📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
#رقص_درمیان_خون #پارت۳۲ #نویسنده_زهرا_فاطمی با راهنمایی بهراد ، به سمت سوییت کوچک انتهای حیاط رف
#رقص_درمیان_خون
#پارت۳۳
#نویسنده_زهرا_فاطمی
یک هفته به سرعت گذشت .
با کمک بهراد سوییت را چیدیم.
در این یک هفته خانواده سراغی از من نگرفته بودند، خودم هم بخاطر حس های متضادی که داشتم نتوانستم به خانه برگردم یا تماس بگیرم.
در این یک هفته مریم خانم با من مثل دخترش برخورد می کرد.
گاهی کنارم مینشست و از مسائل اعتقادی صحبت می کرد گاهی آنقدر محو حرفهایش میشدم که حس میکردم خدا او را برای هدایتم فرستاده.
شاید اگر خانواده من هم مثل او برایم از فلسفه نماز و حجاب و ... میگفتند و اجباری بخاطر آنها بر سرم نبود شاید من وابسته افشین نمیشدم و خودم را درون باتلاق نمیانداختم.
از گذشته خودم شرمنده بودم ولی بیشتر از خانواده ام ناراحت بودم و آنها را مقصر میدانستم .
در آن یک هفته سعی می کردم در کارها به مریم خانم کمک کنم .
میخواستم هرطور شده خوبیشان را کمی جبران کنم.
بهراد بعد ساکن شدن من در سوییت، خیلی کم پیدایش میشد .
شب ها کلا به خانه نمی آمد و گاهی نصف شب برمیگشت .
مریم خانم خیلی نگران تک پسرش بود.
اوضاع کشور بهم ریخته بود.
نیروهای امنیتی شبانه روز آماده باش بودند. من نمیدانستم بهراد دقیقا در کدام سازمان کار میکند فقط میدانستم که جزء نیروهای نظامی کشور است.
نیمه های شب صدای باز و بسته شدن در حیاط به گوشم رسید.
چادر رنگی پوشیدم و به حیاط نگاهی انداختم.
بهراد را دیدم که با دستی باند پیچی شده و صورتی خونی به سمت خانهشان میرفت.
نگران شدم و با عجله وارد حیاط شدم.
متوجه من شد به سمتم برگشت و سربه زیر سلام داد.
نگاهم روی زخم های صورتش می چرخید و حواسم نبود که چند دقیقه به او زل زده ام
وقتی چند سرفه کوتاه کرد به خودم آمدم.
با عجله به تخت اشاره کردم
_لطفا اینجا بشینید من بیام زخمتون رو پانسمان کنم. مریم خانم با این قیافه شما رو ببینه دور از جونشون سکته می کنه.
_راضی به زحمت شما نیستم خودم....
نگذاشتم حرفش را ادامه بدهد
_خواهش میکنم بشینید تا من وسایل بیارم.
_چشم
ممنونی زیر لب گفتم و به سمت سوییتم برگشتم.
جعبه کمک های اولیه که مریم خانم به اجبار به من داده بود تا اگر لازمم شد استفاده کنم را باخود به حیاط بردم.
بهراد روی تخت نشسته بود و سرش را به تخت تکیه داده و چشمهایش بسته بود.
خستگی از سر و رویش می بارید.
نمیدانم چرا ولی با دیدنش با آن حال روز بغض بیخ گلویم ریشه کرد.
آهسته به سمتش رفتم.
#ادامه_دارد
╭
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🔴 کذاب های اصلاح طلب مشغول دروغ پراکنی
🔹طرف به پزشکیان رای داده؛ حالا خودش رو طرفدار دکتر قالیباف جا می زنه لجن پراکنی میکنه
🔹حواستون به این نفوذی ها باشه
#نشر_حداکثری
.
♨️ بیانیه مهم قالیباف: همه تلاش کنیم دکتر جلیلی رئیس دولت آینده شود
🔹راه هنوز پایان نیافته است و علی رغم اینکه اینجانب برای شخص آقای دکتر پزشکیان احترام قائل هستم، اما بدلیل نگرانی از برخی اطرافیان ایشان، از همه نیروهای انقلابی و حامیان خودمیخواهم که کمک کنند تا جریانی که مسبب بخش مهمی از مشکلات اقتصادی و سیاسی امروز ما است،به عرصه قدرت باز نگردند لذا همه باید تلاش کنیم تا نامزد جبهه انقلاب آقای دکتر جلیلی بعنوان رئیس دولت چهاردهم انتخاب شوند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قابل توجه رای دهندگان پزشکیان
عبدالعلیزاده رئیس ستاد پزشکیان:
با آرامش قیمت بنزین را افزایش میدهیم
سلام پزشکیان
سلام اغتشاشات
تنها کاندید یار واقعی محرومان #جلیلی هست و بس😍
11.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دست مریزاد به این کار تمیز رسانه ای 👌🏼
انتشارش با شما
وقت تنگ است🙏
20.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سخنرانی حجتالاسلام #مسعودعالی
عبدالله بن الحسن (ع)
🏴 #شب_پنجم_محرم
.
11.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روضه عبدالله بن الحسن (ع)
با صدای حاج #محمود_کریمی
📌 #شب_پنجم_محرم
.
16.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠تو صاحب داری!
صـــــــاحب...
به غریبه ها نگو حال بدت رو...
به آقات بگو... به صاحبت!
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ
#امام_زمان
#مهدویت