✨﷽✨
✅داستان واقعی حاج حسین خیّر
✍امام زمان فرمودند ما این زیارتت را قبول نداریم! بار و بندیلش را بست و زد به دل جاده برای زیارت سیدالشهدا علیهالسلام،با پای پیاده،مثل همین زائران اربعین خودمان، اسمش حاج حسن بود، حاج حسن خیّر، به عتبات رسید و یک دل سیر زیارت کرد،کاظمین، سامرا، کربلا،در مسیر بازگشت نه اینکه پیاده می آمد مسیر را، از خستگی خوابش برد...
خواب امام زمان ارواحنافداه را دید،برای دستبوسی رفت خدمت حضرت لبخند ، آقا سوال کردند: «کجا بودی و به کجا می روی؟» جواب داد کربلا بودم و به شهر خودم باز می گردم، امام زمان ارواحنافداه فرمودند : «این چه کربلایی است که مقبول نیافتاده؟! » رنگ از رخسارش پرید، پرسید چرا زیارتم قبول نشده جانم بقربانتان؟ آقا فرمودند : «به حرم رفتی و برای ظهور ما دعا نکردی!، مگر نه اینکه من منتقم خون جدِ مظلومم حسین بن علی علیه السلام هستم؟»
از خواب پرید و به کربلا برگشت...
💥حاج حسن زیارت ش قبول نشد، دعای فرج را نخوانده بود و دست خالی از زیر قبة الحسین باز گشته بود، می بینی اگر اینروزها زائر اربعينی را یا اینکه اصلا گرفته است اگر چشم حضرت زهرا سلام الله علیها تورا و خودت زائر اربعين هستی، حتماً و تا می توانی بازار دعایِ فرج مولا جانت را گرم کن،به همه ی مسافران جاده ی کربلا بگو مهمترین احتیاج و دعای ما ظهور امام زمانمان است...
ذکرِ تعجیل فرج رمزِ نجاتِ بشر است
ما بر آنیم که این ذکر جهانی بشود
📚پایگاه اطلاع رسانی خانه مهدویت ایران
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
+ وای نیلو جان چه حوصله ایی داری رفتی بازار روسری گرفتی☹️ من که تو این کرونا عمرا برم بازار، هرچند روسری هام همشون کهنه شدن😔
- نخیر نازی جان، بازار نرفتم که، از کانال حجاب الزهرا (س) خریدم😍
+ حتما خیلی گرون، پول پستم دادی😒
- نه گلم ۳ تا روسری خریدم، با یه گیره روسری😌 زرنگی کردم هااا😂 هم رایگان برام ارسال شد، هم کلی هدیه هم برام فرستاده بودن😁
اگه تو هم این زرنگی رو بلدی بفرما🤪👇
http://eitaa.com/joinchat/2691760149C505dd3e785
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🔞 اتفاق وحشتناک برای یک خانم در #غسالخانه_تهران⁉️🔞
🔴واقعا شرم آور و تاسف باره‼️😔
🚫دارای صحنه تکاندهنده‼️😰
♨️باعث #توبه هزاران نفرشده🔞
🔞 #کلیپ در لینک زیرببینید👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1213988872C808500f015
هدایت شده از ▫
🌱[...عجیب خسته ام از روز های غرق گناه
سه شنبه ها دل من حال جمکران دارد....]
#السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•😌√
✨﷽✨
⚜ حکایتهای پندآموز⚜
«پاداش دسته گل اهدایی»
✍یکی از کنیزان امام حسین علیه السلام خدمت حضرت رسید، سلام کرد و دسته گلی تقدیم آن حضرت نمود. حضرت هدیه آن کنیز را پذیرفت و در مقابل به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد کردم.
انس که ناظر این برخورد انسانی بود از آن حضرت با شگفتی پرسید: چگونه در مقابل یک دسته گل بی ارزش او را آزاد کردی؟!چون ارزش مادی یک کنیز به صدها دینار طلا می رسید.
حضرت با تبسمی حاکی از رضایت خاطر بود فرمود: خداوند اینگونه ما را ادب کرده، چون در قرآن کریم می فرماید: وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا
👈🏻اگر کسی به شما نیکی کرد او را نیکی و با رفتار شایسته تری پاسخ دهید.
📖سوره نساء آیه۸۶
و من فکر کردم، از هدیه این کنیز بهتر این است که در راه خدا آزادش کنم.
📚 بحار جلد۴۴ صفحه۱۹۴
هدایت شده از ▫
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_فاطمی
✨حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند:
رستگار و سعادتمند نخواهند شد آن گروهى كه فرزند پیامبر خود را به قتل رسانند.✨
هدایت شده از ▫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط می خوام به خدا نزدیک بشم
تنها هدفی که میشه عاشقش شد.❤️
#استاد_پناهیان
#محبت_خدا
💠 أللَّھم عجل لولیڪ ألفرج
🌹
هدایت شده از ▫
•••
اگر میخواهید بدانید یك انسان
چقدر ارزش دارد..
ببینید بـه چه چیزی عشق میورزد
توجهتان بـه هرچه باشد قیمتتان همان است :)♥️
#علامهجعفریرحمةاللهعلیه
🍃
هدایت شده از ▫
•••
اگر میخواهید بدانید یك انسان
چقدر ارزش دارد..
