eitaa logo
📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
2.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
31 فایل
🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝 💌کپی مطالب فقط با لینک کانال و نام نویسنده مجاز است🚫 💕 💌کانال دوم ما↓ @im_princess 💕
مشاهده در ایتا
دانلود
لحظہ اے مڪث میڪنم و ڪمے آب مینوشم ... نوریان ، با دقت اجزاے صورتم را میڪاود و منتظر بہ چشمهایم نگاہ میڪند... ادامہ میدهم: - یاسر نعیمے ،پدر میثاق...سالهاے پیش از انقلاب؛ از اعضاے سازمان مجاهدین خلق بودہ... عضو فعال و بہ دردبخورے هم براشون بودہ... سال۵۷ با فهیمہ خانم ،مادر میثاق ،ازدواج میڪنہ ولے همسرش از این ڪہ شوهرش عضو سازمانہ خبر نداشتہ... تااینڪہ انقلاب میشہ و سازمان با حڪومتِ جدید مشڪل پیدا میڪنہ... یاسر تا سال ۶۱ ، تو ایران مخفیانہ براے سازمان فعالیت میڪردہ تااینڪہ اڪثر اعضا بساطشون و جمع میڪنن و میرن عراق... اردوگاہ اشرف‌... یاسر ڪہ اسم سازمانیش "برادرسعید" بودہ با زنش ڪہ اولین بچش رو حاملہ بودہ راهے عراق میشہ... مینو،تو عراق و تو اردوگاهِ نفرین شده‌ے اشرف بہ دنیا میاد... فهیمہ خانم حسابے عاصے میشہ... از اینڪہ زندگیش دارہ نابود میشہ و آدمهاے دورش رو یہ مشت خائن و نادون میبینہ ... از طرفے یاسر هم ڪم ڪم متوجہ میشہ ڪہ سازمان بہ جاے تلاش براے خلق ڪہ شعارش بودہ ...دارہ علیہ مردمش ڪار میڪنہ و دسش با صدام رفتہ تو یہ ڪاسہ... Sapp.ir/roman_mazhabi براے همین مدام سعے میڪنہ تا با سوال ڪردن... با توضیح دادن یا قانع ڪردنِ همرزم هاش اونا رو هم آگاہ ڪنہ ڪہ دارن تیشہ بہ ریشہ مردمشون میزنن ..‌ براے همین ... از طرف ردہ هاے بالاتر اصطلاحا "بایڪوت"میشہ... بایڪوت ...اولین مرحله‌ے شڪنجه‌ے یاسر بودہ.‌. یعنے نہ ڪسے باهاش حرف میزنہ..نہ ڪسے باهاش غذا میخورہ ...خلاصہ همہ اونو مثل یہ مردہ فرض میڪنن... چندسال میگذرہ... فهیمہ خانم ڪہ بچه‌ے دومش یعنے میثاق هم بہ دنیا میاد ‌‌‌.‌تصمیم میگیرہ مثل خیلیاے دیگہ ڪہ شنیدہ بود فرار ڪردن از اردوگاہ فرار ڪنہ... مینو اونموقع ۷ سالہ بودہ ..‌. اونا براے شڪنجہ روحے بہ یاسر؛ یہ روز مینو رو از خوابگاہ برمیدارن و میبرن یہ جاے نامعلوم ... بعدم بہ فهیمہ و یاسر میگن اون مُردہ... فهیمہ و یاسر تصمیم میگیرن براے حفظ جون میثاق مثل خیلیا ڪہ شنیدن فرار ڪردن ... از اردوگاہ فرار ڪنن و خودشونو بہ ایران برسونن ... براے همین هم یہ شب تابستونے ،سال ۶۷ ، فهیمہ و میثاقِ چندماهہ با یاسر طبق نقشہ اے ڪہ میریزن ... فرارشون رو اجرایے میڪنن ... اما موقع فرار نگهبانا یاسر و میبینن و تیربارونش میڪنن ... ولے فهیمہ و میثاق ، جون سالم بہ در میبرن و بہ هر ضرب و زور و بدبختے برمیگردن ایران... اما.... اما این وسط... مینو... یہ دختر نوجوون و بیگناہ سالها تو سازمان میمونہ..‌ بعد از جمع شدن اردوگاہ اشرف‌‌ ،مینو هم مثل خیلے از اعضاے مجاهدین میرہ سمت پاریس..‌ گویا...تو پاریس زندگے سختے رو سپرے میڪنہ ... مجبور میشہ براے گذرون زندگیش هرررڪارے بڪنہ... تو تموم این سالها پیِ مادر و برادرش میگشتہ... نہ براے اینڪہ برگردہ بہ آغوش خانوادہ.. براے انتقام! چون بهش میگن ...اونها ترو ول ڪردن و خودشون فرار ڪردن... حتے از ڪشتہ شدن یاسر هم چیزے بہ اون نمیگن... مینو تو سن تقریبا ۳۰ سالگے ... با جعل هویت بہ اسم‌مهرناز زرین ، بہ ایران میاد و ... تو تهران پیدا ڪردن محل ڪار میثاق هم براش ڪار سختے نبودہ... یہ مدت خودشو یہ زنے ڪہ بہ ڪار نیاز دارہ جا میزنہ ... سعے میڪنہ بہ میثاق نزدیڪ شہ و من و حساس ڪنہ ... تا زندگیمون بهم بریزہ..‌. اما ظاهرا اون ایامے ڪہ من با میثاق قهر بودم و پیش مادرم... میثاق مهرناز و میڪشہ ڪنار و حسابے سرش داد و هوار میڪنہ... اونم..مجبور میشہ حقیقتو بگہ... اما میثاق و تهدیدمیڪنہ ڪہ اگر بہ ڪسے هویت اون و لو بدہ یا چیزایے ڪہ ازش میخواد.‌ مثل پول... خونہ ..ماشین... رو براش فراهم‌نڪنہ... زندگے ما رو متلاشے میڪنہ... نویسنده:الهہ رحیم پور اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
{در این فڪرم ڪہ در پایان این تڪرار پے در پے اگر جایے براے مرگ باشد! زندگے زیباست} نوریان ،میان ڪلامم میپرد و میگوید؛ -خب ..میثاق بهش چیزایے ڪہ میخواست و داد؟ -آرہ...میثاق ... بعد چند سال ...زد زیر قولش بہ آقاحافظ... اون پولے ڪہ میرفت براے خیریہ ... ڪم ڪم شد خرج اخاذے هاے مینو... Sapp.ir/roman_mazhabi اما اون بازم ڪوتاہ نیومد... با یہ سرے عڪس و تماس و رفتاراے عجیب و غریب سعے میڪرد منو بترسونہ.. اما ... با پیش اومدن ماجراے هادے..‌ بہ ڪل مهرناز غیب شد و منم دیگہ پیگیر نشونہ ها نشدم. - عجب... عجب سرگذشتِ غریبے داشتین خانم شڪیب. - خیلے .‌.. خیلے اقاے نوریان... گاهے بہ خودم میگم ‌.. ڪاش اونروز ڪہ خالہ مهینم مارو دعوت ڪرد و منو میثاق همدیگرو دیدیم ... هرگز اتفاق نمے افتاد... ڪاش .. ڪاش آدما بہ جایے نرسن ڪہ بفهمن هم قلبشون هم عقلشون اشتباہ ڪردہ. - درهرصورت ، ممنون ڪہ این مطالبو گفتید... شاید بشہ بہ قاضے گفت ڪہ میثاق تحت فشاراے روانے بودہ و حتے داشتن ازش گرو ڪشے میڪردن... اونم وسط این درگیرے ها میفهمہ دوستش عاشق همسرش بودہ... خب ... نمیتونہ خشمش و ڪنترل ڪنہ و دست بہ خشونت میبرہ.. -امیدوارم قانع ڪنندہ باشہ. گرچہ ... خالہ مهین و عموحمید ،باید قانع بشن ...نہ قاضے .. آدمے هم ڪہ جگرگوشش و از دست میدہ... نمیشہ براش منطق و فلسفہ ببافے... داغ دل اون با هیچے سرد نمیشہ... حتے با قصاص. این را میگویم و خودم را با خاڪ یڪسان میڪنم ... آرے آدمیزاد بارها قبل از مرگ ؛ مُردن را تجربہ میڪند... 🌱🌱🌱🌱🌱 نویسنده:الهہ رحیم پور شعر: مهران ترڪمان اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
⭕️ دفاع از دیگر کشورها و کسری بودجه‌ی ٤ میلیارد دلاری 🔺شاه: ایران ۴ میلیارد دلار کسری دارد و به تنهایی از منطقه دفاع می‌کند!!! (البته برای منافع آمریکا) 🏷 روزنامه‌ی اطلاعات، ۶ خرداد ۱۳۵۵
