❤️ #یااباعبدالله❤️🌹💚
این چہ حرفیست
کہ در عالَمِ بالاست بهشت
هرڪجا نام حسین است
همان جاست بهشت
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
اَلسَلامُ عَلَی اَلْحُسَینْ
وَعَلْی عَلِی اِبنِ اَلحُسَینْ
وَعَلْی اُلادِ اَلحُسَینْ
وَعَلیْ اَصْحابَ اَلحُسَینْ
🌹 #سلام_اربابم🌹
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
°°🍋💛]
منمیدانم
بهشتهمکهرفتـی
اینگونهدرآغوشـتکشیـدند
چونتو
جـآنِهمهبودی...
..
🌷🍃
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #سی_وپنج
ناهار خورده و نخورده خوابش برده بود. از فرصت استفاده کردم و به دکتر رفتم. دکتر هم توصیه های لازم را گفت و اینکه حداقل تا شش ماه آینده حق بارداری مجدد ندارم.😞
اصلا به این چیزها فکر نمی کردم. تمام هَم و غَمم #صالح بود و #رسیدگی به او...☺️😍
به خانه که بازگشتم تازه بیدار شده بود. نگران بود از نبودم و شاکی از اینکه چرا تنها رفته ام؟!
ــ تو مگه استراحت مطلق نبودی؟ چرا تنها رفتی؟ چرا بیدارم نکردی باهات بیام؟ 😒
ــ نگران نباش عزیزم... چیز مهمی نبود.یه چکاپ ساده و معمولی بود.☺️
ــ هر چی باشه... وقتی من خونه م نباید تنها بری. اگه اتفاقی برات بیفته من چه غلطی بکنم؟😠
صدایش را برده بود بالا.
صالح من😳 صالح مهربان و آرامم چرا اینطور پرخاشگر شده بود؟! 😞سری تکان داد و با اخم به اتاقمان رفت و درب را به هم کوبید. سردرگم به سلما نگاه کردم و چانه ام از بغض لرزید.😢 پدر جون بلند شد و به سمتم آمد. پیشانی ام را بوسید و گفت:
ــ دلخور نشو عروسم...😔 صالح تا #موقعیت_جدیدشو پیدا کنه طول می کشه. مدام نگرانت بود و همش می گفت بلایی سرش نیاد. سلما هم که از پایگاه برگشت کلی باهاش دعوا کرد که چرا تنهات گذاشته. باید #درکش کنیم. مطمئنم اگه از وضعیت فعلی تو باخبر بود هرگز بد برخورد نمی کرد. خودت باید صالحو بشناسی دخترم.😊
اشکم سرازیر شد 😭و به آشپزخانه رفتم. دو استکان چایی ریختم و باخود به اتاق بردم. صالح روی تخت دراز کشیده بود و دست راستش را روی چشمش گذاشته بود. آستین خالی هم، کج و کوله روی تخت افتاده بود. چایی را روی زمین گذاشتم و کنار صالح لبه ی تخت نشستم.
دستش را از روی چشمش برداشتم و لبخندی زدم.
ــ قهری؟!☺️
ــ لا اله الا الله... مگه بچه م؟😠
ــ والا با این رفتاری که من دارم میبینم از بچه هم بچه تری...☹️
اخم کرد و گفت:
ــ اصلا تو چرا اینجوری نشستی؟😠
بلند شد و به اصرار مرا وادار کرد روی تخت استراحت کنم.
ــ مگه تو استراحت مطلق نیستی؟! به چه حقی رعایت نمی کنی؟😠
بدون چون و چرا اوامرش را انجام دادم و دلم برای اینهمه نگرانی اش می سوخت "خدایا چطور بهش بگم؟!!!؟😭"
ــ یه چیزی میگم آویزه ی گوشت کن😠
ــ اینجوری باهام حرف نزن😢
چشمش را بست و چند نفس عمیق کشید.
ــ ببخشید... نمی دونم چرا اعصابم خُرده؟😞
دستش را لای موهایش کرد و گفت:
ــ درسته که یه دست ندارم و نقص عضو شدم اما... من هنوز همون صالحم. هنوز مرد خونه هستم و شوهر تو... پس دوست ندارم دیدت نسبت بهم عوض بشه.😠☝️
از حرفش بغض کردم.