ببینید بـه چه چیزی عشق میورزد
توجهتان بـه هرچه باشد قیمتتان همان است :)♥️
#علامهجعفریرحمةاللهعلیه
🍃
☘️امیرالمؤمین عليه السلام :
🔶خود را بر انجام دادن فضيلت ها مجبور كن
أكرِه نَفسَكَ عَلَى الفَضائِلِ
📙 غررالحكم حدیث2477
👌ما اساساً آدمهای خوبی هستیم ولی اگر خودمان را رها کنیم خراب میشویم؛ کمااینکه غذا هرچقدر هم خوب و مفید باشد، اگر آنرا در محیط و دمای مناسب نگهداری نکنید، خراب میشود، یعنی برخی میکروبها و موجودات، آنرا نابود میکنند.
#حاج_آقاپناهیان
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_صد_بیستم #بخ
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_صد_بیستم
#بخش_سوم
اگرشهروز مراسم عقد بیاید تعجب میکنم .
حتی اگر هم بیاید با هدف کنایه زدن و زَهر کردن مراسم به کامم می آید .
پس نبودش به نفع من است .
+خب چرا اینو گفتی ؟
_شهروز رفت خارج زندگی کنه ، بی خیر رفت تا از بقبه خدافظی نکنه .
گفت زندگی اصلیش تو ایتالیاست و تو یه سالی که ایران بود خیلی اذیت شد .
لب هایم را روی خم میفشارم تا پوزخند نزنم .
شهروز اذیت شده یا دیگران را اذیت کرده ؟
از اولش حدس میزدم برود و مدت زیادی در ایران دَوام نیاورد .
به احتمال زیاد چند وقت دیگر عنو محسن و بهاره هم دوباره به ایتالیا برگردند .
شهریار با دقت نگاهم میکند .
منتظر عکس العملم است .
وقتی ظاهر آرامم را میبیند ادامه میدهد .
_اینا مقدمه بود ؛ اصل مطلب مونده .
منتظر نگاهش میکنم .
دست در جیب سمت راست شلوارش میکند و کاغذ تا شده ای از آن بیرون میکشد .
با اکراه کاغذ را به سمتم میگیرد .
انگار دلش نمیخواهد به من بدهد .
_از طرف شهروز
نمیدانم شهریار چون نامه را نخوانده شاکیست یا نامه را خوانده و از متن داخلش شِکوه دارد .
برای اینکه بفهمم میپرسم
+توش چی نوشته ؟
نگاه گذرای به صورتم می اندازد .
_نخوندم ، راستش نمیخواستم نامه رو بهت بدم ، شهروز که بهم داد گفتم بهت نمیدم و اگه میخواد بهت بده باید خودش بده ولی خیلی اصرار کرد که بهت بدم ، گفت نمیتونه خودش بهت بده ، گفت اگه خودش بهت بده یا نامه رو نمیخونی با پارش میکنی .
ازم خواست اصلا نامه رو نخونم .
امیدوارم هرچی که توش نوشته ، چیز خوبی باشه .
با اتمام حرفش بلند میشود و به سمت در اتاق میرود
_دیگه میرم ، اومده بودم اینو بدم و برم .
انگار بابت نامه خیلی ناراحت است .
+کجا میری تازه اومدی
سر برمیگرداند
_نه باید برم با سجاد تو مسجد قرار دارم دیرم میشه .
سر راه اومدم نامه رو بهت بدم و برم .
+اگه دیرت میشه اصرار نمیکنم ولی زود بیا سر بزن دلم برات تنگ میشه . دفعه بعد زیاد بمون
سر تکان میدهد و لبخند عمیقی میزند
_باشه حتما ، راستی سلامتو به سجاد میرسونم .
و بعد چشمکی حواله ام میکند .
از اینکه دیگر اوقاتش تلخ نیست ذوق میکنم و لبخندی از سر شادی میزنم .
بعد از بدرقه کردن شهریار دوباره به اتاق برمیگردم .
پشت میز تحریرم مینشینم و نفس عمیقی میکشم .
کاغذ را باز میکنم و شروع به خواندن میکنم .
《بی مقدمه سراغ اصل مطلب میرم . این نامه رو نوشتم تا بگم دیگه از دستم راحت شدی .
از ایران میرم و دیگه هم بر نمیگردم ، اگرم بر گردم فقط برای اینکه به خانوادم سَر بزنم .
این نامه رو نوشتم تا همه چیزو خودم اعتراف کنم و از اول تا آخرشو بگم .
حق با تو بود . من نه تنها دوست ندارم بلکه ازت متنفرم .
همونطور که خودت فهمیدی هدفم از ازدواج با تو اذیت کردنت بود .
حاضر بودم خودم عذاب بکشم ولی بی خیال اذیت کردن تو نشم .
این کار ها بی دلیل نبود ، یه هدف بزرگ پشتش بود .
قرار گذاشته بودم بیشتر از این اذیتت کنم ولی پشیمون شدم . بخاطر این اذیتت نکردم که ازت متنفرم ، برای اینکه عمو محمدو عذاب بدم تو رو اذیت کردم . ........
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
هدایت شده از 🗞️
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💛هࢪ ࢪوز به شما سلام میدہیم
بہ امید مستحبے کہ جوابش واجب استــ....💫
السلام علیک یا حجت الله فے ارضہ✨
😞🌷
سلام اقای همیشه خوب من❤️ دریابم که سخت محتاجم😞