eitaa logo
رمـانکـده مـذهـبـی
3.8هزار دنبال‌کننده
189 عکس
4 ویدیو
51 فایل
(•●﷽●•) ↻زمان پارت گذاری شب ساعت 20:00 الی21:00 ↻جمعه پارت گذاری نداریم ناشناس↯ @nashenas12 ●•تبلیغات•● @tablighat_romankade برای جذاب کردن پروف هاتون↻ @Delgoye851
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️رمان شماره :93 ❤️ 💜نام رمان :پرواز در هوای خیال تو 💜 🤍جلد دوم🤍 💚نام نویسنده: خانم فاطمه پوریونس💚 💙تعداد قسمت : 190💙 🧡ژانر:عاشقانه_مذهبی🧡 💛با ما همـــراه باشیـــــن💛 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمـانکـده مـذهـبـی
❤️رمان شماره :93 ❤️ 💜نام رمان :پرواز در هوای خیال تو 💜 🤍جلد دوم🤍 💚نام نویسنده: خانم فاطمه پوریونس
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲ مقدمه: بهش میگن خیال همونی که باهاش میتونی همه جا بری؛نه نیازی به بلیط هواپیما هست نه قطار نه اتوبوس نه مترو و نه هیچ چیزه دیگه میتونی یه گوشه از اتاقت بشینی زانوهاتو بغل کنی و تو خیالت همه جا بری همه جا... حتی میتونی اون ادمی ام که خیلی دوسش داری اما کنارت نیست رو تو خیالت باهاش زندگی کنی،باهاش حرف بزنی، لباسی که فکر میکنی بهش میاد رو تنش کنی، باهم همه جا برید، خیابونارو قدم بزنید،حتی میتونید سه تایی؛ "تو" و "اون" و "خیال" رو میگم، سه تایی برید مسافرت، تو خیالت میتونی بهش بگی که چقدر دوسش داری. خیال خیلی جالبه:) تنها چیزیه که کسی نمیتونه ازت بگیرتش،یه چیزیه واسه خودت،کاملا شخصی که میتونی یه دنیای جدید باهاش بسازی آدم ها با خیالِ که زنده اند گاهی بعضی حقیقتها تو دنیای واقعی اونقدر تلخه که فقط شیریینی دنیای خیاله که میتونه اون تلخی رو خنثی کنه! گاهی لازمه تو رویا باشی برای اینکه بتونی تو دنیای واقعی دَوْوم بیاری! بعضی وقتا باید بیخیال دنیای واقعی شد و تو خیال زندگی کرد... مثل من که عمری در هوای خیال تو پرواز کردم … . فاطمه پوریونس شروع رمان: 1401/11/24 ☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆ از پله های هواپیما پایین اومده و هوای آلوده تهران رو وارد ریه هام کردم. هوا همون هوای قدیمی بود ولی آدم ها با قبلشون زمین تا آسمون فرق کرده بودن. از فرودگاه خارج شدم صدای همهمه‌ی تاکسی ران ها به گوشم خورد،به سمت تاکسی ای که در دور ترین نقطه از ماشین های دیگه ایستاده بود رفتم و به رانندش که بی خیال دنیای اطرافش در فکر فرو رفته بود گفتم: +ببخشید آقا… نمی دونم چی ذهنش رو در گیر کرده بود که صدام رو نشنید ، پشت سره هم صداش زدم تا جوابم رو داد: _اوووو خانم چته انقدر بلند داد میزنی… طلبکار گفتم: +آقا صد دفعه صدات زدم انقدر تو فکر بودی جواب ندادی الان بدهکارم شدم؟ انگار فهمیده بود مقصره که گفت: _ببخشید خانم انقدر مشکلات زندگی زیاد شده حواس برام نمیزاره؛کجا میخوای بری؟ +من…اممممم…من دید گیج میزنم گفت: _تهران رو نمیشناسی؟میخوای ببرمت… پریدم وسط حرفش و تند تند گفتم: +چرا فقط موندم کجا برم… خندید و گفت: _میخوایید ببرمتون هتل؟ خجالت زده گفتم: +اگه میشه منو ببرید بالاشهر… _نمیدونی کدوم خیابون میخوای بری؟بالاشهر فقط یه خیابون نیست که ببرمتون… +خب…خب…اممممم برید تو راه بهتون مسیر رو نشون میدم… غری زد و سوار ماشین شد،منم در صندلی عقب جاگیر شدم، چمدونم رو صندون عقب گذاشته بود. هرچی از فرودگاه مهرآباد دور تر وبه شهر نزدیکتر میشدیم تپش قلبم شدید تر میشد و بعد از گذشت نیم ساعت دیگه نتونستم طاقت بیارم به راننده گفتم نگه داره تا از داروخونه قرص بگیرم. ✍به قلم :↻ فاطمه پوریونس ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛ 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃
رمـانکـده مـذهـبـی
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲ #پارت_اول مقدمه: بهش میگن خیال همونی که باهاش میت
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲ بعد از خوردن قرص آرومتر شده بودم و دلم میخواست بخوابم ولی تا مقصدم رو تعیین نمیکردم نمی تونستم یه خواب راحت داشته باشم. بلاتکلیف داشت خیابون ها رو دور میزد که یکدفعه بادیدن خیابان های آشنا به راننده گفتم نگه داره. با دیدن اون مکان اشکام بی صدا شروع به باریدن کردن و نفس تو سینم حبس شد. مرد راننده چندین بار صدام کرد ولی قادر به پاسخگویی نبودم. وقتی رسیدیم فقط گفتم: +رسیدیم لطفا نگهدارید… سریع روی تزمز زد و بلافاصله از ماشین پیاده شدم، انقدر گیج بودم که پام به زمین نرسیده پیچ خورد و با صدای بلندی جلوی ماشین به زمین افتادم،مرد راننده تندی اومد و جویای حالم