🔴دکتر #جلیلی: تکالیف و وظایف دستگاهها در قانون برنامه هفتم
1. وزارت نیرو
2. وزارت نفت
3. وزارت فرهنگ و ارشاد
4. وزارت صمت
پ.ن: کلیاتی از اهداف و وظایفی که هر وزارتخانه باید انجام دهد/نمایندگان مجلس برنامههای وزرای پیشنهادی را با این اهداف بسنجند.
⭕️آخرین مدال طلای المپیک نصیب یک بانوی محجبه شد.
مسئولین برگزاری مسابقات نذاشتن زنان فرانسوی محجبه با حجاب روی سکوها حاضر بشن
اما خانم سیفان حسن دونده هلندی که محجبه هم نیست، برای همبستگی با اون خانما، روی سکو با حجاب ظاهر شده و مدال طلاش رو با حجاب کامل اسلامی دریافت کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمونه یه نماینده خوب وحزب اللهی موقع رای دادن به وزیر پیشنهادی
جهاد تبیین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩
🏴 کار فرهنگی قشنگ که دیدم ، اشکم در اومد خدا سازندشو برکت بده 🙏
#حسین_جانم
@khabar_goonagon
16.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی قشنگ میخونه،جا مونده ها اربعین اینو ببینید و بسوزید👆👆👆
😭😭😭😭🙏🙏🙏🙏
➕ ساعت ۵ صبح دخترم بیدارم کرد
گفت بابا من عروس دارم من و میبری سالن
گفتم آره دخترم میبرم
وقتی آمدم از در پارکینگ بیرون تو ماشین نشستم
تا دخترم بیاد، دیدم آقای پاکبانی داره کوچه رو جارو میکنه
ولی خیلی ناشیانه و اصلاً معلومه بلد نیست
خب من پاکبان کوچه رو میشناختم
آقای عزیزی یه پیرمرد خوش برخورد و با حال بود.
ولی نوع جارو کردن این کمی ناشیانه بود...
➕ تا حالا در طی صدها روز دهها پاکبان رو دیدم و حالیم بود که این یارو این کاره نیست؛
رفتم دخترم و رساندم و برگشتم دیدم هنوز داره با آشغالها بازی میکنه.
کم کم این مشکوک بودنش رفت رو مُخم
در ماشین رو باز کردم و صداش کردم «عزیز خوبی؟ یه لحظه تشریف بیار.
خیلی شق و رق اومد جلو و از پشت عينك ظریف و نیم فریمش خیلی شُسته رُفته جواب داد:
سلام در خدمتم مشکلی پیش اومده؟»
از لحن و نوع برخوردش جا خوردم...
➕ نفسهاش تو سحرگاه زیادی پر انرژی بود؛
به ذهنم رسید که یه کم مهربانتر برخورد کنم
"خسته نباشی گفتم بیا تو آلاچیق یه قهوه بزنیم بعد تکه پاره کردن یه چندتا تعارف اومد داخل و نشست
اون یکی هدفون هم از گوشش در آورد؛
دنباله سیم هدفون رو با نگاهم دنبال کردم
که میرفت تو یقهش و زیر لباس نارنجی شهرداريش محو ميشد.
پرسیدم: چی گوش میدی؟
گفت: «یه کتاب صوتی به زبان انگلیسیه».
کنجکاوتر شدم: « انگلیسی؟! موضوعش چیه؟»
گردنشو کج کرد و گفت: «در زمینه اقتصادسنجی»...
➕ شَکّم دیگه داشت سر ریز میشد!
«فضولی نباشه؛ واسه چی یه همچی چیزی رو می خونی؟».
با یه حالت نیمخنده تو چهرهش گفت:
«چیه؟ به یه پاکبان نمیاد که مطالعه داشته باشه؟...
به خاطر شغلمه.»
از سرایدار ساختمان دو تا آبجوش گرفتم
دو تا علی کافه انداختم
رفتم سر میز متعجبتر پرسیدم که متوجه نمیشم
این اقتصاد و سنجش و این داستانها
چه ربطي به کار شما داره؟».
➕ نگاهش را یه لحظه برگردوند و بعد دوباره
به سمت من نگاه کرد و گفت:
«من استاد هستم تو دانشگاه.»
قبل از اینکه بخام چیزی بپرسم انگار خودش فهمید گیج شدم و ادامه داد: «من پدرم پاکبان این منطقه است. آقای عزیزی.
در مورد شما و روانشاد پسرتونم هم
برای ما خیلی تعریف کرده همیشه میگفت یه پهلوون تو کوچه هست که مهربانه.
➕ امشب تا دیدم شناختمون چون عکستون رو با بابا دیده بودم.
جناب خمارلو من دکترای اقتصاد دارم؛
و دو تا داداشم يکي مهندسه
و اون یکی هم داره دکتراشو ميگیره.
به پدرم هر چی میگیم زیر بار نمیره که بازخرید شه؛
ما هم هر ماه روزایی رو به جای پدرمون میایم کار میکنیم که استراحت کنه.
هم کمکش کرده باشیم. هم یادمون نره با چه زحمتی
و چطوری پدرمون ما رو به اینجا رسوند.»...
➕ چند لحظه سکوت فضای بین ما رو گرفت و نگاهمون تو هم قفل شده بود.
استکان رو گذاشتم رو میز و بلند شدم رفتم سمتش.
بغلش کردم و گفتم: «درود به شرفت مرد.
قدر باباتم بدون.
خیلی آدم درست و مهربونیه.»
قشنگ بود 🤝🏼
✍️: ناشناس !
پوستر به یاد شهدای قدس در پیاده روی اربعین
می تونید چاپ کنید و یه کاور روش بکشید وبه پشت کوله هاتون بچسبانید
اگه خودتون هم زائر نیستید می تونید نیت نذر ظهور کنید و برای دیگران چاپ کنید و در اختیارشون قرار بدهید