صالح چه فکر می کرد و دل پر بغض من چه رازی در خود داشت💔😭💔
ــ گریه نکن. این وضعیتیه که... که باید از این به بعد تحمل کنی😠
دیگر تحمل این حرفها را نداشتم. صالح برای من همان صالح بود. چیزی تغییر نکرده بود. نباید اجازه می دادم روحیه اش را ببازد و خودش را ناقص بداند. بغضم را توی آغوشش سبک کردم و با صدای آخ صالح به خودم آمدم. دستم را روی زخم بازوی قطع شده اش فشرده بودم.😰
ادامه دارد...
🖇نویسنده👈 #طاهره_ترابی
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامش آسمان شب
سهم قلبتان باشد
و نور ستاره ها
روشنى ِ بى خاموش ِ
تمام لحظه هایتان
خدایا نور شبمان باش
و ستاره هاى آسمانت را
سقف خانه دوستانم کن
تا زندگیشان مانند ستاره
بدرخشـد ..
شـــب زیــــباتون بخیر 🌙
-------------------
📸 #همسرداری💚🌹
به شیوه حضرت زهرا سلاماللهعلیها
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️
مهربانا 🙏
قسم به روزها و شبهای نورانیت✨
نمیدانم چقدر زنده ام
نمیدانم چقدر فرصت دارم
نمیدانم چقدر توفیق استفاده از این
فرصتها را دارم ..
🌟اما تو ای مهربان بنده نواز
یاریم کن تا قدر بدانم، یاریم کن تا بندگی کنم
یاریم کن مهربان بمانم و مهربان بمیرم🙏
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
حالاکه دستهایم نمیرسند✨
تاستاره آرزوهای محال رابراتون بچینم،🌟
ازچیدن ستاره برایم🌟
مهم تر رویای ناب آرامش شماست✨
براتون آرزومیکنم 🙏
به آرزوهای قشنگ قلبهای مهربونتون برسید...✨🙏✨
شبتــون ستاره بارون ✨🌟✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼امروز برای تعجیل در فرج و سلامتی مولایمان
💚حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا فداه
🌼صلواتی ختم کنیم
🌼اللّهُمَّصَلِّعَلي
💚مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🌼وَعَجِّلفَرَجَهُــم
─┅─═इई 🌼💚🌼ईइ═─┅─
روزتون مهدوی💚
┏━━✨✨✨━━┓
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به ارواح مطهر شهدای گمنام
😭😭
شهیدان بر شهادت خنده کردند
شهیدان راه حق را زنده کردند
به روی لب چنین می گفت لاله
شهیدان لاله را شرمنده کردند
#یادشهداباصلوات
#پنجشنبه_های_شهدایی🖤🥀
#فاطمیه🕊🖤🌙
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
🌸صبح را با شکر گذاری،
💫با یک لبخند،
🌸و آرامش خیال،
💫و قلبی سرشار از قدر دانی
🌸از خدای رحمان شروع میکنیم..
💫خدای عزیز و مهربان،
🌸تو را بخاطر همه نعمتهای
💫بیکرانت شکر میکنیم..
الهی به امید تو 🌸🙏
﷽
سـ⛄️ـلام
روزتون پراز خیر و برکت💐
امروز پنجشنبه
سلام😊✋🍃
براتون روزےپراز نشاط🌷🍃
شادےوخوشبختے آرزو میکنم🙏
امیدوارم آخرهفته روباشادے وآرامش🌷🍃
درکنارخانواده ودوستانتون سپرے كنيد🌷🍃
🌼 #صبح_آخر_هفتهتون_زیبا🌷🍃
#فاطمیه🕊🖤🌙
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#شهید_سیدمجتبی_علمدار:
دوست داریم که از آنجا صدایی بیاید...
صدایی آشنا؛
صدایی از حلقوم یکی از شماها...
صدایی که به انتظارها پایان دهد...
پ.ن: همه از خان طومان برگشتند...
تو نمیخوای بیایی آقا رحیم؟!...
#شهید_حاج_رحیم_کابلی🌷
#خانطومان
#قهرمانان_وطن
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #سی_وشش
صالح درد داشت و خوابش نمیبرد.
