🔴 نمایندگان مجلس بدانند ...
نمایندگان مجلس گمان نکنند که چون با حمایت و تلاش بچه های حزب اللهی در انتخابات پیروز شده اند دیگر هر کاری کنند مورد انتقاد همان حزب اللهی ها قرار نمی گیرند.
خیر آقایان. ما با کسی عقد اخوت نبسته ایم. فرق حزب اللهی با اصلاح طلب و راستی دقیقا همین جاست که باندباز و حزب گرا نیست بلکه حق طلب است.
دست از پا خطا کنید و یا بخواهید کوچکترین زاویه ای با ارزش های انقلاب داشته باشید ، حزب اللهی حقیقی ساکت نخواهد ماند......
✍"قاسم اکبری"
روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام و #امام_رضا_علیه_السلام و #امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پس از سه ماه چشم زائران به ضریح مطهر امام رضا علیه السلام روشن شد
انسان پیر می شود ، اما دو خصلت در او جوان مۍ شود 🙄
در روایت آمده ڪہ:
🔵 « یَشیبُ ابْن آدمَ و یَشُبُّ فیہِ خصلتان: اَلْحرص و طولُ الأَمل» آدم پیـر مے شود ، اما دو صفت در او جـوان مے شود:
☝️ یڪی حـرص
✌️و یڪی آرزوے دراز
هشتاد سـال دارد تازه به زنش مے گوید : ”مي رویم شمرون خـانه مے خریم“ زنش مۍ گوید: تو هشـتاد سالته. مے گوید: نه یڪ زمینۍ دارم ، مۍ خواهم بسازم، نقشه اش را هم گـرفتم در شمرون!😳
آدم کہ پیــر مے شود بیشتـر اسکنـاس می شمارد، بعضے ها عجیب علاقہ به پول شمــردن دارند.
╭─💕─═✨💜✨═─💕─╮
╰─💕─═✨💜✨═─💕─╯
نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد .
روستایی سوار سوار بر الاغ آنجا رسید .از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.
شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند. روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد.
شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال است؟
روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد. پیش از این با من سخن گفته.
قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟
او جواب داد که: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند. قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت.
شیخ پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت: جواب ابلهان خاموشی است.
📘امثال و حکم علی اکبر دهخدا
╭─💕─═✨💜✨═─💕─╮
╰─💕─═✨💜✨═─💕─╯
🔰چرا مهربانی خدا را نمیچشیم؟
🔰چون خدای ما بزرگ و باابهت نیست!
🔴 #چگونه_مهربانی_خدا_را_باور_کنم
📌یک نقطۀ عزیمت برای شروع توجه به مهربانی خدا این است که عظمت و بزرگی خدا را ببینیم.
🔸مشکل ما این است که عظمت و بزرگی خدا را باور نداریم. درک عظمت خدا موجب میشود مهربانیهایی را که خدا همین الان-بهصورت بالفعل- دارد، ببینیم و بچشیم.
📌بگذار خدایت بزرگ باشد تا محبتش را بچشی. خدا را پیش خودت کوچولو نکن؛ خدای کوچک و بیابهت، اگر به تو محبت هم کند محبتش مزه و فایده ندارد!
🔸اگر واقعاً از هیبت خدا حساب ببری، خدا تو را در آغوش میگیرد، آنوقت اگر این خدای باابهت، یکمقدار به تو محبت کند، از شدت لذت و هیجان، غش میکنی!
📌در خانواده هم «ابهت و محبوبیتِ مرد» باید در کنار هم باشد؛ مردی که در خانه ابهت ندارد (البته نه ابهتِ ظالمانه) محبتش هم برای همسر و فرزندانش فایده و اثرِ چندانی ندارد.
👤استاد پناهیان
📕خاطرۀ استاد پناهیان از توپبازی با پسرش و یک گفتگوی ماندگار
🔹- یک روز در خانه با پسرم مشغول توپبازی بودم که وقت اذان شد. به او گفتم:
🔹- خُب، الان اذان گفتند، باید بروم نماز بخوانم.
