eitaa logo
کانال روشنگری‌🇵🇸
19.3هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
13.6هزار ویدیو
71 فایل
🔶پاسخ شبهات(اعتقادی-تاریخی-سیاسی) 🔶تحلیلهای ضروری روز 🔶روشنگرانه ها پیج انگلیسی: @Enlightenment40 عربی: @altanwir40 عبری: @modeut40 اینستا instagram.com/roshangarii5 سروش Sapp.ir/roshangarii توییتر twitter.com/tanvire12 نظرات: @Smkomail کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونید اینجا کجاست؟ ببینید اینجا نماد توحش و بربریت فرانسه است👆 ۱۸ هزار نفر از رهبران الجزایر که در قرن نوزدهم در برابر استعمار فرانسه در کشورهایشان به پا خواستند توسط نیروهای فرانسوی سر بریده شدند و سرهایشان به فرانسه ارسال شد. هنوز هم کلکسیون این جمجمه‌ها در یکی از موزه‌های نگهداری می‌شود. ❌ همین ‏فرانسه بیانیه می‌دهد و اعدام ‎ که خدمات زیادی به دولت فرانسه ارزانی داشت را نماد "بربریت" ‎ایران می‌خواند! 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در حالیکه ما با افسانه تلفن پاناسونیک ژاپنی سرگرم هستیم سالهاست مردم ژاپن خواهان خروج نیروهای آمریکایی از کشورشون هستند اما حکومت ژاپن نه میتواند نه میخواهد این کشوری است که افسانه ها در مورد پیشرفتش ساخته اند ولی کشوری که نه میتواند از مردمش در مقابل تجاوزات بیگانگان حفاظت کند و نه میتواند در موضوعات مهم مستقل عمل کند ایا لیاقت این همه تمجید و ستایش را داراست؟ بین سال های 2005 تا 2013 میلادی، بیش از هزار مورد جرائم جنسی از سوی نظامیان آمریکایی در مراکز قضایی اوکیناوا ثبت شده است غیر از سالهای اول اشغال که هزاران جنایت و تجاوز رخ داد و حتی حکومت ژاپن فاحشه خانه های مخصوص برای سربازان خارجی احداث کرد در 1949 نظامیان آمریکایی فقط در ماه ژوئن 19 فرد ساکن اوکیناوا را کشته و به 18 زن تجاوز جنسی کردند. در 1955 یک تفنگدار دریایی آمریکا به دختر 6 ساله تجاوز کرد و او را با چاقو کشت ولی در دادگاه نظامی به زندان محکوم نشد جنایتی که سه نفر تفنگدار دریایی آمریکا در سپتامبر 1995 در اوکیناوا مرتکب آن شدند موجب پیدایش موج انزجار همگانی در ژاپن شد. آن‌ها دختر کلاس ششم را به زور به اتومبیل خود داخل کردند و با ریسمان بستند و هتک ناموس کردند. به دنبال این جنایت 90 هزار ژاپنی به خیابان‌ها ریخته و طلب کردند که به مصونیت آمریکاییها پایان داده شود در نوانبر 2012 یک خلبان مست آمریکایی یک پسر 13 ساله را به زور به اتاق خود در هتل برد و ... 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زهرا کیانی، قهرمان و نایب قهرمان چند دوره ووشو جهان به کمپین تحریم ورزش ایران واکنش نشان داد . پرچم کشورم ایران برای من حس غرور می آورد ورزش بانوان در ایران در مسیر پیشرفت است و با استعدادهای آن ها به موفقیت های مختلفی خواهیم رسید . "این افراد نباید فراموش کنند که ایرانی هستند و نباید به قهرمانان ایران ضربه بزنند؛ این اقدام بر خلاف روح المپیک است و به نتیجه نخواهد رسید!" 👉 @roshangarii 🚩
🔶 مقایسه مترو نیویورک و مترو تهران توسط روزنامه نگار آمریکایی👆 البته خود تحقیر های غربگرا، اینارو برعکس میبینن😐 👉 @roshangarii 🚩
🔺 ⭕️ کد بازی با اعداد و حروف کلید خورد؛ کلیدواژه «۴۴۴ و جنگ» را دریابید! یادتونه؟ اینم ظریفش👆 لطفا حدسها و نظرات خود درباره معنای کد دادن ظریف را برایمان بفرستید.. 👉 @roshangarii 🚩
📚📚📚📚 📚📚📚 📚📚 📚 *داستان عبرت آموز ابوبشیر از سوریه* ⚡ *ابوبشیر ساکن دمشق است ، کشاورز است و سه دختر و یک پسر دارد ، شصت ساله هست و خاطرات خودش را درباره اوضاع سوریه قبل و بعد از داعش برای ما بازگو می کند، حرفهای شنیدنی دارد که پیشنهاد میکنم حتما بخونید!!* 💎 *ابوبشیر می گوید : ⚡ مردم سوریه و از جمله خودم قبل از پیدایش داعش دچار یک توهم شده بودیم و بر اثر تبلیغات فراوان مخالفان بشار اسد در خارج و داخل سوریه، به این نتیجه رسیده بودیم که عامل تمام بدبختیهای مردم سوریه شخص و دولتش هست و هر طور شده باید بشار اسد برود!!!!* ⛔ *در آن زمان پیامهای زیادی بین مردم سوریه پخش میشد که بشار اسد یک دیکتاتور است و باید حتما برود، نجات سوریه یعنی رفتن بشار اسد و هر روز مخالفان نظام بشار اسد بیشتر میشدند و راهپیمایی و تحصن انجام میشد، من هم در برخی از راهپیمایی ها شرکت میکردم و فرزندانم را هم تحریک میکردم که علیه بشار اسد تبلیغ کنید و همه جا بگویید دیکتاتور سوریه باید برود !!!!* ⚡ *زمان گذشت تا اینکه تحصنها و اعتراضات بیشتر شد و یادم هست در شهر حمص جرقه اعتراضات خشونت بار علیه سوریه و بشار اسد زده شد. مردم حمص به خیابانها آمدند و نیروهای نظامی بشار اسد هم برای کنترل آنها جمع شده بودند که تیراندازی شد و عده ای کشته و زخمی شدند و از آن روز اعتراضات مردم سوریه و مخالفان بشار اسد رنگ و بوی خون گرفت، اما کسی نمیدانست که آینده حامل چه خبرها و حوادثی است!!!!* ⚡ *مردم متحصن عصبانی بودند و جنازه های کشته شدگان را باشور و هیجان خاصی تشییع کردند و در همین اوضاع و احوال بود که سروکله مخالفان نظام سوریه و بشار اسد پیدا شد :* *گروه.داعش !!!!*😱 *گروهی که با پرچم «محمد رسول الله» و شعارهای اسلامی آمدند و میخواستند مردم سوریه را از چنگال بشار اسد و حکومت دیکتاتوریش نجات دهند!!!!* ⛔ ما ابتدا از آمدن خوشحال شدیم، چون تنها خواسته ما سرنگونی حکومت بشار اسد و ایجاد یک دولت جدید بود و داعش چنین وعده ای را به مردم سوریه میداد، شهرهای سوریه روز بروز شاهد درگیریها و کشتار بود و داعش با همراهی مردم و مخالفان بشار اسد، شهرها و روستاهای سوریه را یک به یک اشغال میکرد و پیش میرفت!!! ما هم خوشحال بودیم. 