eitaa logo
روشنای ویگل
120 دنبال‌کننده
25هزار عکس
31هزار ویدیو
778 فایل
سعی می کنم مطالب خوبی برای شما عزیزان داشته باشم.باماهمراه شوید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹|شهید سیدعلی حسینی ✍️ جوان مرد ▫️برنامه‌ریزی‌ها شد، مهمون‌ها هم دعوت شدند. یه مرتبه زنگ زدند گفتند: مأموریتی پیش اومده و باید بیای اهواز. وقتی به من گفت، خیلی ناراحت شدم و کلی گریه کردم. بهش گفتم: ما فردا مهمون داریم، برنامه‌ریزی کردیم. وقتی حال من رو این طور دید به دوستاش زنگ زد و رفتنش رو کنسل کرد. گفته بود: بی‌انصافیه اگه همسرم رو تنها بذارم، این همه سختی رو تحمل کرده حالا یه بار از من خواسته بمونم. اگه بیام اهواز با روح جوان مردی سازگار نیست. •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹|شهید یوسف گلکار ✍️ خرید عروسی ▫️برای خرید عروسی رفتیم بازار، خانواده هر کاری کردند یوسف حلقه برنداشت و گفت: طلا برای مرد حرامه و من نمی‌خواهم از همین حالا زندگی‌ام بر پایه حرام باشه... یوسف هر وقت میوه یا خوراکی واسه منزل می‌خرید، می‌گذاشت توی یک پلاستیک سیاه، می‎گفت ممکن است کسی ببیند و هوس کند، ولی توان خرید نداشته باشد... 📚 راوی: همسر شهید ✅ @dinosiasi
🌹|شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی ✍️ یادت باشه ▫️شب آخر به همسرم گفتم: نمی‌دونم زمان عملیات چه شبی است؛ اما بشین تا برات حنا ببندم، روی مبل نشست و موها، محاسن و پاهایش را حنا بستم. تا صبح خوابم نمی‌برد و به همسرم که خوابیده بود، نگاه می‌کردم. صبح صبحانه آماده کردم و وقت رفتن سه بار در کوچه به پشت سرش نگاه کرد، چهره خندانش را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم... روش نمی‌شد پیش دوستانش بگه دوستت دارم گفت من بهت می‌گم یادت باشه تو هم یادت بیوفته که دوست دارم موقع اعزام از پله‌ها پایین می‎رفت و هی می‌گفت: یادت باشه. 📚 راوی: همسر شهید 🌷 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹|شهید سید مرتضی آوینی ✍️ شهید آوینی ▫️جعبه شیرینی رو گرفتم جلوش، یکی برداشت و گفت: می‌تونم یکی دیگه بردارم؟ گفتم: البته سید جون، این چه حرفیه؟ برداشت، ولی هیچ کدام را نخورد. کار همیشگی‌اش بود، هر جا غذای خوشمزه، شیرینی یا شکلات تعارف می‌کردند، برمی‌داشت اما نمی‌خورد. می‌گفت: می‌برم با خانوم و بچه‌هام می‌خورم. شما هم این کار رو انجام بدین. اینکه آدم شیرینی‌های زندگی‌اش رو با زن و بچه‌اش تقسیم کنه، خیلی توی زندگی‌اش تأثیر می‌ذاره... 📚 کتاب دانشجویی شهید آوینی، صفحه ۲۱ 🌷 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹|شهید مهدی قاضی خانی ✍️ کمک کردن ▫️همیشه می‌گفت با کمک کردن به تو از گناهام کم می‌شه. گاهی که جر و بحثی بینمون می‌شد، سکوت می‌کردم تا حرفاشو بزنه و عصبانیتش بخوابه... بعدش از خونه می‌زد بیرون و واسم پیام عاشقونه می‌فرستاد یا اینکه از شیرینی فروشی محل شیرینی می‌خرید و یه شاخه گل هم می‌گذاشت روش و می‌آورد برام... خیلی اهل شوخی بود. گاهی وقت‌ها جلو عمه‌اش منو می‌بوسید. مادرش می‌گفت: این کارا چیه! خجالت بکش. عمه‌ات نشسته! می‌گفت: مگه چیه مادر من؟ باید همه بفهمن من زنمو دوست دارم. همه اون چه که تو زندگیم اهمیت پیدا می‌کرد، وابسته به رضایت و خوشحالی مهدی بود؛ یعنی واسه من همه چیز با اون تعریف می‎شد. مهدی مثل یه دریا بود. 📚 راوی: همسر شهید مدافع حرم 🌷 •✾📚 @Dastan 📚✾•
📸مادر شهید "محمد علیپور" پس از گذشت چند روز از دیدار با فرزند شهیدش، به رحمت خدا رفت.