فصل پنجم کتاب سودای سکولاریسم.pdf
642.5K
#بخوانید | نسخه pdf فصل پنجم کتاب سودای سکولاریسم که به فتنه ۸۸ پرداخته است
👤 نوشته سید یاسر جبرائیلی
📍 به مناسبت سالگرد حماسه نهم دیماه
🌓 روشنا
10.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای استعفا شهید «حسین پورجعفری» محافظ و همراه همیشگی شهید حاج قاسم سلیمانی
🔹کاری از مرکز مستند حقیقت
*ده برابر!*
درود خدا برشما شبتون بخیر روز و روزگارتان پر از شادی و نشاط
این خاطره منسوب به استاد ادب پارسی، دکتر شفیعی کدکنی است.
■چند روزی به آمدن عید مانده بود.
بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثراً به شهرها و شهرستان های خودشان رفته و یا گرفتار کارهای عید بودند؛ اما استاد بدون هیچ تأخیری سر کلاس آمد و شروع به درس دادن کرد... بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از شاگردان خیلی آرام گفت:
«استاد آخر سال است؛ دیگر بس است!». استاد هم دستی به سر خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را روی میز می گذاشت، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت.
□استاد ۵۰ ساله با آن کت قهوهای سوخته که به تن داشت، گفت: «حالا که تونستید من را از درس دادن بیاندازید، بگذارید خاطره ای را برایتان تعریف کنم: من حدوداً ۲۱ یا ۲۲ ساله بودم، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند، با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت آنها را می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم؛ کاری که هیچ وقت اجازه به خود ندادم با پدرم بکنم! اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام، بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.
●استاد اکنون قدری با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دانم شما شاگردان هم به این پی برده اید که هر پدر و مادری بوی خاصّ خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینیام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم، اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم؛ جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.
○نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم... استاد حالا خودش هم گریه می کند... پدرم بود، مادر هم او را آرام می کرد، می گفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمی گذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!... اما پدر گفت: خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما...
■حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، ۱۰۰ تومان بود، کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم، روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم. آن سال، همه ی خواهر و برادرام از تهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی، با لفظ "عمو" و "دایی" خطابم می کردند.
□پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها ۱۰ تومان عیدی داد؛ ۱۰ تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد. اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس، آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛ رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد.
●گفتم: این چیست؟ گفت: "باز کنید؛ می فهمید". باز کردم، ۹۰۰ تومان پول نقد بود! گفتم: این برای چیست؟
گفت: "از مرکز آمده است؛ در این چند ماه که شما این جا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛ برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."
○راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟! فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید ۱۰۰۰ تومان باشد، نه ۹۰۰ تومان! مدیر گفت: از کجا می دانی؟ کسی به شما چیزی گفته؟
گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین. در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام میگیرد و خبرش را به من می دهد.
■روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی! هزار تومان بوده نه نهصد تومان! آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود، که خودم رفتم از او گرفتم؛ اما برای دادنش یک شرط دارم... گفتم: چه شرطی؟ گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟! گفتم: آخه شنیدم که خدا ۱۰ برابر عمل نیک رو پاداش میده.
رفتار ما با پدر و مادرمان سرمشق رفتار فرزندانمان خواهد بود. روح پدران و مادرانی که در کنارمان نیستند و با خاطراتشان زندگی می کنیم، شاد و یادشان گرامی.
*پ.ن* عنوان از گاهنامه مدیر است.
#هم عهدی با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
یادبود شهدای محله چهارده معصوم(علیه السلام)
سالگرد ارتحال علامه مصباح یزدی (ره)
🌹
🎤 #سخنران :
سرهنگ میرحسینی فرمانده ناحیه روح الله یزد از رزمندگان مدافع حرم
🎤 #مداحی :
کربلایی روح الله خدابنده
⬅️ اجرای گروه سرود شهید رایگان
🕰 یکشنبه بعداز نماز مغرب و عشا
🚩 مسجد چهارده معصوم (علیه السلام)
واحد فرهنگی پایگاه مقاومت بسیج شهید رجایی مسجد چهارده معصوم (علیه السلام )
❌ همراه با رعایت پروتکل های بهداشتی و فاصله گذاری اجتماعی
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞️#تماشا_کنید
🔸 تیزر نماهنگ #عملدار_علی
◾️بمناسبت دومین سالگرد شهادت
🇮🇷حاج قاسم سلیمانی🇮🇷
🌹 کاری از #گروه_سرود_نسل_سلیمانی
✅بسیج دانش آموزی شهدا اردکان
سرپرست گروه:حسین غلامی
فیلم برداری،تدوین،کارگردانی: گروه هنری جوان
ضبط،میکس و مسترینگ:
استودیو شهید دانش(ره)میبد
✔️به زودی پخش از شبکه های سراسری
#علمدار_علی
#تیزر
#سردار_سلیمانی
#گروه_فرهنگی_تربیتی_نسل_سلیمانی
#حوزه_دانش_آموزی
✨ @nasl_e_soleymani
•رسا | روابط عمومی سپاه اردکان•
▪️| @rasa_ar |▪️
21.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 فیلم کوتاه داستانی #مردی_برای_همه | مهمان
📢 داستانی بر اساس روایت واقعی از تشییع شهید #حاج_قاسم_سلیمانی
#گنجینه_ایثاروشهادت_اردکان
#سردار_دلها
4_5904751747556968710.pdf
1.02M
📍 #بخوانید |منظومه سلیمانی
🔹 مروری بر ابعاد شخصیتی و ویژگی های مکتب شهید سرافراز
#حاج_قاسم_سلیمانی
‼️هشدارباش
شناسایی ١۵٩ مبتلا به اُمیکرون در کشور
🔹سرپرست روابط عمومی وزارت بهداشت: موارد شناسایی شده ابتلا به کرونای اُمیکرون در کشور به ١۵٩ مورد رسید.
🔹موارد ابتلا به اُمیکرون بهتفکیک استان: تهران ٢٨، هرمزگان ۴۵، مشهد ٣۵، مازندران ٩، اصفهان ٩، زاهدان ۶، یزد ٨، بابل ۴، تبریز ٣، بوشهر ٣، قم ٣، شیراز ٢، اراک ١، البرز ١، شهرکرد ١
#کرونا
اروپاییها برای نخستین بار از پیشرفت در مذاکرات وین سخن گفتند
🔹رادیو ملی امریکا (ان.پ.آر) دقایقی پیش اعلام کرد نشانههایی از پیشرفت مذاکرات وین به سمت توافق دیده میشود و برای نخستین بار، مذاکره کنندگان اروپایی از پیشرفت در روند این مذاکرات، گزارش دادهاند.
🔹برخی دیپلماتهای حاضر در روند مذاکرات ضمن ابراز خوش بینی به حصول نتیجه در این دور از گفت و گوها، اعلام کردهاند ممکن است تا قبل از فرا رسیدن ماه فوریه(کمتر از یک ماه دیگر)، مذاکره کنندگان به توافق دست یابند.
دستنوشته حاج قاسم سلیمانی که امروز در دیدار خانواده ایشان با رهبر انقلاب منتشر شد:
من به دنبال قاتلم میگردم و چقدر مشتاق دیدارشم، او مرا به قله سعادت خواهد رساند.
بیا! خواهش میکنم بیا!
تحملم تمام شد بیا!
بیا با تیغ برهنه برنده گلوی من آمادهی بریدن و خون من آماده جهیدن از جسم...
بیا مرا از این زندان رها کن