❤️ #حسین_جانم❤️
🍃🌹آنچہ جاریسٺ بہ رگهاے زمان خـون شماسٺ
🌹🍃هرچہ لیلاسٺ در این طایفه مجنون شماسٺ
🍃🌹آبـرو؛ #اشـڪ؛ محبـٺ؛ هـمہ را نوڪـرتـان
🌹🍃هر چہ ازعشق نصیبش شده مدیون شماسٺ
#امیرےحسین_ونعم_الامیر
#روزم_بہ_نام_شماست_اربابم💚🥀
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#حدیث_روز💚
✍امام صادق (علیه السلام) :
💠از شام گاه پنجشنبه ، فرشتگانی با قلمهایی از #طلا و لوحهایی از نقره ، از آسمان به سوی #زمین میآیند و تا غروب روز جمعه ثواب هیچ عملی را نمینویسند به جز #صلوات بر محمّد و آل محمّد (علیهم السّلام)
📚منلایحضرهالفقیه٬ جلد 1
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#حجاب💚
#ازتبارمادࢪم🔗♥️
^-^
﴿باورڪنحَتےخاڪچادُرتهمْمُقدساسټ
آرےباتواممدافعچادرحضرتزهرا🖇
اینبارڪہخواستےچادرتراسرتڪنے🌸
دردلتبگو↜اڪنونمدافعچادر🌿
حضرټزهراهستم"قربةالےالله "✨﴾
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#شهیــــــــــــــــــــدانہ💚 😍
رفتید ولے بہ
یاد ما مےمانید
در #خاطرسرخ
لاله ها مےمانید
سرباختگان راه
عشق اے شهدا
مارفتنے هستیم
وشما مےمانید
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈صد و هشتم ✨
خانمه گفت:
_بالاخره شناختی جناب سرگرد موحد.
وحید گفت:
_تو چی میخوای؟
خانمه به شهرام اشاره کرد و گفت:
_گفتش که.
-تو هم با اینایی؟
-آره.ولی من بیشتر از اون چیزی که اونا ازت خواستن میخوام.
-چی میخوای؟
خانمه به من نگاه کرد و گفت:
_جون عزیزت.
من با خونسردی به خانمه نگاه میکردم.به وحید گفتم:
_زنده بودنش به دردت میخوره یا بزنم تو مغزش؟
خانمه پوزخند زد.😏منم لبخند زدم.زینب🙂 سادات آروم شد.خانمه گفت:
_حیفه که تو خودتو اسیر یه مرد و دو تا بچه کردی.تو میتونی خیلی موفق زندگی کنی.😕
بالبخند گفتم:
_من الانم تو زندگیم خیلی موفقم.😌
سؤالی نگاهم کرد.گفتم:
_آدمی که موفقیتی تو زندگیش نداشته باشه بقیه بهش #حسادت نمیکنن.وقتی من اطرافم کسانی رو دارم که بهم حسادت میکنن،یعنی موفقم.😎☝️
-ولی با وجود این بچه ها خیلی ضعیفی.😈
- #مادربودن_ضعف_نیست.😏
با خونسردی به خانمه نگاه میکردم و به وحید گفتم:
_وحیدجان برنامه چیه؟چکار کنیم؟😏
وحید گفت:
_زهرا آروم باش.اون یه حیوونه.😠
لبخند زدم و گفتم:
_وحیدجان مؤدب باش.خانوم ناراحت میشن اینطوری میگی.🙂
خانمه با پوزخند نگاهم میکرد.منم بالبخند نگاهش میکردم.گفت:
_تا حالا میخواستم شوهرت عزادار تو باشه ولی الان میخوام تو عزادار شوهرت باشی.👿
بعد سریع اسلحه شو گرفت سمت وحید و شلیک کرد...
من با نگرانی به وحید نگاه کردم.وحید نشسته بود.گفتم:
_وحید😨😲
زینب سادات دوباره گریه کرد.وحید سرشو آورد بالا،به من نگاه کرد و گفت:
_خوبم زهرا.به من نخورد.😠😏
واقعا شلیک کرده بود ولی چون وحید سریع نشست گلوله از بالا سرش رد شد.
به خانمه نگاه کردم.عصبی بود.😡دوباره میخواست شلیک کنه یه تیر زدم تو دستش، اسلحه ش افتاد.خانمه عصبی به من نگاه کرد.صدای زینب سادات تغییر کرد.😭👶🏻😣نگاهش کردم،بچه کبود شده بود.داشت خفه ش میکرد.😰یه تیر زدم تو مغزش ولی قبل از اینکه تیرم بهش بخوره خانمه افتاد و تیرم خورد به دیوار.
به وحید نگاه کردم....
اسلحه ش سمت خانمه بود و عصبی نگاهش میکرد.وحید قبل از من به مغز خانمه شلیک کرده بود.
صدای زینب سادات قطع شد...😳😰😧
به زمین نگاه کردم.خانمه نقش زمین بود.زینب سادات کنارش افتاده بود...
زیر سر زینب سادات پر خون بود،😰چشمهاش هم باز بود.روی زانوهام افتادم.😧چهار دست و پا رفتم نزدیک.سر زینب سادات خورده بود به لبه ی میز....
قلبم تیر کشید.چشمهام پر اشک شد.دیگه هیچی نمیخواستم ببینم.به سختی نفس میکشیدم.
_زینب،زینبم،زینب ساداتم....😭😰
نمیدونم چقدر گذشت....
