#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_شصت_چهارم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
برگشتم بین الحرمین تو حس و حال خودم بودم
دوست داشتم حاجی باز بیاد
اما نیومد 😔😔
روبروم گنبد اباعبدالله الحسین(ع) بود
و پشت سرم گنبد علمدارش ابوالفضل العباس (ع)
اشکام خود به خود جاری شد
روبه ضریح امام حسین(ع)گفتم
میدونم حس و حال من مثل بقیه زائرینت نیست 😔😔
میدونم شاید این حرفم گناه باشه
اما من بیشتر از شما،شهدای جنوب ایران را دوست دارم
اما ازتون میخام کمکم کنید همیشه تو راهشون بمونم
سرمو بلند کردم که زیارت عاشورا بخونم چشمم افتاد به جانبازی که یه دستش قطع شده بود
یاد شلمچه
یاد هور
در دلم زنده شد،
رضا 😭😭😭
حاج ابراهیم همت
زمانی که نگاه خیره من را روی خودش دید
با خانمش بهم نزدیک شدن و یه ظرف غذای نذری بهم دادن
وای تو عمرم غذا به این خوشمزه ای نخورده بودم
وقتی اعلام شد که فردا برمیگردیم ایران
خیلی خوشحال شدم 🙈🙈😔😔
انگار از جهنم آزاد شدم
آخ جون برمیگردم خونه
وقتی برگشتم با تحول عظیم خانواده روبرو شدم
نماز میخوندم
محجبه شدن خواهرم و مامانم
دیگه پارتی رفتن ممنوع شده بود
همش سه ماه تا پایان سال ۹۲مونده سالی که برای من به شدت زهر و تلخ بود
-شهادت رضا
-ورشکستگی بابا
و.....
#قسمت_شصت_پنجم
از کربلا که برگشتم یه دوسه روزی موندم خونه تا بچه های حوزه و بسیج اومدن خونه دیدنم
از حوزه انصراف دادم چون حوادث سال ۹۲ روح و روانم را داغون کرده بود
بعداز چندروز برگشتم پایگاه
یه اطلاعیه نظرم جلب کرد
سپاه میخاست از بسیجی ها نیرو جذب کنه برای دوره روایتگری شهدا
باید میرفتیم سپاه قسمت فرهنگی ثبت نام میکردیم
اومدم از پایگاه برم بیرون
که لیلا وارد شد
-سلام
لیلا: برفرض علیک
-وا این چه وضع حرف زدنه 😒😒
لیلا:هوی روانی چرا اومدی از حوزه انصراف دادی؟
-لیلا داغونم چطوری درس بخونم ؟😔😔
لیلا:بمیرم برات
-إه خدا نکنه
لیلا:کجا میری؟
-سپاه ثبت نام دوره روایتگری
لیلا:اوهوم
-تو نمیای ؟
لیلا:نه آخه به مهدی نگفتم
-باشه پس من برم
فعلا یاعلی
لیلا: عزیزم مراقب خودت باش
یاعلی
نویسنده: بانو.....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
s. k. u. r =):
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_شصت_ششم
#قسمت_شصت_هفتم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
رفتم سپاه قسمت فرهنگی ثبت نام کردم
گفتن زمان شروع کلاسها را خودمون اطلاع میدیم بهتون
سه هفته بعد کلاسها شروع شد،
استاد که از روایتگری منطقه جنوب بهمون آموزش میداد حاج حسین یکتا بود
بچه ها برای روایتگری باید
مساحت منطقه را بدونید
عملیاتهای مهم اون منطقه
فرمانده های که تو اون منطقه شهید شدن
تاریخ عملیات
تعداد شهدای عملیات ها
تعداد اینکه دشمن چقدر تلفات داده
اما چقدر مهمات از دشمن گرفتیم
از منطقه اروند شروع شد
شهید مهدی باکری اینجا جا مونده
