ی عاشق
در لشکرعشاق ،علمدار نباشی
ارزان بفروشم همه ی جان و تنم را
میترسم از آن بازخریدار نباشی
هی دور شوی دور شوی از من مسکین
دلواپس این خنده ی کشدار نباشی
آنقدر شوم غرق خیالت که بمیرم
جان را بدهم بر تو و تبدار نباشی
رسوا بشوم در غم هجران تو شاید
حاشا بکنی عشق من و یار نباشی
عشق است چو گنجینه ولی ترس من این است
تولایق این گنج بهادار نباشی
_رها'شین'
"چشم من چشم تو را دید ولی دیده نشد"
هیچ کس قدر من از زندگی رنجیده نشد
از سر جبر که انگار به عقدم خواندند
همچو آن تازه عروسی که پسندیده نشد
یا همان سوخته دل در هوس یک طرفه
بوسه ها خفته به لب، مانده وبوسیده نشد
عمر یک ساله ی دهقان به بادی رفته
شده ام مزرعه ای ،وقت درو چیده نشد
یا همان بچه یتیمی که زشوق شب عید
بارها رخت نویش تا شد و پوشیده نشد
من همان بیت حزینم که در آخر شعر
بارها خواندن و خواندند و فهمیده نشد
گفته شدبیگنهی و نرسی چوبه ی دار
سر من بر سر داراست وبخشیده نشد!
_رها'شین'
رها 'شین'
"چشم من چشم تو را دید ولی دیده نشد" هیچ کس قدر من از زندگی رنجیده نشد از سر جبر که انگار به عقدم خو
" اینو برای تو گرفتم "
" با این یادِ تو افتادم"
" برای تو درست کردم "
" بخاطر تو اومدم "