طول اتاق را راه می رفت و دور بازوی بریده اش را چنگ می زد😣 و لبش را می گزید. هر چه مُسکن خورده بود بی فایده بود. توی آن گیرودار به من هم امر می کرد که از تخت پایین نیایم و حصر استراحت مطلق را نشکنم😔 بی توجه به حکم جدی اش بلند شدم و لباس پوشیدم و به صالح کمک کردم لباسش را عوض کند که او را به بیمارستان برسانم. هر چه امر کرد و دستور داد گوش ندادم. اتومبیل را از حیاط بیرون زدم و او را به اولین بیمارستان رساندم. توی اورژانس پانسمان را عوض کردند و آمپول مُسکن قوی تزریق کردند شاید دردش آرام شود😔 وقتی پانسمان را عوض کردند خیلی اصرار داشت که از اتاق بیرون بروم اما مصرانه #ماندم و صالح را تنها #نگذاشتم. وقتی پیراهنش را درآورد و جای خالی بازوی بریده اش و زخم های تازه ی بازویش به قلب رنجور و فشرده ام دهان کجی کرد، تحمل دیدنش آنقدر سخت و جانفرسا بود که کمرم خم شد و دستم را به لبه ی تخت صالح گرفتم.😣 صالح با دستش زیر بازویم را گرفت و مرا کنار خودش نشاند.
ــ من که گفتم برو بیرون خانومی😔
ــ نه چیزی نیست صالح جان کمی سرگیجه دارم تو نگران نباش😢
زخمش هنوز تازه بود و از گوشه و کنار زخم باز شده اش چیزی شبیه به خونآبه می آمد. دلم ریش می شد وقتی آن صحنه را می دیدم...😭
"#خدایاشکرت"
بی صدا وارد منزل شدیم و به اتاقمان رفتیم. چیزی به اذان صبح نمانده بود و صالح قصد نماز داشت
اما...
نمی دانست بایک دست چگونه باید وضو بگیرد😔😭
سعی کردم آرام از اتاق بیرون بروم. هنوز دوساعت نشده بود که خوابش برده بود. قرار بود دوستانش به دیدنش بیایند. صبحانه را آماده کردم. سعی داشتم در سکوت، خانه رامرتب و تمیز کنم. سلما هم نبود. صحنه ی دلخراش زخم دست صالح که به یادم می آمد تنم می لرزید. نفهمیدم چه شد که استکان چایی از دستم افتاد و هزار تکه شد😖 صالح سراسیمه از اتاق بیرون آمد و نفس زنان گفت:
ــ چی شده؟😨
ــ الهی بمیرم بیدارت کردم؟؟!!😒
ــ اصلا تو چرا از جات بلند شدی؟ می خوای منو سکته بدی؟😡
باز هم صدایش را بلند کرده بود.
ــ چیزی نیست صالح جان. برو استراحت کن الان جمعش می کنم.
دستم را گرفت و با احتیاط مرا از روی خُرده شیشه ها عبور داد و راهی اتاقم کرد. حرکاتش را با حالتی عصبی انجام می داد.
"فایده ای نداره... باید بهش بگم😭"
ادامه دارد...
🖇نویسنده👈 #طاهره_ترابی
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤
❀
#حجاب💚🌹
#حرمت_زن
نه اختصاص به خود #زن دارد
نه مال #شوهر
و نه ویژه برادران
و فرزندانش میباشد
همهی اینها اگر رضایت بدهند
قرآن راضی نخواهد بود
چون حرمت زن و #حیثیت_زن به عنوان #حق_الله مطرح است
#حجاب_زن حقی است الهی
عصمت زن "حق الله" است
زن به عنوان امین حق الله از نظر قرآن مطرح است
زن باید این مسئله را درک کند که #حجاب او تنها مربوط به خود او نیست تا بگوید من از حق خودم صرف نظر کردم
حجاب زن مربوط به #مرد نیست تا مرد بگوید من راضیم
حجاب زن مال خانواده نیست تا اعضای #خانواده رضایت دهند
حجاب زن حقی الهی است.
#آیت_الله_جوادی_آملی
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