🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀
🍀🍀
#نقاب_هیولا
#قسمت_پنجاهوسه
تونل با نور کمی روشن بود. روبرو، دالان باریکتر میشد. قوس سقف هم نزدیکتر بود به زمین. سر خم کرد. به راه افتاد. یک در آهنی زنگ زده، مسیر را بسته بود. تکانش داد. صدای قریچقریچ بلندی کرد. هول کرد. یک لحظه قلبش نزد. خون تو رگهایش منجمد شد. دست و پایش یخ کرد. الان همه خبردار میشدند. جای پنهان شدن نبود. خودش را چسباند به دیوار. چند ثانیه تو همان حالت بود. سعی میکرد نفس عمیق نکشد تا حرکت شکمش دیده نشود. خبری نشد. نفس عمیقی کشید. احتمالا اینجا بنبست بود و گر نه این در را روغنکاری میکردند. تو نقشه دنبال یک راه فرعی بنبست گشت. دوتا مسیر بود. دست گذاشت رو یکی. با خودکار ضربدر زد، یک. مثل تست هوش زمان کودکستان بود. خرگوشی که باید از مسیرهای منحنی خود را به هویج برساند. از آنجا تا اولین خروجی را با خودکار خط کشید.
به مسیر بعدی خیره شد. این تونل باریکتر بود.باید دنبال شواهد میگشت که کدام مسیر درست است. برگشت. از جلوی اتاق کامپیوتر گذشت. سعی میکرد کمترین صدایی ایجاد نکند. مثل یک بالرین رو نوک پا راه میرفت. بی صدا همچون شبح.
🖋خاتمی
https://eitaa.com/rooznevest
🍀
پرش به پارت اول
https://eitaa.com/rooznevest/65
تماس با ما
@Akhatami
🍀🍀
🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