🔸- اِی بابا؛ بیا ادامه بدهیم!
🔹- نه دیگه، الان اذان شده باید بروم نمازم را بخوانم. بعد میآیم ادامه میدهیم.
🔸- من هم بیایم؟!
🔹- نمیدانم. اگر میخواهی بیا!
🔸- آخه الان برایم سخت است نماز بخوانم، بازی شیرین است.
🔹- اتفاقاً من هم برایم سخت است. من هم بازی برایم شیرین است. ولی چون خدا خواسته، باید بگویم چشم.
🔸- واقعاً برای تو هم سخت است؟
🔹- بله!
🔸- اگر برایت سخت است، پس چرا الان میخواهی بروی نماز بخوانی؟!
🔹- تا آدم کار سخت نکند که آدم نمیشود. میخواهم آدم شوم.
🔸- پس من هم میآیم نماز بخوانم.
🔹تمام شد؛ ما دیگر در خانهمان به کسی نگفتیم نماز بخوان.
🔹باید درک کنی که خدا میخواهد با نماز حال تو را بگیرد. حال خودت را بده به خدا، بگو قبولت دارم! میخواهد بزند؟ بگذار بزند. مگر نماز چقدر سختی دارد؟ مگر به موقع بلندشدن و نمازخواندن چقدر سختی دارد؟ مگر از نماز دزدی نکردن چقدر سختی دارد؟ مگر چقدر سخت است که آدم به اندازۀ کافی برای نماز وقت بگذارد؟ نگو «عجله دارم.» کجا میخواهی بروی؟ همۀ رزق و روزی و منافعت دست خداست! از خدا حساب ببر!
📚 بخشی از کتاب "چگونه یک #نماز خوب بخوانیم؟" اثر علیرضا پناهیان
🕊پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
🕊در بهشت درجات است و فاصله ميان آن ها به اندازه ميان آسمان و زمين است . بنده نگاهش را به بالا مى دوزد و نورى خيره كننده بر او مى درخشد، چندان كه نزديك است ديدگانش را كور كند، او شادمان مى شود و مى پرسد: اين چيست؟
🕊 گفته مى شود: اين نورِ برادر مؤمن توست. مى گويد: اين همان برادر من فلانى است كه در دنيا پا به پاى هم كار مى كرديم و اينك اينچنين بر من برترى داده شده است؟!
🕊گفته مى شود: او از تو در عمل برتر بود. سپس، در دلش، احساس رضايت قرار داده مى شود تا خشنود گردد.
🔻انتقادات امروز #جریان_انقلابی به تایید اعتبارنامه #تاجگردون ثابت می کند نیروهای انقلابی با هیچ کس _حتی مجلس انقلابی _ نه تعارف دارند و نه عقد اخوت؛ ذره ای انحراف را بی ملاحظه فریاد می زند. برخلافِ کسانی که مشی شان را منافع حزبی و سیاست زدگی تعيين می کند، جریان انقلابی به دقت عملکرد نمایندگان منتسب به خود را زیر نظر دارد و بازخواست می کند.
#تاجگردون
#مجلس_یازدهم
#مجلس_انقلابی
#مولا_مهدی_عج.
آیا هنـوز مانده دلـم را صدا ڪنے؟
نوبت نشد ڪہ داددلـم را دوا ڪنے؟
از شَر نَفس، خستہ ام پناهم نمےدهے؟
پاسخ بہ التمـاس نگاهـم نمےدهے؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
─┅═ঊঈ🌼ঊঈ═┅─
🍃🌸🍃
#تلنگر
شیطان یک دزد است
و هیچ دزدی خانه خالی را سرقت نمیکند
پس اگر شیطان زیاد مزاحمتان میشود
بدانید در قلبتان گنجینه ای است
که ارزش دزدی را دارد
پس از آن نگهداری کنید ❤
و آن گنجینه👈🏻 ایمان👉🏻 است🙃
#لبیک_یا_امام
🚩 شعارها هدفها را نشان میدهند
شعارها راه را به ما نشان میدهند
شعارها مثل علامتهایی هستند که در راه میگذارند برای اینکه انسان
راه را اشتباه نکند.
