📚 #داستان_کوتاه 📖 #نوشتم_قلم_جوانه_زد. (چطور شد که نویسنده شدم) #2 هفت سالم که بود اولین داستانم را نوشتم، قصه زهرا کوچولو که عاشق نوشتن بود. آن زمان بابا نشریه چاپ می کرد و اولین قصه من در نشریه مفتاح که یک نشریه فامیلی بود چاپ شد. همین باعث شد که جوانه نوشتن در وجود من تبدیل به نهال شود. حالا بیست سال از آن روز که قصه ام را در نشریه خواندم و ذوق کردم میگذرد. حالا آن جوانه تبدیل به درختی تنومند شده که دارد ثمر می دهد و میوه هایش همین داستان ها و داستانک ها و دیالوگها و مونولوگ هایی هستند که بعضیشان چاپ شده اند. حالا که به عقب بر می گردم روزهایی را می بینم که برای نوشتن و سفر کردن در دنیای خیال انگیز ذهنم و بازی با کلمات هیجان زده بودم، می خندیدم و گاهی اشک می ریختم. مثلا آن روزهایی را می بینم که انشا می نوشتم هم برای خودم و هم برای بقیه همکلاسی ها. آن روزی که انشاء را از روی دفتر سفید خواندم، دبیر فارسی گفت که همه برایم دست بزنند و گفت دفترم را ببرم تا نمره بدهد. نمره بیست را پای برگه سفید نوشت و انگشت اشاره اش را گذاشت روی گیج گاهم: - این بیست رو زدم فقط برای اینی که اینجاست، برو بشین بنویسش. یا آن روزی که دبیر ادبیات با خنده گفت: - آفرین دختر،ترشی نخوری یه چیزی میشی! من هنوز هم بعد از گذشت این همه سال عذاب وجدان دارم بابت تمام آن ترشی هایی که در طول این سالها خوردم و نوشتم. #پایان - زهراسادات هاشمی🌱 @roo_be_aseman

💎 شما دوستان عزیزم همیشه می تونید نظراتتون رو درباره مطالبی که باهاتون به اشتراک می ذارم از این طریق باهام در میون بذارید. لینک چت ناشناس با من برای ارسال حرف دلتون، انتقاد و نظر درباره خودم یا کانال، خلاصه که هر چه می‌خواهد دل تنگت، بگو... 👇 https://harfeto.timefriend.net/16294666751443 حرفاتو بهم رو در رو بگو. آی دی خودم اگه می‌خوای مستقیم باهام حرف بزنی👇 @zs_hashemi خلاصه که #مامان_زهرا همیشه پیشته ☺️

🎥 #کلیپ 🔻#ببینید مصاحبه‌ای بسیار جذاب 📝واکنش‌های عجیب و غیرمنتظره‌ی مردم، وقتی می‌فهمیدن، پشت ماجرا، دست مامان‌شون توی کار بوده❗️ @roo_be_aseman

به زمین آمده ام...

مداحی ترکی فاطمیه حاج مهدی رسولی

دعام کن...

مادر سادات💚

' کُجایی‌‌پشت‌وپناھِ‌خانه‌ی‌علے؏ #فاطمیه

🖤 مجلس ختم گرفتیم برایت زهـرا روضه ات را حسنت خواند ، حسین ات غش کرد... .

تقصیر ماست که شما انقدر بین شیعیانت غریبی مادر... .