May 11
پارت ۱
از زبان آسمان...
روز تولد رفیقم بود آوا ...
قرار بود برای تولدش سورپرایزش کنیم
منم دعوت بودم ولی خودش خبر نداشت قرار بود منو ببینه سورپرایز بشه ...
صبح چهارشنبه ساعت ۶:۳۰ گوشیم زنگ خورد...
تعجب کردم!!!
آراد بود !!!(عاشق و معشوقه آوا خانم )
جواب دادم:...
آسمان( من): سلام
آراد :سلام آسی چطوری؟
آسمان: مرسی تو چطوری؟
آراد :خوبم آسی کوچولو .وقت داری یه چیزی بگم ؟؟
آسمان :جانم بگو؟ فقط باید برم مدرسه یه خلاصهای بگو برگشتم بهت زنگ میزنم...
آراد:آها باشه هیچی میخواستم واسه آوا تولد بگیرم با دوستامون میخواستم هماهنگی
هاشو با تو انجام بدم...
بالاخره تو صمیمی ترین رفیقشی...
...
پارت ۲
آسمان: اولاً که کوچولو خودتی دوماً که باشه آقای عاشق من که هستم
آراد؟عه چرت و پرت نگو ها عاشق چیه منو آوا فقط ...
پریدم وسط حرفش...
آسمان: ور ور ...ور ور.... بسه بابا باید برم مدرسه برگشتم زنگ میزنم هماهنگ کنیم
آراد: باشه کوچولو برو
آسمان: نگو کوچولووووو...
آراد: باشه کوچولو.
آسمان: کوفت... فعلاً
آراد :فعلاً بای کوچولو....
قطع کردم...
با خودم گفتم :آراد رو مخ چرا به من میگه کوچولو؟؟
میمون فقط ۲ سال بزرگتره!!
ایش...
وای دیرم شد....
سریع لباس پوشیدم و کیفم برداشتم که برم مدرسه ...
داشتم بند کفشام رو میبستم که همسایهمون اومد پایین...
این همسایه ما ۲۰ سالش بود و به من اعتراف کرده بود که عاشقمه ولی خب من پسش زده بودم ...
میدونید ازش خوشم نمیاد ..
خیلی هی.ز و لاش.یه
...
پارت ۳
مهرداد: آسی... عشقم... خوشگلم ...خوبی زیبا؟؟
آسمان: مهرداد انقدر چرت و پرت نگو ...
مهرداد: آخه من عاشقتم جوجه
آسمان: خفه شو... ولم کن بابا دیرم شد
مهرداد: به موقعش یه کاری میکنم از دل درد نتونی از خونه بری بیرون ...
و خنده شیطانی کرد
منم با فهمیدن منظورش سریع کیفمو برداشتم و رفتم بیرون...
رفتم مدرسه...
از مدرسه برگشتم خسته روی تخت افتادم...
یادم افتاد باید به آراد زنگ بزنم..
زنگ زدم و کارهای تولد و هماهنگ کردیم برای فردا باید کادو بگیرم ،کیک و خوراکیها با من بود ...
با داداشم حرف زدم که منو ببره برای خرید. قبول کرد توی ماشین ازم کلی سوال کرد
...
پارت ۴
آیهان: تولد کیه ؟
آسمان: آوا...
آیهان: کیا هستند؟؟
آسمان :دوستامون ...
آیهان :خوب دوستاتون شامل کیاس؟!
آسمان :من، آوا، آراد، علیرضا ،تو، بهار و...
آیهان :خب اون بقیه کیان؟؟
آسمان :ای بابا چقدر سوال میپرسی واااا...
آیهان: باید بدونم خواهرم کجا میره؟ کی هستن؟
آسمان :خب خودتم میای دیگه واااا
آیهان: اگه پسرغریبه باشه نمیذارم بری...
آسمان :ای بابا داداش خب دوستای آراد میان یعنی چی آخه خودتم که هستی آیهان اذیت نکن دیگه...
آیهان: خیلی خب ولی باهاشون گرم نمیگیری گرم بگیری می.گام.شون
آسمان: باشه بابا آراممم😂
آیهان :هومممم...
خریدامونو کردیم رفتیم خونه کادو هم براش خریدم خیلی دوسش داشتم فردا شد
...
پارت ۵
صبح شد...
ای وای دیر شد من قرار بود زود برم ...باید اونجا آماده میشدم ساعت ۱۰ باید اونجا میبودم الان ۱۰ صبحه وای...
گوشیم زنگ خورد ...
وای آراد بود....
آراد :کجایی تو پس؟؟
آسمان :ای وای آراد ببخشید حموم بودم دیر شد الان ۵ دقیقهای میام...
آراد :باشه کوچولو بیا...
آسمان: باشه... فعلاً...
آراد: بای
سریع لباس پوشیدم ..
لباسهای شبمو با لوازم آرایشم برداشتم راه افتادم ...
داداشم تو ماشین منتظرم بود
...
پارت ۶
بالاخره رسیدیم خونه آراد...
زنگ در رو زدیم و رفتیم بالا...
آراد درو باز کرد
آراد: سلام کوچولو ...
آسمان: سلام
آراد: سلام آیهان خیلی وقته که ندیدمت...
آیهان: آره ببخشید درگیر بودم ولی مثل اینکه تو بیشتر از همه درگیر عشق و عاشقی بودیها...😂
آسمان: بله ...بله...
آراد: ای بابا بریم داخل..
رفتیم داخل یه باغ بزرگ البته داخل باغ یه سالن هم بود
تا حالا باغ آراد رو ندیده بودم
باغ رو که قرار بود تولد رو اونجا بگیریم با سلیقه من آراد و آیهان و دیزاینر چیدیم
آراد و آیهان رفتن توی یکی از اتاقهای باغ تا آماده بشن منم رفتم توی یه اتاق دیگه تا آماده بشم
...