💠 #شخصیت_ابراهیم 💠
#گذشتازبهترینچیزها
🌸وقتی ابراهیم تسبیح شاه مقصود زیبایی می خرد، یکی از رزمندگان به او می گوید تسبیحت را به من می دهی؟ ابراهیم همانجا تسبیح را به آن رزنمده می دهد چون او به این چیز ها دل نبسته بود و راحت از آن گذشت می کرد ...
#شبیه_ابراهیم_باشیم
🆔 @sulok_shohada
••••••••••••••••••••••••
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠
#رفتار_بادزد
🌸زمانی که ابراهیم متوجه می شود دزدی موتور او را به سرقت می برد، او به دنبال دزد می دود، و دزد به همراه موتور به زمین می خورد و پایش زخمی می شود. ابراهیم دزد را به بیمارستان می برد و او را نصیحت میکند و کارهایش را انجام می دهد ...
@sulok_shohada
•••••••••••••••••••••••••••••••
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠
#کار_برای_خدا
🌸او در جبهه اصلا به لباس نظامی اهمیت نمی داد. همیشه با شلوار کردی و لباس بلند مشغول جنگ و در مواقع دیگر مشغول کمک به اهالی شهر ها و روستاهای اطراف جبهه بود. او لباس نظامی و سرگُردی و سرهنگی و ... برایش اهمیتی نداشت. و تنها هدفش خدمت به خدا و خلق خدا بود...
@sulok_shohada
•••••••••••••••••••••••••••••••
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠
#خوشتیپی
🌸وقتی ابراهیم می فهمد به خاطر تیپ و هیکل او، در راه باشگاه چند خانوم به دنبال او هستند، از فردای آن روز لباس گشاد می پوشد و موهایش را از ته می زند تا جذابیتی برای جنس مخالف نداشته باشد. او ورزشکار مخلصی بود.
#شبیه_ابراهیم_باشیم
@sulok_shohada
•••••••••••••••••••••••••••••••
⚘﷽⚘
🍁گفتنی نیست ولی ....
#بی_تو کماکان در من
⇜نفسی هست
⇜دلی♥️ هست
↫ولی #جانی نیست😔
#شهید_محمودرضا_بیضائی
❤️ | @sulok_shohada
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠
#اطعام_دادن
🌸ابراهیم به مهمان و مهمان نوازی بسیار اهمیت میداد. بهترین ها را برای مهمان آماده میکرد. اما شدیدا مخالف تجمل گرایی بود.
میگفت: «اگر میخواهیم کنار هم راحت باشیم، باید تجملگرایی را کنار بگذاریم.نباید خودمان را برای یک مهمانی اذیت کنیم. باید رفت و آمدها و صله رحم را مطابق دستورات دین و بدون تجمل انجام دهیم، تا رابطه خانواده ها همیشه برقرار باشد...»
@sulok_shohada
•••••••••••••••••••••••••••••••
🌸به کوچکترین چیزهایی که ما توجه نداشتیم دقت می کرد. اسراف در زندگیش راه نداشت. تا می توانست، در هر شرایطی به مخلوقات خدا کمک می کرد. از هر لحظه ی عمر خودش بهترین استفاده را می کرد.
🌸یادم هست پشت باشگاه صدری، دور هم نشسته بودیم. کنار ابراهیم، یک تکه نان خشک شده افتاده بود. نان را برداشت و گفت: ببین نعمت خدا رو چطور بی احترامی کردند؟! نان خیلی سفت بود. بعد یک تکه سنگ برداشت.
🌸و همینطور که دور هم نشسته بودیم، شروع به خُرد کردن نان نمود. حسابی که ریز شد، در محوطه باز انتهای کوچه پخش کرد! چند دقیقه بعد کبوتر ها آنجا جمع شدند. پرنده ها مشغول خوردن غذایی شدند که ابراهیم برایشان مهیا نموده بود.
📚 سلام بر ابراهیم۲/ص۱۴۷
@sulok_shohada
•••••••••••••••••••••••••••••••