🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹
قسمت190
👇👇👇
پشت سرم صدایی گفت ..
خانم کوچلو چه خبره ؟ چرا داد و هوار راه انداختی
لبام ازشدت ترس میلرزیدن
گفتم شوهرم اینجا نیست
به اتاق اشاره کردمو گفتم تا دیشب تو همین اتاق روی همون تخت حالش بد شده بود
من بیرون رفتم تا براش دعا کنم ، اما الان اینجا نیست ....
ابرو های پرپشتش را در هم گره زد و گفت از دیشب رفته بودی دعا کنی ؟
با حالتی تمسخر گفت حتما تا بندر کنگان رفته بودی برای دعا و مناجات کردن ، واسه همین اینقدر طول کشیده بود ؟
از تمسخرش عصبی شدم و با صدای بلندی گفتم فهمیدی چی بهت گفتم ؟
دنبال کی هستم ؟
چی بر سر شوهرم آوردین ؟
آروم گفت خدا به اون شوهرت به خاطر این زبون صبر ایوبی بده
دندونامو به هم سابیدم و دستمو گوشه ی لباسمو مشت کردم و تا خواستم حرفی بزنم
ننه عذرا گفت ، کجا بودی دختر جان ؟
از دیشب جایی نمونده منو حاج رحیم دنبالت نگشتیم
با دیدن ننه عذرا انگار آب یخی روی تنم ریخته شد
گفتم ننه عذرا ، حسین ؟
نگو حسین ....
لبخندی زد و گفت خدا حسینو برامون دوباره بخشید عروس ...
سر جایم نشستم ، کل بدنم مثل بید میلرزید
کنارم نشست و گفت تو کجا بودی ؟
کجا رفته بودی ؟
حسین سراغتو از ما میگرفت و من به دروغ یه چیزایی بهش میرسوندم
از وقتی که حال حسین بد شده بود تا وقتی برگشتم همه رو با گریه برای ننه عذرا تعریف کردم
سرمو تو بغلش گرفت و گفت خدا از سر تقصیراتم که من با حرفام و تهمت هایی که بهت زدم بگذره
اشکاتو پاک کن تا حسین تورو به این حال نبینه
با سر شونم اشکامو پاک کردم و با ننه عذرا سمت اتاقی که حسین بستری بود رفتیم
داخل اتاق شدم ، حسین سرش سمت پنجره بود
آروم گفتم دردت به جونم .....
سرشو بلافاصله با شنیدن صدام چرخوند ، لبخندش جونی تازه به من داد
هدایت شده از ا😂😂گه میتونی نخند،😂😂
15.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی تو روستا عالیه فقط اگر سگ و مار و قورباغه و ملخ و…نباشه😀😀
فقط لحظه ای خودتان را به شادی دعوت کنید ،👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
eitaa.com/KHandoonaki
🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با ارزش ترین واحد پول دنیا عمرته...
👌😊
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات
🆔@shiporamoolma
6.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*یه جا نوشته بود که-میدونید چرا کودکی شیرینه؟*
چون گذشتهای وجود نداره، یادی وجود نداره آینده ای وجود نداره. این سنگینی بار گذشته و آیندست که زندگی رو سخت میکنه؛ منرو یاد این حرف نادر ابراهیمی انداخت-فراموشی را بستاییم.یاد، انسان را بیمار میکند...
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات
🆔@shiporamoolma
سلام😊✋
صبح زیباتون بخیر ☕ 😊 🌷
بہ شنبہ
24 آذر خوش آمدید🌷🍃
ان شاالله امروزتون🌷🍃
پراز خیر و برڪت باشہ🌷🍃
تنتون سلامت 🌷🍃
ڪسب و ڪارتون موفق و🌷🍃
زندگیتون غرق درخوشبختی باشہ🌷🍃
الهی امروز یڪی از🌷🍃
بهترین روزای زندگیتون باشہ🌷🍃
شروع هفته تون پُر برکت 🌷🍃
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات
🆔@shiporamoolma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاییز🍁🍂🍁
چمدانش را بسته👜
انتهای جاده ی آذر🍁
به انتظار نشسته است
نگاهش ابری☁️☁️
ردّ پاهایش خیس💧
و کوله بارش لبریز🎒
از اینهمه برگی🍁🍂🍁
که از درختان تکانده است🍁🍂🍁
یلــــدا🍉پیشاپیش مبارک 🎉 🎊 🎉
#یلدا
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات
🆔@shiporamoolma
تقویم نجومی اسلامی
✴️ شنبه 👈 24 آذر / قوس 1403
👈12 جمادی الثانی 1446👈14 دسامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر:
✅عقد و خواستگاری و ازدواج.
✅خرید و فروش.
✅مشارکت و امور شراکتی.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅افتتاح دکان و محل کسب.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅و مسافرت خوب است.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید.
🚘مسافرت: مسافرت خوب است.
👶زایمان خوب و نوزاد آسان تربیت شود و عمرش دراز باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج جوزا و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️شروع امور آموزشی و تعلیمی.
✳️آغاز نگارش کتاب مقاله و پایان نامه.
✳️دیدار با مسولین.
✳️ارسال کالا به مشتری.
✳️خرید اجناس.
✳️و خط نوشتن نیک است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث هیبت و شکوه می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، سلامتی در پی دارد.
💑حکم مباشرت امشب : دلیلی وارد نشده است.
😴😴 تعبیر خواب:
خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 13 سوره مبارکه "رعد" است.
یسبح الرعد بحمده و الملائکه من خیفته...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که چیزی باعث ملال خاطر خواب بیننده گردد صدقه بدهد تا برطرف شود. ان شاءالله. و از این قبیل امور قیاس شود.
کتاب تقویم همسران صفحه ۱۱۶
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است بهخ #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
📚 منبع مطالب:
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات
🆔@shiporamoolma
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹
قسمت 191
👇👇👇
سمتش پاتند کردمو قبل از اینکه حرفی بزنم گفت کجا بودی ؟
چشمم به در خشک شده بود
گفتم یه آبی اول بخورم ؟
گلوم خشک شده ، آب کنار تخت حسین بود یه جرعه لیوانو سر کشیدم
با صدای آرومی گفت نوش جونت بشه ،.....
با پشت دستم دهنمو خشک کردمو گفتم بهتری ؟
گفت تورو دیدم خوب شدم ،
ننه عذرا گفت از دیشب برام پاییی نمونده ،
حاج رحیم رفته برامون صبحونه بیاره
گفتم ننه عذرا من کنار حسین میمونم ،
شما برید خونه یه استراحتی کنید
نفس آرومی کشیدمو گفتم راستی دکتر چی گفت ...
رنگ حسین عوض شد و گفت دکترا همش به خاطر یه قر..ون پـ..ول چرت و پرت تحویل آدم میدن
با نگرانی بهش نگاه کردمو گفتم مگه دکتر چیزی گفته ...؟
لباشو بالاغنچه کرد و گفت نه چیزی نگفته ولی همین که منو مرخص نمیکنن دیگه ...
نفس راحتی کشیدم و صندلی جلو کشیدم و کنار تخت حسین نشستم
به ننه عذرا نگاهی کردم که ایستاده چرت میزد ،
خندم گرفت ، حسین گفت به چی میخندی ؟
راستی نگفتی کجا بودی ؟ چرا منو تنها گذاشتی ؟
نفس عمیقی کشیدمو گفتم رفتم برای عشق جفتمون دعا کردم که خدا از من نگیرش
از دیشب که حالت بد شده بود من نتونستم اینجا یه لحظه بند بمونم
مسجدی منو به طرفش کشوند ..
حسین خنده ایی کرد و گفت
چه خوب شد من به اون روستا رفتم
چه خوب شد عبدالله قاااتل شد و پـ..ولی نداشت
که من تورو بهونه کنم ،
تکونی خورد و چینی به صورتش اومد و با صدای آرومی ائ گفت ، ...
با داخل شدن دکتر فرصت قربون صدقه اش را ازم گرفت
🌹🌹🌹زندگی بتول 🌹 🌹 🌹
قسمت 192
👇👇👇
چند تا برگه ایی تودستش و دوتا پرستار که همراهش بودن
بلند شدمو وسلامی و کردم
دکتر برگه ها رو ورق زد و گفت بهتری ؟
حسین به من نگاه کرد
نگاهش پراز ترس و اضطراب بود
دستشو تو مشتم گرفتم
آره خیلی خوبم آقای دکتر
دکتر با لهجه ی هندی و نصف فارسی گفت ولی این برگه ها اینجوری نمیگن که حالت خوب باشه ....
قفل دستم شل شد،
به ننه عذرا نگاه کردم و گفتم ننه برو بیرون تو سالن بشین ،
هر وقت حاج آقا اومد شما برید خونه ، اینجا دیگه نمونید
ننه عذرا گفت ها والله پاییی برای ایستادن برام نمونده و از اتاق بیرون رفت
حسین گفت این برگه ها دارن اشتباه میکنن
وقتی من حالم خوبه .....،
حرف حسین را بریدم و گفتم چی اون تو نوشته آقای دکتر ؟
حسین با حرص گفت هیچی ...
دکتر عینکشو جا به جا کرد و گفت قلب این آقا مشکل داره ولی الان دردش قلبش نیست ...
از حرارت صورتم چشام میسوخت ،
گفتم پس چی؟
گفت شوهر شما سرطان داره ...
یه بار لبخند میزدم یه بار اشک میریختم
گفتم حسین این چی میگه ؟
حسین چشاشو محکم بست و گفت من که دارم میگم هیچم نیست
نه مریضم نه جاییم درد میکنه
سال های سال هم با این قرص ها زنده موندم ،
دکتر حرف اخرشو زد و گفت باید عمل بشه واکه عمل نشه تا چند ماه دیگه باید ...
حرفشو قطع کردمو گفتم زبونتو گاز بگیر ،اقای دکتر ......
دکتر از اتاق بیرون رفت و من مثل غم زده ها بدون هیچ حرف و حرکتی به مظلومیت حسین نگاه میکردم ،
حسین به من لبخندی زد و گفت نترس ، من سالمم
بغضم ترکید و گفتم تو باید عمل کنی ،
تو باید خودتو به خاطر من ، به خاطر. عشقی که بهت دارم ، به خاطر. بچه ایی که قراره بدنیا بیاد و پدر بالای سرش باشه ، باید خوب بشی
اشک از گوشه ی چشم حسین سُر خورد و گفت بتول ؟
اشکی که روی لبم بود ، داخل دهنم زدمو گفتم جون بتول ،
بگو ...دور اون چشای قشنگت بگردم
گفت روز به روز دیونه ی خودت کردی ،
اشکاش سرعت گرفتن و تند تند روی بالشت میریختن
گفت بعد من کجا میمونی ؟ یعنی کجا میخوای بری ؟
بچمون به کی بابا بگه ؟
ازشنیدن حرفاش خنجری به قلبم فرو نشست
گفتم بعد تو من آواره میشم
بچمون پدر میخواد ، زیر سایه ی تو باید بزرگ بشه
من بی پدری زیاد کشیدم ولی دوست ندارم بچم بدون پدر بزرگ بشه
آهی کشید و....
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹
قسمت193
👇👇👇
آهی کشید
و گفت نترس عشق من ،
اگه قراره روزی من بمیرم
با این مریضی لعنتی نمیمیرم
گریه هام راه گلمومو فشار میداد ،
گفتم برای من نه ،....
برای جوونی خودت باید بجنگی و خوب بشی
من نمیخوام تو یه چیزیت بشه ،
من تورو تازه به زندگی قلبم عاشقانه وار وارد کردم ،
آروم گفت :
بس کن گل زندگیم ، اینقدر گریه نکن ، از دیشب تو داری گریه میکنی
ببین من روبروت ، هنوز زنده ام
گفتم؛ پس قول بده به من ، که کار مداواتو. و عملتو زود شروع کنیم ؟
نفس عمیقی کشید و گفت قول میدم ولی الان نه ....
دستمو از دستش بیرون کشیدمو روبروش زانو زدمو گفتم چطوری بهت بگم من دارم دق میکنم....
چطوری بهت بفهمونم من دارم دیونه میشم
من هر لحظه که داره میگذره برای دردای جدیدت خودمو دارم آماده میکنم
حسین من نمیتونم ....
من نمیتونم تورو با درد ، تورونمی تونم با مریض ، ببینم
من نمیتونم تصور کنم حسین حجره دار بزرگ روی این تخت مریض افتاده
همون حسین حجره داری که گوشت تنش الان نصف شده
و همون آدمی که در برابرش همه دولا راست میشن ، علیل روی این تخت دراز کشیده
حسین عصبی شد و سُرمو از دستش بیرون کشید و گفت داری چکار میکنی ؟
چرا روبروی من خم شدی ؟
تو نباید سرتو روبروی هیچکسی خم کنی
تو عزیز ، ضربه به سینه اش زد وگفت تو عزیز این قلبی که داره از درد میتپه
روبروم نشست و همراه با گریه ، گفت ؛ من بهت قول میدم خوب بشم ،
به خاطر عشقت ، به خاطر اون چشای زمردیت که نباید خیس و بارونی ببینم
و با هق هق به گریه افتادم
_خیلی دوست دارم .....
سرمو بالا گرفت گفت خانمی...
🌹🌹🌹 زندگی بتول🌹🌹🌹
قسمت194
👇👇👇
گفت : ولی به یه شرط ....