😊 ⚡ داعش پس از اشغال شهرها، حکومت نظامی خشکی را اجرا میکرد، موافقان بشار اسد را شناسایی و دستگیر میکردند و در میدان شهر گردن میزدند، مخالفان بشار اسد هم خوشحال بودند و میزدند و می رقصیدند، در این ایام بود که من هم دست زن و بچه خودم را گرفتم و به شهر حلب رفتیم و در حکومت اسلامی داعش زندگی خود را شروع کردیم!!! ⚡ داعش دختران و زنان سوری زیادی را به بهانه های مختلف اسیر میکرد و آنها را در بازار بفروش میرساند، ثروتمندان و سرمایه داران عربستانی، اماراتی، و حتی اروپایی می آمدند و دختران زیبا و کم سن و سال را جدا میکردند و میخریدند، من این صحنه ها را در بازار حلب دیدم و چون خودم دختر داشتم بشدت ناراحت میشدم، گریه های آن دختران در هنگام اسارت در قفس و موقع خریدوفروش آزارم میداد!!! ⚡ مبلغین وهابی داعش روی ذهن پسرم بشیر خیلی کار کردند تا او را عضو داعش کنند. پسرم بشیر جوان ۲۰ ساله ای بیش نبود و اطلاعات کمی درباره دین داشت. شخصی بنام ابوجهاد با او دوست شده بود و روی ذهن بشیر خیلی اثر گذاشته بود. ⚡ یک روز بشیر کنارم آمد و از من اجازه خواست تا در یکی از عملیاتهای نظامی داعش شرکت کند. من بشدت مخالف بودم چون از طرز تفکر وهابیت خوشم نمی آمد و آن را قبول نداشتم اما بشیر دیگر حرف مرا گوش نمیکرد، تمام فکر و ذکرش ابوجهاد بود. ابوجهاد او را عضو داعش کرده بود و ماهیانه هزار دلار به بشیر میدادند!! ⚡ به بشیر گفتم چرا میخواهی برای داعش بجنگی؟! مگر آنها را میشناسی ؟! عقایدشان را میدانی!؟ حرفهای عجیبی میزد ، میگفت شیعه مشرک است و ما باید آنها را بکشیم!! بشیر میگفت وظیفه داعش ابتدا کشتن مشرکین ( شیعیان) هست و سپس نبرد با کافرین!! میگفت با کشتن شیعیان ما به بهشت میرویم! این چرندیات را ابوجهاد در مغزش کرده بود.😔 ⚡ با مادرش صحبت کردم تا بشیر را منصرف کند ، اما صحبتها و نصیحتهای من و مادرش فایده نداشت و بشیر دیگر یک داعشی تمام عیار شده بود . او بعد از چند ماه تمرین نظامی، وارد عملیاتهای داعش شد و بعد از یکسال جنگ با نیروهای سوری، عاقبت کشته شد. جنازه اش هم برایمان نیاوردند، فقط خبر کشته شدنش را ابوجهاد به من داد و تمام!! جنگ داخلی سوریه تنها پسرم را از من گرفت و بشیر در راه باطل تفکر داعش و وهابیت خونش را هدر داد!! ⚡ وضعیت شهرهای تحت تسلط داعش هر روز سخت تر میشد. داعش ابتدا گفته بود که کاری به مسلمانان اهل سنت سوریه ندارد و فقط با شیعیان میجنگد ، اما کم کم خشونتهای داعش دامن اهل سنت را هم گرفت. ادامه دارد.. 👉 @roshangarii 🚩
ادامه 2 👇 حکومت داعش سراسر خشونت بود. آنها دختری را در میدان شهر گردن زدند، من از مردمی که در میدان شهر جمع شده بودند پرسیدم جرم این دختر چه بوده؟! گفتند در اینترنت و فیس بوک فعالیت داشته و این کار از نظر داعش حرام است!!! ⚡داعش دین اسلام را وارونه کرده بود ، ما مردم سوریه گرفتار کسانی شده بودیم که بنام اسلام، کارهای خلاف اسلام میکردند و چاره ای جز تحمل کردن نداشتیم. آنها مخالفان خود را بشدت سرکوب و اعدام میکردند. اوضاع زندگی در رقه و حلب سخت بود. نیروهای داعش بظاهر هم مسلمان نبودند. فرماندهان آنها نماز نمیخواندند و چنین جواب میدادند که جهاد کردن بالاتر از نماز خواندن است!!! ⚡ مردم سوریه برای نجات از دست حکومت بشار اسد قیام کردند، اما گرفتار حکومتی بسیار خشن تر و بی منطق تر مانند حکومت داعش شدند. من بشدت پشیمان بودم و پسرم را هم در این راه باطل از دست دادم، میخواستم به دمشق برگردم، اما اجازه نمیدادند. ⚡ یادم هست بشیر درباره فرماندهان نظامی داعش برایم تعریف میکرد که آنها عرب نیستند. از چچن و آمده اند و ما را آموزش نظامی میدهند. بشیر تنها فرزند پسرم بود و مرگ او برایم سخت و جانکاه بود. با خودم میگفتم این چه بلایی بود که بر سر مردم سوریه آمد؟!! چرا وضعمان اینطوری شد. ما که در رفاه و آسایش بودیم. امنیت داشتیم، چرا خودمان همه اینها را نابود کردیم. چرا فریب مخالفان بشار اسد را خوردیم، کجا، داعش کجا !!! ⚡ نارضایتی مردم در شهرهای تحت تسلط داعش هر روز بیشتر میشد. اهل تسنن که روزی فکر میکردند داعش کاری با آنها ندارد و فقط شیعیان و حامیان دولت بشار اسد مجازات میشوند بشدت پشیمان بودند، اما کار از پشیمانی گذشته و زیر سلطه حکومت خشن و غیر منطقی بودیم!!!! ⚡ یک روز در مغازه ابویعقوب بودم که گوشی موبایلم زنگ خورد، همسرم بود. با اضطراب و ناراحتی و صدای پر از گریه گفت ابوبشیر کجایی ؟! سریع بیا خونه!!! وحشت سراپایم را گرفته بود، هرچه گفتم چه شده؟!!!! جواب نداد تلفن قطع شد. سریع رفتم خونه و پر از اضطراب و ناراحتی بودم. ⚡ وقتی به منزل رسیدم دیدم همسر و فوزیه و عایشه بشدت گریه میکنند، قلبم ایستاده بود، گفتم ام عایشه بگو ببینم چه شده ؟!!! همسرم فریاد میزد: لیلا را بردند!!! داعش داعش😭😭 پاهایم سست شد. لیلا دختر آخرم بود. فقط پانزده سال داشت. گفتم چه شده؟!! بگویید کجا بردند؟!!! برای چه بردند؟!!! ⚡ عایشه دختر بزرگم گفت: امروز صبح همراه مادر و لیلا رفته بودیم بازار تا پارچه بخریم. در بازار میگشتیم که یک گروه از سربازان داعش را دیدیم. آنها مردم را بازدید میکردند. یک نفر از آنها که رییس بود دست روی سر لیلا گذاشت و گفت زوجه من هست صیغه را خواندم!!!! با تعجب گفتیم این دختر ابوبشیر است و ازدواج نکرده فقط ۱۵ سال دارد. یکی از سربازان داعش با خشونت ما را زد و گفت هر کسی که ما بپسندیم دست روی سرش میگذاریم و زن ما میشود. 😡😱 ⚡ لیلا آنقدر ترسیده بود که از حال رفت، هر چه فریاد زدیم و مردم جمع شدند فایده نداشت، آنها لیلا را بردند و فرمانده آنها گفت به پدرش بگویید اگر دوست دارد سرش در میدان شهر زده شود اعتراض کند !!!! ام عایشه از حال رفته بود و من هم مثل یک انسان داغ دیده روی زمین نشستم. دنیا بر سرم خراب شده بود. لیلای نازنینم را کجا بردند؟!!! لیلا عزیز زندگیم بود. دختری زیبا و با محبت. دوست داشتنی..😭❤❤ ⚡ سراسیمه از خانه بیرون آمدم ، به بازار رفتم و ماجرا را به ابویعقوب گفتم. او تنها رفیق من در حلب بود. ابویعقوب دلداریم داد. گفت صبر کن ببینم چه باید کرد. گفت آشنایی دارم شاید بتواند کاری کند. گفت شب بیا تا پیش او برویم تا ببینیم کاری از دستش بر می آید یا نه !!!! ⚡ شب شد و با ابویعقوب به منزل آشنای او رفتیم . ماجرا را برایش گفتیم. سری تکان داد و گفت بعید است بتوانم کاری کنم. گفتم چرا ؟!! مگر میشود یک دختر را بدون اجازه پدرش به همسری گرفت؟!! گفت طبق فتوای علمای داعش بله!!!!! آنها فتوا داده اند اگر مجاهدان داعش از دختری خوششان بیاید، دست روی سرش بگذارند و بگویند این زن من است و تمام !!!! او دختر شما را عقد کرده و برده و کار سخت است. حالم دگرگون شد و با ناراحتی بر سرو صورت خودم میزدم. 😭 داغ بشیر کم بود، حالا لیلا را هم از دست داده بودم. مرگ خودم را از خدا خواستم... ⚡ بعد از ربوده شدن دخترم لیلا آرام و قرار نداشتم. نه خواب به چشمانم میرفت و نه میل به غذایی داشتم. هر لحظه قیافه معصومانه لیلا جلوی چشمانم ظاهر میشد. خدایا او الان کجاست؟! چه بر سرش آمده ؟! دختر نازنینم دست چه کسانی افتاد؟!!!!😭😭 نمیتوانستم آرام بگیرم. باید هر طور شده نشانی از او پیدا میکردم. ⚡ دوباره به سراغ ابویعقوب رفتم و از او خواستم اگر با داعشی ها رفاقت یا آشنایی دارد که مطمئن هست به من معرفی کند.. ادامه دارد.. 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرستار یکی از بیمارستان های آمریکا که در مقابل دوربین واکسن کرونا را دریافت کرد بعد از چند دقیقه بیهوش شد! حالا فرض کنید ایران بود.. دیگه تا ابد بعضیا تولید ایران رو مسخره میکردن. 👉 @roshangarii 🚩
ادامه 3 او جوانی را به من معرفی کرد که اهل حلب بود و با همکاری خوبی داشت.شاید آن جوان بتواند مرا به لیلایم برساند این تنها آرزوی من در این دنیا بود!! ⚡ قرار ملاقات را ابویعقوب در منزل خود گذاشت ، شب بود و رفتم آنجا ، جوانی با ریش بلند و ظاهر تمام داعشی جلویم نشسته بود. خودم را معرفی کردم و خواسته خودم را مطرح کردم . آن جوان لبخندی به ابویعقوب زد و گفت خرجش زیاد است. آدرس فرمانده ابونصر را میخواهد این آدرس محرمانه است. ⚡ به پایش افتادم. گفت فرمانده سربازان گشت بازار ابونصر است و او لیلا را برده است. اگر آدرس خانه اش را میخواهی باید خرج کنی. گفتم حاضرم. چقدر ؟! گفت: سه هزار دلار نقد!! گفتم خیلی زیاد هست، من یک کشاورز ساده ام ندارم.😔 ابویعقوب وساطت کرد و تخفیف خواست. جوان داعشی عاقبت به ۲۵۰۰ دلار راضی شد. به خانه آمدم. موضوع را به خانه گفتم. آنها حاضر شدند پول را جمع کنند. فردای آن روز قسمتی از طلا و جواهرات ام عایشه و دختران، را به بازار بردم و فروختم. اندکی هم پول در خانه داشتم همه را دلار کردم و ۲۵۰۰ دلار را آماده کردم. به ابویعقوب گفتم آن جوان را خبر کن، پول آماده است. ⚡ سه شب بعد دوباره قرار من با آن جوان در منزل ابویعقوب بود. دلارها را به او دادم. وقتی خیالش راحت شد. آدرس منزل ابونصر را به من داد. منطقه صلاح الدین...خیابان.. کوچه... در پوست خودم نمی گنجیدم. اما جوان حرفی زد که نگرانم کرد. گفت آنجا محل خانه فرماندهان داعش است. محافظت میشود. رفتن آنجا سخت است. ممکن است کشته شوی!! خیلی مراقب باش. ⚡ گفتم چه کنم؟! جگر گوشه ام آنجاست. هر خطری باشد باید بروم. از او کمک خواستم. بر خلاف داعشیها او کمی رحم و مروت داشت. گفت ابتدا تو آنجا نرو. بگذار من بروم و خبری از لیلا برایت بیاورم. بعد به تو میگویم که چه باید انجام دهی. اگر همینطور آنجا بروی کشته خواهی شد. ⚡خیلی خوشحال شدم. پیشانی آن جوان را بوسیدم. گفتم خدا خیرت بدهد این لطف ترا هرگز فراموش نخواهم کرد. هر چه زودتر باشد بهتر است. من نگران لیلا هستم. آن جوان گفت عملیات بزرگی در راه است و همه نیروها فراخوان زده شده اند. قطعا ابونصر هم در این عملیات خواهد بود. این بهترین فرصت است تا لیلا را ببینم و خبری برایت بیاورم. ⚡شماره موبایلم را ذخیره کرد و رفت. من و اهل خانه منتظر تماس آن جوان بودیم. نمیدانم شب و روز چگونه بر ما گذشت. مرگ بشیر را کلا فراموش کرده بودم. تمام فکرم پیش لیلا و نجات دخترم بود. خدایا این چه بلایی بود که بر سرمان آمد. 😔😭 ⚡بیاد روزهای خوب و خوشی افتادم که در دمشق داشتیم. کنار خانواده. همه جمع بودیم. امنیت داشتیم. رفاه داشتیم. زندگی شیرینی داشتیم اما قدرش را ندانستیم. ما احمق شدیم و دنبال مخالفان به خیابانها آمدیم. ما احمق شدیم و فکر میکردیم بشار اسد دیکتاتور سوریه هست و با رفتن او سوریه گلستان میشود. ما چوب حماقت خودمان را خوردیم و اکنون داعش بیرحم بر ما حکومت میکرد.. ⚡حال و روز شهر حلب روز به روز وخیم تر میشد. خبرهایی میرسید که ارتش برای تصرف شهر حلب آماده میشود و نیروهای داعش در تکاپوی شدید بودند. وقتی به خیابان میرفتم، دقیقا جنب و جوش نیروهای داعش و اضطراب چهره های آنها هویدا بود. من از خداوند متعال همیشه درخواست داشتم که روزی برسد و نیروهای داعش و همه تروریستها نابود شوند. محل استقرار نیروهای داعش و حومه حلب توسط خمپاره اندازهای سوری مورد هدف قرار می گرفت. ⚡ یک هفته از آخرین دیدار من با جوان داعشی گذشت و هیچ خبری از لیلا برایم نیاورد ، نگرانی ام بیشتر شده بود. به پیش ابویعقوب رفتم و از او جویای احوال آن جوان شدم. او هم خبری نداشت. با خود میگفتم نکند به من خیانت کرده و پول را به جیب زده و رفت!! یا شاید برایش اتفاقی افتاده!! ذهنم مشغول بود. ⚡ام عایشه بیتاب لیلا بود. هر روز گریه و زاریش را میدیدم و مانند خنجری بر قلبم مینشست. از آن جوان داعشی ناامید شده بودم. یکروز آدرس منزل ابونصر را برداشتم و توکل به خدا کردم رفتم به آدرس مورد نظر. خیابان و کوچه مورد نظر را زیر نظر گرفتم . ماشینهای داعش و فرماندهان آنها در رفت و آمد بودند. دل به دریا زدم و به ایست و بازرسی رفتم!! ⚡سرباز نگهبان ایست داد و از من خواست خودم را معرفی کنم. گفتم ابوبشیر هستم و با فرمانده ابونصر فامیل هستیم!! خندیدند و مرا مسخره کردند. گفتند ابونصر از کی تا حالا فامیل سوری پیدا کرده، برو گمشو و گرنه سرت را جدا می کنیم! ترس و وحشت سراپایم را گرفت و برگشتم. خدایا گرفتار چه وحشیهایی شده ام!! ⚡با ناامیدی به خانه آمدم. ام عایشه گفت ابویعقوب دنبالت میگشت، برو ببینم چکارت داشت؟! به منزل ابویعقوب رفتم، گفت ابوبشیر برایت متأسفم. گفتم برای چه مگر چه شده؟!! ادامه دارد.. 👉 @roshangarii 🚩
ادامه 4 گفت از حال آن جوان داعشی جویا شدم گفتند در عملیات هفته پیش کشته شده!! خدایا چه میشنوم؟!! تنها امیدم برای پیدا کردن لیلا از دستم رفت!!😔 ⚡ گفتم حالا چه خاکی بر سرم کنم؟! او پولها را گرفت و هیچ کاری هم برایم نکرد و کشته شد. نمیتوانستم چکار کنم. منتظر یک اتفاق عجیب و غریب بودم و هیچ راهی نداشتم. یک شب در حال خواب بودم که صدای خمپاره ها در داخل شهر زیاد شد. شهر حالت جنگی به خود گرفته بود. صبح فردا دوباره به منطقه صلاح الدین رفتم. با خمپاره قسمتهایی از خانه ها خراب شده بود. ایست و بازرسی هم وجود نداشت!! منطقه خلوت شده بود و رفت و آمدی نداشت! بیشتر نگران شدم مگر چه شده بود؟! ⚡ ظاهرا دیشب این منطقه توسط هواپیما و خمپاره اندازها بمباران شده بود. به خیابان و کوچه مورد نظر رفتم، همانجایی که آدرس منزل ابونصر بود. ساختمان خراب شده بود و هیچ کس حضور نداشت!! خدایا نکند لیلا کشته شده باشد ، نکند زیر آوارها باشد! دلشوره ام بیشتر شد، اما کاری از دستم بر نمی آمد. به داخل ساختمان خراب شده رفتم و شروع کردم لیلا را صدا زدن!! ⚡لیلای من آنجا وجود نداشت و هیچ جوابی نیامد. 😭😔 خدایا این سرگذشت را چگونه باید تحمل کنم، پسرم بشیر از دست رفت و قربانی داعش شد و اکنون دخترم لیلا گرفتار چنگال داعشیها شده و خبری از او ندارم!! چقدر آن روزها بر من و خانواده ام سخت گذشت. ⚡ سال ۲۰۱۶ بود و خبرها از پیشروی نیروهای بسمت حلب و محاصره حلب در شهر پیچیده بود. چهار ماه بود که دربدر دنبال لیلا گشته بودم و هیچ اثری از او نیافته بودم. کم کم از پیدا کردن لیلا ناامید شده بودم . حال و روزم اصلا خوب نبود، هرروز داعشیها و خودم را لعنت میکردم!! خودم را مقصر خون بشیر و لیلا میدانستم، آرزو داشتم میمردم و این روزهای تلخ را نمی دیدم!! ⚡داعش نیروهای مردمی و زن و بچه ها را سپر دفاعی خود میکرد. زنها و کودکان وحشت زده در زیر خمپاره ها و ترکشها سپر نیروهای داعش میشدند و هر روز تعداد زیادی از آنها کشته میشدند. داعش با ما مانند حیوانات برخورد میکرد. آنها عصبانی بودند و مرگ را در یک قدمی خود میدیدند. لذا از روزهای قبل وحشی تر شده بودند. ⚡ حلب در حال آزاد شدن بود ، محله به محله حکومت داعش سقوط میکرد و هر لحظه نوید آزادی ما از چنگال داعش شنیده می شد ⚡ حلب قطب اقتصادی سوریه بود. مهمترین شهر تجاری سوریه که امروز جولانگاه تروریستهای تکفیری شده است. کارخانجات مهم حلب طی سالهای ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴ توسط نیروهای تروریستی حامی ترکیه برچیده شد و به ترکیه ارسال گشت. !! گرگها همگی بجان سوریه افتاده بودند ، ترکیه از یکطرف ، عربستان سعودی و امارات از طرف دیگر ، اسراییل و آمریکا همینطور!!!