از خلوتی و سکوت خونه استفاده کنم،
برای قرآن خوندن🌱
این روزها، یکم کند پیش میرم
ولی الحمدلله داره پیش میره🌱
و تا آخر هفته ان شالله ۲جز، تموم میشه🤲🌱
همیشه میگم، در شرایط سخت، اگه جا نزنید و ادامه بدید،بردش خیلی لذت بخشه...
در شرایطی که همه چیز مهیا هست که شاهکاری نکردیم!!!
بچه گشنشه، بچه ها بازی میخوان،
ناهار و شام باید آماده باشه، خونه باید تمیز بشه، ظرفا و رختا باید شسته بشه...
مهمانی باید بری و همچنین مهمانداری کنی...
در کنار همه ی اینها، تلاش برای هدفت خیلی لذت بخشه👌💚
راستی روز شنبه اس،
شستن رخت و لباس ها فراموش نشه✅
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
📌امریه
راوی:مرتضی پارساییان
اوایل بهمن ۶۱ بود من در مقر سپاه تهران مشغول فعالیت بودم یک روز به من گفتند کسی دم در با شما کار دارد.
رفتم و با تعجب دیدم که ابراهیم است نمیدانید چقدر خوشحال شدم یلی از دوستان ما او را میشناختند و یا اینکه تعریف او را شنیده بودند.
با اصرار من قرار شد ناهار بماند البته گفتم که من هزینه ناهار مهمان را از جیب خودم میدهم و مشکل بیت المال وجود ندارد.
گفتم داش ابرام چی شده یادی از ما کردی؟
گفت میخوام برایم یه امریه بگیری که اعزام جنوب بشم.
آن زمان بسیجیانی که خارج از اعزام سراسری به جبهه میرفتند باید یک نامه شخصی برای اعزام به جبهه میگرفتند که به آن امریه میگفتند.
موقع ناهار وارد سالن غذاخوری شدیم شرایط خاصی در آن سال وجود داشت توی واحد ما کسی نمیخندید! همه با یقههای بسته و ظاهری بسیار مذهبی بودند! فکر میکردند این کارها اخلاص و تقوا را بیشتر میکند.
ابراهیم تا وارد سالن غذاخوری شد به من گفت راستی شنیدم اخد کردی درسته؟
گفتم بله با اجازه...
هنوز حرف من تمام نشده بود که یک دفعه ابراهیم زد روی میز و گفت باریکلا بعد هم یه بیت شعر برای من خواند و همینطور میخندید و میزد روی میز!
من هم که نگاههای خاص اطرافیان را میدیدم،خیلی خجالت کشیدم و گفتم آقا ابرام زشته،مسئولین سپاه امروز اومدن اینجا و توی سالن نشستند.
ابراهیم هم با اشاره سر گفت خبر دارم عمداً این کار را میکنم!
نمیدانم چه منظوری داشت اما حسابی سالن ناهارخوری را به هم ریخت.
جلسه به پایان رسید و همه آماده بازگشت به محل قرارگاه و لشکرها شدند.
حاج حسین میگفت وقتی سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم یک بسته را به ابراهیم دادم و گفتم برایت نان و کباب آوردم.
ابراهیم همینطور که پشت فرمان نشسته بود،نان و کباب را از من گرفت و با دست دیگر از شیشه ماشین به بیرون پرت کرد!
بعد هم گفت من با بسیجیها نان و سیب زمینی خوردم بگذار این غذا را حیوانات بیابان بخورند!
چیزی نگفتم ابراهیم چند لحظه بعد گفت تمام ما بسیجی هستیم وای به روزی که غذای بسیجی و فرمانده تفاوت داشته باشد،آن موقع کار مشکل میشود...
#خاطرات_شهید
#سلام_بر_ابراهیم
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لبخندانه
💪چه اراده فولادینی 👏
یه حافظ قرآن هم باید اینطوری
باشه و تا رسیدن به هدف ناامید
نشه😇
┄┅═✧❁✧═┅┄
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
از صبح تا الان، یکم کند پیش رفتم و بیشتر مشغول تلفن بودم...
بعضی اوقات اونجوری که فکرشو میکنیم پیش نمیره...
ولی الان، بجای اینکه بخوابم، دارم مرور میکنم
رسیدم به این آیه،😢
چقدر خدا در جای جای قرآن میگه؛
تذکر بده ای رسول...
و بدبخت ترین مردم، از اون پند کناره میگیرن و شما آدمیان زندگی دنیا را ترجیح میدهید
حال آنکه آخرت، بهتر و پایدارتر است...😢
و چقدر ما انسانها، بدبختیم!!!!
اگر عمیق فکر کنیم...
#سوره_اعلی
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
نهایت عمرمون در این دنیا بشه۸۰،
چقدر دروغ گفتیم تا کارمون رو پیش ببریم...
چقدر تهمت زدیم، تا عقده های دلمون رو خالی کنیم...
چقدر زندگی رو جدی گرفتیم...
درصورتیکه چشم به هم بزنیم تمام شده و باید پاسخگوی تک تک نیات درونی مون باشیم!!!
یه استانبولی درست کردم🌱
به نیت پیامبر اکرم ص
برای اینکه هیچ ضرری،
از قابلمه گرفته تا رب و چیزهایی که میریزیم داخل غذا و ممکنه خیلی مفید نباشه حتما سوره کوثر، والتین و سوره ایلاف رو بخونیم و دم بزنیم به غذا
تا از آسیب های احتمالی جلوگیری کنه و شفا باشه برای همه🤲🌱
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
20.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در زندگی راحتی وجود ندارد...
لقد خلقنا الانسان فی کبد...
#سوره_بلد
#سوگل_مشایخی
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