✨💚 نماز اول وقت 💚✨
حتما لازم نیستـــ شیطان شما را بہ یڪ سایت شیطانے وارد ڪند ...
☝️ براے او همیڹ ڪه نماز اول وقتتاڹ را بہ وسیلہ موبایل از شما مےگیرد ڪافیستـــــ !
#بریم_نماز😊🚶
عاشقان وقت نماز است📿
اینترنت گوشی هارا قط کنید..
وصل بشید به خدا🌺
🌱ابراهیم میگفت:
اگر قرار است انقلاب پایدار بماند و نسلهای بعدی هم انقلابی باشند.
باید در مدارس فعالیت کنیم ، چرا که آینده مملکت به کسانی سپرده میشود که شرایط دوران طاغوت را حس نکردهاند..!🥀
#امام_حسین
#شهیدابراهیمهادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به چینش خدا اعتماد داشته باش 🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه ما شب انتخابی
خواهیم داشت
که به صف عاشورایان
بپیوندیم یا که از
معرکه جهاد فرار کنیم
#شهید_محمودرضا_بیضایی
🌸-روزتونبیگناه🪐
- صبحمونروباسلامبهائمهشروعڪنیم🌞
- قرار_روزانمون🌹
🌸-السلامعلیڪیارسولالله
🌸-السلامعلیڪیاخدیجه کبری
🌸-السّلامعلیڪیاامیرالمؤمنین
🌸-السلامعلیڪِیافاطمهالزهرا
🌸-السلامعلیڪیاحسنِبنعلے
🌸-السلامعلیڪیاحسینِبنعلے
🌸-السلامعلیڪیاعلےبنالحسین
🌸-السلامعلیڪیامحمدبنعلے
🌸-السلامعلیڪیاجعفربنمحمد
🌸-السلامعلیڪیاموسےبنجعفر
🌸-السلامعلیڪیاعلےبنموسیالرضا
🌸-السلامعلیڪیامحمدبنعلےِالجواد
🌸-السلامعلیڪیاعلےبنمحمدالهادی
🌸-السلامعلیڪیاحسنبنعلیِالعسکری
🌸-السلامعلیڪیاصاحبالزمان
🌸-السلامعلیڪیازینبڪبری
🌸-السلامعلیڪیاابوالفضلالعباس
🌸-السّلامعلیڪیافاطمهالمعصومه
🌸-السلامعلیڪیا ام البنین
🌸-السلامعلیڪیارقیه خاتون
🌸-السلامعلیکمورحمهاللهِوبرڪاته
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج'💚'!
♥️⃟؎•°🦋
『 ➼
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁#ازعشق_تاپاییز
🍄#قسمت۴۱
غلامرضا و پدر «پاییز» مشغول خوش و بش بودند.
مامان و زن داداش هم با مادر پاییز صحبت میکردند. و اصلا انگار نه انگار که اصلا برای چی دور هم جمع شده بودیم. من و پاییز هم سرمون پایین بود و هر از گاهی زیرچشمی بهش نگاه میکردم.
دیگه داشت حوصلم سر میرفت یواشکی و با کمی حرص به غلامرضا گفتم
-اگه صحبتاتون تموم شده برید سر اصل مطلب
غلامرضا رو به پدر پاییز کرد و گفت
-مثل اینکه اقا داماد عجله دارن میخواد بریم سر اصل مطلب
از خجالت رنگ به رنگ شدم
با این حرف، پاییز سرشو بالا گرفت و با لبخند کوچیکی نگام کرد.
پدر خانواده دستی به تسبیحش کشید و پرسید
-آقا داماد طلبه هستند؟؟
غلامرضا خواست جواب بده که پدر خانواده با جسارت تمام حرف غلامرضا رو برید و گفت
-بذارید خودش جواب بده
بعدشم رو به من کرد و گفت
-عمو جان از خودت بگو، اینکه چند سالته و چند ساله حوزه درس میخونی
با اینکه خجالت میکشیدم
اما خونسردی مو حفظ کردمو از سیر تا پیاز زندگیمو بهش گفتم.
از اینکه این قدر جسور بودم خوششون اومده بود.
وقتی حرفام تموم شد
از باب تلافی رو به پدر پاییز کردم و گفتم
-من از خودم گفتم و بیشتر از اون چیزی که باید میگفتم هم گفتم حالا اگه اجازه بدید دخترتونم از خودش بگه
پاییز نگاهی گذرا به من انداخت و یه بیوگرافی مختصر از خودش گفت.
شاید از این برخوردم زیاد خوششون نیومد.
و پر واضح بود که بیشتر جنبه تلافی رو داشت. اما باید از همین اول بهشون میفهموندم هر طور بامن رفتار کنند من هم همون طور رفتار میکنم.
من یه شخصیت کاملا حساس و متفاوت بودم. و همه چیو کامل میخواستم. به همین خاطر از شراکت متنفر بودم.
به همین منظور اگه پاییز برام مهم بود
به همون اندازه خانوادهش هم مهم بودند و با آدمهایی که میگفتند اصل کار عروس خانمه نه خانوادهش کاملا مخالف بودم.