رهبر انقلاب ۹۵/۳/۳
🚩 رسم انتخاب و اعلان شعار
در تاریخ اسلام رشته بلندی دارد که
سررشتههای آن را باید
در جنگها و غزوات رسول خدا جست.
چنانکه از امیرالمؤمنین نقل شده که
شعار مسلمانان در جنگ بدر «یا منصور أمت» بوده است.
در کنار این شعارهای عمومی رجزخوانیهای اصحاب که
با اشعار حماسی،
خود را معرفی میکردند،
میتواند نمونههایی از شعارهای صدر اسلام را برای ما تداعی کند.
🚩 جامعه ایمانی مشعر، همچون سنوات گذشته به مناسبت ایام شهادت سید و سالار شهیدان، فراخوان پیشنهاد شعار را برگزار نموده
تا با مشارکت و هماندیشی جامعه بزرگ فعالان هیأت و نخبگان فرهنگی،
عبارتی از کلمات اهلبیت یا تکمصراعی که اشاره به سیره زندگانی ایشان دارد را
بهعنوان شعارمشترک محرم۹۹
انتخاب نماید.
🚩 ویژگیهای شعارمطلوب:
• محوریت قیام سیدالشهداء
• دربرگیرنده محورهایمحتوایی و مفاهیمارزشی
• تداعیکننده روح حماسی
• راهگشای نیاز روز جبهه انقلاب
• گویاوروان
• فارسی|عربی
🚩 محورهای محتوایی خاص۹۹:
• مکتبحاجقاسم
• نهضتجهانیمقاومت
• خانوادهوسبکزندگی
• مواساتبانیازمندان
• جهشتولید
• محدودیتهایکرونایی
🚩 شعارهای گذشته:
#در_عزای_زینت_دوش_نبی|۹۱|
#هیهات_منا_الذله|۹۲|۹۳|۹۴|
#کرامتنا_الشهاده|۹۵|۹۶|۹۷|
#بنفسی_انت_و_اهلی_مالی|۹۸|
🚩 ارسال پیشنهادات
به
30001542
یا شناسهکاربری
@admin1542
در ایتاو بله
💠 جامعه ایمانی مشعر
✅ @www1542org
❤️
✍وقتی آنکس که دوستش داریم بیمار میشود میگوییم امتحان الهی است. و هنگامی که بیمار میشود شخصی که دوستش نداریم میگوییم عقوبت الهی...! وقتی آنکس که دوستش داریم دچار مصیبتی میشود میگوییم از بس که خوب بود. و هنگامی که به مصیبتی دچار میشود شخصی که دوستش نداریم میگوییم از بس که ظالم بود...! مراقب باشیم...!
قضا و قدر الهی را آن طور که پسندمان هست تقسیم نکنیم! همه ی ما حامل عیوب زیادی هستیم و اگر لباسی از سوی خدا که نامش سِتْر (پوشش) است نبود، گردنهای ما از شدّتِ خجالت خم میشد. پس عیب جویی نکنیم در حالی که عیوب زیادی چون خون در رگ ها، در وجودمان جاریست...
🌎 ⇦
╭─💕─═✨💜✨═─💕─╮
╰─💕─═✨💜✨═─💕─╯
#ثواب_یهویـے😇
متولدچه# ماهی هستید...؟!🤔
🌸فروردین:1صلوات بفرست
😃اردیبهشت:5تاصلوات بفرست
😎خرداد:7تاصلوات بفرست
🌈تیر:2تاصلوات بفرست
😚مرداد:9تاصلوات بفرست
😻شهریور:8تاصلوات بفرست
😇مهر:11تاصلوات بفرست
😁آبان:4تاصلوات بفرست
😍آذر:12تاصلوات بفرست
😅دی:20تاصلوات بفرست
🍓بهمن:3تاصلوات بفرست
🥝اسفند:15تاصلوات بفرست
دیگه هرکس وشانسش😁😌
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#دلنوشته_مهدوی
🗓 روزهای اول قرنطینه پشت سر هم خبر بد میشنیدیم، کمی که گذشت فهمیدیم تکهای از دنیا گم شده است و برای همین معادلات جهان بهم خورده.
