#رقص_درمیان_خون
#پارت۲۸
#نویسنده_زهرا_فاطمی
حوالی ظهر بود که صدای آیفون سکوت خانه را شکست.
زنگ های پیاپی که نشان از عجله شدید فرد پشت در داشت
با عجله به سمت آیفون رفتم.
تصویر برادر بزرگترم مسعود روی صفحه نقش بسته بود.
در را باز کردم و به انتظارش ایستادم.
_مامان داداش مسعود اومده، بیا
مادر در آشپزخانه مشغول پخت و پز بود.
با دستانی خیس از آشپزخانه خارج شد.
در ورودی را باز کردم.
مسعود با صورتی برافروخته و ابروهایی گره خورده وارد خانه شد.
تا خواستم زبان باز کنم و سلام بگویم ، دستش بالا آمد و صورتم باشتاب به دیوار کناردر برخورد کرد.
دستم را روی صورتم گرفتم و نگاه متعجبم را به او دادم.
_یاخدا ،چیکار میکنی مسعود
برادری که مدت ها ندیده بودمش با عصبانیت فریاد زد
_از این دختر هرزه بپرس .
به سمتم آمد و موهای بافته شدهام را دور دستش پیچاند و مرا به سمت خودش کشید. اشکهایم از درد روی صورتم پخش شده بود ولی جرات حرف زدن نداشتم.
_بهشون گفتی دیروز کدوم گورستونی بودی ؟
گفتی تو بغل...
_چه خبره اینجا
با صدای بلند حاج بابا ،مسعود مرا به عقب هل داد.
_سلام حاجی
پدرم وارد خانه شد و در را بست.
_مسعود بگو چی شده که افتادی به جون خواهرت؟
مسعود نگاه عصبانیش رو به من داد
_یالا حرف بزن ، به حاج بابا بگو چه گندی زدی
همه نگاهها به سمت من برگشت
با صدایی لرزان گفتم
_نمیدونم در مورد چی حرف میزنی
مسعود عصبانی به سمتم آمد
_عیب نداره خودم یادت میندازم.
موبایلش را از جیبش بیرون آورد.
به سمت پدر رفت و گوشی را به دست او داد
صدای آهنگ و همهم در خانه پیچید
_برای آزادی.....
وحشت زده به آنها نگاه کردم
_این خواهرمنه که تو بغل یک پسر می رقصه !!!
بادیدن فیلم عصبانیتش اوج گرفت و دوباره به سمتم آمد .این بار مرا زیر مشت و لگدش گرفت
_کثافت تو کی این همه بی آبرو شدی هان؟به فکر آبروی ما نبودی؟من خودم میکشتمت تا این بی آبرویی پاک بشه.
میدونی از صبح چند نفر این فیلم رو برام ارسال کردند؟
با آخرین لگدی که بر پهلویم نشست، صدای جیغم خانه را برداشت. صدای گریه هایم بیشتر دل خودم را می سوزاند هرچند که حقم بود این همه درد!
حاج بابا دستش را روی قلبش گذاشت
مادرم وحشت زده به سمتش شتافت
_حاجی خوبی؟
نگاهش را به مسعود داد
_برو قرص قلب حاجی رو بیار.
جسم له شده ام را به سمت دیوار کشاندم .جانی در بدنم نبود تا برخیزم.
نگاه گریانم را به پدرم دادم .روی مبل نشسته بود و هنوز دستش رو قلبش بود.
با صدایی که از خشم می لرزید رو به مسعود کرد.
_بگو وسایلش رو جمع کنه و گورشو گم کنه. من دختری به اسم دلارام ندارم.
مادرم مبهوت صدایش کرد
_حاجی!
کیش و مات شده بودم.
حتی به خودشان زحمت ندادند از من بدبخت بپرسند تو انجا چه غلطی میکردی؟ چرا چادرت را کنار گذاشتی؟اصلا آن پسر را چطور میشناختی.
حتی اجازه دفاع از خودم را ندادند.
مسعود به سمت اتاقم رفت و با یک چمدان برگشت.
روسری و مانتو را به سمتم پرتاب کرد
_بپوش و گورت رو گم کن.
وقتی دید حرکتی نمی کنم به سمتم آمد روسری را روی سرم محکم کرد .با عصبانیت مانتو را تنم کرد و دکمه هایم را بست .
همه مدت که او مرا برای بیرون انداختن آماده می کرد، نگاهم به پدرم بود که چطور راضی شد در این شهر پر از گرگ مرا ، تنها دخترش را طرد کند.
مسعود وحشیانه دستم را گرفت و مرا همراه خودش کشاند.
در حیاط را باز کرد مرا به بیرون پرت کرد. با برخورد بدن زخمیام با آسفالت کوچه درد به تمام وجودم رخنه کرد.