شد ولی من بدون هیچ عکس العملی گفتم خوبم و فقط چمدونم رو بده،بعد از رفتنش فشارم به حدی افتاده بودم که جلوی دیوار روبه روی اون خونه نشستم ، کوچه انقدر خلوت بود که کسی متوجه حال خرابم نشد. باز قلبم بی قراری میکرد و جوری تو سینه می کوبید که نزدیک بود ایست کنه. انگار داغی پاهام داشت می رفت و تازه دردش رو حس کرده بودم پاهام رو کمی دراز کردم تا بلکه بهتر تر بشه ولی انگار داشتم از شدت درد بی هوش میشدنم. درِ خونه رو به رویی باز شد و دختری حدود بیست ساله ازش خارج شد با دیدن دختر فهمیدم هنوز کسی توی اون خونه زندگی میکنه ، قلبم یه لحظه نزد و حالم دگرگون شد،لحظه آخر صدای جیغ اون دختر رو شنیدم که هی کلمه خانم خانم رو تکرار می کرد و بعد پدرش رو صدا زد دیگه چیزی نفهمیدم و بیهوش شدم… ✍به قلم :↻ فاطمه پوریونس ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛ 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمـانکـده مـذهـبـی
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲ #پارت_دو بعد از خوردن قرص آرومتر شده بودم و دلم می
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲ بقدری پشت پلکام سنگین بود دلم نمیخواست بازشون کنم.صدای نامفهومی از بین لبام خارج شد که یک نفر گفت: _عه حلما این خانومه بهوش اومد برو دکتر خبر کن. باز دوباره صدا ها برام نامفهوم شد وبه خواب عمیقی فرو رفتم. بار دوم چشم باز کردم و مقابلم دو دختر بود کمی دقت کردم و دیدم یکی از دخترا برام خیلی آشناست،تا دید چشم باز کردم با لبخند گفت: _خانم حالتون خوبه؟ به سختی سری تکون دادم و گفتم: +شما ها کی هستید؟ دختر که انگار برعکس دختر کناریش خیلی پر حرف بود تند تند شروع کرد به صحبت کردن: _من همون دختری ام که چند روز پیش شما جلو خونمون فشارتون افتاد و بی هوش شدید منو پدرم شما رو آوردیم بیمارستان اینم خواهرمه حانیه،عه راستی خودمو معرفی نکردم منم حلمام… با شنیدن اسماشون ناخوداگاه اخمام درهم شد ولی افکار پوچم رو کنار زدم با لبخند گفتم: +عزیزم خدا حفظتون کنه،میشه بگید من چند روزه اینجام؟ حلما یا همون دختر پر حرف گفت: _بله عزیزم شما الان دقیقا سه روزه اینجا هستید،خونتون کجاست؟ما هر چی سعی کردیم آدرس و شماره ای از گوشیتون در بیاریم ولی چیزی نبود. لبخند بی جونی زدم و گفتم: _گوشی مو تازه گرفتم هیچی توش نیست الکی گشتید. و متوجه گچ دست و پام شدم که با تعجب رو به حلما گفتم: +دخترم چرا دست و پای من رو گچ گرفتن؟من تا جایی که یادمه سالم بودم… ✍به قلم :↻ فاطمه پوریونس ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛ 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃
رمـانکـده مـذهـبـی
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲ #پارت_سه بقدری پشت پلکام سنگین بود دلم نمیخواست با
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲ حلما خوش خنده هم بود: _واییییییی نمیدونید چقدر باحال بود دکتره گفت این فقط یه ضعف داره ولی تا اومد دستتون رو بگیره توی بی هوشی ناله کردید و دکتره شک کرد به من گفت ضربه دیدن که منم گفتم بله وقتی غش کردن محکم دستشون با زمین برخورد کرده و چون دقیق ازتون اطلاع نداشتم ایشون به پرستار گفت براتون یه عکس از دست و پا بنویسن وقتی عکس گرفتن دیدن دست و پاتون شکسته و تا دو ماه باید تو گچ باشه… با حالت تندی گفتم: +یعنی چی دست و پام شکسته؟!!!من که سالم بودم،ای وایییییی نکنه وقتی داشتم از تاکسی در می اومدم و حواسم نبود خوردم زمین اونجا پام شکسته؟ نه من مطمئنم سالمم مگه میشه با یه ضربه آروم بشکنه؟ حلما برای آروم کردنم پیش قدم شد و گفت: _حالا اشکال نداره دو ماه هم مثل برق و باد میگذره… یا توپ پُر گفتم: +چی چیو اشکال نداره من کلی کار دارم باید توی دو هفته ای که هستم انجامش بدم وبرگردم شمال… حلما که انگار به یه کشف جالبی رسیده بود با تعجب گفت: _عه شما شمالی هستید ؟من به حانیه گفتم شما شمالی هستینا ولی گفت نه، بفرما حانیه خانم دیدی ایشون شمالی هستن از قیافشون کامل مشخص بود. حانیه دختر گوشه گیر و خجالتی ای بود ولی بدجور تو دلم جا گرفته بود گفت: _خب حالا حلما جان انقدر خانوم رو اذیت نکن بزار استراحت کنن. لبخندی زدم وگفتم: +انقدر خانم خانم نکنید من معذب میشم درسته همسن مادرتونم ولی خودم اسم دارم اسمم حسناست. هردوشون با گفتن اسمم تعجب کردن و حلما گفت: _حُ…سنا؟ ✍به قلم :↻ فاطمه پوریونس ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛ 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا