eitaa logo
مسجد شهید مطهری رکنی
99 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
215 فایل
rokny110👈
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹در اعزام دوم وارد درعا از حومه دمشق شدیم. 🔸در اینجا با داداش و فرمانده خودم سید ابراهیم آشنا شدم... ☘۱۳
🔹دوران دبیرستان با هیئت حضرت علی اکبر آشنا شدم.. 🔸 شوق پرواز در من شکل گرفت...اللهم ارزقنا توفیق شهاده فی سبیلک غیرت خانواده بودم و هیچ وقت بی حرمتی به ناموس دین را تاب نمیاوردم؛ خانواده را دوست داشتم،اما خانواده ارباب را بیشتر، به همین دلیل عازم میدان نبرد شدم ☘۹
دبیرستانم رو درمدرسه ى شهید صدر گذروندم نمره هامم همیشه بالای 18بود دانشگاهمم رشته ى زمین شناسی قبول شدم😊 سال اخر درسم بود که بخاطر علاقه به حضرت رقیه و حضرت زینب(سلام‌الله‌علیهما) درسم رو نیمه رهاکردم و راهی دیار ام المصائب شدم. ☘۴
🔹همه بخاطر تمام شدن مهمات‌مان در اوج ناامیدی بودند، که ناگهان دیدند، که شهید یک چفیه پر از نارنجک برایشان آورد🔻 🔸هدیه‌ای بود از طرف «ابوحامد(توسلی)» و در آن شرایط سخت خدا می‌داند که این هدیه چه اندازه شور و شعف در دل "میرزامهدی" و بچه‌های خط شکن ایجاد کرد🔻 🔹از آنجا که بچه‌های "فاطمیون" نسبت به تکفیری‌ها در موضع بالاتری قرار داشتند و آنها هم در چندمتری آنها در پایین تپه در حال بالا آمدن بودند (گویا فهمیده بودند مهمات‌ نیروها به پایان رسیده و کار بچها تمام است) بچه ها معطل نکردند و شروع کردند به انداختن نارنجک‌ها🔻 🔸با هر نارنجکی که "بچه ها" پرتاپ می‌کردن؛ جمعی از آنها راهی دوزخ می‌شدند، اما انگار تعدادشان کم نمی‌شد، بیش از صد نفر از تروریست ها را بچه های "فاطمیون" به هلاکت رسونده بودن؛ اما مثل مور و ملخ زیاد می‌شدند و بالا می‌آمدند آنها اهمیت تپه را می‌دانستند و نمی‌خواستند شکست را قبول کنند🔻 ☘۱۷
همه منو به یک دلبستگی خاص می‌شناختند؛ آن هم حُبّ ِ حضرت علی اکبر بود. 🌹 هرجا که به نام علی اکبربود منم یک گوشه‌ آن مشغول بودم. فرقی نداشت هیئت محلی یا گروهان مخصوص تیپ فاطمیون ☘۵
🔸در همین حین از جناح دیگری دشمن قصد نفوذ و قیچی بچه‌ها را داشت که شهید "مهدی صابری" این شیرمرد با تیزهوشی فهمید و در حالی که بقیه افراد از او بی خبر بودند به همراه یکی دیگر از نیروها غریبانه در مقابل وحشی‌های تکفیری صف آرایی می‌کرد و جنگ نفر به نفر شروع می‌شود🔻 🔹شهید "میرزا مهدی" "علی اکبر" گونه جنگ شدیدی را آغاز می‌کند دشمن که عقب‌نشینی کرده و تنها راه چاره را انداختن خمپاره می‌داند که در این بین ترکش خمپاره مهدی را زخمی می‌کند؛ بچه های "فاطمیون" در صحنه نبرد بودند که دیدند "میرزا مهدی" خودش را با تن مجروح به آنها رساند🔻 ☘۱۸
🔸تا نگاه فرمانده به "میرزا مهدی" می افتد؛ می بیند لب‌هایش از شدت تشنگی خشک شده و دریغ از یک قطره آب برای آرام شدن او؛ میگوید: "مهدی جان" شما دیگر برگرد عقب بچه‌ها هستند و شما هم زخمی شده‌اید، خون زیادی از شما رفته و توان شما را گرفته است🔻 🔹مهدی با حالتی مظلومانه می گوید: "نـــــه" برگشتن من در این شرایط سخت، "عین نامردی" است، فرمانده اش که میبیند زیر بار نمی‌رود نگاهش را برگرداند، که یک دفعه دید یکی از بچه‌ها فریاد کشید "مهدی، مهدی" را زدند🔻 🔸تا نگاه "فرمانده" مجددا به مهدی افتاد دید؛ مهدی با صورت به زمین خورد سه گلوله همزمان سینه و پهلو و گردن مهدی را درید و خون فواره زد🔻 🔹ایام فاطمیه بود و سالگرد شهادت "حضرت زهرا(سلام‌الله علیها )" که مهدی مهمان مادر شد، شهید "میرزامهدی" در فاطمیه زهرایی شد؛ جوان برومندی که عاشق حضرت علی اکبر علیه السلام بود و با لب تشنه به "علی اکبر لیلا" پیوست و به آرزوی دیرینش رسید. ☘۱۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹سرانجام ۱۳۹۳/۱۲/۹تو درعا بالای تل قرین با لب تشنه و مثل مادرمون زهرا(س) با زخم در سینه به ارباب رسیدم☺️ ☘۲۰
خدایا! خدای من ؛ خدای خوب و مهربانم...خیلی خیلی قشنگ تر و زیباتر از اون چیزی هستی که من با این سطح پائین معرفت و شناخت که اصلاً نداشته محسوب می شه ، فکر می کنم. روسیاهم. روسیاهم که با 25 سال سن نتونستم تو رابطه ی عبد و معبودی اونجوری که باید و شاید وظیفه ی عبد رو به نحو شایسته و بایسته انجام بدم. ازت ممنونم ؛ ممنونم که من رو انسان آفریدی ؛ انسانی مثلاً مسلمان و لایق شکر، فراوانتر محب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه وآله السلام... ممنونم که دوران حیاتم رو تو این بازه ی زمانی قرار دادی و هم توفیقات و افتخارات خیلی خیلی زیادی ؛ نمونه اش حب شهزاده علی اکبر (علیه السلام) عنایت کردی. الهی ؛ أنت رب الجلیل و أنا عبدک الذلیل... "خدایا ؛ من رو بپذیر" برهمگان واضح و مبرهن است که وقتی شما مادر، پدر و خواهران عزیزم این دست نوشته را می خوانید من دیگر در بین شما نیستم! می خوام کمی راحت تر و خودمانی تر بدون استرس و رودربایستی باهاتون صحبت کنم. ☘۲۱
🔹خدا را سپاس که توفیق داد دو مرتبه در همایش جهانی پیاده روی اربعین ارباب شرکت کنم. ☘۷
مامان ، مامان ، مامان... همین الآنش چقدر دلم برات تنگ شده! خدا می دونه. خیلی دوستت دارم. بیشتر از اون چیزی که فکر می کنی! قدرت رو ندونستم. حیف. تو دلم هزار تا حرف هست که تو این چند جمله و چند ورق جا نمی شن و اون حس و حالش رو هم نمی تونم با قلم برات توصیف کنم. مامان ؛ زیباترین موجود عمرم؛ قشنگ ترین کلمه عمرم؛ عشقم؛ نفسم ؛ همه وجودم ؛ دوستت دارم روضه گوش دادم! مامان شما لباس مشکی تنم کردی و بردیم مجلس عزاداری! مدیونتم. ☘۲۳