وقتی روزت رو با یاد خدا و سپاسگزاری شروع کنی
وقتی برای خودت هدف داشته باشی
میشی یکی از همان آدم هایِ خوبی که
جهان را زیباتر می کنند...
مثبت که نگاه کنی همه چیزِ دنیا خوب پیش میرود
آدم ها همه شان خوب اند
مثبت که نگاه کنی
مهم نیست که امروز چه روزی ست
تو آرام و مهربان و عاشقی
عاشقِ خدایی ،عاشق طبیعت ، عاشقِ تمامِ آدمها
و جهان ، پنجره ایست که از افکارِ تو باز میشود
بخواه که خوب ببینی
بخواه که خوب باشی
بخواه که حالِ زمین و زمانت خوب باشد...
#انگیزشی
❄️وزن دانه برف
روزی گربه ای از جغد پیری درباره وزن دانه ی برف سوال کرد.
جغد جواب داد: وزنش چیزی بیشتر از هیچ چیز است!
جغد در ادامه گفت: روزی به هنگام بارش برف روی شاخه ای از صنوبر نشسته بودم و در حال استراحت، دانه های برف را که یک به یک روی شاخه می نشستند، می شمردم.
به رقم دقیق 3.471.952 که رسیدم دانه برف دیگری روی شاخه نشست و ترق ... شاخه درخت ناگهان شکست!!
و من و برف هایی که روی شاخه بودیم در هوا معلق شدیم و بر زمین افتادیم.
آره عزیزم، وزن یک دانه برف، چیزی بیشتر از هیچ چیز است!
به سنگتراش نگاه کنید که روی سنگ ضربه می زند. شاید صد بار ضربه ها روی سنگ فرود بیاید، بدون اینکه حاصلی داشته باشد، اما در ضربه صد و یکمی نصف می شود.
در حقیقت این آخرین ضربه نیست که سنگ را دو نیم می کند، بلکه این امر نتیجه تلاشی است که از ابتدا صورت میگیرد!!!
#مطالعه
#کتاب
#شهید_مهدی_زین_الدین
#کرونا
🍃🌸🍃🌸
🔔
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
اگر چه پیامبر همانند ما، یڪ انسان
بود، ولی در خفقان فساد و تاریکی،
هــرگـــز از راه حق منحــرف نشـد و
قدمی سمــت بیراهــہ نرفــت!
چرا بعضیها، به بهانه اجبارمحیطی
و اجتماعی، هزاران گناه میڪنند؟!
«آیات 1الی3 سورهنجم»
وَ النَّــجْـــــــمِ إِذا هَـــــوى
ما ضَلَّصاحِبُكُمْ وَما غَوى
وَ ما يَنْطِـــقُ عَــنِ الْهَــوى
ســـوگند به ستـاره، چون فرو شود.
همانا ياروصاحب شما (محمّد صلى
الله عليه و آله) نه گمـراه شده و نه
منحـرف گشتــہ اسـت. و نه از روى
هــواى نفــس سخــن مىگــويد.
➮
:)
#یه_حبه_نور✨
وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ.
خدا میدونه، شماها که نمیدونید!🕊🥀
هدایت شده از ▫
7.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_پنجاه_هشتم ب
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_پنجاه_نهم
به محض خروج سجاد مادرم با چهره ای نگران دوباره وارد اتاق میشود .
با آرامش لبخند میزنم تا خیااش را راحت کنم
+راستی مامان سوگل کجاست ؟
شهریار بهم گفت اینجاست
_بیچاره میخواست بیاد تو اما خیلی خسته بود دیدم تا بخواد صبر کنه سجاد بیاد بیرون خیلی اذیت میشه فرستادمش با شهریار بره .
نگاهی به ساعت می اندازم . عقربه ها ۲ شب را نشان میدهند
+کاره درستی کردید . حالا چرا با شهریار فرستادید بره ؟
_آخه شهریار داشت میرفت خونه آقا محمود یک سری وسایل پیک نیک رو بیاره دیگه سوگل رو هم فرستادم باهاش بره . البته سوگل قبول نمیکرد میگفت بزارید نورا رو ببینم بعدا با سجاد برم ولی من اصرار کردم قبول کرد بره .
بی اختیار لبخند میزنم .
خدا میداند در دل سوگل چه خبر است ، حتما در تمام طول مسیر سرخ و سفید شده .
+حالا من کی مرخص میشم ؟
غم در چشم مادرم مینشیند
_فردا
لبخند محزونی میزنم
+چه بد ؛ دلم میخواد زودتر از اینجا برم
با صدای باز شدن در سرم را بلند میکنم .
پرستار با رویی خندان وارد اتاق میشود .
به سرم اشاره میکند و با خنده میگوید
_خوبه مامانت به فکرته وگرنه تا موقع ترخیصت نمیگفتی بیام سرم رو در بیارم
به کل فراموش کردم به پرستار خبر بدهم . نگاهی به سرم میاندازم ، تقریبا تمام شده و قطرات پایانی اش در لوله جاری هستند .
پرستار سوزن را از دستم بیرون میکشد
_محکم جای سوزن رو فشار بده که خون نیاد
به پیروی از حرف پرستار دستم را ردی جای سوزن میگذارم و فشار میدهم .
روبه مادرم میگویم
+شما که تو اتاق نبودین از کجا فهمیدین سرمم تموم شده ؟
_دیدم سه ربعی گذشته گفتم حتما تموم شده بخاطر همین قبل از اینکه بیام تو اتاق به پرستار خبر دادم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
چشم هایم را باز میکنم و دوباره به ساعت نگاه میکنم .
ساعت از ۵ صبح گذشته اما خواب به چشم هایم نیامده است .
مدام در افکارم غرق میشوم و به اتفاقات صبح فکر میکنم .
چقدر همه امروز متفاوت بودند ، در موقع سختی همه عوض میشوند .
فقط چیزی که در این میان برایم نا مفهوم است نگاه های معنی دار و پر حرف سجاد است .
یاد نورا گفتن ها و مفرد خطاب کردن های سجاد می افتم ، بی اختیار لبخند ظریفی گوشه ی لبم مینشیند .
هیچوقت فکر نمیکردم سجادی که همیشه سر به زیر است روزی آنقدر محکم به من امر کنر که نتوانم از دستورش سر پیچی کنم .
🌿🌸🌿
《تو فقط آمده بودی که دل از من ببری ؟
بروی دور شوی قصه و رویا بشوی ؟》
احسان نصری
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_شصتم
هیچوقت فکرش را هم نمیکردم سجادی که همیشه سر به زیر است ، روزی آنقدر محکم به من امر کند که نتوانم از دستورش سرپیچی کنم .
برای یک لحظه یاد روزی می افتم که بی اجازه به اتاق سجاد رفتم و به وسایلش سرک کشیدم .
چقدر سجاد در حقم بزرگی کرد و ماجرا را به هیچکس نگفت و حتی به روی خودش هم نیاورد ، تا حدی که باعث شد من هم ماجرا را به کلی فراموش کنم .
لبخندم را از گوشه ی لبم جمع میکنم و سعی میکمم دیگر به سجاد فکر نکنم .
کل شب را داشتم به او فکر میکردم و این کار درستی نیست .
امشب ما بین افکارم اورا تحسین کردم و احساس کردم او یک مرد به تمام معناست .
این فکر ها من را میترساند .
میترسم اگر کمی دیگر افکارم ادامه پیدا کند به نتیجه ی دیگری برسم .
میترسم دیگر سجاد را مثل برادر خودم ندانم ؛ میترسم دلم میش او گیر کند .
سریع سرم را تکان میدهم تا این افکار از سرم بپرند و به خودم نهیب میزنم
+سجاد همیشه برادرت بوده و برادرت خواهد بود دقیقا مثل شهریار .
سعی میکنم مغزم را خالی کنم
چشم های را دوباره میبندم و کم کم از خواب استقبال میکنم .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
بعد از دو هفته استراحت و خانه نشینی بلاخره آتل پایم را باز میکنم و نخ بخیه هایم را میکشم .
دوباره به زندگی عادی بر میگردم و کار های روزمره ام را انجام میدهم .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
نگاهم را دور تا دور پاساژ میگردانم و به سمت یک ساعت فروشی میروم .
در را آزام هل میدهم و وارد میشوم .
پسر جوانی که پشت میز نشسته می ایستد و با رویی گشاده میگوید
_سلام ؛ بفر مایید خوش آمدید .
نزدیک ویترین میشوم و رو به پسر میگویم
+سلام ؛ من یه ساعت می خواستم برای یه آقایی با ۲۰ سال و خورده ای سن . میتونید راهنماییم کنید ؟
لبخند تصنعی میزند
_بله البته ؛ سلیقشون چجوریه ؟ مثلا اسپرت دوست دارن یا مجلسی ؟
کمی فکر میکنم
+مجلسی باشه بهتره
سر تکان میدهد و چند مدل ساعت روی میز میگذارد .
با دقت ساعت ها را بررسی میکنم که صدای موبایلم بلند میشود .
موبایل را از کیفم بیردن می آورم و به صفحه آن چشم میدوزم .
شماره ی نا شناسی روی صفحه به چشم میخورد .
بی خیال رد تماس میزنم و موبایل را داخل کیف می اندازم .
🌿🌸🌿
《تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد》
عماد خراسانی
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
(تقویم همسران)
✴️ پنجشنبه👈 29 آبان 1399
👈 3 ربیع الثانی 1442 👈 19 نوامبر 2020
🕋 مناسب های دینی و اسلامی .
🐪 سفر امام حسن عسگری علیه السلام به جرجان با طی الارض .
🎇 امور دینی و اسلامی .
📛صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند.
🤒 مریض امروز زود خوب می شود.
👶 مناسب زایمان و نوزادش عمر طولانی خواهد داشت . ان شاءالله
🚘 مسافرت:
مسافرت خوب و خیر دارد ولی همراه صدقه باشد .
🔭احکام نجوم.
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است .
✳️ درو کردن غلات .
✳️ آغاز درمان .
✳️ و وام و قرض گرفتن نیک است .
👩❤️👩 انعقاد نطفه و مباشرت
مباشرت امروز ...# خداوند سلامتی دین و دنیا را به فرزند هنگام زوال ظهر عطا فرماید .ان شاءالله
💑 امشب: امشب (شبِ جمعه) ، مباشرت پس از نماز عشا مستحب و فرزندش از ابدال و یاران امام زمان خواهد شد . ان شاء الله
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری ، باعث طول عمرخواهد شد .
💉💉حجامت فصد خون دادن .
#خون_دادن یا #حجامت و فصد باعث ضعف مغز می شود .
😴 تعبیر خواب امشب :
اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 4 سوره مبارکه " نساء " است .
و اتوا النساء صدقاتهن نحله فان طبن لکم ...
و مفهوم آن این است که خواب بیننده یا ازدواج کند و یا مالی عظیم به او برسد و یا از اهل خانه خیری به او برسد . ان شاء الله شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید .
@taghvimehamsaran
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
هدایت شده از ▫
#پنجشنبههاویادشهدا
🍂ای شهیدان ، عشق مدیون شماست "
هرچه ما داریم از خون شماست
🍂ای شقایق ها و ای آلاله ها "
دیدگانم دشت مفتون شماست...
🍃 باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات🍃
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲
#کرونا # کتاب
•🍃⇩ #منبر_مجازے ⇩🔑•
.
.
🕊••امامزمان[عج] اگردر پس پردھ
است؛ نسبت بہاولیاے حق و دوستان
خودش،نمےگذارد اینها را دنیا با
خودش ببرد.🍃✨••
#حاجآقاحقشناس
.
.
↫ و عشـق؛
مَرڪبِحرکتاستنہمقصـدِحَرکتـ
•♥️✨
🍃💐🌿🌺🍃🌻
🌻🌿🌺🍃
🌿💐
🌺
🍃
#خاطره_ای_از_کرامت_شهدا
هر کی حاجت داره بخونه
برف شدیدی می بارید سوز سرما هم آدم رو کلافه میکرد؛
توی جاده برا انجام کاری پیاده شدیم
یادم رفت سوئیج رو بردارم یهو درهای ماشین قفل شد؛
به خانومم گفتم سوئیچ یدک کجاست؟
گفت اونم توی ماشینه
نمیدونستیم چیکار کنیم توی اون سرما
کسی هم نبود ازش کمک بگیریم
هر کاری کردم درب ماشین باز نشد
شیشه ی پر از برف ماشین رو پاک کردم
یهو چشمم افتاد به عکس شهید ابراهیم هادی که به سوئیچ ماشین آویزون بود
به دلم افتاد از ایشون کمک بگیرم .
به شهید ابراهیم هادی گفتم: شما بلدی چیکار کنی خودت کمکمون کن از این سرما نجات پیدا کنیم .
همینجور که با شهید حرف میزدم ناخوداگاه دسته کلید منزلم رو در آوردم
اولین کلید رو انداختم روی قفل ماشین
تا کلید رو چرخوندم ، درب ماشین باز شد .
خانومم گفت: چطور بازش کردی؟
گفتم با دسته کلید منزل
خانومم پرسید: کدومش ؟ مگه میشه؟
شروع کردم کلیدای منزل رو روی قفل امتحان کردن تا ببینم کدومش قفل رو باز کرده
با کمال تعجب دیدم هیچ کدوم از کلیدها توی قفل نمیره .
اونجا بود که فهمیدم عنایت شهید ابراهیم هادی شامل حالمون شده .
شهدا زنده اند .....
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️