هدایت شده از 🌿 طب نوین روجین🌿
https://harfeto.timefriend.net/16400204194424
پارت های امشب چطوربود؟
🌿 طب نوین روجین🌿
🍃 #انارهای_نارس.. 💌 #پارت35 تا بوق خورد علیرام جواب داد _سلام .. اناهید عصبانی غرید _چرا گفتی من
🍃 #انارهای_نارس
💌 #پارت36
همه بعد نهار به طرف کارگاه رفتن یک سوله بزرگ که سبد انار رو روی میزی خالی میکردن زن ها تند تند انارهای سالم از انارهای ترک خورده و نارس جدا میکردن ..
اناهید هم به تقلید از زن ها انارهای رو جدا میکرد که تلفن اش زنگ خورد .
میدونست غیر علیرام کسی بهش زنگ نمیزنه برای همون جواب نداد .
یاد حرفش افتاد که گفته بود اینجا میتونه از اینترنت استفاده کنه ..اینترنت گوشی رو روشن کرد سریع یک ایمل برای خودش ساخت و بقیه برنامه هارو نصب کرد وارد اینستا شد از اول همه دنبال پیج قدیمی خودش گشت با دیدن ریزش فالور هاش آهی کشید اخرین استوریش باز کرد مهمونی تولد مینا بود ...یکی از کلیپ هاش باز کرد که ویدو میکاپ با دابسمش بود خیلی زود تونسته بود یک بلاگر معروف بشه...برای مینا پیام گذاشت که این شماره جدید اش ..
از واتساپ براش پیام امد وقتی عکس علیرام دید پیام باز کرد که نوشته بود
"تمام گروه ها و برنامه های مجازی که الان ساختی پاک کن وگرنه از همین گوشی هم محروم میشی "
اناهید براش شکلک زبون درازی فرستاد و گوشی رو تو جیبش گذاشت ..
تقریبا نزدیک غروب بود که با همون ماشین به طرف خونه اش رفت .
زن همسایه کل راه حرف زد تنها چیزی که فهمید اسمش بود که نسیم بود .
باهم کارد مغازه شوهرش شدن ..
مرد با دیدنشون نیشش باز شد نسیم گفت
_من با خانم نوری کلی دوست شدم ..
مرد هم دماغشو بالا کشید
_خوب کردی ..خوب کردی .
اناهید نگاهی به یخچال کرد یک ظرف ماست و پنیر برداشت
نسیم کیسه گردو ها رو نشونش داد
_این گردو ها رو داداشم اورده خیلی خوبه ببر ..
بعد یکدونه رو شکست مقابل اناهید گرفت
_ببین ببین .
اناهید گردو رو گرفت
_گوشت و مرغ از کجا میتونم بخرم ..
مرد گفت
_اون از قصابی باید بگیری ..
اناهید اهی کشید حتی یک هزار تومنی هم نداشت وسایل برداشت به طرف خونه اش رفت اینقدر خسته بود که یکم نون پنیر خورد و خوابش برد ..
صبح دوباره با بقیه راهی باغ انار شد و لحظه شماری میکرد که برسن به کارگاه اونجا میرفت یک گوشه و اینترت اش روشن میکرد و وارد دنیای خودش میشد با دوستاش چت میکرد و کلی از فالور هاشو تو پیج جدیدش عضو کرد به این فکر کرد میتونه دوباره کلیپ بسازه ..
براش زمانی که تو کارگاه بود خیلی زود تموم میشد و دوباره سوار نیسان شد و راهی خونه .
وقتی وارد کوچه شدن نسیم با خوشحالی گفتد
_چشت روشن چشت روشن اقا نوری امده ..
اناهید با وحشت گردن کشید و ماشین علیرام دید که مقابل خونه پارک بود و خودش داشت دم مغازه سوپری با شوهر نسیم حرف میزد .
کپی ممنوع⛔️
نویسنده: #تبلور
🌿🌸 @roman_tori🌸🌿
🌿 طب نوین روجین🌿
🍃 #انارهای_نارس 💌 #پارت36 همه بعد نهار به طرف کارگاه رفتن یک سوله بزرگ که سبد انار رو روی میزی خا
🍃 #انارهای_نارس..
💌 #پارت37
ماشین با تکون های زیادی ایستاد .
اناهید هنوز چهار چنگولی به نرده های نیسان چنگ زده بود از ترس اولین کاری که کرد سریع وارد گوشی شد اینستا و تلگرام و هرچی برنامه مجازی داشت پاک کرد ..گوشی رو خاموش کرد تو کیفش گذاشت چادرش جلوتر کشید .
ماشین ایستاد نسیم پیاده شد و پشت سر اون اناهید .
نسیم صورت گوشتالودش غرق در خنده بود
_ماشالا چقدر خوشتیپ این اقا نوری .
اناهید با نفرت نگاهش کرد .
نسیم به طرف مغازه شوهرش رفت و اناهید نفس گرفت
_من میرم خونه .
نسیم با نیش باز شده گفت
_بهت خوشبگذره .
نگاهی به علیرام کرد که با چشاش انگار تا خط و نشون میکشید
تو دلش گفت خیلی خوش میگذره
با عصبانیت در باز کرد وارد خونه شد تا وارد شد چادرش روی جالباسی گذاشت ..طبق عادتی که داشت کتری رو اب جوش کرد .
صدای تق در شنید بی اعتنا مانتوش در اورد ...با روسریش روی تخت گذاشت .
علیرام در باز کرد چند پاکت خرید کنار ورودی در گذاشت
اناهید حتی نگاهش نکرد انگار وجود نداره تو اشپزخونه چای دم کرد .
علیرام پر اخم کنار در ورودی ایستاده بود .
_خوشم نمیاد با هر وسیله ای که شده میخوای اذیت کنی ..
اناهید نوچی کرد
_من کاری نکردم ..
تا برگشت نکاهش کنه یکدفعه چادر با شدت تو صورتش پرت شد
زیر لب وحشی گفت
علیرام روی تخت نشست
گوشی شو مقابلش گرفت
اناهید با بهت به صفحه گوشی نگاه کرد
اخرین کلیپ که ساخته بود .
اناهید خونسرد گفت
_مال قبل !
علیرام گوشی رو تو جیبش گذاشت
_پیجی که زدی مال یک هفته پیش فیلم مال دیشب ..
اناهید یک فنجون برداشت و برای خودش چای ریخت سعی کرد ترس اشو پنهون کنه .
_این کار منه یک منبع درآمد خیلی خوبیه..من قبلا بلاگر بودم!
علیرام دندون رو هم سابوند
_لخت کردن و ارایش کردن و اهنگ خوندن ..
اناهید نوچی کرد
_به کسی هیچ ربطی نداره زندگی خودمه ..
ولی آنی پشیمون شد ..تو دلش دعا میکرد گوشی رو ازش نگیره حس میکرد نباید باهاش لج کنه سعی کرد یکم لطافت بخرج بده .
استکان چای رو تو سینی گذاشت و به طرفش رفت
قیافه اش مظلوم کرد
_ببخشید!
کپی ممنوع⛔️
نویسنده: #تبلور
🌿🌸 @roman_tori🌸🌿
📚رمان: #داماد_اجاره_ای
📝نویسنده :فرشته آسمانی (هوای تو)
📄تعداد صفحات227
📃خلاصه رمان:
دختر قصه ما برای ادامه تحصیل رفته اتریش الان هم که داره برمیگرده باباش اصرار داره که با پسر شریکش ازدواج کنه اما راحیل دوسش نداره به خاطر همین با دخترعمو و پسرعموش تصمیم میگیرن که کسی رو برای چن وقت به عنوان شوهر راحیل استخدام کنن……
.پایان خوش
🎭ژانر: #عاشقانه #طنز #کلکلی #مذهبی #خنده_دار
💜 @roman_tori💚
👇👇👇
📚رمان: #یلدا
📝نویسنده: مرتضی مودب پور
تعداد صفحات: 303
📃خلاصه:
این رمان حکایت پسری به نام سیاوش است که با دوستش نیما رفاقت صمیمانه ای دارند سیاوش عاشق دختر همسایه ی نیما می شود و نیما عاشق سیما خواهر سیاوش است در بین این داستان دختریکه ایدز دارد و هر کس را که به او نزدیک شود را آلوده می کند ، ماجرایزندگی خود
را تعریف می کند....
پایان تلخ
🎭ژانر: #عاشقانه #غمگین #اجتماعی
🌿🌸 @roman_tori🌸🌿
👇👇👇
📚رمان : #زندگی_شکلاتی
📝نویسنده : #کیمیا_ذبیحی
🎭ژانر : #عاشقانه #پلیسی
تعداد صفحات : 315
📃خلاصه :
داستانمون درباره زندگی دختریه که تو تصادفی غیر منتظره مادرش رو از دست میده و پدرش برای بی محبت نموندن دختر و پسر کوچیکش ازدواج میکنه ؛ درحالی که هنوز هم عشق همسرش و داغ از دست دادنش در حال سوزوندنشه .. بعد مدتی پدر هم با دار فانی وداع میگه و دختر داستانمون مجبور به یه زندگی سخت با برادر کوچیکش میشه .
بعد مدتی میفهمه یه گمشده داره و در به در دنبالش میگرده و تو این بین به آدمای جدیدی بر میخوره که زندگی شکلاتیش رو رقم میزنه . این زندگی شکلاتی ما شیرینی و تلخی هایی هم داره . طعم شکلات تغییر میکنه . گاهی اوقات ممکنه زندگی به کامش بشه ، شایدم بعضی اوقات زندگی واسش تلخ تر از زهر بشه ...
پایان خوش
زندگی شکلاتی
🌿🌸 @roman_tori🌸🌿
👇👇👇
هدایت شده از عطاری آنلاین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚رمان: #زندگی_شکلاتی
📝نویسنده: #یخ_فروش_جهنم_Z_I
🎭ژانر: #عاشقانه #ازدواج_اجباری
📃خلاصه:
داستان ما درمورد یه دختر شر و شیطونه که به همراه سه تا از دوستای صمیمیش کارهاش رو پیش میبره٬دختر داستان ماعاشق خانوادشه و طی یه اتفاق جالب متوجه میشه خانواده اش خانوادهٔ اصلیش نیستن و بعداز ماجراهایی که با خانوادهٔ جدیدش داشته در اون خانواده با رسمی خشن و بدتراز اون ازدواجی اجباری مواجه میشه
و آیا دختر داستان ما میتونه بااین رسم و اجبار کنار بیاد؟
🌿🌸 @roman_tori🌸🌿
👇👇👇
📚رمان: #ماه_مه_آلود
جلد اول
📝نویسنده:پرستو_س
🎭ژانر : #عاشقانه #ترسناک
📃خلاصه:
دنیا اون چیزی نیست که ما میبینیم، ما چیزی رو میبینیم که باور داریم. دختر آرومی که کنارت نشسته ، میتونه هر چیزی باشه غیر از آروم... پسری که بهت کمک میکنه اگه بفهمی تو وجودش چه موجودیه شاید کابوس شبانه ات بشه...
مها دختری مستقل و خودساخته است که تو پرورشگاه بزرگ شده. اون برای گذروندن تعطیلات تابستون به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای تو دل جنگل های شمال. اتفاقاتی که تو این جنگل میوفته زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛زندگی که شاید از اول برای مها نبود.
عشق، نفرت، ترس، آرامش همه اجتناب ناپذیره وقتی کنار گرگینه ها و خوناشام ها باشی...
#درخواستی
🌿🌸 @roman_tori 🌸🌿
👇👇👇
📚رمان: #ماه_مه_آلود
#جلد_دوم
✍🏻نویسنده:پرستو_س
🎭ژانر: #ترسناک
📃خلاصه:
دنیا اون چیزی نیست که ما میبینیم، ما چیزی رو میبینیم که باور داریم. دختر آرومی که کنارت نشسته ، میتونه هر چیزی باشه غیر از آروم... پسری که بهت کمک میکنه اگه بفهمی تو وجودش چه موجودیه شاید کابوس شبانه ات بشه...
مها دختری مستقل و خودساخته است که تو پرورشگاه بزرگ شده. اون برای گذروندن تعطیلات تابستون به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای تو دل جنگل های شمال. اتفاقاتی که تو این جنگل میوفته زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛زندگی که شاید از اول برای مها نبود.
عشق، نفرت، ترس، آرامش همه اجتناب ناپذیره وقتی کنار گرگینه ها و خوناشام ها باشی...
🌿🌸@roman_tori 🌸🌿
👇👇👇