بااینکه با تمام وجود عاشق پاییز شده بودم
اما کافی بود کوچکترین برخوردی از خانوادهش ببینم اون وقت احتمال اینکه این عشق تبدیل به نفرت بشه خیلی زیاد بود. البته این میتونه یه ضعف باشه. اینکه نتونی وجود آدمهای اضافی رو تحمل کنی. یا اینکه با عقایدشون کنار بیای. اما من اینطوری بزرگ شده بودم منطقی و حساس.
نه تنها پاییز برام مهم بود
بلکه پدر و مادرش و خواهر و برادرش و حتی اقوام درجه یک مثل عمو و دایی هم به نوبهی خودشون مهم بودند. و کوچکترین برخوردی ممکن بود باعث بشه تو انتخابم تجدیدنظر کنم. من از اون دسته آدمها نبودم که بگم اصل کار طرف مقابله به خانوادهش چی کار دارم و بعد از ازدواج بفهمن چه غلطی کردند.
من دوست نداشتم بعد از ازدواج دچار ای کاش و ای کاش بشم. به همین خاطر نه تنها پاییز بلکه خانوادهش هم از فیلتر تحقیق من گذشتند.
من دوست داشتم انتخابم توأم با عشق و منطق باشه.
شاید اگر این حساسیت ها و معیارها نبود من الان این قدر خوشبخت نبودم.
الحمدلله علی هذه النعمة
نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
کپی رمان بدون ذکر منبع حرام است🔥https://harfeto.timefriend.net/17232765440029
نظراتتون در مورد رمان برامون تو ناشناس بگید 🙃🌸👆🏻👆🏻👆🏻
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁#ازعشق_تاپاییز
🍄#قسمت۴۲
اولین شب دیدار من و پاییز به خیر تموم شد
و از همه مهمتر اینکه مورد پسند اعضای خانواده قرار گرفته بودند. قرار شد شب بعد پدر و مادر پاییز بیان خونهی ما و همینطور هم شد. پاییز همراهشون نبود، پدر و مادر به همراه دختر کوچک خانواده که تقریبا ده دوازده ساله بود اومده بودن خونمون.
یه دیدار خیلی مختصر بدون پاییز
اومده بودند که اصلا حوصله نداشتم تو مجلس بشینم و خدا خدا میکردم هرچه زودتر تشریفشون رو ببرند.
موقع رفتن مامان از پدر پاییز جوابشون رپ خواست
مادر پاییز لبخندی زد و گفت
- حالا چه عجله ای حاج خانم انشاءالله به موقع بهتون زنگ میزنیم.
یکماه طول کشید
و خبری از تماس پدر پاییز نبود. غرور مامان هم اجازه نمیداد بهشون زنگ بزنه اما من اینقدر خواهش و التماس کردم که مامان راضی شد بهشون زنگ بزنه ولی پدر پاییز جوابی نداد
و به مامان گفت
-دو روز دیگه بهمون مهلت بدید تا خوب فکر کنیم
حسابی هممون رو کلافه کرده بودند
ناصر از شدت ناراحتی گفت
-چه خبره بمب اتم که نمیخوان بسازن یکماه و دو روز گذشت کجان که تماس بگیرن من اگه بودم بیخیال پاییز و خانوادهش میشدم
کمی به ناصر حق میدادم
که ناراحت بشه ولی خب اون طفلی چه میدونه، درد هجری کشیده ام که مپرس یعنی چی
هرشب از حوزه تماس میگرفتم
و از مامان میپرسیدم تماس نگرفتند؟؟ و مامان هم هرشب میگفت نه
دل توی دلم نبود
آخه این همه تأخیر یعنی چی، به خودم میگفتم شاید نیاز به تحقیق بیشتری دارند شاید فعلا مشکلی براشون پیش اومده شاید.... شاید.... شاید
از این شاید ها خسته شده بودم
دلم میخواست تکلیفم مشخص بشه، ذهنم بدجوری مشغول شده بود. نه از درس میفهمیدم نه از زندگی. تا اینکه یه روز بعدازظهر مامان به گوشیم تماس گرفت.
-سلام پسرم خوبی
-سلام مامان جان خوبی چه خبر
-سلامتی پسرم، تماس گرفتم بگم پدر پاییز زنگ زد.
بااشتیاق گفتم
-خب بسلامتی. بالاخره تماس گرفتند. حالا جوابشون چی بود
مامان مکث کوتاهی کرد و گفت
-جوابشون منفی بود
این بار من سکوت کردم
انگار دنیا رو سرم آوار شد. حس کردم غرورم له شده.
صدای مامان که داشت مدام میگفت
-الو، اسماعیل چرا حرف نمیزنی
بیشتر آزارم میداد
نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
کپی رمان بدون ذکر منبع حرام است🔥https://harfeto.timefriend.net/17232765440029
نظراتتون در مورد رمان برامون تو ناشناس بگید 🙃🌸👆🏻👆🏻👆🏻
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby