eitaa logo
🌿 طب نوین روجین🌿
911 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
319 ویدیو
645 فایل
داخل کانال میتونی مشاوره دریافت کنی در مورد زگیل تناسلی/عفونت/کیست/ناباروری/سردمزاجی کافیه اعتماد کنی ودرمان بشی زیر نظر پژوهشکده طب سنتی رویان شماره ما 👈🏻 ۰۹۱۱۹۰۶۴۹۱۸ فرم مشاوره👈🏻 https://app.epoll.pro/49187200 🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌تاثیرِ فغان هرگه که ناخن می‌زنم بر دل خراشِ ناله‌ام، مضراب را شرمنده می‌سازد
🌿 طب نوین روجین🌿
#رمان_نگارا #نگین_شاپوریان #پارت69 یاسر_مزخرف اینی هست که دارم میبینم این چندمیش بوده! _ یاسر زو
[یاسر] خونه داشتم شام میخوردم که صدای گوشیم ‌امان نمی داد و پشت سر هم پیام می آمد تو گروه دانشگاه بود، صفحه رو باز کردم، همه داشتن راجب به نگار حرف میزدن! رفتم تو گروه یه چندتا عکس بود عکس هارو باز کردم عکس نگار با بدترین حالت ممکن که نمیدونم چطور پخش شده بود، انتشار پیدا کرده بود، نفس کشیدن یادم رفت! همه داشتن بهش ناسزا می گفتن دیگه واقعا عصبی شده بودم، نمیتونستم باور کنم، خون چشمام رو گرفته بود، لباس هامو سریع عوض کردم و بدون توجه به نرگس که میگفت کجا میری زدم بیرون رفتم‌ در خوابگاه بهش پیام دادم که بیاد پایین، وقتی اومد پایین خیلی آشفته بود، باورم نمی شد که واقعا نگار با من اینکارو کرده! با این حال همش سعی داشت بگه واقعیت نداره ولی من باور نکردم، چون عکسی بود که همه تایید کردن! نگار گفت اون من نبودم و گفت هفته بعد برمیگرده! تا چند روز خیلی بهم ریخته بودم! که هعی حرفای نگار دم گوشم بود، بعد از اون ضربه کاری که زیر گوشم زد! عکسارو برای محسن یکی از دوستای خودم که تو کار کامپیوتر بود فرستادم، چون اون تنها کسی بود که بهش اطمینان داشتم، نگار تا چند روز دانشگاه نیامد و فقط برای کار های انتقالش یکی دو بار آمد تا اون روز کاری بهش نداشتم تا اینکه روز آخر که نگار قرار بود برگرده خبری نشد دیگه داشتم مطمئن میشدم چون نه نگار کاری میکرد و نه خبری شده بود! بعد ظهر ساعت سه بود که محسن زنگ زد محسن_ یاسر زودتر خودتو برسون! _باشه! فورا خودم رو رسوندم، رفتم تو خونه محسن، اطرافشو نگاه میکرد، لب هاشو بهم فشرد و نگاهم کرد محسن_یاسر، نگار راست میگفت اون عکس خودش نبوده! نگاه کن اصل عکس این بوده خدای من باورم نمی شد، عکس دقیقا همون بود ولی چهره، چهره نگار نبود! عصبی شده بودم اگه این واقعیت داشت من چه ظلمی در حق نگار کرده بودم! چطوری با اون حرفایی که زدم دوباره تو چشمش نگاه می کردم، من چه غلطی کردم... یقه محسن گرفتم! و فریاد زدم: _پس چرا تا الان چیزی نفهمیدی! یقشو از میون دستم پس زد و گفت: محسن_آروم باش یاسر این کار یه فتو شاپ عادی نبوده کار یک ماهر بوده منم اتفاقی تو گوشی نگار وقتی جزئیات عکسو هک کردم دیدم این عکس توسط دختری به اسم مریم انتشار پیدا کرده! مریم! آره همون دختره که می گفت دوست نگاره 🌿🌸 @roman_tori🌸🌿
🌿 طب نوین روجین🌿
#رمان_نگارا #نگین_شاپوریان #پارت70 [یاسر] خونه داشتم شام میخوردم که صدای گوشیم ‌امان نمی داد و پ
سریع رفتم خوابگاه که به نگار بگم کار اون دختره بوده! نگهبان اجازه نمیداد وارد بشم، با نگهبان درگیر شدم رفتم بالا _نگار! نگار کجایی! انقدر صداش کردم ولی جوابی نشنیدم دخترا ریختن بیرون، مهاجمانه طرفم آمدن دختر_آقا برو بیرون اینجا چیکار میکنی، اون دختره رفته چیه تو رو هم قال گذاشته! دستامو بهم مشت کردم و بهش توپیدم _خفه شو مزخرف نگو شما برا نگار پاپوش درست کردین نگار کجاست؟ مریم_نگار الان رفت، برگشت به جایی که تعلق داره صدایی از پشت سرم آمد برگشتم نگاهش کردم، همون دختره بود! رو بهش کردم و گفتم: _خوبه خودت آمدی تو اسمت چی بود، مریم! مریم_بله! _همش تقصیر توعه عوضیه، نگار تو رو دوست خودش می دونست چطور میتونی انقدر پست باشی! جا خورده بود انتظار نداشت من همه چیو بدونم، چشماش گرد شده بود، به زمین چشم دوخت و بعد سرشو آورد بالا با صورتی سرخ شده نگاهم کرد لب هاشو محکم بهم فشرد و گفت: مریم_آره شاید حق با توعه ولی اون حقش بود _تو باید بری تیمارستان مریم_آره چون تو منو دیونه کردی! من نه تو باعث شدی نگار این اتفاق براش بی افته! ابروهامو بالا انداختم، تو چشماش اشک جمع شده بود، این کینه از کجا نشئت میگرفت، نفس رو با صدا بیرون داد و گفت: مریم_ این همه سال تلاش کردم بهم نگاه کنی، بهم توجه کنی! ولی یکبارم بهم توجه نکردی؛ گفتم شاید زشتم سالی دوبار عمل پلاستیک انجام میدادم که بهم نگاه کنی، آرزو هر شبم بود که بهم بگی دوست دارم بعد اون دختر آمد و همه رویای منو خراب کرد، تو چی تو نگار دیدی که تو من ندیدی! چشمامو با تعجب به اطراف می چرخوندم، مریم_ من دختر آقای مرادی هستم رئیس دانشگاه، از همون وقتی که دبیرستان بودم می آمد مخفیانه فقط نگاهت میکردم، ولی تو با من چیکار کردی، نگاهم کن یاسر، نگاهم کن... چیه؟ هنوز خوشگل نشدم، نمیخوای بهم بگی دوستت دارم؟ شکه شده بودم من اصلا به این دختر دقت نکرده بودم و این حرفا برام تازگی داشت چشماش پر اشک شده بود، نمی تونستم حضم کنم کاری که با نگار کرده بود! 🌿🌸 @roman_tori🌸🌿
🌿 طب نوین روجین🌿
#رمان_نگارا #نگین_شاپوریان #پارت71 سریع رفتم خوابگاه که به نگار بگم کار اون دختره بوده! نگهبان اج
_دیگه دهنتو ببند، تو هنوزم زشتی زشتر از قبل چون من ذاتتو میبینم تو چیکار کردی با نگار من اشکاش روی گونه اش ریخت مریم_نگار تو؟ تمام دخترا اونجا با تعجب داشتن نگاه میکردن، ازش چشم گرفتم و سریع رفتم فرودگاه که شاید بتونم نگار و برگردونم ولی دیر رسیدم اون رفته بود! تصمیم گرفتم برم زاهدان‌ پیداش کنم ولی قبلش باید این آبرو ریزی پاک میکردم؛ مدرکی که محسن پیدا کرده بود و فرستادم تو گروه تا همه بفهمند نگار بی گناهه! مریم و بابت پخش عکسهای شخصی زندان بردن، بعد از اون من نتونستم خودمو ببخشم من چیکار کرده بودم! من مثلا عاشق بودم ولی نگار و تو سختی تنها گذاشتم شب ها اصلا خوابم ‌نمی گرفت تا اینکه به بهونه سبحان و اینکه حال و هوام عوض بشه بلیط گرفتم رفتم زاهدان تا دو هفته اونجا بودم، از همه سراغ نگار میگرفتم ولی هیچکس نمی دونست کجا زندگی میکنه! همه جا رو زیر رو کردم ولی پیداش نکردم؛ صبح و شبم کابوس شده بود،  روز آخر ناامید برگشتم  رفتم پیش سبحان، دستم رو گزاشتم روی سرم و به دیوار تکیه دادم سبحان_یاسر واقعا بخاطر من آمدی من احساس میکنم خیلی بهم ریخته ای بازم احساس میکردم سبحان بوی سیگار  میده دیگه ایندفعه واقعا احساسش میکردم _ تو چرا انقدر بوی سیگار میدی سبحان؟ آب دهنشو قورت داد و اطراف نگاه کرد سبحان_چی من نه! اشتباه میکنی تو کافی شاپ میکشیدن حتما بو گرفتم سبحان_تو دنبال چیزی نمی گردی؟ چرا انقدر صبح تا شب این ور و اون ور میری؟ _خوب میخوام تو این مدت اینجارو ببینم، شب برمیگردم بلیط گرفتم، دانشگاه کلاس دارم 🌿🌸 @roman_tori🌸🌿
🌿 طب نوین روجین🌿
#رمان_نگارا #نگین_شاپوریان #پارت72 _دیگه دهنتو ببند، تو هنوزم زشتی زشتر از قبل چون من ذاتتو میبین
نگار انگار آب شده بود رفته بود تو زمین دنیا رو زیر و رو کردم ولی پیدا نشد اون مثل فرشته ای بود که منو دگرگون کرد من ناراحت تر از همیشه برگشتم تهران من چیکار کرده بودم! رسیدم تهران رفتم خونه مامان نرگس_ سلام پسرم رسیدن بخیر _سلام مامان ممنون مامان نرگس_ چیزی شده؟ _ نه خسته ام م نرگس_ برو استراحت کن شب مهمان داریم _کیه! مامان نرگس_ همکارم خانم صالحی فر با خانواده میان، دخترش میاد میخوام برای تو خاستگاریش کنم دندان هامو بهم فشردم و گفتم: _مامان اجازه میدید من برای زندگیم تصمیم بگیرم؟ من نمیخوام ازدواج کنم مامان نرگس_ پسر تو با کی لج میکنی؟ پیر شدی دیگه یاشار همسن تو بود بچه داشت! _یاشار کسی و داشت که دوستش داشت من کسیو ندارم دیگه ادامه ندید مامان لطفا. رفتم تو اتاق دیگه خسته شده بودم از بلا تکلیفی، از خستگی خوابم برد همش خواب نگار می دیدم دوباره اون صحنه تکرار شد از خواب پریدم دست خودم نبود گریه ام گرفت، اولین بار بود که دارم اینطور گریه میکنم اونم برای یه دختر! مامان نرگس_یا خدا یاسر چت شده مامان! حالت خوبه؟ داری گریه میکنی! _تقصیر من بود همش تقصیر من بود مامان نرگس _ چی تقصیر تو بود، چی میگی مامان خواب دیدی؟ صبر کن برات آب بیارم _ من باعث شدم بره مامان نرگس_ کی بره؟ ی_نگار، من دوسش دارم! مامان نرگس_ نگار کیه مامان خواب دیدی؟! 🌿🌸 @roman_tori🌸🌿
🌿 طب نوین روجین🌿
#رمان_نگارا #نگین_شاپوریان #پارت73 نگار انگار آب شده بود رفته بود تو زمین دنیا رو زیر و رو کردم و
سرم و به طرفین تکون دادم و گفتم: _نه خواب نیست مامان شما خبر ندارید، اون یکی از بچه ها دانشگاه بود قضیه رو براش تعریف کردم اما نرگس همچنان فکر میکرد که من خیالاتی شدم ولی دیگه انقدر گفتم که باور کرد، ابروهاشو بالا انداخت و گفت: مامان نرگس_ خوب تو چرا چیزی نگفتی که بریم حرف بزنیم با خانوادش _ خودش نخواست بعدم که اون اتفاق افتاد من احمق نگار و باور نکردم نرگس نفسشو با حرس بیرون داد و گفت: مامان نرگس_ برا همینم رفته بودی زاهدان؟ _ آره دستشو گذاشت رو شونم و گفت: مامان نرگس_ نگران نباش مامان پیدا میشه _اون منو نمیبخشه من تنهاش گذاشتم مامان نرگس _توام اشتباه کردی که هر چیزی و باور کردی، حالا برو سر و صورتتو بشور؛ نگران نباش دیگه از اون روز من یاسر سابق نبودم خسته تر از همیشه و بی حوصله شدم، من چند ماه در به در دنبال نگار بودم ولی پیداش نشد! [نگار] بعد از اینکه یاسر هم منو طرد کرد و باور نکرد تصمیم گرفتم برم برگشتم شهرمون اونجا برای کارآموزی افتادم تو روستایی که کمتر کسی منو بشناسه بخاطر اون اتفاق! قلب من به دو نیم تقسیم شده بود من هنوز ته دلم احساس میکردم یاسر داره صدام میزنه ولی دیگه دلم نمی خواست طرفش برم شماره و هر چی اکانت داشتم و پاک کردم که کسی نشانی ازم پیدا نکنه! تو اون روستا به بچه ها درس میدادم باهاشون بازی میکردم و بهشون نقاشی یاد میدادم اونا روح منو تسکین میدادن، تا اینکه یه روز یک اتوبوس از پزشک و پرستار و دندونپزشک، برای خدمت آمدن اونجا؛ به چهره هاشون میخورد تازه کار باشن! 🌿🌸@roman_tori🌸🌿
پارت داریم😍
دلربایی میکنه ؟😍💛
پارت داریم😍
پارت داریم😍
تااینجا چطور بود؟😁 به نظرتون پدرخونده ی آوا اونومیبره پیش خودش؟ @R_o_o_z_a_b_i آیدی نویسنده
هدایت شده از حس خوب🌱
حواست باشه باور کن تو از هر شخص دیگری برای خودت با ارزش‌تری و این خود تویی که تا آخرین لحظه‌ی زندگی در کنار خودت خواهی ماند. @hesse_khoobb
پارت داریم😍
https://harfeto.timefriend.net/16572981934250 تااینجا چطور بود؟😁 به نظرتون پدرخونده ی آوا اونومیبره پیش خودش؟
🌿 طب نوین روجین🌿
#رمان_نگارا #نگین_شاپوریان #پارت74 سرم و به طرفین تکون دادم و گفتم: _نه خواب نیست مامان شما خبر
نزدیک تر رفتم تا ببینم چه خبره، آروم آروم قدم برمیداشتم که کسی متوجه نشه سبحان_خانم اینجا کاری دارید؟ صدایی از پشت سرم آمد، دستپاچه برگشتم خوردم به سینی تو دستش و وسایلش ریخت، بدون اینکه بهش نگاه کنم، وسایلش و گذاشتم رو سینی، با استرس بلند شدم و گفتم: _ببخشید نه کاری ندارم بدون معطلی رفتم، فکر کنم دندونپزشک بود [سبحان] یاسر با کمال تعجب آمد پیش من ولی اون با من نبود و مطمئن بودم اون دنبال چیزی بود ولی به هر حال موفق نشد و برگشت. سال آخر امتحان دادم که فارغ تحصیل شدم و باید برای خدمت به روستا می رفتم اخه از این بدتر میشه! بعد یک هفته وسایلمو جمع کردم و با یک تیم پزشکی رفتیم اونجا داشتم وسایلمو میزاشتم تو اتاق؛ و در آخر لوازم کارو باید میبردم تو اون درمانگاه سینی وسایل تو دستم بود در حال عبور بودم که چشمم به یک دختر افتاد، خیلی نا محسوس داشت از پشت اتوبوس همه جارو بررسی میکرد، اونقدر ضایع بود که میخواستم بترسونمش ولی گفتم اول کاری خودمو بیکار نکنم! آروم آروم رفتم پشت سرش که مچشو بگیرم، گلومو صاف کردم و صاف ایستادم _ خانم اونجا کاری دارید؟ از ترس جیغی کشید و سریع برگشت خورد به سینی توی دستم و سینی افتاد، اجازه نداد وسایل و دست بزنم خودش همرو جمع کرد، بلند شد و گفت: نگار_ببخشید نه نتونستم صورتشو دقیق ببینم ولی جون میداد برای اذیت کردن حداقل حوصله ام سر نمیرفت!