از دفتر نوریان ڪہ بیرون آمدم ... نور مهتاب و خنڪے دلپذیر هوا ، چشمها و صورتم را نوازش ڪرد ... اضطراب دادگاهِ آخر اما ... بیخ گلویم را چسبیدہ بود و راہ نفسم را تنگ ڪردہ بود.. صداها در سرم میپیچید ... لحظہ اے میثاق را ڪنار چوبہ دار میدیدم ...و لحظہ اے روزِ خاڪسپارے هادے را ... لحظہ اے خالہ را در ذهنم مجسم ڪردم ڪہ آیا از قصاص میثاق میگذرد ... یا میخواهد خون را با خون بشوید؟ مطمئن بودم اگر میثاق را ببینم ڪہ قلبش دیگر نمیتپد ... درجا ڪنارِ جسمِ خفتہ اش جان خواهم داد... از طرفے مطمئن بودم ... قلب پاڪِ خالہ مهینم بہ مرگِ او راضے نمیشود ... اما او میتوانست جان در برابر جان بستاند و .... هیچڪس حق سرزنش هم نداشتہ باشد... حالا دستانِ تمام عشقے ڪہ روزگارے در دلم میپروراندم را آلودہ بہ خون میدیدم... آلودہ بہ خونِ هادے ... عشق براے من تمام نشدہ بود ... من هنوز هم میثاق را دوست داشتم ... اما دروغ است ڪہ بگویم هرگز بہ او ترحم نڪردم ... میثاق ... حالا دوبارہ همان پسرڪ ۱۹ ساله‌ے دانشگاہ تهرانے بود ڪہ گوشہ گیر و ساڪت ، در انزواے خودش زندگے میڪرد... Sapp.ir/roman_mazhabi همان پسرڪے ڪہ از عالم و آدم ترس داشت..‌ میثاق دیگر برایم بہ قول ریحانہ " قلدر" نبود... ضعیف و بی‌پناہ بود همچون پرندہ اے زخمے... او دروغ گفتہ بود....هادے را از ما گرفتہ بود... با وعده‌ے پول ؛ یڪ پسر بیگناہ را ۵ سال بہ بند انداختہ بود ... مسبب از بین رفتن فرزندِ چندروزه‌مان بود ... اما ... اما من هنوز دوستش داشتم... هنوز چشمهایش بے بدیل ترین چشمِ روے زمین بود ... هنوز صدایش ... مردانہ ترین آوازے بود ڪہ قلبم را میلرزاند ... ولے ... آدمیزاد باید یاد بگیرد ڪہ دنیا دار مڪافات است... دار مڪافات ... نویسنده:الهہ رحیم پور اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
🌼آیت‌الله فاطمی‌نیا: 🔸فرد وارد بازار قیامت می شود، فکر می کند خبری است. تعجب می کند؛ خدایا پس چه شد؟ نماز ها، عمره ها؟ می گویند تو دل شکستی. ریا کردی. زهر زبان ریختی. 🔸جوان عزیز اگر عروج می خواهی، می خواهی به جایی برسی از خانه خودتان شروع کن! دل خواهرت را شکستی. برو درستش کن. دل مادر و پدر را شکستی. از خانه شروع کنید
✨آرزو میکنم از همین حالا 🎉از زمین و زمان برایتان ✨خوشبختی ببارد 🎉و نیروی عظیم عشق ✨همراهتان باشد 🎉تا همهٔ کارها به بهترین شکل ✨پیش برود 🎉شبتون پر از لبخند و مهربانی -------------------
‌∞♥∞ 🍃 🌹آیت الله شـوشـــتری: را بخوانید. اگر دل انسان از سنگ هم باشد در مــقابلش طاقـــــت نمـےآورد. 📚خرمـن معــرفت ص ۱۸۸
{از من اڪنون طمع صبرودل وهوش مدار/ڪان تحمل ڪہ تو دیدے همہ برباد آمد} روے تخت دراز ڪشیدم و موهایم را ازمیان ڪِش رها ڪردم.. روز سخت و طاقت فرسایے را پشت سر گذاشتہ بودم... از وقتے ڪہ ساڪن خانه‌ے مامان فهیم شدم ،مامان اتاق خودش را با سوگند یڪے ڪرد و اتاق سوگند را دراختیار من گذاشت... بیشتر اوقات سعے میڪردم جلوے چشمش نباشم تا ڪمتر غصہ ام‌را بخورد... روزهاے عجیبے را پشت سر میگذاشتیم و باید هواے یڪ دیگر دا میداشتیم... از سوگند، دلگیر بودم و زیاد باهم صحبت نمیڪردیم..او من‌را بہ چشم رقیبے میدید ڪہ عشقش را بہ سینہ خاڪ سپردہ و من او را بہ چشم ڪسیڪہ براے خودخواهے هایش باعث بروز یڪ فاجعہ شدہ... برق را خاموش ڪردم و چشمهایم را روے هم گذاشتم... پازل خاطراتم هنوز چند تڪه‌ے خالے داشت... 🌱🌱🌱🌱 از بیمارستان دو روزے بود ڪہ مرخص شدہ بودم ... خبرِ اعتراف میثاق ؛ تازہ بہ گوش خالہ مهین و عمو رسیدہ بود. آنقدر حالم خراب بود ڪہ حاضر نباشم حتے یڪبار دیگر میثاق را ببینم ... ولے براے فهمیدنِ اینڪہ چطور میثاقِ من دستش را بہ خون هادے آلودہ ڪردہ باید او را میدیدم ... Sapp.ir/roman_mazhabi مامان، سوگند، خالہ مهین و عموحمید ، همہ در شوڪ بزرگے فرو رفتہ بودند ... هیچڪس با دیگرے نہ حرف میزد نہ سوال مپرسید نہ توضیحے برایش قابل قبول بود... بهت و حیرت سایه‌ے شوم خود را بر سر خانواده‌ے شڪیب و عطریان پهن ڪردہ بود... میثاق درخواست ملاقات با مرا دادہ بود و من هم بعد از ڪلے تعلل و تشڪیڪ ، پذیرفتم ... 🌱🌱🌱🌱 براے منے ڪہ همیشہ میثاق را با بهترین لباس ها... و عطرهاو آن جدیت همیشگے اش میشناختم ... قابل باور نبود ڪہ حالا او را اینطور آشفتہ و درحال فروپاشے ببینم ... میثاقے ڪہ سالها براے رشد فرهنگ و ڪتابخوانے بہ صدها و هزاران نویسنده‌ے مشهور و تازہ ڪار ڪمڪ ڪردہ بود و اعتبار انتشاراتے اش در ڪل تهران زبانزد بود ، حالا با اتهامے ڪہ نامش بدنم را میلرزاند ..در اتاق ملاقات زندان با من روبہ رو شدہ بود. روندِ فروپاشے آدمها چقدر گاهے ناباورانہ و سریع رخ میدهد.... نگاهم را بہ چشمهاے شرمسارش دوختم ... قطرہ اے اشڪ بے صدا از چشمهایم ؛ مهمان گونہ ام شد... سڪوت سرد و تلخے میانمان برقرار بود ... هیچ یڪ حتے توان لب باز ڪردم را نداشتیم... معرڪه‌ے آن روزِ مدرسہ... از دست رفتن جنینے ڪہ حتے یڪبار هم تپش قلبش را حس نڪردم ... اتهام قتل و آینده‌ے شومے ڪہ در انتظارمان بود ..باعث شد تا هر دو لحظاتے را فقط با نگاہ ڪردن بہ یڪدیگر بگذرانیم ... نویسنده:الهہ رحیم پور شعر: حافظ اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
🌸ســــلااااااااااااااا🌺 🌺صبحتون زيبـاااااا🌸 🌸صبحتون پر نشاط🌺 🌺صبحتون پر اميد🌸 🌸صبحتون پر برکت🌺 🌺صبحتون پر انرژی🌸 ╰══•🎭•══╯
جان‌بہ‌دیداࢪتو.. یڪ‌روزفـداخۅاهم‌ڪرد☁️🎻^°• 🌱 ‌‌‌‌‌
🌸 عزتی ابدی و ماندنی 🍃 شهید ابراهیم هادی یکی از این مردان پاکیزه شناخته شده چون از نامحرم دوری کرد و پاکدامنی پیشه کرد 🍃 و خدا هم خوب پاداشی بهش داد هر چه گمنام تر کار کرد و از گناه دوری کرد خدا هم به وقتش ، آن را برای مردم آشکارتر و پر رنگتر کرد ، و عزتی ابدی و ماندنی ، در دنیا و آخرت نصیبش کرد .