صدای گوشی وحید📲 اومد...
یاد وحید افتادم.وحید کجاست؟ چشمهامو باز کردم.وحید همونجا نشسته بود و چشمش به زینب سادات بود.👀حتی پلک هم نمیزد...
به زینب سادات نگاه کردم.جگرم آتیش گرفت. واقعا مرده بود.😭دخترم مرده بود.😭زینب پنج ماهه م مرده بود.😭اشکهام نمیذاشت خوب ببینم...
دوباره گوشی وحید زنگ خورد...
دوباره به وحید نگاه کردم.حالش خیلی بد بود.بلند شدم گوشی وحید رو برداشتم.حاجی بود.گوشی رو گرفتم سمت وحید.گفتم:
_حاجیه.جواب بده.بگو بیان اینا رو ببرن.😭📲
وحید به من نگاه نمیکرد.گفتم:
_خودم جواب بدم؟😭
سرشو یه کم تکان داد یعنی آره ولی چشمش فقط به زینب سادات بود.👀👶🏻
گفتم:
_سلام😢
حاجی با مهربانی گفت:
_سلام دخترم.خوبین؟😊
نمیدونستم خوبیم یا نه،ولی خداروشکر سالم بودیم.با بغض گفتم:
_خداروشکر😢
حاجی گفت:
_وحید با من تماس گرفته بود کاری داشت؟😊
-بله😢
-کجاست؟😊
به وحید نگاه کردم.
-همینجاست ولی نمیتونه صحبت کنه.😢
صدام هم بغض داشت.حاجی نگران شد.گفت:
_دخترم چیزی شده؟😧
دیگه با اشک حرف میزدم.
-سه نفر اومدن اینجا،با سه تا اسلحه.دو تا خانم، یه آقا.😭
حاجی ساکت بود ولی معلوم بود تعجب کرده.😨😳 گفتم:
_میخواستن با ما وحید رو زیر فشار بذارن که کاری براشون انجام بده.😭
حاجی گفت:
_الان کجان؟😳😧
-همینجا...😭
به بهار نگاه کردم.به هوش اومده بود و داشت به من نگاه میکرد.گفتم:
_یکی از خانمها رو به صندلی بستیم.😢
به شهرام نگاه کردم،هنوز بیهوش بود.گفتم:
_آقاهه هم وحید بیهوشش کرده.😢
به جنازه زنه نگاه کردم و گفتم:
_یکی دیگه از خانمها هم مرده.😢
حاجی با نگرانی گفت:
_شما سالمین؟😨😳
به زینب سادات نگاه کردم.گریه م گرفته بود.گفتم:
_زینب ساداتم...مرده. 😭
بعد چند لحظه نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_ولی فاطمه ساداتم سالمه...☝️منم سالمم.☝️
به وحید نگاه کردم و گفتم:
_خداروشکر وحید هم سالمه.☝️
وحید به من نگاه کرد.گوشی رو قطع کردم.گفتم:
_منو بچه هام فدای وحید...
ادامه دارد...
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
💎کپی با ذکر صلوات...📿
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤قسمتهایی رو که دوست دارید لایک کنید❤
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت_هشت💚 🌹💚
#امام_رضا_جانم❤️
چنـد وقٺیـسـٺ
دلم ڪرده هواے حرمـٺ
همـہ رفٺنـد ولـے
نوبٺِ ما نیسٺ ڪہ نیسٺ😭
دلِ_من_لڪ_زدهــ
براے_مشهد الرضا😍💚
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
9.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ویدئواستــــــــــــــــــــوری💚
#خدا😍
#خدا •💙•
🍂کسی نیست که بگه خُدارو دوست ندارم!
🍃همه خدارو دوست دارن..
🌿اما شرطِ دوست داشتن اطاعت کردنه،
🍀اگه خدارو واقعا دوست داری به احترامش گناه نکن...!
#آیتالله_ناصری •🦋•
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#بیــــــــــــــــــــو💚
مقصدم عشــــق استـــ
تو را می جویمــ...
اَللَّهُمَّ عَجـــِّل لِقائِنَا بِحُجَّتِڪ...♥️
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#فاطــــــــــــــــــــمیہ💔
جااانم👌
یک على داشت خدا, فاطمه هم داشت یکى
بخدا نیست کسى فاطمه الا زهرا
مرتضی مثل نبی بوسه به دستش میزد
حجت الله علی, حجت اعلا زهرا...
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#شب
قبل از خواب همہ را ببخش و بسپار بہ خدا ،
چون
برای شروع یک روز نو
باید
آرام و سبک باشی.😌😇
بار اشتباهات دیگران را بردوش نگیر،
ببخش و بگذر🤗❤️
شبتون بخیر
یاعلی 😴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بمب انرژی مثبت💣
اینو حتما ببینید روزتون رومیسازه 😍😍
صبحتون بخیر 😍
#سه_شنبه_های_جمکرانی💚
مولایـم ...♡
•|🌙🕊|•
°|آمدنتــ زیباتر از بارش باران
نیاز تشنگانیستــ ...
به وسعت همه انسانـها
شکوفه های باغ امید
دستانمان را
پر از گلبرگهای سپید اشتیاق کرده اند
تا که شایـد
نام عزیز تو در واژه واژه ی این طلبــ
امیدی باشد
به صبر
صبری که خواندن دعای عهد
بر دل هر منتظری می نشاند
و دعای
اللهمعجللولیكالفرج🌺
را در قنوتمان جاری میکند|°
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