😔 ⚡ خاطرات گذشته را که در ذهنم ورق میزنم تمام این خرابیهای امروز سوریه را نتیجه حماقت مردم و فریب خوردن آنها از دشمنان سوریه می بینم. رسانه های مخالفین بشار اسد ، از قبل حس نفرت از بشار اسد را در دل مردم سوریه کاشته بودند که فضا را برای ورود تروریستها به کشورمان آماده کنند!! در واقع مردم سوریه فریب عملیات روانی دشمنان را خورده بودند . و امروز نتیجه ناامنی را با گوشت و پوست خود لمس میکردند. ⚡ حلب در شرف آزاد شدن بود. شهر در محاصره نیروهای مقاومت و ارتش سوریه قرار داشت. تروریستهای وحشی داعش و النصره در حال فرار بسمت ادلب بودند. مردم حلب در اضطراب و ترس قرار داشتند. تروریستهای وحشی عصبانی بودند و هنگام فرار از حلب همه چیز را خراب میکردند . چهره شهر مثل شهر مخروبه شده بود. خدایا این شهر حلب است ؟!!! باورم نمیشد شهر زیبای حلب به این روز بیفتد!!!! ⚡ بعد از هفته ها درگیری شدید و جنگ شهری ، حلب آزاد شد ، روز آزادی حلب برای من بهترین خاطره زندگیم بود. باورش سخت بود یعنی مردم از چنگال تروریستهای وحشی آزاد شده بودند. در خیابانهای شهر مردم به استقبال نیروهای ارتش سوریه و جبهه مقاومت آمده بودند. عکس بشار اسد در دست مردم دیده میشد. حالا قدر آزادی و امنیت را می فهمیدیم. من هم باتفاق همسر و دخترهایم باستقبال رفتیم. همه خوشحال بودیم . ⚡ بعد از استقرار نیروهای ارتش سوریه در حلب ، به مقر نظامیها رفتم و درباره گمشدگان و مفقودان جنگ سؤال کردم. مرا به کمیته مفقودین راهنمایی کردند ، آنجا رفتم و مشخصات کامل لیلا و عکس او را تحویل دادم. با مأموران کمیته صحبت کردم . گفتند امید بخدا داشته باشید . اگر زنده باشد ان شاالله پیدا خواهد شد. ⚡ فرماندهان نظامی داعش ظاهرا به رقه و ادلب فرار کرده بودند ، شاید لیلای من اکنون آنجا باشد. باز در فکر لیلا رفتم . خدایا دختر نازنینم چه بلاها کشیده !!! آیا زنده هست ؟!!!! کجا هست ؟!!!! هر لحظه از آن روزها از تلخترین لحظات عمرم محسوب میشد. گفتند باید منتظر باشید . اما این انتظار خیلی سخت و کشنده بود. ادامه دارد.. 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آتش‌سوزی در پالایشگاه نفتی حیفا ‌ 🔥روزنامه صهیونیستی جروزالم‌پست گزارش داد یک «نقص غیرمعمول» در مجتمع پالایشگاهی حیفا باعث ایجاد شعله‌های آتش و برخاستن دود در این مجتمع شده است. ‌ 🔥اتحادیه حفاظت از محیط زیست رژیم صهیونیستی در بیانیه‌ای مدعی شد آتش‌سوزی در پالایشگاه حیفا در اثر افتادن کمپرسور در یکی از تأسیسات مربوط به تولید بنزین در این مجتمع اتفاق افتاده است. 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمساح واهی تهران یا گاندوی واقعی سیستان مردمانی که سال‌هاست منابع‌ آبی‌شان را با تمساح سهیم می‌شوند. ‌ 👉 @roshangarii 🚩