#طنز_جبهه 😁
شب عملیات بود .
حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت:
ببین تیربارچی چه ذکری میگه 🤨که اینطور استوار جلوی تیرو ترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده . 😟✌️🏻
نزدیک تیر باچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه :
دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،...(آهنگ پلنگ صورتی!) 😂😂😂
معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته که در مقابل دشمن این گونه شادمانه مرگ رو به بازی گرفته 😎✌️🏻
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
من یه دخترم..💙
یہ دخترےڪہ عاشقــ❣ چادرشہ..!
یہ دخترےڪہ حاضره توےجمعا تنها یہ گوشہ بشینہ ولےنره قاطےشوخےهاے دختر پسرا!!☺️👌🏻
یہ دخترےڪہ توےگرماے تابستونـ🌞 زیر چادر گرما رو بہ جون میخره تا دل امام زمانش رو شاد ڪنہ..!❤️🍃
یہ دخترےڪہ حد و حدودایے🚫 براے خودش مشخص ڪرده و نمیزاره نامحرم از حد و حدودش جلوتر بیاد!!🙃💪🏻
یہ دخترےڪہ شاید بارها بہ خاطر حجابشـ💝 تمسخر شده ولے پا پس نڪشیده...!🙆🏻✌️🏻
یہ دخترےڪہ لاڪ زدن روهم بلده ولےنہ هر جایے و براے هرڪسے!!💅🏻🌸 😉
یہ دخترےڪہ عاشـــ💚ـــق چادرشہ...!
بعلہ، زندگے ما چادریا اینجوریاستــ😏!!
به قول معروف🙃
من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی
ولی با منت و خواری پی شبنم نمیگردم☺️🙃
بهشــ میبالیم،با افتخـــار سرمونو میگیریم بالا و بہ تموم عالمـ🌏 میفهمونیمـ ما عاشـــق چادریم...!!🥀🍃
عاشق آن سیاهـ🖤 آرامش بخش...!!
عاشق آن چیزےڪہ بہ نظر بعضیا تڪہ پارچہ اے بیش نیست.. ولے از نظر ما ♥ #عشــــقہ♥ !
#عشاق
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#من_ماسک_میزنم
به خاطر شهدای مدافع سلامت
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
گروهى خدا را از روى ميل به #بهشت
عبادت میكنند كه اين عبادتِ تجارتكنندگان است و گروهى خدا را از ترس #دوزخ میپرستند که اين عبادتِ بردگان است و گروهى خدا را به سبب #شايستگى میپرستند و اين عبادت آزادگان است كه برترين عبادت است...! 🌱
[امام حسین ع]💛
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#صـبـحـمـونـخـدایـیـ✨
حال دلت که خوب باشد،،
همه دنیا به نظرت زیباست🌈😍
حال دلت که خوب باشد،،،
حتی می شوی همبازی بچه ها🙃
و چقدر لذت دارد که
آدم حال دلش خوب باشد😉🌸
#رفیقصبــحتـقشــــــــنگ
+حالـ دلتـ پر از خــدا و خــوبی🌹
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#مـنـاجـاتـبـاعـشـقـجـانـ❤️
بلند بگو الهــی آمـــین💜
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
نماهنگ " لالایی همسران شهدای مدافع حرم" با نوای حاج میثم مطیعی - ناشناس.mp3
7.67M
+نوایـدلـ..💔
#اعـضارسـالی🌺
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
||🌱||
میتوان ساده زندگی کرد؛
ساده زیست🌻
و از شادی های کوچک لذت برد؛
فقط کافیست
باور داشته باشیم
لذتِ شادی،،
در داشتنِ
چیزهای بزرگ نیست!!🚫
#تـأمُّـلـَڪ🌝
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#أللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِڪَالْفَرَج..
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
~•°•~•💓•~•°•~
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_صد_و_هفتم7⃣0⃣1⃣
همه چیزو براش تعریف کرده بودم و یه نفس راحت کشیدم...سرم رو بالا آوردم و به چشمای غرق اشک محمد خیره شدم😢
محمد: چرا... مگه این دنیا چقدر ارزش داره... لعنت به من که نفهمیدم چرا فاطمه این قدر دور و برم میچرخه این چندوقت... لعنت به من که اون مهدی عوضی میخواست زنمو ازم بگیره... آخه خدایا چرا... اونا همه به کنار... تو چرا فائزه...چرا بهم نگفتی فائزه... چرا.... فائزه چطور تونستی با یه حرف دروغ قضاوت کنی و حکم بدی... فائره چرا بهم اعتماد نداشتی...😔
با صدایی لرزون و کلماتی منقطع گفتم: محمد... من شرمنده ام... من... و... ببخش... محمد... من...بد...کردم😭 ولی... ولی تو چرا... چرا بهم دروغ گفتی اون روز توی پارک... چرا توی حرم به اسم کوچیک صداش کردی... چرا...😭 محمد: فائزه بخدا اون روز من بهت دروغ نگفتم... اون من نبودم... فائزه بخدا اون شیطان بود که بهت دروغ گفت... فائزه فقط ترسیدم ناراحت شی... زودرنج بودی فائزه... ترسیدم😔 فاطمه از بچگی برام خواهر بود... هیچ حسی بهش نداشت... اگه گفتم فاطمه هیچ قصدو غرضی نداشتم... باورم کن...😭
_باورت دارم محمدم😢
محمد گوشه چادرمو گرفت و سرشو گذاشت روش و شروع به گریه کرد... با صدای بلند...😭
گریه هاش داشت قلبمو له میکرد😢
_محمد... تورو خدا... گریه نکن😢
هردو ایستادیم... این بار با کفش پاشنه بلند تا وسط گردنش بودم... محمد سرشو بالا گرفت و خیره شد به چشمام... قرص ماه کامل بود و نورش افتاده بود روی صورت محمد... نور ماه خدا صورت ماه منو روشن کرده بود... محمد بهم نزدیک تر شد و دهنش رو گذاشت کنار گوشم.... آروم و تب دار توی گوشم زمزمه کرد: دوست دارم فائزم...❤️
گرم شدم از گرمای حرفش و به خلصه شیرینی فرو رفتم.. اشک شوق از چشمام می بارید و سعی کردم تمام عشقمو توی صدام بریزم و آروم گفتم: دیوونتم محمدم...❤️
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#ادامه_دارد...
❤🍃 @taranom_ehsas
💙🍂 @roman_mazhabi
💜🍁 کپی فقط با ذکر لینک کانال......