eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
712 ویدیو
72 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 ام بعد از رفتن شهریار سوگل را صدا میزنم . سوگل با لبخند کنارم مینشیند . _خوب خواهر برادری با هم خلوت کرده بودینا آرام میخندم +با شهریار گرم نگیرم با کی گرم بگیرم ؟ یک دونه داداش که بیشتر ندارم با مشت آهسته به با زویم میزند _خُبه خُبه . من این همه سال داداش داشتم پزشو ندادم حالا یک ساعت داداش پیدا کردی داری پزشو میدی به من و بعد هر دو میخندیم ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ در چوبی را هل میدهم و وارد میشوم . نگاهم را داخل کافی شاپ میگردانم و بعد از کمی جست و جو هستی را پیدا میکنم . دستی برایش تکان میدهم و به سمتش میروم . +سلام هستی جان خوبی ؟ _سلام خوبم تو چطوری ؟ +منم خوبم . ببخشید دیر شد تو ترافیک گیر کردم . خیلی وقته منتظری ؟ _نه منم تازه رسیدم . حالا بیا بشینیم به سمت یکی از میز های خالی میرویم . صندلی را بیرون میکشیم و روی آن مینشینم . نگاهم را به هستی میدوزم +خب حالا بگو برای چی گفتی بیام اینجا ؟ _دلیل خاصی نداشت گفتم بیایم حرف بزنیم زبانش این را میگفت ولی چشم هایش چیز دیگری میگفت . هستی دختر مهربان و با نمکی است . روز اول که دیدمش چندان از او خوشم نیامد . اما امروز بعد از مدت کوتاهی دوستی با او به این نتیجه رسیدم که میتواند دوست خوبی باشد . مرد پیش خدمتی با لباس مشکی رنگی کنار میزمان می ایستد . با احترام میگوید _سلام خیلی خوش اومدین . چی میل دارین ؟ هستی بدون اینکه به پیش خدمت نگاه کند میگوید +دوتا قهوه و دوتا کیک براونی مرد پیشخدمت بعد از یادداشت کردن سفارش ها از ما دور میشود . با خنده میگویم +کی به تو گفتی جای من نظر بدی ؟ اصلا شاید من قهوه دوست نداشته باشم خنده ی نمکینی میکند قهوه های اینجا عالیه مطمئنم هاشقش میشی . خنده اش را سریع جمع و جور میکند و با لحن جدی ادامه میدهد _از این حرفا بگذریم . میخوام ازت یه سوال بپرسم دوست دارم حقیقتو بهم بگی +بپرس مطمئن باش حقیقتو میکم اگر هم نتونم جواب نمیدم . 🌿🌸🌿 《گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسد همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست 》 هوشنگ ابتهاج &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 و یکم _میخوام ازت یه سوال بپرسم دوست دارم حقیقتو بهم بگی . +یپرس مطمئن باش حقیقتو میگم اگر هم نتونم جوابی نمیدم . سر تکان میدهد و بعد از مکث کوتاهی لب به سخن باز میکند _میخوام بدونم تا حالا عاشق شدی ؟ +بستگی داره منظورت چه جور عشقس باشه من عاشق خیلی چیز ها هستم مثلا یکیش خانوادمه . _نه منظورم این نیست . اینکا عاشق یه آدم بشی و اون آدم ...... میان حرفش میپرم +آها متوجه منظورت شدم . راستشو بخای تا الان نه . چطور مگه ؟ _همینجوری میخواستم بدونم +تو چطور ؟ غم عمیقی در چشم هایش مینشیند _آره عاشق شدم و عاشق هستم . با آمدن پیش خدمت بحثمان ناتمام میماند . سفارش ها را روی میز میگذارد و میرود . به لیوان قهوه ام خیره میشوم +میتونم بپرسم اون شخصی که عاشقش شدی کیه ؟ البته اگه دوست نداری جواب نده . فنجان قهوه را در دستش میگیرد _ اونی که عاشقشم پسر داییمه . اسمش سبحانه . دو ساله عاشقشم تقریبا از ۱۷ سالگی . +پسر داییت دوست نداره ؟ _چطور مگه ؟ +آخه با یه غمی داری اینا رو میگی انگار از یه چیزی ناراحتی فنجان را به لب هایش نزدیک میکند و کمی مینوشد . نگاهش را به چشم هایم میدوزد _ناراحتم براز اینکه چند روزه دیگه مراسم نامزدیشه . از حرفش جا میخورم . ادامه میدهد _دلیل اینکه گفتم بیای اینجا هم همین بود دلم خیلی گرفته . تو یه این مدتی که باهات بودم به این نتیجه رسیدم که میتونی هم صحبت خوبی برام باشی . فقط حرف هایی که بهت میگم رو به کسی نگو . عمیق نگاهش میکنم +چرا بهم اعتماد میکنی ؟ اگه برم حرف هات رو به بقیه بگم چی ؟ _میدونم که آدم دهن لقی نیستی ولی اگر هم بگی عیبی نداره عاشقی که جرم نیست. سر تکان میدهم. نفس عمیقی میکشد _بهتره فعلا از این بحث دور بشیم بعد از اینکه قهوه مون رو خوردیم ادامه میدیم +درسته بعد از خوردن قهوه و کیک به یک دیگر خیره میشویم . سکوت را میشکنم +تا اونجا که فهمیدم تو از من بزرگتری درسته؟ 🌿🌸🌿 《به چنگ آورده ام گیسوی معشوق خیالی را خدا از ما نگیرد نعمت آشفته حالی را》 فاضل نظری &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🌼🍃✧❁﷽❁✧🌼🍃 📿✨ختم صلوات به نیت سلامتی و تعجیل در امرِ ظهور قطب عالم امكان حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه) وبر آورده شدن حاجات ورفع مشکلات ايجاد شده است، 📿✨لطفا تعداد ذکر صلوات ختم شده را در لینک زیر که «ربات شمارنده ذکر» هست ثبت نمائید. 🤲📿«حاجت روا باشید ان شاءالله»📿🤲 💐الّلهُمَّـ صَلِّ عَلَى مُحمَّــــــدٍ و آل مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُمْــــ💐 💌📿«ربات شمارش ذکر صلوات» 👇👇👇 https://eitaabot.ir/counter/dh9
(تقویم همسران) ✴️ جمعه 👈 16 آبان 1399 👈 20 ربیع الاول 1442👈 6 نوامبر 2020 🏛مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی . ❇️ امروز روز شایسته ای است برای امور زیر : ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن . ✅ تجارت و داد و ستد . ✅ و کاشت درخت نیک است . ✈️مسافرت : مسافرت بعد از ظهر خوب و سودمند و خیر دارد . 👶 برای زایمان خوب و نوزادش صبور و فاضل خواهد شد . ان شاء الله 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی است و برای امور زیر نیک است . ✳️ بذر افشانی . ✳️ کندن چاه و کانال . ✳️ و زراعت و امور کشاورزی نیک است. 💑 انعقاد نطفه و مباشرت 👩‍❤️‍👩 مباشرت امروز.... پس از وقت فضیلت نماز عصر دانشمندی معروف و با شهرت جهانی گردد . ان شاء الله . 💑 امشب... برای در جمعه شب (شب شنبه ) ، دستوری بر کراهت یا استحباب وارد نشده است . 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات ، (سر و صورت) ، ایمنی از بلاست . 💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.... یا ، زالو انداختن باعث صحت است . @taghvimehamsaran ✂️ ناخن گرفتن جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.. ✴️️ وقت استخاره در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است 😴 تعبیر خواب... خواب و رویایی که امشب (شبِ شنبه)دیده شود تعبیرش در ایه ی ۲۱ سوره مبارکه " انبیا ء " است. ام اتخذوا آلهه من الارض هم ینشرون ... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که اگر کسی با خواب بیننده کدورت و مشکلی داشت برطرف می شود . ان شاء الله شما چیزی همانند ان قیاس گردد... کتاب تقویم همسران صفحه 115 ❇️️ ذکر روز جمعه اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقاجان یک روز خوش خبر میآید بس به هر کوی و گذر میآید عطر گل در فضا میپیچد می آیی و سر میآید 🌸 وعده ظهور از زبان « » ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
🌴 💥علامه نورى در كتاب «نجم الثّاقب» نقل مى‏كند: سيّد جعفر پسر سيّد بزرگوار سيّد باقر قزوينى كه داراى كرامات بود، گفت: من با پدرم به مسجد سهله مى‏‌رفتيم، نزديك مسجد سهله كه رسيديم، به پدرم گفتم: اين حرفها كه مردم مى‌‏گويند، هر كس چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله برود حضرت «ولىّ عصر» (عليه السّلام) را مى‏‌بيند، معلوم نيست اصلى داشته باشد! پدرم غضبناك شد و گفت: چرا اصلى نداشته باشد؟ اگر چيزى را تو نديدى! اصلى ندارد؟ و مرا بسيار سرزنش كرد، به طورى كه من از گفته خود پشيمان شدم. ✨💫✨ در اين موقع وارد مسجد سهله شديم، در مسجد كسى نبود، ولى وقتى پدرم در وسط مسجد ايستاد كه نماز استغاثه را بخواند، شخصى از طرف مقام حضرت «حجّت» (عليه السّلام) نزد او آمد، پدرم به او سلام كرد و با او مصافحه نمود. پدرم به من گفت: اين كيست؟ گفتم: آيا او حضرت «بقيّة‌‏اللّه» (عليه السّلام) است! فرمود: پس كيست؟ من از جا حركت كردم و به اطراف دنبال او دويدم ولى احدى را در داخل مسجد و در خارج مسجد نديدم. 📚ملاقات با امام زمان 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة 🌼🍃🌼
✅گناهی که شیطان هم از آن بیزار است! ✍امام جعفر صادق عليه السلام: اگر کسى سخنى را بر ضد مۆمنى نقل کند و قصدش از آن، زشت کردن چهره او و از بین بردن وجهه اجتماعى اش باشد و بخواهد او را از چشم مردم بیندازد، خداوند او را از ولایت خود خارج مى کند و تحت سرپرستى شیطان قرار مى دهد؛ ولى شیطان هم او را نمى پذیرد! 📚الکافی، ج٢، ص ٣۵٨
🚦از اینڪه‌بہ‌سمت‌خــــــــدا‌☝️🏻💞 آهستہ‌حرکـــت‌میــڪنے،نتـــــــــرس!🚶🏻‍♀ ازاین‌بتـــــــــرس‌➰ کہ‌براۍترڪ‌گنـــــــاه هیچ‌کــارۍنڪرده‌باشے،🙇🏻‍♀🙌🏻 حتےتوبـــــــــــہ…🗣❌ پ.ن:اونی که میگه فردا توبه کن خوده خوده شیطونه👹 امروز و همین الان بهترین وقته ممکنه👌😌 ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌
آقا جان لاف زنم و مدعیم میدانم لایق دیدار نیم! میدانم ، آنقدر مرد نبودم که لایق باشم!،باشد. حق ندارم به رخ ماه توعاشق باشم!، باشد. تو بیا لطف نما بگذر از ما مولا من دیگه تاب ندارم آقا جان زود بیا به دل پاک مریدان آقا جان زود بیا «اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج» 🌴💎🌹💎🌴
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_سی و یکم _می
