فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرمایشات امام راحل عظیم الشان:
ما یک سیلی خوردیم از اشتباه😪😓
همه این نابسامانی ها از اشتباه ماست😓
نباید اشتباه تکرار شود🤔🤔❗❗
🍀🍀دنبال این باشید که یک نفر صد در صد در خط اسلام برای ریاست جمهور انتخاب کنید✌✌
#انتخابات
#رئیسی
#مشارکت_حداکثری
ʝσłꪓ↝
❥﴾ @romaysa_girl ツ
هدایت شده از ࢪمـیــصــــا¦✿¦ⓢᎯעᏒⓞꪑᎯ
🌸 بـِـــســــمِ اللہ الــــرَّحـمــــݩِ الــرَّحیـــــمِ 🌸
*داستان يوسف*
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
در روايات اهل بيت عليه السلام و... مىخوانيم:
هنگامى كه يوسف عليه السلام در قعر چاه قرار گرفت اميدش از همه جا قطع و تمام توجه او به ذات پاك خدا شد، با خداى خود مناجات مىكرد و به تعليم جبرئيل راز و نيازهائى داشت.
در روايتى مىخوانيم يوسف با خدا چنين مناجات كرد:
اللهم يا مونس كل غريب و يا صاحب كل وحيد و يا ملجا كل خائف و يا كاشف كل كربة و يا عالم كل نجوى و يا منتهى كب شكوى و يا حاضر كل ملاء يا حى يا قيوم، اءسئلك اءن تقذف رجائك فى قلبى، حتى لايكون لى هم و لا شغل غيرك و اءن تجعل لى من امرى فرجا و مخرجا اءنك على كل شى ء قدير.
بار پروردگارا! اى آنكه مونس هر غريب و يار تنهايانى، اى كسى كه پناهگاه هر ترسان و برطرف كننده هر غم و اندوه، و آگاه از هر نجوى و آخرين اميد هر شكايت كننده و حاضر در هر جمع و گروهى، اى حى و اى قيوم! از تو مىخواهم كه اميدت را در قلب من بيفكنى، تا هيچ فكرى جز تو نداشته باشم، و از تو مىخواهم كه از اين مشكل بزرگ، فرج و راه نجاتى براى من فراهم كنى كه تو بر هر چيز توانائى.
جالب اينكه در ذيل اين حديث مىخوانيم، فرشتگان صداى يوسف را شنيدند و عرض كردند:
الهنا نسمع صوتا صبى و الدعاء دعاء نبى.
پروردگارا! ما صدا و دعائى مىشنويم، آواز، آواز كودك اما دعا، دعاى پيامبر است.
تفسير نمونه: ج 9، ص 348.
#داستان_مذهبی✨
ʝσłꪓ↝
❥﴾ @romaysa_girl ツ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زاکانے :ما پنج نامزد انقلابے باید بہ انسجام و همافزایے برسیم و مردم را حیران نکنیم.
🔻امتحان بزرگ نامزدهاۍ انقلابۍ در همین است کهـ مردم را دعوت بهـ جریان انقلاب کنیم نهـ بهـ خودمان. مردم از بین این پنج نفر، بهـ کسۍ کهـ اقبال بیشترۍ در عموم مردم دارد راۍ بدهند.✌️🏽
#انتخابات
#زاکانی
ʝσłꪓ↝
❥﴾ @romaysa_girl ツ
ما مردم رشید ایران با حضور پای صندوقهای رأی، مثل همیشه دشمنان این آب و خاک را ناامید خواهیم کرد...انشاءالله✌️🇮🇷
#انتخابات
#رئیسی
#مشارکت_حداکثری
༺ @romaysa_girl
#ثوابیہویے
۵صلوات جهت تعجیل در ظهور آقا
♥️الهُمَصَلِعَلیمُحَمَّدوَآلمَحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُم♥️
هدایت شده از ࢪمـیــصــــا¦✿¦ⓢᎯעᏒⓞꪑᎯ
🌸 بـِـــســــمِ اللہ الــــرَّحـمــــݩِ الــرَّحیـــــمِ 🌸
#حدیث_روز
✨ امام علی عليه السلام:
💥 مَن عَرَفَ خِداعَ الدُّنيا لَم يَغتَرَّ مِنها بِمُحالات الأَحلامِ
👌 كسى كه فريبكارى دنيا را بشناسد، فريب رؤياهاى پوچ آن را نمى خورد
📙 غررالحكم حدیث8939
ʝσłꪓ↝
❥﴾ @romaysa_girl ツ
* دیدن قصری از یاقوت سرخ*
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
در کتاب امالی شیخ طوسی از امام صادق و ایشان از پدرانشان علیهم السلام نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هنگامي كه (در شب معراج) مرا به آسمان بردند، وارد بهشت شدم و در آن قصري از ياقوت سرخ ديدم كه بر اثر درخشش، از بيرون داخل آن ديده مي شد و در آن بنايي از درّ و زبرجد بود. گفتم: اي جبرئيل! اين قصر براي كيست؟ جبرییل گفت: اين براي كسي است كه سخن نيكو بگويد و روزه دائمي بگيرد و غذا بدهد و در شب در حالی كه مردم خوابند، به مناجات بپردازد.
حضرت علي عليه السلام عرضه داشت: اي پيامبر خدا! در ميان امت شما چه كسي طاقت انجام اين كارها را دارد؟
ايشان فرمودند: اي علي نزدیک بیا؛ و آن حضرت به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نزديك شد. آن حضرت به او فرمود: آيا مي داني نيكو سخن راندن چيست؟ آن حضرت عرض كرد: خداوند و رسولش داناترند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: كسي كه بگويد: سبحان الله، و الحمد لله و لا إله إلا الله، و الله اكبر. سپس فرمودند: آيا مي داني روزه دائمي گرفتن يعني چه؟
آن حضرت عرض كرد: خدا و رسولش داناترند. ايشان فرمودند: هر كس ماه رمضان را روزه بگيرد و يك روز آن را هم نخورد.
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: مي داني كه غذا دادن يعني چه؟ آن حضرت عرض كرد: خدا و رسولش داناترند. ايشان فرمودند: منظور از آن كسي است كه به دنبال كسب روزي خانواده برآيد و آبروي آنان را در برابر مردم حفظ كند.
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: آيا مي داني كه مناجات در شب و در هنگامي كه مردم خوابند يعني چه؟ آن حضرت عرض كرد: خدا و رسولش داناترند. ايشان فرمودند: منظور از آن كسي است كه نمي خوابد تا اين كه نماز عشاء را ادا كند و منظور از اين كه مردم خوابند، يهود و مسيحيانند، چرا که آنان ما بين اين فاصله را مي خوابند.
منبع: امالي طوسي ج 2 ص 73
#داستان_مذهبی
ʝσłꪓ↝
❥﴾ @romaysa_girl ツ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
📌کلیپی که برای تخریب آقای #رئیسی نشر میشه
این فرد اصلا آقای #رئیسی نیست✅
👈درگیری امام جماعت یک مسجد با مأمورین شهرداری
#سواد_رسانه
#انتخابات
https://b2n.ir/b26227
۱۳۹۹/۰۶/۰۷
تاریخ خبر👆
بنیاد مستضعفان در خصوص ماجرا روستای ابوالفضل اهواز توضیح داد
ʝσłꪓ↝
❥﴾ @romaysa_girl ツ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑٤دقيقه طوفاني از افشاگرى
دست هاى پشت پرده #انتخابات🛑
مشاهده و انتشار واجب
🚫👇🏻👇🏻🚫
پاسخ به دو قطبي جليلي يا #رئيسي؟!
كليد خوردن شورش در هفته آينده؟!
نقشه سران اصلاحات براى روز قبل #انتخابات؟!
انصراف نامزد محبوب از رقابت ها؟
🎥📲
حتما تا آخر مشاهده كنيد و
براى دوستانتون بفرستین
🔴توجه🔴
تلاش كنيد تا روز #انتخابات
همه ببينن اين كليپ رو،تا روشنگرى بشه
ʝσłꪓ↝
❥﴾ @romaysa_girl ツ
رهبرم❤️
رهنمودهای پدرانه شما را به گوش جان شنیدیم و با حضور پر شور پای صندوقهای رأی، چشم جهانیان را خیره خواهیم کرد انشاءالله✌️🇮🇷
#انتخابات
#رئیسی
#مشارکت_حداکثری
ࢪمـیــصــــا¦✿¦ⓢᎯעᏒⓞꪑᎯ
#جان_شیعه_اهل_سنت 🌸 قسمت #چهارم 🌱 مادر همیشه شامل حال همه میشد، حتی مستأجری که آمدنش را دوست ند
رمان #جان_شیعه_اهل_سنت 🌸
قسمت #پنجم 🌱
قدری دلش قرار گرفته و به آمدن مستأجر به خانه تا حدی راضی شده است، اما برای من حضور یک مرد غریبه در خانه، همچنان سخت بود؛ میدانستم دیگر آزادی قبل را در حیاط زیبای خانهمان ندارم و نمیتوانم مثل روزهای گذشته، با خیالی آسوده کنار حوض بنشینم. به خصوص که راه پله طبقه دوم از روبروی در اتاق نشیمن شروع میشد و از این به بعد بایستی همیشه در اتاق را میبستیم. باید از فردا تمام پرده های پنجره های مشرف به حیاط را می کشیدیم و هزار محدودیت دیگر که برایم سخت آزار دهنده بود، اما هر چه بود با تصمیم قاطع پدر اتفاق افتاده و دیگر قابل بازگشت نبود.
ظرف های نهار را شسته و با عجله مشغول تغییر وضعیت خانه برای ورود مستأجر جدید شدیم. مادر چند ملحفه ضخیم آورد تا پشت پنجره های مشرف به حیاط نصب شود، چرا که پرده های حریر کفایت حجاب مناسب را نمیکرد. با
چند مورد تغییر دکوراسیون، محیط خانه را از راهرو و راه پله مستقل کرده و در اتاق
نشیمن را بستیم. آفتاب در حال غروب بود که مرد غریبه با کلیدی که پدر در بنگاه در اختیارش گذاشته بود ، درِ حیاط را نیمه باز کرده و با گفتن چند بار »یا الله !« در را کامل گشود و وارد شد. به بهانه دیدن غریبه ای که تا لحظاتی دیگر نزدیکترین همسایه ما میشد، گوشه ملحفه سفید را کنار زده و از پنجره نگاهی به حیاط
انداختم. بر خلاف انتظاری که از یک تکنیسین تهرانی شرکت نفت داشتم، ظاهری فوق العاده ساده داشت. تیشرت کرم رنگ به نسبت گشادی به تن داشت که روی یک شلوار مشکی و رنگ و رو رفته و در کنار کفشهای خا کیاش، همه حکایت از فردی میکرد که آنچنان هم در بند ظاهرش نیست. مردی به نسبت چهارشانه با قدی معمولی و موهایی مشکی که از پشت ساده به نظر می رسید.
پشت به پنجره در حال باز کردن در بزرگ حیاط بود تا وانت وسایلش داخل شود و صورتش پیدا نبود. پرده را انداخته و با غمی که از ورود او به خانه مان وجودم را گرفته بود، از پشت پنجره کنار رفتم که مادر صدایم کرد: »الهه جان! مادر چایی دم کن، براشون ببرم!« گاهی از اینهمه مهربانی مادر حیرت میکردم. میدانستم...
#ادامه_دارد...
ʝσłꪓ↝
❥﴾ @romaysa_girl ツ
ࢪمـیــصــــا¦✿¦ⓢᎯעᏒⓞꪑᎯ
رمان #جان_شیعه_اهل_سنت 🌸 قسمت #پنجم 🌱 قدری دلش قرار گرفته و به آمدن مستأجر به خانه تا حدی راضی شد
رمان #جان_شیعه_اهل_سنت 🌸
قسمت #ششم 🌱
که او هم مثل من به همه سختی های حضور این مرد در خانهمان واقف است، اما مهربانی آمیخته به حس مردم داری اش، بر تمام احساسات دیگرش غلبه میکردم، همچنانکه قوری را از آب جوش پُر میکردم صدای عبدلله را می شنیدم که حسابی با مرد غریبه گرم گرفته و به نظرم می آمد در جابجایی وسایل کمکش میکند که کنجکاوی زنانه ام برانگیخته شد تا وسایل زندگی یک مرد تنها را بررسی کنم. پنجره آشپزخانه را اندکی گشودم تا از زاویه ای دیگر به حیاط نگاهی بیندازم. ِ وانت چند جعبه کوچک بود و یک یخچال کهنه که رنگ سفید مایل به زردش در چند نقطه ریخته بود و یک گاز کوچک رومیزی که پایه های کوتاهش زنگ زده بود. وسایل دست دومی که شاید همین بعد از ظهر، از سمساری سر
خیابان تهیه کرده بود. یک ساک دستی هم روی زمین انتظار صاحبش را میکشید تا به خانه جدید وارد شود. طبقه بالا فقط موکت داشت و در وسایل او هم خبری از فرش یا زیرانداز نبود. خوب که دقیق شدم یک ساک پتو هم در کنار اجاق گاز، کف بار وانت افتاده بود که به نظرم تمام وسیله خواب مستأجر ما بود. از این همه
فضولی خودم به خنده افتادم که پنجره را بستم و به سراغ قوری چای رفتم، اما خیال زندگی سرد و بی روحی که همراه این مرد تنها به خانه مان وارد میشد، شبیه در ذهنم نقش بست. در چهار فنجان چای ریخته و به همراه یک
احساسی گَس در ذهنم نقش بست . در چهار فنجان چای ریخته و به همراه یک بشقاب کوچک رطب در یک سینی تزئینی چیدم که به یاد چند شیرینی افتادم که از صبح مانده بود. ظرف پایه دار شیرینی را هم با سلیقه در سینی جای دادم و
به سمت در اتاق نشیمن رفتم تا عبدالله را صدا کنم که خودش از راه رسید و سینی را از من گرفت و برد . علاوه بر رسم میهمان نوازی که مادر به من آموخته بود، حس عجیب دیگری هم در هنگام چیدن سینی چای در دلم بود که انگار میخواستم جریان گرم زندگی خانه مان را به رخ این مرد تازه وارد بکشم .
#ادامه_دارد...
ʝσłꪓ↝
❥﴾ @romaysa_girl ツ
هدایت شده از ࢪمـیــصــــا¦✿¦ⓢᎯעᏒⓞꪑᎯ
🌸 بـِـــســــمِ اللہ الــــرَّحـمــــݩِ الــرَّحیـــــمِ 🌸