🔹 هر روز منتظر شنیدن خبری خوش بودیم؛ کشف واکسن یا دارویی معجزه آسا، پایین آمدن آمار تلفات یا ریشه کن شدن بیماری. هر شب با امید اینکه «فردا بالاخره دانشمندی پیدا میشود که این جنگ جهانی را تمام کند» میخوابیدیم و باز فردا گوش به زنگ اخبار بودیم و کانالها و پیجها و شبکه ها را جستجو میکردیم.
❓ خودمانیم، آیا همین قدر منتظر خبر آمدن امام زمان هم بودیم؟ خودمان بهتر میدانیم که نبودیم.
🧩 انگار فراموش کردهایم که کدام تکه از پازل جهان گم شده و بیخودی تکههای ناقص پازل را نگاه میکنیم. حتی کسی نیست دستمان را بگیرد و ببرد سر وقت تکهی اصلی.
🌐 آری! بیشتر از هزار سال است که دنیا وضعیت طبیعی ندارد؛ بلای دنیای ما، نه ویروس است، نه آتشسوزی و نه زلزله و نه آشوب؛
🔻 تمام بدبختی ما اینجاست که فراموش کردهایم: گمشده این روزهای دنیا، مهدی موعود است.
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
🔴 دعوت رسمی حجتالاسلام رفیعی از حسن آقامیری برای #مناظره تلویزیونی
♦️ ناصر رفیعی استاد حوزه و دانشگاه با انتشار ویدئویی در پاسخ به سوال کاربری در فضای مجازی با این موضوع که «درفضای مجازی شبههافکنی زیاد شده است، گاهی هم افراد روحانی مثل آقامیری شبهه میکنند، تکلیف چیست؟»گفت:
♦️ اگر امروز در جامعه ویروسی منتشر شود که جسم انسان را آسیب بزند مانند همین ویروس کرونا، چه کسی متکفل برخورد است؟ وزارت بهداشت مسئول است. مگر آنها نماز جمعه و حرمهای اهل بیت(ع) را تعطیل نکرد، البته قدردانی هم میکنیم زیرا لازم بود. مگر سفر از استانی به استان دیگر را لغو نکردند، مگر هماکنون نیز برخی اجتماعات را لغو نکرده است، کسی اعتراض کرد؟ یا در جامعه گفتند چرا وزارت بهداشت جلوی تالار، عروسی و یا حرم را گرفت؟
♦️وی ادامه داد: ویروسی در جامعه به جان جسم مردم افتاده ، وزارت بهداشت متکفل است و برخورد میکند، سوال من این است اگر ویروسی به روح، خرد و اندیشه جامعه بیفتد چه کسی پاسخگو است؟ ما در برخی کشورها مانند ترکیه سازمان دیانت داریم اما در کشور ما ماشاءالله چندین مجموعه مانند وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان تبلیغات، دفتر تبلیغات، حوزه علمیه، اوقاف و دهها مجموعه فرهنگی داریم که ای کاش یک سازمان واحد میشدند اما مانند وزارت بهداشت متکفل روح و روان جامعه میشدند.
♦️رفیعی تصریح کرد: چرا اجازه میدهید افرادی شبههافکنی کنند، خاطرمان است زمانی که فردی در رادیو شبههای درباره حضرت زهرا (س) مطرح کرد، امام خمینی(ره) چه واکنشی داشتند. سوال من این است چه کسی متکفل است که اگر من درباره نماز و قرآن شبههافکنی کردم و در فضای مجازی نشر دادم، گوش من را بگیرد که ویروس پخش نکن! من از مجموعههای فرهنگی گله دارم.
♦️این استاد حوزه و دانشگاه با بیان اینکه دوران بزن و دررو گذشته است و نمیشود فردی کلیپی درست کند، قرآن، نماز، حجاب، زیارت و تلقین را زیرسوال ببرد، خود گوید و خود خندد، عجب مرد هنرمندی گفت: بسمالله، اگر مرد هستید به مناظره بیایید. من اعلام میکنم از همین آقایی که اسم بردید (حسن آقامیری) دعوت به مناظره رسمی میکنم.
🔸️آقایان و خانم های سلبریتی!
چطور میشه که برای حمله داعش به فرانسه احساس همدردی می کنید ولی به نژاد پرستی پلیس آمریکا و حرکت میلیونی مردم اروپا و آمریکا علیه #نژادپرستی، لال شده اید؟ نه تایید می کنید و نه محکوم! در این بیست روز اعتراضات سراسری اروپا و آمریکا از سنگ صدا در اومد ولی از شما کلمه ای نشنیدیم!
❗نگران گرین کارت هاتون و تابعیت دومتونید؟!
بسم الله الرحمن الرحیم
#حاج_قاسم
#خاطره_ناب
💢حاج قاسم...
مهندس پرواز ✈️
🔰قسمت اول:
🔶خرداد سال ۹۲ قرار بود با هفت تُن بار ممنوعه به سمت دمشق پرواز کنیم. علاوه بر بار، تقریباً ۲۰۰ مسافر هم داشتیم که حاج قاسم یکیشان بود. حاجی مرا از نزدیک و به اسم میشناخت. طبق معمول وارد هواپیما که شد اول سراغ گرفت خلبان پرواز کیه؟ گفتند اسداللهی. صدای حاج قاسم را که گفت "امیر" شنیدم و پشت بندش دَرِ کابین خلبان باز شد و خودش در چارچوب در جاگرفت. مثل همه پروازهای قبلی آمد داخل کابین و کنارم نشست. زمان پرواز تا دمشق تقریباً دو ساعت و نیم بود. این زمان هر چند کوتاه بود ولی برای من فرصت مغتنمی بود که همراه و هم صحبتش باشم. تقریباً ۷۰ ، ۸۰ مایل مانده به خاک عراق قبل از اینکه وارد آسمان عراق شویم باید از برج مراقبت فرودگاه بغداد اجازه عبور میگرفتیم. اگر اجازه میداد اوج می گرفتیم. و بعد از گذشتن از آسمان عراق بدون مشکل وارد سوریه می شدیم. گاهی هم که اجازه نمی دادند ناگزیر باید در فرودگاه بغداد فرود میآمدیم و بار هواپیما چک می شد و دوباره بلند میشدیم. اگر هم بارمان مثل همین دفعه ممنوع بود اجازه عبور نمی گرفتیم از همان مسیربه تهران بر می گشتیم. آن روز طبق روال اجازه عبور خواستم، برج مراقبت به ما مجوز داد و گفت به ارتفاع ۳۵ هزار پا اوج گیری کنم. با توجه به بار همراهمان نفس راحتی کشیدم و اوج گرفتم. نزدیک بغداد که رسیدیم، برج مراقبت دوباره پیام داد. عجیب بود! از من میخواست هواپیما را در فرودگاه بغداد بنشانم. با توجه به اینکه قبلا اجازه عبور داده بودند شرایط به نظرم غیر عادی آمد. مخصوصاً اینکه کنترل فرودگاه دست نیروهای آمریکایی بود. گفتم:" با توجه به حجم بارم امکان فرود ندارم. هنگام فرود چرخهای هواپیما تحمل این بار را ندارد. مسیرم را به سمت تهران تغییر می دهم." به نظرم دلیل کاملاً منطقی و البته قانونی بود اما در کمال تعجب مسئول مراقبت برج خیلی خونسرد پاسخ داد: نه اجازه بازگشت ندارید در غیر اینصورت هواپیما را می زنیم!
🔹ادامه...
🦋🌷🦋🌷🦋🌷🦋🌷🦋🌷🦋🌷🦋
#حاج_قاسم
#خاطره_ناب
💢حاج قاسم...
مهندس پرواز✈️
🔰قسمت دوم:
🔶من جدای از هفت تُن بار، حجم بنزین هواپیما را که تا دمشق در نظر گرفته شده بود محاسبه کرده بودم تا به دمشق برسیم بنزین می سوخت و بار هواپیما سبک تر می شد. تقریباً یک ربع با برج مراقبت کلنجار رفتم، اما فایده نداشت. بی توجه به شرایط من فقط حرف خودش را می زد. آخرش گفت: آنقدر در آسمان بغداد دور بزن تا حجم باک بنزین هواپیما سبک شود. حاج قاسم آرام کنار من نشسته بود و شاهد این دعوای لفظی بود. گفتم: حاج آقا الان من میتونم دو تا کار بکنم، یا بی توجه به اینها برگردم که با توجه به تهدید شان ممکنه ما رو بزنن، یا اینکه به خواسته شان عمل کنم. حاج قاسم گفت: کار دیگه ای نمیتونی بکنی؟ گفتم: نه. گفت: پس بشین! آقای رحیمی مهندس پروازمان بین مسافرها بود، صدایش کردم. داخل کابین گفتم؛ لباس هات رو در بیار. به حاج قاسم هم گفتم: حاج آقا لطفاً شما هم لباس هاتون رو در بیارید. حاج قاسم بی چون و چرا کاری که خواستم انجام داد. او لباس های مهندس فنی را پوشید و رحیمی لباس های حاج قاسم را. یک کلاه و یک عینک هم به حاجی دادم.
از زمین تا آسمان تغییر کرد. و حالا به هر کسی شبیه بود الا حاج قاسم. رحیمی را فرستادم بین مسافرها بنشیند و بعد هم به مسافرها اعلام کردم: برای مدت کوتاهی جهت برخی هماهنگی های محلی در فرودگاه بغداد توقف خواهیم کرد. روی باند فرودگاه بغداد به زمین نشستیم. ما را بردند به سمت "جت وی" که خرطومی را به هواپیما می چسبانند. نیم ساعت منتظر بودیم، ولی خبری نشد. اصلاً سراغ ما نیامدند. هر چه هم تماس می گرفتم می گفتند صبر کنید...
بالاخره خودشان خرطومی را جدا کردند و گفتند استارت بزن و برو عقب و موتورها را روشن کن و دنبال ماشین مخصوص حرکت کن. هرکاری گفتند انجام دادم. کم کم از محوطه عادی فرودگاه خارج شدیم، ما را بردند انتهای باند فرودگاه جایی که تا به حال نرفته بودم و از نزدیک ندیده بودم. موتورها را که خاموش کردم، پله را چسباندند. کمی که شرایط را بالا و پایین کردم به این نتیجه رسیدم که در پِیِ حاج قاسم آمده اند. به حاجی هم گفتم، رفتارش خیلی عادی و طبیعی بود. نگاهم کرد و گفت: تا ببینیم چه میشه. به امیر حسین وزیری که کمک خلبان پرواز بود گفتم: امیرحسین! حاجی مهندس پرواز و سر جاش نشسته! تو هم کمک خلبانی و منم خلبان پرواز. من که رفتم، دَرِ کابین رو از پشت قفل کن. بعد هم با تاکید بیشتر بهش گفتم: این "در" تحت هیچ شرایطی باز نمی شه، مگه اینکه خودم با تو تماس بگیرم.
🦋🌷🦋🌷🦋🌷🦋🌷🦋🌷🦋🌷🦋
#حاج_قاسم
#خاطره_ناب
💢حاج قاسم...
مهندس پرواز✈️
🔰قسمت سوم:
🔶از کابین بیرون آمدم. نگاهم روی ب
اند چرخید. سه دستگاه ماشین شورلت ون، به سمت ما می آمدند. دو تایشان، آرم سازمان اف بی آی آمریکا را داشتند و یکی شان آرم استخبارات عراق را. شانزده، هفده آمریکایی و عراقی از ماشین ها پیاده شدند و پله ها رابالا آمدند و توی پاگرد ایستادند. برایشان آب میوه ریختم و سر حرف را باز کردم. به زبان انگلیسی کلی تملق شان را گفتم و شوخی کردم و خنداندمشان تا فقط حواسشان را از سمت کابین پرت کنم.
سه چهار نفرشان که دوربین های بزرگ فیلمبرداری داشتند وارد هواپیما شدند. توی هر راهرو هواپیما دو تا دوربین مستقر کردند. بعد هم یکی یکی لنز دوربین را روی صورت مسافر ها زوم می کردند.رفتارشان عادی نبود. به نظرم داشتند چهره ی مسافران پرواز را اسکن می کردند و با چهرهای که از حاج قاسم داشتند تطبیق می دادند. این کارها یک ربع، بیست دقیقه ای طول کشید و خواست خدا بود که فکرشان به کابین خلبان نرسید. آمریکایی ها دست از پا درازتر رفتند و عراقیها ماندند. تا اینکه گفتند: زود در "کارگو" را باز کن تا بار رو چک کنیم. نفسم بند آمد. خیالم از حاج قاسم تا حدودی راحت شده بود، اما با این بار ممنوعه چه کار باید می کردم؟! این را که دیگر نمی شد قایم یا استتارکرد. مانده بودم چطور رحیمی را بفرستم کارگو را باز کند؟ این جزو وظایف مهندس فنی پرواز بود، اما رحیمی که لباس شخصی تنش بود هم مثل بید می لرزید، منم بلد نبودم. دیدم چارهای برایم نمانده، خودم همراهشان رفتم. از پله ها بالا رفتم و از روی دستورالعملی که روی در کارگو نوشته بود در را با زحمت و دلهره باز کردم. یکی شان با من آمد یک جعبه را نشان داد و گفت: این جعبه رو باز کن... سعی کردم اصلا نگاش نکنم. قلبم خیلی واضح توی شقیقه هایم می زد. حس میکردم رنگ به رویم نمانده. دست بردم به سمت جیب شلوارم، کیف پولم را بیرون کشیدم و درش را باز کردم و دلارهای داخلش را مقابل چشمش گرفتم. لبخند محوی روی لبش آمد و چشمکی حواله ام کرد. نمیدانم چند تا اسکناس بود همه را کف دستش گذاشتم، او هم چند عکس گرفت و گفت بریم...
🔶روی باند فرودگاه دمشق که نشستیم، هوا گرگ و میش بود. حاجی رو به من گفت: امیر پیاده شو. پیاده شدم و همراهش سوار ماشینی که دنبالش آمده بود شدیم. رفتیم مقرشان توی فرودگاه. وقت نماز بود. نمازمان را که خواندیم گفت: کاری که بامن کردی کی یادت داده؟ گفتم: حاج آقا من ۶۰ ماه توی جنگ بوده ام این جورکارها رو خودم از برم...
قد من کمی از حاجی بلندتر بود، گفت: سرت رو بیار پایین. پیشانی ام را بوسید و گفت: اگرمن رئیس جمهور بودم مدل افتخار گردنت می انداختم. گفتم: حاج آقا اگه با اون لباس میگرفتنتون قبل از اینکه بیان سراغ شما، اول حساب من رو میرسیدند، اما من آرزو کردم پیشمرگ شما باشم...
تبسم مهربانی کرد و اشک از گوشه ی گونه هاش پایین افتاد.
♦️راوی کاپیتان امیر اسداللهی خلبان هواپیمای ایرباس شرکت هواپیمایی ماهان