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 و دوم سکوت را میشکنم +تا اونجا که فهمیدم تو از من بزرگتری درسته ؟ _مگه تو چند سالته ؟ +من ۱۸ سالمه ولی مثل اینکه تو ۱۹ سالته چون گفتی دو ساله عاشق پسر داییت هستی و گفتی که از ۱۷ سالگی عاشقش بودی . لبخند کوچکی میزند _درسته ۱۹ سالمه کسی کنار میزمان می ایستد . سر بلند میکنم . اول نمیشناسمش اما با دیدن چشم های سبزش تازه به خاطر می آورمش . نگاه پرسشگرم را به هستی میدوزم . هستی لبخند پهنی میزند _ببخشید نورا جان یادم رفت بهت بگم نازی هم میاد . نازنین خیلی دوست داشت با تو بیشتر آشنا بشه منم بهش پیشنهاد دادم امروز که میایم کافه نازی هم بیاد . نگاهم را به نازنین میدوزم . ای کاش هستی با من مشورت کرده بود . نازنین دختر بدی نیست ولی در چشم هایش صداقت را نمیبینم . آرام کنار من مینشیند . زیر چشمی نگاهش میکنم . موهای مش کرده اش از روسری کاراملی رنگش بیرون زده . مانتوی بلند و مشکی ای همراه با ساپورت مشکی به تن کرده . صورت زیبا و سفیدش با چشم های سبزش چهره اش را جذاب تر کرده است . لبخند تصنعی میزند _سلام نورا جان . از دیدنت خیلی خوشحالم . من نازنین احمدی ام . دوست داشتم بیشتر باهات آشنا بشم بنظرم دختر خیلی خوبی هستی . به زور لب هایم را به لبخند باز میکنم +سلام خیلی خوشبختم . من هم نورا رضایی ام . قبل از اینکه نازنین فرصت پیدا کند چیز دیگری بگوید صدای موبایلم بلند میشود . موبایل را از کیفم درمی آورم . با دیدن نام سوگل بی اختیار لبخند میزنم . با گفتن ببخشیدی بلند میشوم و از کافی شاپ خارج میشوم . تماس را بر قرار میکنم و سرحال میگویم +سلام سوگل جان خوبی ؟ _سلام نورا . نه اصلا خوب نیستم لبخندم را جمع و جور میکنم جدی میپرسم +چرا خوب نیستی ؟ چی شده ؟ با حالت عجز میگوید _پسر خالم اومده خونم . خاله پریسامو یادته ؟ یه پسر ۴ ساله داره امروز با مامانم میخواست بره خرید پسرو گزاشت خونه ی ما . +الان مشکلت اینه که پسر خالت اذیتت میکنه ؟ _نه مشکلم اینه که باید برم جایی کار دارم کسی هم خونه نیست بچرو بزارم پیشش میخوام ازت یه خواهشی کنم +بگو عزیزم 🌿🌸🌿 《حال شاهی بی پسر دارم که شب ها پشت کاخ راز های سلطنت را مینویسد روی خاک》 سعید صاحب علم &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 و سوم _میخوام ازت یه خواهشی کنم +بگو عزیزم در صدایش التماس موج میزند _میخوام ببینم اگه کاری نداری و واقعا شکلی نیست بیای پسر خالم شایان رو نگه داری تا من برم و بیام کمی فکر میکنم . این بهترین فرصت است که از دست نازنین خلاص بشوم ، دوست ندارم پیش نازنین باشم . با خوشحالی میگویم +آره عزیزم چرا که نه . اتفاقا من عاشق بچه هام الانم مشکلی ندارم . دوسه دقیقه ی دیگه راه میوفتم صدایش کمی نگران میشود _نورا واقعا برات مشکلی نیست ؟ تو رو در وایسی نگی ؟ +نه عزیزم هیچ مشکلی نیست فقط خانوادت میدونن ؟ _آره بهشون گفتم +باش پس من الان راه میوفتم خدافظ _خدافظ با لبخند وارد کافی شاپ میشوم . نازنین و هستی غرق صحبت هستند . کنار میز می ایستم +بچه ها شرمنده من یه کاری برام پیش اومده باید برم روبه نازنین میگویم +نشد درست و حسابی باهم آشنا بشیم . بعدا یه قرهر دیگه میزاریم همدیگرو میبینیم . هر دو بلند میشوند . نازنین دستش را به سمتم دراز میکند _عیب نداره عزیزم برو به کارت برس بعدا همدیگرو میبینیم دستش را آرام میگیرم +پس تا بعد خدافظ به هستی هم دست میدهم +خدافظ هستی جان _خدافظ به سرعت از کافی شاپ خارج میشوم و تاکسی میگیرم و با ذوق به سمت حانه ی عمو محمود حرکت میکنم . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ زنگ آیفون را میفشارم . صدای سوگل در آیفون میپیچد _خوش اومدی بیا تو عزیزم . لبخند میزنم و در را هل میدهم . پا تند میکنم و سریع از حیاط میگذرم . کنار در ورودی سوگل ایستاده و برایم درست تکان میدهد +سلام سوگل خوبی ؟ _مرسی ممنون تو خوبی +ممنون _ببخشید نورا اسباب زحمت شدم +نه بابا این چه حرفیه _میگم نورا به خانوادت خبر دادی آره تو راه بهشون گفتم مضطرب نگاهم میکند 🌿🌸🌿 《دیدنش حال مرا یک جورِ دیگر میکند حال یک دیوانه را دیوانه بهتر میکند》 علی صفری &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
Hamed Zamani Sobhe Omid 320.mp3
10.23M
🌼🍃🌼 03:35 ●━━━━━━─────── ♾ ⇆ㅤㅤ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤㅤ↻ {..صبحت بخیر🌷😍 آقای خوبیهاااا🍃🌼 🌼🍃🌼
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
اَلسَّلامُ عَلَيْكمَ يا بَقِيَّةَ الله ✋ بوی‌نرگس می‌دهد هرصبح انگارے ڪه‌یار ... هر سحر از ڪوچه‌ے دلتنگی ‌ام رد می‌شود ... هرڪه می‌خواند "فرج" را تا سرآید ‌انتظار ... شامل الطاف بی‌پایان ایزد می‌شود. °{{ أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🤲 }}° 🇮🇷
(تقویم همسران) (اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی) @taghvimehamsaran ✴️ شنبه 👈 17 آبان 1399 👈 21 ربیع الاول 1442👈 7 نوامبر 2020 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌙⭐️احکام دینی و اسلامی. 📛 اول صبح صدقه بدهید و از منازعات ، دیدارها ، مشارکت پرهیز شود . 👶 زایمان خوب نیست . 🤕بیمار امروز زود شفا یابد . ان شاءالله 🚖 مسافرت : مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد . 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است . ✳️ خرید جواهرات . ✳️ ختنه کردن نوزاد . ✳️ و آغاز معالجه و درمان نیک است . 💑 امشب .. # مباشرت (شب یکشنبه ) ، دستوری بر کراهت و استحباب آن وارد نشده است . 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث دولت و ثروت می شود . 💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری، سبب روشنی دل می شود . 😴😴 تعبیر خواب امشب. خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه ی ۲۲ سوره مبارکه ی " حج " است. کلما ارادوا ان یخرجوا منها من غم اعیدوا فیها ... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده پیش آمدی است که موجب ملال خاطر وی می شود و هر چه سعی کند از آن خلاص نگردد . شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید . 💅 ناخن گرفتن شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست. 🙏🏻 وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد . 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
