[بچه بسیجی باید مثل
اربابِ بیکفنش شهید بشه...!]
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
_جنگ،مردرا
ازنامردمشخصمیکند...!
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
💌 #پیام_معنوی | آثار شهادت طلبی
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
| بے تردید
ما از مجرماݩ
انتقام مےگیریم! |❤️✌️🏻
#نور🌱 | سورھ سجده آیه ۲۲
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
⸤ وقتی حسین(ع) در صحنه است
اگر در صحنه نیستی هرجا خواهی باش؛
چه ایستاده به نماز!
چه نشسته بر سفره شراب! ⸣
- حسینی باشیم:)♥️🌱
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
🌸🍃
#پارت_هشتم
#صدای_گرامافون
صدای عزیز که برای نماز صبح بیدارم میکند بلند میشود.
عادت نداشتم برای نماز صبح بیدار شوم..همیشه غذا میکردم...به ناچار بلند میشوم و بعد از وضو ، دو رکعت اقامه میبندم...
خواب از سرم پریده است...به سرم میزند به تپه بروم و چند عکس یادگاری از آنجا بگیرم...
برای آرایش جلوی آیینه میروم و بعد موهای لخت و بلندم را روی شانه ام میریزم و شالم را سر میکنم...
آرام آرام روی پنجه راه میروم که عزیز از خواب بیدار نشود.
در را به آرامی باز میکنم و به سمت تپه حرکت میکنم...
مسجد روستا هنوز چراغش روشن است...به سرعت از جلوی آن عبور میکنم که مرا نبینند...
از تپه بالا میروم و نزدیک رودخانه که میشوم باز مثل همان شب صدایی میشنوم!
آهنگه ؟ نوحه اس؟ مداحیه؟ صدای چیه این؟؟؟؟
نزدیک تر میشوم و پشت همان درخت بزرگ پنهان میشوم
و گوش ها و چشم هایم را تیز میکنم :
شوریده و شیدای توام ..شیرینی رویای منی...
تا به قیامت پای توام..دین منی دنیای منی..آقای منی.
همانطور که به آوای قشنگ آن گوش میدادم حواسم را متوجه کسی میکنم که کنار رودخانه نشسته...
از این که او سامان بود مطمئن شدم!
مثل اینکه پاتوق همیشگی اش اینجا بود!
دستش را به سمت چشمانش میبرد و آنها را پاک میکند!
داره گریه میکنه؟!!!!!! آخه چرا!!!! چی شده؟؟؟!!!!
آه ، با شهیدان تو یا حسین...
باز ، بر سر خان تو یا حسین..
باز ، به دلم حسرت کربلا...
وای ، کربلا کربلا کربلا...
سامان آرام زیر لب زمزمه کرد :
رضا کمکم کن...نذار کم بیارم! کاش بودی...
کجایی رفیق؟! دلم برات تنگ شده..داداشم...
گریه اش بلند تر میشود..
و دوباره با دستش اشک هایش را پاک میکند...
بدجور منقلب میشوم...هم تحت تأثیر گریه های سامان و هم تحت تأثیر آن مداحی زیبا اشک از چشمانم مثل ابر بهار میریزد...دست خودم نیست...
رضا که بود؟ نکند همان دوستش بود که شهید شده؟
اشک هایم را پاک میکنم و از بدشانسی ام عطسه ام میگیرد...دستم را جلوی دهان و بینی ام میگیرم و خیلی ریز و آرام عطسه میکنم...
سرش را برمیگرداند و به اطرافش نگاه میکند...یا خدا..شنید؟
موبایلش را خاموش میکند و بلند میشود آرام به سمت درخت می آید!
قلبم بدجور تاپ تاپ میزند...رو به رویم می ایستد و با تعجب نگاه میکند...برای سومین بار جلویش لو میروم!
دلم میخواهد بمیرم که انقدر جلویش ضایع میشوم!
اشک از چشمانم میریزد...دست به سینه میشود و
میگوید : میدونستی توی قرآن خدا گفته لاتجسسوا
...یعنی در کار همدیگه تجسس نکنید! میدونی تجسس در کار دیگران حرامه؟ چرا نگام میکردی؟ توضیح؟؟؟
با صدای گریان و لرزان میگویم :
_ به خدا قسم میخورم من تجسس نمیکردم...من اومدم اینجا کار داشتم دیدم توام اینجایی!
_ باشه قبول...باور میکنم ولی چرا نرفتی؟ من دلم نمیخواست کسی منو تو اون حال ببینه!
با شرمندگی میگویم :
_ ببخشید ..کنجکاو شدم..ببخشید.. ببخشید.. و بعد گریه میکنم و پشت سر هم عذرخواهی میکنم
سامان نفسش را پر صدا بیرون میدهد و دستی به موهایش میکشد و میگوید :
_ هرچی دیدین بین خودمون باشه
و میرود...
بعد از اینکه رفتنش را نگاه کردم همان جا مینشینم و زار زار گریه میکنم...نمیدانم چرا ..شاید به خاطر اینکه حسابی ضایع شده بودم...یا شاید به خاطر اینه فکر میکردم درباره ام فکر بدی میکند...یا شاید گریه ام از درماندگی بود..
درماندگی..! آرامشی را در وجود سامان میدیدم که خودم نداشتم ... چه بود؟ هرچه بود آن آرامش را میخواستم!
مداحی در ذهنم تداعی میشد و گریه ام شدت میگرفت:
شوریده و شیدای توام...شیرینی رویای منی...
تا به قیامت پای توام..دین منی دنیای منی..آقای منی.
حالم عجیب دگرگون بود...در میان گریه حس کردم
صدایی آرام بالای سرم گفت :
_ صداتون تا پایین دِه میاد...یواش تر...
سرم را بلند کردم و سامان را بالای سرم دیدم که با لبخند کم رنگی نگاهم میکند...
اولین بار بود که لبخند و نگاهش به خودم را میدیدم...
لبخند و نگاهی حاکی از آرامش و پاکی...
نویسنده: زینب آقاپور
✍اینستا👈miss.aghapour
💎کپی با ذکر منابع🌈
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤قسمتهایی رو که دوست دارید لایک کنید❤
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⸤ دختر #حاجقاسمی
دلبری از امام زمان(عج) میکنه
دختر #حاجقاسمی دلبرش امام زمانه ⸣
#دخترحاجقاسمی♥️🌱
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺میگن شبا فرشته ها
💜از آرزوی آدما
🌺قصه میگن واسه خدا
💜خدا کنه همین حالا
🌺رویای تو هر چی باشه
💜گفته بشه پیش خدا
🌹شبتون غرق در عطر گل🌹
🌟 شبتون ماه 🌟
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
۱۳ بهمن ۱۳۹۹
14.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
’’ این طوری دلبری کنین ازخدا “
- شهید حسن باقری♥️🌱
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
۱۳ بهمن ۱۳۹۹
💌 عالیترین مدیریت
#پیام_معنوی
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
۱۳ بهمن ۱۳۹۹