چمدان را کنارم انداخت.
_میری پیش همون حرومزاده ای که دیشب کنارش جولان میدادی.
نگاهم را بالا آوردم تا حرفی بزنم ولی با دیدن نگاه متعجب بهراد سرم را پایین انداختم.
کنار خانه خاله اش ایستاده بود.
مسعود که تازه متوجه اون شده بود انگار بیشتر از این بی آبرویی عصبانی شد .
میخواست با زورش نشان بدهد که من دیگر نسبتی با او ندارم.
پس با صدای بلند برسرم فریاد زد.
_ما هیچ وقت خواهری نداشتیم پس گورت رو گم کن.
قبل از اینکه وارد خانه شود لگدی نثار دلم کرد که از درد بیشتر در خودم پیچیدم و فریاد گوش خراشم به آسمان بلند شد.
در حیاط که به رویم بسته شد.
انگار دنیا دور سرم چرخید .
درد همه وجودم را گرفت .
همه چیز تیره و تار شد قبل از اینکه از حال بروم،از پس ان سیاهی، بهراد را دیدم که به سمتم دوید.
#ادامه_دارد
╭
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🔴 تمام ایران نگران و دعاگوی توست
سیّدجان
🔹خوشبختی یعنی اینطوری برای مردمت مهم باشی و همه برات دعا کنند...
🔹به حق مادرت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) انشاءالله سالم باشی
📗📗📗📗📗📗📗📗📗📗📗📗📗
🔻ختم قرآن برای سلامتی آقای رئیسی و همراهانشون
👌یک آیه بخوانید👇
https://leageketab.ir/khatme-quran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در نماز عشق بارانی شدی
عاقبت همچون سلیمانی شدی
#سید_شهیدان_خدمت💔
#ایران_تسلیت🏴
♨️
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 امروز پیکر مطهر #خادم_الرضا، شهید آیت الله سید ابراهیم #رئیسی در دارالسلام حرم مطهر آرام میگیرد
نماز لیله الدفـــن
برای میت در شب اول قبر
«از اول شب تا صبح»
خوانده می شود.ولی بهتر
است بعد از نماز عشا
خوانده شود. بجای کلمه فلان
نام مرحوم گفته می شود.
✓ نمـــــاز لیلة الدفـــــن
🔘 شهید سیدابراهیم رئیسی
فرزنـــد ↔️ سیدحاجی
🔘شهیدحسین امیر عبداللهیان
فرزنـــد ↔️ محمد.
🔘شهید سید محمدعلی
آل هاشـــم
فرزند↔️ سید محمد تقی
🔘شهید سید طاهر مصطفوی
فرزنـــد↔️ سید احمد.
🔘شهید محسن دریانوش
فرزنـــد↔️ مختار
🔘شهید بهروز قدیمی
(فرزند شهید هستن،)
فرزنـــد ↔️ اسحاق
هنوز دفن نشدند👇(فردا شب)
🔘شهید سیدمهدی موسوی
فرزند ↔️ سید محمد علی
🔘شهید مالک رحمتی
فرزند ↔️ حاج اسکندر
#نماز_لیله_الدفن
#شهید_جمهور
شهید سید مهدی موسوی و مالک رحمتی اضافه شد. این دو شهید دفن نشدند و امشب نماز ندارند.
مهر علی و زهرا - ناصر عبداللهی.mp3
4.28M
🎉
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
👆اعمال شب و روز عرفه
✅ امشب و فردا ، شب و روز عرفه است.
🌷 چند حدیث از پیامبر اکرم (ص) در مورد روز عرفه:
۱-خداوند در هیچ روزی به اندازه روز عرفه، بندگان را از آتش دوزخ نمی رهاند.
۲- برخی از گناهان جز در عرفات بخشوده نمی شوند.
۳- گناه کارترین فرد در عرفات کسی است که از آن جا باز گردد در حالی که گمان می برد آمرزیده نخواهد شد.
#عرفه
خانه ات را حلقه بر در میزنم
گرد بام خانه ات پر میزنم
آنقدر در میزنم این خانه را
تا ببینم روی صاحب خانه را
تا به عشق خود اسیرم کرده ای
از علائق جمله سیرم کرده ای
من به غیر از تو ندارم هیچکس
مهدی زهرا به فریادم برس
🤲دعای سلامتی امام زمان (عج)
💐بسم الله الرحمن الرحیم💐
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا
🌼خدایا، ولىّ ات حضرت حجّه بن الحسن که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد در این لحظه و در تمام لحظات سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان باش، تا او را به صورتى که خوشایند اوست ساکن زمین گردانیده،و مدّت زمان طولانى در آن بهرهمند ساز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#عرفه