♦️خاطرات سفر رهبر انقلاب به کرمان با حضور حاج قاسم ✍علیرضا قزوه پس از ۱۵ سال حاشیه‌نویسی‌های خود از سفر رهبر انقلاب به استان کرمان را منتشر می‌کند. این کتاب با نام «پلاک ۱۴» از سوی انتشارات سوره مهر چاپ می‌شود. قزوه می‌گوید: این کتاب را به حاج قاسم تقدیم کردم که در آن سفر حضور داشت. در این کتاب ۱۰ خاطره خوب از حاج قاسم و هم‌نشینی‌ با رهبر انقلاب درج شده است. «پلاک ۱۴» نام خانه‌ای است که رهبر انقلاب در جیرفت در دوره تبعید آنجا حضور داشتند. در آن سفر به همراه رهبر انقلاب به آن خانه رفتیم و پلاک آن ۱۴ بود 🇮🇷
[🌱] ✍🏽 وســـــط جاذبہ ے این همـہ رنـگ نوڪرٺ تا بـہ ابد 🌸 شماسٺ بے خیـــال همـــہ ے مــــــــردم شہــــــر 💚 آقا بہ خدا تــــنگ شمـاســٺ
🔆 🙍🏻‍♂️ پسری، با اخلاق و نیک‌ سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری می‌رود، 👴🏻 پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمی‌دهم! 👨🏻‍🦱پسری پولدار اما بدکردار، به خواستگاری همان دختر می‌رود، 👴🏻 پدر دختر با ازدواج موافقت می‌کند، و در مورد اخلاق پسر می‌گوید: ان‌شاءالله خدا او را هدایت می‌کند! 🧕 دختر گفت: پدرجان مگر خدایی که هدایت می‌کند با خدایی که روزی می‌دهد فرق دارد ؟! 🌷🌼🌷🌼🌷🌼🌷🌼🌷🌼🌷🌼🌷
هفت جمله موثر ۱- با گذشته تان صلح برقرار کنید تا زمانِ حالِ شما را تباه نکند. ۲- آنچه که دیگران درباره شما فکر می کنند اهمیتی ندارد. ۳- زمان همه چیز را التیام می بخشید کمی زمان دهید، فقط مقداری. ۴- هیچ کس دلیل خوشبختی شما نیست مگر خود شما. ۵- زندگی خود را با دیگران مقایسه نکنید، شما درک درستی از ماهیت سفر آنها ندارید. ۶- زیاد فکر نکنید، ندانستن پاسخ همه پرسشها اشکالی ندارد. ۷- لبخند بزنید، شما صاحب همه مسائل دنیا نیستید. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌ ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی 📚 @romankademazhabi ♥️
✅تقوا ملاک ارزش انسان ها ✍روزی سلمان فارسی وارد مسجد نبوی شد و صحابه‌ی پیامبر (ع) به احترام او از جای خود برخاستند و در صدر مجلس به او جای دادند.لحظه‌ای نگذشته بود که یکی از صحابه‌ی معروف نیز وارد مسجد شد، و چون سلمان را در صدر مجلس مشاهده کرد؛لب به اعتراض گشود و گفت: «من هذا العجمی المتصدر فیما بین‌العرب؛این مرد ایرانی و عجمی که در صدر مجلس نشسته در میان عرب‌ها چه می‌کند؟» رسول خدا‌ (ص) با شنیدن این سخن غیر‌اسلامی به خشم آمد و بر بالای منبر قرار گرفت و فرمود: «ای مردم! آگاه باشید که تمام انسان‌ها از زمان حضرت آدم تا زمان ما مثل دندان‌های ما یکسانند،عرب بر عجم،گندمگون بر سیاه پوست امتیازی ندارد،مگر به تقوا» 📚مستدرک الوسائل، ج۱۲ ص۸۹
امام باقر علیه السلام: اگر کسی را دوست داری به او بگو و او را از علاقه خود با خبر کن😍 این کا دوستی و پیوندتان را افزایش می‌دهد. ❣ 🍃❤️
