#عارفانہ_امشب
شما یک تماس از کربلا دارید‼️
🔸جااااااااااااااااانم حسین جان؟!!
🔹هل من ناصر ینصرونی؟!!
🔸گفتم اگر در کربلا بودم تا پای جان برای حسین(ع)، تلاش میکردم...
🔹گفت، یک حسین(ع) زنده داریم؛ نامش مهدی(عج) است‼️
🔴 تاحالا برایش چه کردهای؟!!
😔 عجیب سکوت کردم...
✍ پینوشت: حسین(ع) امام زمان کوفیان بود و مهدی فاطمه (ع)، امام زمان ما!
⚠️حواسمان باشد، با اعمالمان، با رفتارمان، با گناهانمان، دوباره امام زمانمان را راهی قتلگاه نکنیم...
︻︻︻︻︻︻︻︻︻︻
⛅️ eitaa.com/Mesbahollhoda
︼︼︼︼︼︼︼︼︼︼
⛅️ أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج ⛅️
🍃🌺🍃🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای فهمیدن عمق فاجعه FATF فقط کافی است به سوالی که مجری می پرسد و چهره عراقچی توجه کنید؛ همین!
جانه هرکی دوست دارید، فقط نگاه کنید 😭
👉 eitaa.com/Mesbahollhoda 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❁﷽❁
#روان_شناسی🌈
جملاتی که بهتر است به کودکان خود نگوییم.
➖➖➖➖➖➖➖
┏✅
🍃❤️ eitaa.com/Mesbahollhoda
┄┅══✼
❁﷽❁
#داستان 🍀
سلمان فارسي از بازار آهنگران كوفه عبور مي كرد ، ديد مردم دور جواني را گرفته اند ، و آن جوان بيهوش روي زمين قرار گرفته است .
وقتي كه مردم حضرت سلمان را ديدند ، از محضر ايشان درخواست كردند كه دعائي بخواند ، تا جوان از حالت بيهوشي نجات يابد .
سلمان وقتي كه نزديك جوان آمد ، جوان برخاست و گفت : مرا عارضه اي نيست ، از اين بازار عبور مي كردم ديدم آهنگران چكشهاي آهنين مي زنند ، يادم آمد كه خداوند متعال در قرآن مي فرمايد :
(براي كفار گرزگران و عمودهاي آهنين است كه بر سر آنها مهيا باشد
تا اين آيه را شنيدم اين حالت به من دست داد .
سلمان به آن جوان علاقمند شد و محبت او در دلش جاي گرفته و او را برادر خود قرار داد ، و پيوسته با همديگر دوست بودند : تا اينكه آن جوان مريض شد و در حالت احتضار افتاد ، سلمان به بالين وي آمد و بالاي سر او نشست .
در اين حال سلمان به عزرائيل توجه كرد و گفت : اي عزرائيل با برادر جوانم مدارا كن و نسبت به وي مهربان و رئوف باش !
عزرائيل در جواب گفت : اي بنده خدا ، من نسبت به همه افراد مؤ من مهربان و رفيق مي باشم.
🍃🌸
╲\╭┓
❤ eitaa.com/Mesbahollhoda🍃
┗╯\╲
┄┅══✼
❁﷽❁
#داستان 🍀
رسم رفاقت
در راه مشهد، شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند!
به "شیخ بهایی" که اسبش جلو میرفت گفت: این "میرداماد" چقدر بی عرضه است اسبش دائم عقب می ماند.
شیخ بهائی گفت: کوهی از علم و دانش بر آن اسب سوار است، حیوان کشش این همه عظمت را ندارد.
ساعتی بعد عقب ماند،
به میر داماد گفت: این شیخ بهائی رعایت نمیکند، دائم جلو می تازد.
میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمی شناسد و می خواهد از شوق بال در آورد.
این است "رسم رفاقت..."
در "غیاب" یکدیگر" حافظ آبروی" هم باشیم...
╲\╭┓
❤ eitaa.com/Mesbahollhoda🍃
┗╯\╲