خواهر شهید باکری: ما سه تا برادر داشتیم
علی آقا رو ساواک دستگیر کرد زیر شکنجه شهید شد،پیکرشو بهمون ندادن
حمیدآقا راهم که آقامهدی جاگذاشت مجنون
خود آقا مهدی روهم اروند برد
یه مزار از سه برادرم نیست تو دنیایی به این بزرگی
#قسمت_شصت_هفتم
کلاسای روایتگری شش ماه طول کشید
مناطق جنوبی شامل (اروند،شلمچه، طلائیه،دهلاویه،دوکوهه، هورالعظیم ) را شناختیم
تو مناطق غربی هم بازی دراز وایلام ،بانه وقصرشیرین
شیرزنان غرب مثل شهیده ناهیدفاتحی کرجو شناختم
شهیده ناهید فاتحی کرجو تنها دختر مبارز جز گروه پیش مرگان کرد در اوایل انقلاب بوده
در منطقه هنوز ضد انقلاب در غالب گروهک های مثل کومالو وجود داشت
یک روز ناهید ربوده میشود
چندوقت بعد دختر را با سر تراشیده در روستاهای کردستان به عنوان جاسوس خمینی می گردانند😔😔
و چندروز بعد این ماجرا جنازه دختری با سر ترشیده را در کوه های سر به فلک کشیده زاگرس پیدا میکنن
#آری_ایران_اینگونه_ایران_شد
#ادامه_دارد
نویسنده: بانو.....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_شصت_هشتم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
امروز کلاسای روایتگری تموم شد
اما دلم گرفته بود
رفتم مزارشهدا
همینجوری بین مزارها راه میرفتم
یک دفعه گوشیم زنگ خورد
-الو
مامان : حنانه جان خوبی؟
کجایی مامان ؟
-مزارشهدا
مامان: خوب بیا خونه برات یه سورپرایز دارم
-سورپرایز چیه ؟
مامان :بیا حالا خونه
-باشه تا یه ساعت دیگه خونه ام
وارد خونه شدم
تولد تولد تولدت مبارک
تولدمنه
وای اصلا یادم نبود
مامان: عزیزدلم تولدت مبارک 😘
بابا:اینم کادوی من و مامانت
بلیط پرواز کربلا 😔😔
آقا بهتر از من سراغ نداری هرسال میطلبی ؟
باگریه رفتم اتاقم
به بلیطم نگاه میکردم گریه میکردم
آی شهدا من چیکار کنم با بلیط و سفر
تاریخ حرکت ۲۷رجب عید مبعث بود
از همه خداحافظی کردم چمدونم بستم
و.....
#ادامه_دارد
نویسنده: بانو.....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_شصت_نهم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
چمدونمو با گریه بستم
با گریه خداحافظی کردم
روز حرکت رسید
دلم نمیخاست برم کربلا
تو فرودگاه آخرین ایستگاه برگشتم
نرفتم کربلا😭😭
برگشتم خونه اما همه زخم زبان بهم زدن که تو دعوت امام حسین را رد کردی
هرچیز لیاقت میخاد تو نداری
اما من دلم فقط شلمچه میخاست
تو اتاقم داشتم گریه میکردم
که گوشیم زنگ خورد
با صدای گرفته گفتم :بله بفرمایید
صدا:سلام ببخشید خانم معروفی ؟
-بله خودم هستم
صدا: ببخشید مزاحمتون شدم مردانی هستم فرمانده حوزه ناحیه ۱۵
اگه امکانش هست یه قرار ملاقات بذاریم برای برنامه روایتگری
-بله آقای مردانی حتما
محل قرار مزارشهدا خوب هست ؟
آقای مردانی:بله عالیه
اتفاقا جعمه پنجم روز شهادت آقامحرم هست
-ببخشید فامیلی این شهید که میفرمایید چی هست ؟
تازه شهید شدن؟
آقای مردانی:بله ،شهید محرم ترک
مدافع هستن
#ادامه_دارد.....
نویسنده: بانو.....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_هفتاد
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
ایستادم به نماز وسطای نماز ک صدای زنگ گوشیم بلند شد
عادتم بود هروقت دلم میگرفت دو رکعت نماز میخوندم
سلام که گفتم گوشی رو برداشتم دیدم زینب بود
شمارشو گرفتم
_جانم زینب
زینب: حنانه 😭😭
-چیه؟
چی شده؟
زینب:خواب کربلا دیدم
پا به پای خوابای زینب من آب شدم
خوابای زینب شد تحول بزرگی برام
یک سالی طول کشید تا زینب کربلایی بشه و اون یک سال شد تمام زندگی من شناخت خدا، امام حسین (ع)،شهدای مدافع حرم
اما اون پنجشنبه......
با زینب رفتیم آقای مردانی را دیدیم قرارشد کل کاروانای راهیان نورشون را من روایتگری کنم
شروع کردم تحقیق درمورد همه چیز
#ادامه_دارد..
نویسنده: بانو.....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_هفتاد_یکم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
دلم میخاست خدا و ائمه و سایر شهدا را بشناسم
از مزار شهدا که برمیگشتیم
زینب:حنانه چرا تو خودتی ؟
-میخام خدا و ائمه را بشناسم کمکم میکنی؟
زینب: آره باید با دوستم دیانا آشنات کنم
-چه اسم خوشگل باکلاسی 😄😄😄
زینب : خودشم باکلاسه
-یعنی چی؟
زینب: دیانا از اون بچه مایه داراست مثل تو
-خب
زینب: اما همشون مذهبین
ی دختر نازم داره اسمش حنانه است
-إه هم اسم منه دخترش
زینب :آره بذار الان بهش زنگ میزنم
یه ۱۰دقیقه ای مکالمه شون طول کشید
بعد قطع شدنش گفت دیانا گفت بریم خونشون
وقت داری الان بریم ؟
-آره عزیزم بریم
خونه دیانا اینا تجریش بود
وارد خونه شون که شدیم یه تابلو فرش از عکس رهبر بود
یه تابلوی خالی هم بالاتر از تابلو عکس رهبر بود
-زینب چرا اون تابلو خالیه ؟
دیانا: آخه هنوز امام زمانمون ظهور نکردن چهره شونو ببینیم تا عکس داشته باشه
-اوهوم
دیانا: خب حنانه جان
حنانه اش بدو بدو اومد ماژون بامن بودی؟
دیانا: نه عشق مامان
-من میخام از خدا و ائمه و ....بدونم
دیانا: اول باهم آشنا بشیم؟
-بله
من حنانه ام ۲۲ساله
دیانا:منم ۲۲سالمه همسرمم پاسداره
خودمم طلبه ام
خب حالا بحث شناخت.....
#ادامه_دارد.....
نویسنده: بانو.....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_هفتاد_دوم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
ببین حنانه جان خدا در حدیث قدسی (حدیثی ک مستقیم در معراج ب پیامبر نازل شد)
میفرمایید
فِي الحَديثِ القُدسِيِّ : يَابنَ آدَمَ ، خَلَقتُ الأَشياءَ لِأَجلِك وخَلَقتُكَ لِأَجلي .
در حديث قدسى آمده است: «اى آدميزاد! همه چيز را براى تو آفريدم و تو را براى خودم آفريدم» .
و حدیث نبوی داریم که برای خداشناسی اول باید خودشناسی کرد
ولی ببین خدارا میشه در خلقت های ک خلق کرده فهمید
اما بزرگترین معجزه رسالت حضرت محمد (ص) قرآن کریم هست
قرآن کریم دوبار بر قلب نازنین رسول الله نازل شده
یک بار به طور جامع یه بار به طور مقطعی در ۲۳سال رسالت پیامبر
رسالت پیامبر با ۵آیه اول ابتدای سوره علق آغاز میشه
چرا قرآن کریم بزرگترین معجزه پیامبر اکرم (ص) است ؟
چون در عصر رسالت رسول الله سخنوری خیلی رایج بود
برای همین بزرگترین معجزه رسول الله هست
و بعداز گذشت ۱۴۰۰سال کسی نتونسته یک آیه مثل آیاتش بیارد
#ادامه_دارد.....
نویسنده: بانو.....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1