🌿 طب نوین روجین🌿
#رمان_نگارا #نگین_شاپوریان #پارت75 نزدیک تر رفتم تا ببینم چه خبره، آروم آروم قدم برمیداشتم که کسی
شب رفتیم استراحت کردیم صبح بیدار شدم رفتم که صبحانه بخورم که اون دختره هم اونجا بود، صبحونه رو خوردم، داشتم می آمدم بیرون بچه ها در حال بازی بودن، لباسمو تازه شسته بودم که یک توپ بی هوا خورد بهم تمامم ِگلی شد! عصبانی شدم رفتم جلو، لب هامو با حرص بهم فشار دادم و گفتم: _ اینجا مگه جای بازی کردنه! شما درس و مشق ندارید این چه وضعیه، نگاه با لباسام چیکار کرد! پسر_عمو ببخشید حواسم نبود _یعنی چی حواست نبوده زدی داغون کردی لباسمو! نگار_بچه ها چیزی شده؟ برگشتم به پشت سر نگاه کردم، همون دختره بود، رو بهش کردم و گفتم: _آره چیزی شده اینا فقط برا خرابکاری اینجا هستن؟ لباسمو به گند کشیدن! ابروشو انداخت بالا و گفت: نگار_ شما اولا آرامشتو حفظ کن یک لباسه ارزش نداره خودتونو به سکته بدین، دیگه پیش میاد بدین من لباستونو میشورم پسر_ خاله نگار من خودم میشورم تقصیر من بود نگار_نه عزیزم بزار من بشورم تا گریه این آقا در نیومده! دستامو بهم مشت کردم و گفتم: _نخیر لازم نکرده  این لباس دیگه بدردم نمیخوره اصلا می فهمی چقدر قیمتش بود! تو عمرت ندیدی همچنین چیزی؟ پوز خندی زد و دستش تو کیفش کرد، هر چی پول داشت ریخت جلو پاهام نگار_ برو برا خودت بخر اگه کم بود شماره کارت بده بفرستم برات، بچه ها برید تو اون زمین بازی کنید نفسم رو با حرس بیرون دادم و گفتم: _ تو اصلا میفهمم من کی هستم که همچنین اشتباه میکنی؟ پشیمون میشی زیر چشمی نگاهم کرد و گفت: نگار_ کی هستی پسر حاکم بزرگ! داشت حرصمو در می آورد، بی معطلی اونجا رو ترک کردم، حسابی عصبانی شده بودم تا حالا هیچکس اینطوری برای من حاضر جوابی نکرده بود که من این شکلی کم بیارم! 🌿🌸 @roman_tori🌸🌿
شهره بابت اینکه منو از چشم بهزاد بندازه روی صورتم پاشید و... حالا من با برای میرم تو اکیپی که همه‌شون مزون بهزادن و نوبت منه تا با اونو سمت خودم بکشونم🙈 اون باید تاوان بده...❌❌ https://eitaa.com/joinchat/2507538614C2a00af26e5 ♥️🔥
پارت داریم😍
هدایت شده از 🌿 طب نوین روجین🌿
مرسی خوشحالم که خوشتون اومده😍😍😍 صبرداشته باشید پارت گذاری میشه😁
هدایت شده از 🌿 طب نوین روجین🌿
سلام ممنون خوشحالم که خوشتون اومده😍😍😍😍 بله ادامه میدیم😁
پارت داریم😍