چشای پراز اشکمو روی گونم خالی کردمو گفتم دیگه چه شرطی ؟
گفت این راز باید پیش من و تو بمونه فقط ...
آه بلندی کشیدمو گفتم این هم چشم ....
حاظرم تا آخر عمرم درداتو روی دوشم بندازم فقط اخم به ابرو نیاری
و گفت
من هم بهت قول شرف میدم برای سه تاییمون باید خودمو خوب کنم
سرمو براش تند تند تکون دادمو گفتم خوب میشی
من میدونم، تو خوب میشی
امیدم به همونی که به درگاهش تورو طلب کردم خوب میشی
گفت ولی یه چیزی.......
با دلهرگی گفتم چی ؟
نگو پشیمون شدم ....
نگی عمل نمیکنم ؟
گفت نه نه ، تا یه مدتی به اون ور آب باید مهاجرت کنیم
تا کسی از عمل و بعد عملم چیزی نفهمه ،
دومأ اینکه دکترای اونور یه چیزایی سرشون میشه
گفتم من تا حالا اونور آب نرفتم
چطور میخوام اونجا زندگی کنم ؟
حسین به طرز حرفم خنده اش گرفت
حتی لبخندهاش هم برام شیرین و لذت بخش بود که تپش قلبمو روی هزار میبرد
گفت اونجا کاری نمیکنی ، فقط باید پیش من باشی و بهم برسی
منظورمو که گرفتی ؟
خندیدمو گفتم تو این موقعیت هم فکر کجاهارو میکنی حسین ؟
زود خنده اشو قورت داد و اخمی به صورتش اومد ،
زود گفتم درد داری ؟
کجات درد میکنه ؟ ای کاش میشد من نصف دردتو به خودم بندازم
گفت اااااا.....
بس کن دیگه بتول ...
دستشو گرفتم و گفتم پاشو برو بالا بخواب ، تا یکی از این روپوش سفیدارو، صدا بزنم
حسین ابرو بالا انداخت و گفت منظورت پرستار؟
دستمو تو هوا چرخوندمو گفتم چه میدونم چی بهشون میگن
تو روستا ما از این چیزا نداشتیم که .....
این بار حسین با صدای بلندی خندید ولی خندش طول نکشید و ...
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹
قسمت 195
👇👇👇
ولی خندش طول نکشید و گفت ؛
خیلی میترسم ....
از اینکه زود از من خسته بشی
از اینکه نتونم با این درد لعنتی کنار بیام
آینده ی تو چی میشه بتول ؟
این بار قوی و محکم ، به زور جلوی بغضمو ترسمو گرفتم روبروش ایستادمو گفتم ، هیچ دردی بی درمون نیست تو خوب میشی ،
چون بهم قول دادی
خوب میشی چون عشقمون منتظر روزای خوبی هست
هم اینکه بعد عمل میشی همون حسین حجره دار ، که همه از اسمش میترسیدن
آره عشقم من هیچ وقت از چشام خسته نمیشم
چون تو چشمای منی حسین ،.....
و بلافاصله از اتاق بیرون اومدم
به دیوار چسبیدم و بی صدا فقط ضجه میزدم
ضجه برای اقبالم ....
از وقتی چشم باز کردم جز زجر و دردی تو این دنیا ندیده بودم تا به امروز ...
تازه داشتم مثل آدم زندگی میکردم ، ولی قَدَر بهم فرصت نداد که من راحت زندگی کنم
همون مرد جوون که منو به تمسخر گرفته بود گفت ؛ تو که باز داری گریه میکنی ؟
مگه شوهرتو پیدا نکردی ؟
سرمو به پایین انداختمو گفتم پیدا کردم ولی ...
انگار منتظر کسی بودم که براش از دردم بگم
گفت ولی چی ؟
گفتم شوهرم مریضه ....
با تعجب و لبخندی گفت خب همه ی آدمایی که اینجا هستن مریضن...
گفتم ولی شوهر من سرطان داره ....
لبخندش زود قورت داد و گفت ؛
امیدت به خدا باشه ، گفتم میشه مرخصش کنم ؟
اخمی کرد و گفت مگه نمیگی حالش خوب نیست ،
گفتم میخوام زودتر به اون ور آب ببرمش تا کارهای عملشو جلوتر بیافته ...
گفت اونور آب منظورت امریکاس؟
گفتم نه امارات ....
گفت چه بهتر ...
اونجایه آشنا دارم ، دکتر خوبیه ،
اگه خواستید آدرس بدم ، بگید از اشناهای دکتر رفیعی ، زودتر کارتون انجام میده
با خوشحالی آدرس ازش گرفتم و پیش حسین برگشتم، اما