🔸نحوه شهادت شهید میرزا "مهدی صابری"🔻
🔹گرفتن «تل قرین» که اهمیت فوق العادهای در از بین بردن کمربند حائل رژیم صهیونیستی در بلندیهای جولان داشت با غیرت حیدری بچه های "فاطمیون" میسر شد و این پیروزی آسان بدست نیامد🔻
🔸جنگ بچهها خاکریز به خاکریز نبود، بلکه تن به تن با تکفیریها گلاویز شده و بچههای خط شکن به فرماندهی شهید "مهدی صابری" سینه به سینه تکفیریها زد و خورد میکردند🔻
🔹تنها اسلحهای که با آن نفرات دشمن را به درک میفرستادند کلاش بود که با پایان یافتن آخرین گلولههای بچه های "فاطمیون" عملا آن را هم از دست داده بودند اما آن طرف مجهز بود به آخرین سلاحهای مدرن هدیه اسرائیل🔻
🔸در این میان شهید "مهدی صابری" هم فرماندهی میکرد
و هم به جهت اینکه آشنایی کاملی به مهارتهای پزشکی و پرستاری داشت به مداوای مجروحین میپرداخت و یکجا بند نمیشد»🔻
☘۱۶
🔹همه بخاطر تمام شدن مهماتمان در اوج ناامیدی بودند، که ناگهان دیدند، که شهید #فاتح_معاون_سردار_شهید_توسلی یک چفیه پر از نارنجک برایشان آورد🔻
🔸هدیهای بود از طرف «ابوحامد(توسلی)» و
در آن شرایط سخت خدا میداند که این هدیه چه اندازه شور و شعف در دل "میرزامهدی" و بچههای خط شکن ایجاد کرد🔻
🔹از آنجا که بچههای "فاطمیون" نسبت به تکفیریها در موضع بالاتری قرار داشتند
و آنها هم در چندمتری آنها در پایین تپه در حال بالا آمدن بودند
(گویا فهمیده بودند مهمات نیروها به پایان رسیده و کار بچها تمام است)
بچه ها معطل نکردند
و شروع کردند به انداختن نارنجکها🔻
🔸با هر نارنجکی که "بچه ها" پرتاپ میکردن؛ جمعی از آنها راهی دوزخ میشدند،
اما انگار تعدادشان کم نمیشد،
بیش از صد نفر از تروریست ها را بچه های "فاطمیون" به هلاکت رسونده بودن؛ اما مثل مور و ملخ زیاد میشدند
و
بالا میآمدند آنها اهمیت تپه را میدانستند
و نمیخواستند شکست را قبول کنند🔻
☘۱۷
🔸در همین حین از جناح دیگری دشمن قصد نفوذ و قیچی بچهها را داشت که شهید "مهدی صابری" این شیرمرد با تیزهوشی فهمید
و در حالی که بقیه افراد از او بی خبر بودند به همراه یکی دیگر از نیروها غریبانه در مقابل وحشیهای تکفیری صف آرایی میکرد
و جنگ نفر به نفر شروع میشود🔻
🔹شهید "میرزا مهدی" "علی اکبر" گونه جنگ شدیدی را آغاز میکند دشمن که عقبنشینی کرده و تنها راه چاره را انداختن خمپاره میداند که در این بین ترکش خمپاره مهدی را زخمی میکند؛ بچه های "فاطمیون" در صحنه نبرد بودند که دیدند "میرزا مهدی" خودش را با تن مجروح به آنها رساند🔻
☘۱۸
🔸تا نگاه فرمانده به "میرزا مهدی" می افتد؛ می بیند لبهایش از شدت تشنگی خشک شده
و دریغ از یک قطره آب برای آرام شدن او؛
میگوید: "مهدی جان" شما دیگر برگرد عقب بچهها هستند
و شما هم زخمی شدهاید، خون زیادی از شما رفته و توان شما را گرفته است🔻
🔹مهدی با حالتی مظلومانه می گوید: "نـــــه" برگشتن من در این شرایط سخت، "عین نامردی" است،
فرمانده اش که میبیند زیر بار نمیرود نگاهش را برگرداند، که یک دفعه دید یکی از بچهها فریاد کشید "مهدی، مهدی" را زدند🔻
🔸تا نگاه "فرمانده" مجددا به مهدی افتاد دید؛ مهدی با صورت به زمین خورد سه گلوله همزمان سینه و پهلو و گردن مهدی را درید و خون فواره زد🔻
🔹ایام فاطمیه بود و سالگرد شهادت "حضرت زهرا(سلامالله علیها )" که مهدی مهمان مادر شد،
شهید "میرزامهدی" در فاطمیه زهرایی شد؛
جوان برومندی که عاشق حضرت علی اکبر علیه السلام بود
و با لب تشنه به "علی اکبر لیلا" پیوست و به آرزوی دیرینش رسید.
☘۱۹
#دلنوشتههای_مهدی
خدایا!
خدای من ؛ خدای خوب و مهربانم...خیلی خیلی قشنگ تر و زیباتر از اون چیزی هستی که من با این سطح پائین معرفت و شناخت که اصلاً نداشته محسوب می شه ، فکر می کنم.
روسیاهم. روسیاهم که با 25 سال سن نتونستم تو رابطه ی عبد و معبودی اونجوری که باید و شاید وظیفه ی عبد رو به نحو شایسته و بایسته انجام بدم.
ازت ممنونم ؛ ممنونم که من رو انسان آفریدی ؛ انسانی مثلاً مسلمان و لایق شکر، فراوانتر محب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه وآله السلام...
ممنونم که دوران حیاتم رو تو این بازه ی زمانی قرار دادی و هم توفیقات و افتخارات خیلی خیلی زیادی ؛ نمونه اش حب شهزاده علی اکبر (علیه السلام) عنایت کردی.
الهی ؛ أنت رب الجلیل و أنا عبدک الذلیل... "خدایا ؛ من رو بپذیر"
برهمگان واضح و مبرهن است که وقتی شما مادر، پدر و خواهران عزیزم این دست نوشته را می خوانید من دیگر در بین شما نیستم!
می خوام کمی راحت تر و خودمانی تر بدون استرس و رودربایستی باهاتون صحبت کنم.
☘۲۱