🔶 ما همه در یک زمین زندگی میکنیم.. به فکر هم باشیم و برای آمدن منجی دعا کنیم / 8
#کرونا #سلامتی #بیماری #چین #ایران #ایتالیا #فرانسه #آمریکا #منجی #یمن #گرسنه #قرنطینه #زمین #آفریقا #فلسطین #آلمان #ویروس_کرونا #حال_خوب #انرژی_مثبت #انسانیت #بی_بی_سی #منوتو #عربستان #امارات #قحطی #سفر #نوروز #افغانستان #کشمیر
👉 @roshangarii 🚩
🔴 درحالیکه بیماران #ایتالیایی از کمبود جا، توی خیابون افتادن، #فرانسه واسه کمک به همسایه اش #پزشکان_بدون_مرز نمیفرسته! ولی واسه ما میفرسته!!
هرگز فراموش نمیکنیم که #ایدز با خون های آلوده ای که فرانسه در وسط #جنگ_تحمیلی برامون فرستاد، وارد #ایران شد..
هیچ شغالی در راه رضای خدا مرغ نمیگیره!! ما را به خیر شما امید نیست، شر مرسانید ..
#پزشکی #پزشکان #روحانی #خائن #خیانت #منوتو #بی_بی_سی #ایتالیا
👉 @roshangarii 🚩
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیوید آیک پژوهشگر و نویسنده بریتانیایی:
💢شیوع ویروس #کرونا در #ایران (ناگهان بعد از #چین ) نمیتواند تصادفی باشد!
#آمریکا و #اسرائیل تمام هجمه هاشونو به سمت ایران گرفتند، فرض اتفاقی و تصادفی بودن مسخره است
#جنگ_بیولوژیک #انگلستان #وزارت_بهداشت #رهبر #بیوتروریسم #BioTerrorism #Terrorism #Iran #US #Trump #Israel #KhameneiTheGreat #Corona #Italy #France
👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا #ایتالیا، #مسلمانان به نماز ایستادند و #مسیحیان و.. از شدت اضطرار اومدن کنارشون دارن #نماز میخونن
نمیدونن چیه، بلد هم نیستن بخونن، فقط میدونن خوبه و باید #دعا کنن😭😊
خداوندا به داد همه بیگناهان عالم برس🙏 یا الله
#کرونا #اضطرار #نمازجماعت #مسلمان #غیرمسلمان #الحاد #آتئیسم #خرافات #حقیقت #انسانیت #معنویت #ITALY #Islam #Pray #Allah #Corona #SayAllah #God #Salah #BBC #CNN #FOXNEWS
👉 @roshangarii 🚩
🔶خداوندا سایه #رهبر هشیارمان را بر سرمان مستدام بدار.. وگرنه #غربگراها نه تنها کشور که جان مان را هم تقدیم #آمریکا میکردند
#کرونا #روحانی #خائن #پزشکان_بدون_مرز #وزارت_بهداشت #ویروس_کرونا #ترامپ #چین #دارو #جنگ_بیولوژیک #بیوتروریسم #خامنه_ای #آیت_الله_خامنه_ای #ایران #ایرانی
👉 @roshangarii 🚩
🔶 برنامه #حفظ_قرآن
💚 یه #آیه بگو درباره #فراموشی
🌸از آیه های موضوعی میتوانید برای قوی تر شدن #فن_بیان تون در میان کلام و سخن تون استفاده کنید.. تا حکیمانه تر سخن بگوییم 🌸
🌸برای دیدن سایر آیات هشتگ روی هشتگ #حفظ_کاربردی_قرآن کلیک کنید🌸
#حفظ #اسلام #مسلمان #انرژی_مثبت #انگیزشی #حافظه #افسردگی #قرآن #آلزایمر #خودفراموشی #خدا #کرونا #ذکر #کرونا_را_شکست_میدهیم #کرونا_را_شکست_میدهیم_به_لطف_خدا #روانشناسی
👉 @roshangarii 🚩
🔴سکوت عجیب درمقابل یک #جنایت
چرا کسی درباره #جهل آن نادان هایی که خیال میکنن با خوردن #الکل ویروس #کرونا میمیره! حرف نمیزنه؟!
#سلبریتی هایی که تو همه چی نظر میدین کجایین؟ جان این همه آدم مهم نیست!!
در بعضی شهرها آمار کشتگان #الکل_صنعتی و #الکل_تقلبی از آمار مرگ کرونایی ها بیشتره!
اما خب چون پای #مشروب و #ناپاکی به میون میاد.. نباس این جماعت حرفی بزنن.. نکنه به جماعت مشروبخور بربخوره!
همچنین نمیشه باهاش علیه #اسلام و #نظام فحش داد و شوآف کرد!!
#جهالت #بی_عقلی #بازیگر #بازیگران #جشنواره_فجر #خطای_انسانی #هواپیمای_اوکراینی #شراب #نجس #شیراز #هرمزگان #کردستان
👉 @roshangarii 🚩
هدایت شده از داستانهای ممنوعه (رمانهای جبهه مقاومت)
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_دوم
💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!»
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
💠 قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
💠 عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
💠 پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@dastanhaye_mamnooe