eitaa logo
📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
2.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
31 فایل
🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝 💌کپی مطالب فقط با لینک کانال و نام نویسنده مجاز است🚫 💕 💌کانال دوم ما↓ @im_princess 💕
مشاهده در ایتا
دانلود
پنج شنبه و دلتنگي .... شہــــید! تو بالا رفتہ اے مــــݧ در زمینــــــم ... بــــرادر! روسیــاهـم شــــرمگینــــم ... 🍁هديه سه صلوات به ارواح پاک شهداو اموات🍁 ⁦
امروز 🌸🍃 براتون یه حال خوب ارزو دارم ارزو دارم, امروزتون پر باشه🌼🍃 از خبرهای خوب و اتفافهای بینظیری که همیشه منتظرش بودین -------------------
6.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⸤ خوشبحال دل من که چون تو آقا دارد♥️🌱 ⸣ 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
12.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
" من حوصله این بچه بازیارو ندارم! " 🖐🏻؛)💣... 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
˼ و نزد پروردگارشان روزی داده می شوندد♥️🌱 ˹ 🌱| سورھ آل عمران آیھ 169 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
{هَرڪہ در عشق سر از قلہ برارد هُنر است...همہ تا دامنه‌ڪوه‌تحمل دارند‌...} حدود ساعت ۷_۷ ونیم شب بود ڪہ مامان با آژانس بہ خانہ مان رسید... در را باز ڪردم و وقتے وارد خانہ شد محڪم در آغوش ڪشیدمش ... مثل همیشہ همراهمش دست پر آمدہ بود؛ برایم ڪیڪ خانگے پختہ بود...ظرفِ ڪیڪ را از دستش گرفتم و روے اپن آشپزخانہ گذاشتم ... مجدد از عمق جان گونہ اش را بوسیدم و تشڪر ڪردم و تعارف ڪردم تا روے مبل بنشیند ..... برایش چاے و ڪیڪ بردم و خواستم تا از خودش پذیرایے ڪند. فنجان چایش را ڪہ برداشت رو بہ سمتم برگرداند و گفت: -دستت درد نڪنہ مامان جان...زحمت ڪشیدے ...همینجوریش گاهے سوگند مزاحمتون میشہ .. حسابے زحمات ما گردن تو و اقامیثاق افتادہ. یڪ تاے ابرویم را بالا انداختم و گفتم: -عہ ...مامان دیگہ این حرفو نزنیا ... من و میثاق هررڪارے میڪنیم وظیفمونہ . بخداوندے خدا اگر مادر پدر میثاق هم زندہ بودن یا خواهر و برادرے داشت براے اونام از جون و دل مایہ میذاشتیم. Sapp.ir/roman_mazhabi مامان ،چند جرعہ اے از چایش نوشید و با تعلل گفت: - راستش مادر ؛من میدونم امشب میخواے راجع بہ چے با سوگند حرف بزنے ،ترو خدا یہ طورے حرف نزنے فڪ ڪنہ میخوایم زورے شوهرش بدیم . من نمیخوام اون دنیا پیش روے جابر سرافڪندہ بشم . اگرهم عماد بخاطر سوگند دارہ تو ڪارش ڪم میذارہ من بخدا راضے نیستم مدیون میثاق بشیم . این بچہ سرش شلوغہ نباید بخاطر ما نظم ڪارش بهم بریزہ. - مادرِ من .. چرا انقد تعارف میڪنے ؟ فڪ میڪنے مثلا میثاق رو دروایسے دارہ؟؟ اگر اذیت باشہ خودش بہ سوگند و عماد تذڪر جدے میدہ...بعدم اینڪہ من نمیخوام زورے سوگند و شوهربدم ڪہ ...سوگند سربہ هوا هست ... ڪلہ شق و یہ دندہ هست ولے خواهررمہ پارہ تنمہ ... من فقط بخاطر دل اون پسر ،میخوام با سوگند اتمام حجت ڪنم ... تو چهرش یڪم ترید میبینم ...میخوام بفهمم چشہ ..همین! - چے بگم؟ هرجور صلاح میدونے . فقط حرف و حدیثے پشتش درنیاد.. -مگہ من مُردم؟ بعدشم میثاق یہ تشر بزنہ ،عماد حساب ڪار دسش میاد و قضیہ فیصلہ پیدا میڪنہ . شما چاے و ڪیڪتو بخور بہ هیچے ام فڪررر نڪن . ........................................................... حدود نیم ساعت بعد میثاق و سوگند هم رسیدند؛ ساعت ۹ همگے شام را خوردیم و من ظرفهارا داخل ماشین ظرفشویے گذاشتم و با اجازہ از مامان ، سوگند را بہ اتاق خواب بردم تا در خلوت هرچہ باید بگوید را بگوید و تڪلیف خودش و عماد را روشن ڪند . ✍🏻 نویسندہ :الهہ رحیم پور شعر: مژگان عباسلو اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- کسی کلاه مردم رو نمیتونه برداره💣🌱! 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
خلي خلي امريكا تسمع.mp3
4.93M
_هذه‌عبوةمن‌الولاية ولاتظن‌فديوم‌تخضع خلي‌خلي‌امريكاتسمع لادرع‌لاصبه‌تنفع 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
11.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
˼ بجای آب به مردم سراب خواهد داد💣💽 ! ˹ 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
سوگند برعڪس همیشہ آرام و سربہ زیر گوشہ ے تخت نشستہ بود و زانوهایش را بغل ڪردہ بود . من هم با فاصلہ ڪمے ڪنارش نشستہ بودم ... دستهایش را از روے زانویش بلند ڪردم و در دست گرفتم ... فهمیدہ بودم ڪہ حال خوشے ندارد ...دستهایش هم مثل یڪ تڪہ یخ شدہ بود ،همانطور ڪہ سر انگشتانش را نوازش میڪردم گفتم : - عزیزم ... خواهر نازنین و ڪوچولوے خودم .‌‌.. من باید خیلے نادون باشم ڪہ حال بد تورو نفهمم ... ڪجا رفتہ سوگندِ خوش مشرب و شرو شیطون من؟ آخہ خواستگارے عماد چرا باید انقدر تورو بہ هم بریزہ عزیزدلم؟ فوقش میگے نہ !من و میثاقم مثل ڪوہ پشتِ "نه" تو وایمیستیم . باورررڪن ... سوگند سرش را ڪمے بالاتر گرفت و با صدایے خفہ گفت : - آبجے ...من دارم خفہ میشم ... دیگہ نمیتونم ...نمیتونم این رازو بہ دوش بڪشم ... نمیتونم حسمو سرڪوب ڪنم ... بسمہ ... حداقل ۱۰ سالہ ڪہ دارم خودمو میخورم ... حالِ بدِ من بخاطر این نیست ڪہ میخوام بہ عماد یہ نہ قاطع بگم ... حال بدم بخاطر سرڪوب دل خودمہ ... Sapp.ir/roman_mazhabi گُنگ نگاهش ڪردم و پرسیدم : -سرڪوبِ دلت؟ ببینم سوگند ؛ مگہ پاے ڪس دیگہ اے دررمیونہ؟ آرہ؟؟ سوگند مڪثے ڪرد ؛ لبش را گزید و آرام گفت : - سالهاست .... - چے میگیے ؟ یعنے تو چون دلت با ڪس دیگہ اس میخواے بہ عمادبگے نهہ ؟ -ثمر .. بحثِ یہ سال دوسال ڪہ نیست ... از وقتے چشم‌باز ڪردم و دور و برمو فهمیدم؛ عاشق بودم ... - واااے .باورم نمیشہ....‌دختر پس چرا اینهمہ سال بہ من‌نگفتے ؟؟ طرف ڪیہ؟؟ - ثمر .. میخوام بگماا ؛ ولے میترسم ...از طرفے هم دارم زیر بار نگفتنِ این راز لہ میشم . - چہ تررسے آخہ؟ عزیزِ من ... بگو و خودتو خلاص ڪن ..بگو .. سوگند ...سرش را پایین انداخت ...بغضش را قورت داد و لڪنت وار گفت: - ثمر... من ...من ... هادے و دوس دارم ... ..................................‌..‌‌....................... ✍🏻 نویسندہ :الهہ رحیم پور اینستاگرام: e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
غمگینیم؛ 50خواهر از دست داده‌ایم... خشمگینیم؛ خواهرکانمان را با زبان روزه کشتند...💔🌱 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