🌸🌿🦋 🌿🌸 🦋 عاشقانه❣مذهبی 🦋🌿 ✍درحال نگارش.. به قلم دلنشینِ : میم بانو🌸 🌿🦋✨ ای ارام که شما را به دنیای پاک و معصوم دختران و سرزمینم دعوت میکند..✨🦋🌿 💐🌟💐درپارت شبانگاهی 🌙 حضور منورتان تقدیم میگردد.💐🌟💐 🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋 ❌ رمانها بدون ممنوع ❌ ↪️ریپلای به رمان🔰 🌸🌿 eitaa.com/romankademazhabi/24534 ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی 📚 @romankademazhabi ♥️
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_سی و سوم _می
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 و چهارم مضطرب نگاهم میکند _ببخشید نورا من نمیتونم ازت پذیرایی کنم دیرم شده باید برم . شایان هم تو خونست . پسر آرومیه اذیتت نمیکنه تا ۳ ساعت دیگه بر میگردم . خیالت راحت تا من برگردم کسی از عضای خانواده نمیاد خونه . من برات میوه و تنقلات روی میز چیندم . غذای شایان هم توی طبقه ی اول یخچاله اگه گشنش شد بهش بده . +باش حتما بعد از چند توصیه ی دیگر خداحافظی میکند و میرود . آدام وارد خانه میشوم . پسر بچه ای با موهای خرمایی پشت به من نشسته است . میروم و رو به رویش مینشینم . چشم های گرد و قهوه رنگ و پوستی روشن دارد . چهره اش با نمک و ناز است . بلیز شلوارک نارنجی رنگی اندام کوچک و لاغرش را در بر گرفته است . آهسته گونه اش را نوازش میکنم +سلام شایان کوچولو . خوبی خشگلم ؟ سر بلند میکند . چشم های کوچکش اجزای صورتم را میکاود _سلام شما خاله نورا هستید ؟ +آره عزیزم کی اینو بهت گفته ؟ _خاله سوگلم دوباره سرش را پایین میاندازد و مشغول بازی با ماشین قرمزش میشود . چقدر پسر مودبی هست . با اینکه سن کمی دهرد ولی غریبی نمیکند . بعد از کمی صحبت بلاخره با من دوست میشود . با ذوق و شادی نام ماشین هایش را میگوید و به من ماشین بازی یاد میدهد . بعد از چند ساعت بازی بلاخره خسته میشود و روی مبل مینشیند . چشم هایش را میمالد. _خاله خوابم میاد . میخوام بخوابم +بزار به خاله سوگل زنگ بزنم ببینم کجا بخوابونمت . سریع شماره ی سوگل را میگیرم . بعد از چند بوق جواب میدهد _سلام نورا خوبی ؟ +ممنون تو خوبی ؟ صدایش رنگ اضطراب به خود میگیرد _چی شده اتفاقی برای شایان افتاده که زنگ زدی ؟ خنده ی ریزی میکنم +نه بابا از من و تو هم سالم تره . فقط خوابش میاد زنگ زدم بپرسم کجا بخوابونمش ؟ _ببر تو اتاق من رو تخت بخوابه . منم تا یک ساعت و نیم دیگه میام . 🌿🌸🌿 《در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم》 فاضل نظری &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 و پنجم +شایان خوابش میاد زنگ زدم بپرسم کجا بخوابونمش ؟ _ببر تو اتاق من رو تخت بخوابه . من تا یک ساعت و نیم دیگه میام . +ممنون خدافظ _خدافظ تلفن را قطع میکنم و رو به شایان میگویم + بیا بریم بالا تو اتاق خاله سوگل بخواب . سریع بلند میشود و همراه من می آید . وارد اتاق میشویم . شایان خودش را روی تخت می اندازد و با ذوق میگوید _آخیش چه تخت نرمیه آرام میخندم +خب حالا بخواب با تعجب میگوید _خاله ! +بله _من که همینطوری خوابم نمیبره باید برام قصه بگی ابرو بالا می اندازم +ولی من که قصه بلد نیستم لبخند میزند و بلند میشود از کنار کمد کیف زرد رنگی را بر میدارد که روی آن عکس زنبور دارد . با لبخند میگوید _عیب نداره من کتاب قصه دارم از روی اون برام بخونید کتاب کوچکی از داخل کیفش بیرون می آورد . دوباره داراز میکشد و کتاب را به دست من میدهد . با کنجکاوی میگوید _خاله یه سوال بپرسم ؟ +بپرس عزیزم _من به شما نا محرمم با خنده میگویم +نه خاله الان نه ولی وقتی بزرگ بشی نامحرم من میشی _پس چرا جلوی من روسری سر کردین ؟ نگاهی بع روسری ام میکنم +اینو بخاطر تو سر نکردم چون با روسزی راحتم گزاشتم رو سرم بمونه _آها . پس حالا قصه رو بخونید شروع به خواندن کتاب میکنم . به نیمه های داستان که میرسم شایان خوابش میبرد . آرام پیشانی اش را میبوسم و پتو را رویش میکشم . از اتاق خارج میشوم و به سمت راه پله میروم . بین راه نگاهم به اتاق سجاد می افتد . آدم فضولی نیستم اما یک حسی بشدت مرا وسوسه میکند تا وارد اتاق سجاد بشوم . دو دل هستم . به خودم نهیب میزنم و به حسم اعتنا نمیکنم . سریع از پله ها پایین میروم . ۱۰ دقیقه ای خودم را مشغول میکنم که دوباره آن حس به سرا غم می آید اما اینبار قوی تر از قبل . 🌿🌸🌿 《اگر در دیده ی مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی》 وحشی بافقی &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 و ششم از پله ها بالا میروم و نگاهم را به در میدوزم . چند باری به سمت در میروم ولی باز میگردم . برای بار آخر به در نزدیک میشوم . دستم را روی دستگیره ی در میگزارم و آرام در را باز میکنم . وارد اتاق میشوم و در را پشت سرم میبندم . با دقت اتاق را برانداز میکنم . رو به روی در میز تحریر قهوه ای رنگی قرار دارد . روی آن کامپیوتر کوچکی است و کنار کامپیوتر هدفون یبز رنگی به چشم میخورد . کنار میز تحریر کتابخانه ی بزرگی و در سمت چپ هم تخت جای گرفته است . سمت راست هم کمدی دیده میشود . تمام سرویس چوپ قهوه ای سوخته هستند . کاغذ دیواری های کردم با گل های قهوه ای درشت هم دیوار های اتاق را پوشانده اند . برای یک لحظه عذاب وجدان به سراغم می آید . میخواهم برگردم اما حالا که تا اینجا آمده ام دلم میخواهد کمی بیشتر جست و جو کنم . به سمت میز تحریر میروم ، روی آن یک دفترچه یادداشت زرشکی و یک دفتر آجری رنگ نظرم را جلب میکند . ابتدا دفترچه ی زرشکی رنگ را برمیدارم . در هر صفحه حدیثی زیبا و با خط خوش نوشته شده است . بعد از خواندن چند حدیث دفترچه را میبندم و سر جایش میگزارم . به سراغ دفتر آجری رنگ میروم . دفتر را باز میکنم . در صفحه ی اول بزرگ نوشته شده است ( به نام آفریدگار نیکی و بدی ) . ورق میزنم و به سراغ صفحات بعدی میروم . در هر صفحه ۳ شعر تک بیتی یا دو بیتی نوشته شده و زیر آن تاریخ خورده است . در یکی از صفحه ها شعر بلندی نوشته شده ولی بد خط و ناخواناست ‌. هر چه سعی میکنم نمیتوانم شعر را بخوانم . سراغ صفحه ی بعد میروم . یکی از شعر ها نظرم را جلب میکند . چند کلمه از شعر نوشته شده و آن هم خط خطی شده است اما میتوانم شعر را بخوانم . زیر لب آن چند کلمه را زمزمه میکنم +عشق را باید که...... 🌿🌸🌿 《کاش روزی برسد ، هر که به یارش برسد دل سرما زده ی ما ، به بهارش برسد 》 ماهان یونسی &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelayط