eitaa logo
ࢪمـیــصــــا¦✿¦ⓢᎯעᏒⓞꪑᎯ
1.2هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
18 فایل
 تیغ قݪــ✒ــم ❥❥ ݕرݩــ🗡ــده تـر از سݪـ💣ــاح ❥❥ و تا پشتـۅانہ فرهنگے ݩبـاشد ❥❥ حتے مݕــارزه مسݪـحانـہ🤺 اثـر؎ ݩـدارد...❥❥ فـرمانده @Channeladmiin https://eitaa.com/joinchat/3505979469Ce0c33e14ef
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانم جان؟؟! میدونم بنجلم😭💔 اما جان مادرت🥹 به بابات بگو اربعین من بیام کربلا✋🏻😭 بگو منو بخره💔😭 دلم تنگه خانم تو واسم بلیط خرج کن 💔تو واسم رو بزن.✋🏻 __________________ 🚔҉ ҉ʝօɨռ↷ ‌‌╭─────────•༊• │🇮🇷⃟⃟ ⃟🚨↬@romaysa_girl ╰───────────────•༊•
1_1398778197.m4a
4.78M
غیبت به چه قیمت؟؟؟ دانشمند ______________ 🚔҉ ҉ʝօɨռ↷ ‌‌╭─────────•༊• │🇮🇷⃟⃟ ⃟🚨↬@romaysa_girl ╰───────────────•༊•
ࢪمـیــصــــا¦✿¦ⓢᎯעᏒⓞꪑᎯ
‹بسـم‌اللّٰـه‌الرحمـن‌الرحیـم..!"› #سه‌دقیقه‌درقیامت🤍-! #پارت۱۰ ±سفر‌کربلآ حسابي به مشكل خورده ب
‹بسـم‌اللّٰـه‌الرحمـن‌الرحیـم..!"› 🤍-! ۱۱ ±آزارمؤمن در دوران جواني در پايگاه بسيج شهرستان فعاليت داشتم. روزها و شبها با دوستانمان با هم بوديم. شبهاي جمعه همگي در پايگاه بسيج دور هم جمع بوديم و بعد از جلسه قرآن، فعاليت نظامي و گشت و بازرسي و... داشتيم. در پشت محل پايگاه بسيج، قبرستان شهر ما قرار داشت. ما هم بعضي وقتها، دوستان خودمان را اذيت ميكرديم! البته تاوان تمام اين اذيتها را در آنجا دادم.برخي شبهاي جمعه تا صبح در پايگاه حضور داشتيم. يك شب زمستاني، برف سنگيني آمده بود. يكي از رفقا گفت: كسي جرئت داره الان تا انتهاي قبرستان برود؟! گفتم: اينكه كار مهمي نيست. من الان ميروم. او هم به من گفت: بايد يك لباس سفيد بپوشي! من سرتا پا سفيدپوش شدم و حركت كردم. خسخس صداي پاي من بر روي برف، از دور هم شنيده ميشد. من به سمت انتهاي قبرستان رفتم! اواخر قبرستان كه رسيدم، صوت قرآن شخصي را از دور شنيدم! يك پيرمرد روحاني كه از سادات بود، شبهاي جمعه تا سحر، در انتهاي قبرستان و در داخل يك قبر مشغول تهجد و قرائت قرآن ميشد. فهميدم كه رفقا ميخواستند با اين كار، با سيد شوخي كنند. ميخواستم برگردم اما باخودم گفتم: اگر الان برگردم، رفقاي من فکر ميکنند ترسيدهام. براي همين تا انتهاي قبرستان رفتم.هرچه صداي پاي من نزديكتر ميشد، صداي قرائت قرآن سيد هم بلندتر ميشد! از لحن او فهميدم كه ترسيده ولي به مسير ادامه دادم. تا اينكه به بالاي قبري رسيدم كه او در داخل آن مشغول عبادت بود. يكباره تا مرا ديد فريادي زد و حسابي ترسيد. من هم كه ترسيده بودم پا به فرار گذاشتم. پيرمرد سيد، رد پاي مرا در داخل برف گرفت و دنبال من آمد. وقتي وارد پايگاه شد، حسابي عصباني بود. ابتدا كتمان كردم، اما بعد، از او معذرت‌خواهي كردم. او با ناراحتي بيرون رفت. حالا چندين سال بعد از اين ماجرا، در نامه عملم حكايت آن شب را ديدم. نميدانيد چه حالي بود، وقتي گناه يا اشتباهي را در نامه عملم ميديدم، خصوصاً وقتي كسي را اذيت كرده بودم، از درون عذاب ميكشيدم. گويي خودم به جاي آنطرف اذيت ميشدم.از طرفي در اين مواقع، باد سوزان از سمت چپ وزيدن ميگرفت، طوري كه نيمي از بدنم از حرارت آن داغ ميشد! وقتي چنين اعمالي را مشاهده ميكردم، به گونهاي آتش را در نزديكي خودم ميديدم كه چشمانم ديگر تحمل نداشت. همان موقع ديدم كه آن پيرمرد سيد، كه چند سال قبل مرحوم شده بود، از راه آمد و كنار جوان پشت ميز قرار گرفت. سيد به آن جوان گفت: من از اين مرد نميگذرم. او مرا اذيت كرد. او مرا ترساند.من هم گفتم: به خدا من نميدانستم كه سيد داخل قبر عبادت ميكند. جوان رو به من گفت: اما وقتي نزديك شدي فهميدي كه مشغول قرآن خواندن است. چرا همان موقع برنگشتي؟ ديگه حرفي براي گفتن نداشتم. خلاصه پس از التماسهاي من، ثواب دو سال عبادتهاي مرا برداشتند و در نامه عمل او قرار دادند تا راضی‌شود.دو سال نمازي كه بيشتر به جماعت بود. دو سال عبادت را دادم به خاطر اذيت و آزار يك مؤمن! در لابه‌لای صفحات اعمال خودم به يك ماجراي ديگر از آزار مؤمنين برخوردم. شخصي از دوستانم بود كه خيلي با هم شوخي ميكرديم و همديگر را سركار ميگذاشتيم. يكبار در يك جمع رسمي با او شوخي كردم و خيلي بد او را ضايع كردم. خودم هم فهميدم كار بدي كردم، براي همين سريع از او معذرتخواهي كردم. او هم چيزي نگفت. گذشت تا روز آخر كه ميخواستم براي عمل جراحي به بيمارستان بروم.دوباره به همان دوست دوران جواني زنگ زدم و گفتم: فلاني، من خيلي به تو بد كردم. يكبار جلوي جمع، تو را ضايع كردم. خواهش ميكنم مرا حلال كن. من شايد از اين بيمارستان برنگردم. بعد در مورد عمل جراحي گفتم و دوباره به او التماس كردم تا اينكه گفت: حلال كردم، ان‌شاءالله كه سالم و خوب برگردي.آن روز در نامه عملم، همان ماجرا را ديدم. جوان پشت ميز گفت: اين دوست شما همين ديشب از شما راضي شد. اگر رضايت او را نميگرفتي بايد تمام اعمال خوب خودت را ميدادي تا رضايتش را كسب كني، مگر شوخي است، آبروي يك انسان مؤمن را بردي. __________________________ 🚔҉ ҉ʝօɨռ↷ ‌‌╭─────────•༊• │🇮🇷⃟⃟ ⃟🚨↬@romaysa_girl ╰───────────────•༊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍امیرالمؤمنین علی عليه السلام: بر تلخىِ حق، شكيبا باش و زنهار از اين كه به شيرينى باطل، فريب خورى! 📚غررالحکم؛ ح ۲۴۷۲ __________ 🚔҉ ҉ʝօɨռ↷ ‌‌╭─────────•༊• │🇮🇷⃟⃟ ⃟🚨↬@romaysa_girl ╰───────────────•༊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 بـِـــســــمِ اللہ الــــرَّحـمــــݩِ الــرَّحیـــــمِ 🌸
امام صادق علیه السلام: «الرِّزْقُ مَعَ النِّسَاءِ وَالْعِیَالِ.» «رزق و روزی با همسر و فرزندان است.» __________________________ 🚔҉ ҉ʝօɨռ↷ ‌‌╭─────────•༊• │🇮🇷⃟⃟ ⃟🚨↬@romaysa_girl ╰───────────────•༊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✓سوره ضحی♡ __________________________ 🚔҉ ҉ʝօɨռ↷ ‌‌╭─────────•༊• │🇮🇷⃟⃟ ⃟🚨↬@romaysa_girl ╰───────────────•༊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 من مصطفی صدرزاده هستم (: یار هست ... من واقعا عاشقش بودم ... نمی تونم شبا بخوابم ... با چهره خونین ... هوای این روزای من (:💔 ❤️ __________________________ 🚔҉ ҉ʝօɨռ↷ ‌‌╭─────────•༊• │🇮🇷⃟⃟ ⃟🚨↬@romaysa_girl ╰───────────────•༊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃پسر بچه ۴ساله رجز خوانی می کنه☆♡ __________________________ 🚔҉ ҉ʝօɨռ↷ ‌‌╭─────────•༊• │🇮🇷⃟⃟ ⃟🚨↬@romaysa_girl ╰───────────────•༊•