✅ علت #طول_عمر برخی از علما از زبان آیتالله بهجت (ره)
🟢 يکی از معمرين علمای نجف که حدودا #صد_سال از عمر شريفش میگذشت، می فرمود: تا اين ساعت به طبيب مراجعه نکردم، عرض شد: چه طور؟ شما چه برنامهای در زندگی پياده کردهايد که تا کنون بيمار نشدهايد؟
فرمودند: #فقط تابع شرع مقدس اسلام بودهام، در خوردن غذاها از نظر کم و کيف و جهات ديگر، فقط به #دستورات_طبی_دين عمل کردهام.
🟢 مرحوم مجلسی رحمه الله عليه در يکی از مولفاتش نوشته است: " اگر انسان به طب مأثور از ائمه اطهار عليهمالسلام عمل کند، به بيماری مبتلا نمیشود؛ زيرا آنان عالِم به خواص مأکولات و سبزیها و چيزهای ديگر هستند. "
🟢↫ بنده هم فی الجمله ديده ام شخصی به طب مأثور عمل کرد، حدود 80 سال داشت و مريض نشده بود. زمانی که ما در نجف بوديم، #وبا زياد شيوع داشت، ايشان به عيادت بيماران میرفت. با اين حال به بيماری دچار نشد. انسان می تواند با رعايت آداب شرعی و دستورهای دينی، از اطبا مستغنی(بی نیاز) شود.
📗کتاب بهجت عارفان، ص 186
✅ @Roshangeran
🌼 آیت الله مجتهدی تهرانی(ره) :
بعضی ها ميگن: بابا دلت پاک باشد!
👈 جواب: آنکس که تو را خلق کرده است، اگر دل پاک کافی بود فقط میگفت آمنوا (ایمان بیاورید)
در حالیکه گفته:
آمَُنوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات
✔️ یعنی هم دلت پاک باشد، هم کارت درست باشد.
👈 اگر تخمه کدو را بشکنی و مغزش را بکاری سبز نمی شود.
پوستش را هم بکاری سبز نمیشود. مغز و پوست باید با هم باشد.
✅ هم دل؛ هم عمل!!
✅ @Roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️حقوق زن را اینگونه ارج می نهند !
میدان پارلمان لندن- اعتراضات کرونایی
✅ @Roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️میدونستید جنها سنی ندارند؟!
🎥ببینید دلیل این اتفاق عجیب رو
#فقط_به_عشق_علی
✅ @Roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 آداب عید #غدیر از زبان #امیرالمؤمنین(ع)
🔻 برای آقا کم نگذارید ...
#پناهیان
#عید_غدیر
⚠️❌⚠️❌پست ویژه❌⚠️❌⚠️
✅ @Roshangeran
May 11
🔹 آیت الله #حائری_شیرازی 🔹
🔸نگویید: «مستحب است؛ شد، شد؛ نشد، نشد»🔸
هرچه می توانید سنتهای خود را در #عید_غدیر، جدیتر بگیرید. نگویید: «مستحب است؛ شد شد؛ نشد نشد». این سنتها از اوجب واجبات است. چرا؟ چون #شناسنامۀ ما شیعیان است.
پدرها جوری نسبت به عید غدیر ارادت به خرج بدهند که بچهها از یک ماه، دو ماه قبل #چشمانتظار عید غدیر باشند! حتی اگر لازم شد، #قرض کنید و یک عیدی حسابی -به اندازهای که به علی ارادت دارید- به بچهها بدهید. نگویید: «باز من باید یک چیزی خرج کنم!» نه! مقروض میشوی، خب بشو! تو که برای چیزهای دیگر قرض کرده ای، یک بار هم برای حضرت علی مقروض شو.
مسیحیها بابانوئل درست میکنند و به بچه هایشان میگویند: «او برای تو هدیه را آورده؛ مسیح برای تو این هدایا را آورده». بچه از اول ذهنش با عیسی (علیهالسلام) انس میگیرد، رفاقت میکند.
حالا بروید ببینیم چه کار میکنید! این شما و این عید غدیر. سفری، تفریحی، گردشی میخواهی ببری، بگو این مال عید غدیرت است! اگر هم تابستان میبری بگو، قولش را عید غدیر به شما دادم. قولهایی که میخواهید به آنها بدهید، عید غدیر بدهید. هدایایتان و وعدههایتان را بگذارید در این روز تا اینها با عید غدیر جوش بخورند.
#عید_غدیر
#فقط_به_عشق_علی
✅ @Roshangeran
روشنگران
ابوحلما💔 #قسمت_بیست_و_نهم: بهار محمد غبار اشک را از آیینه چشمانش پاک کرد و همانطور که کاغذ را در ج
ابوحلما💔
#قسمت_سی _ام: راه نجات
محمد با پشت دست چندبار به در شیشه ای مقابلش زد و با لبخند گفت:
مهمون نمیخوایین؟
میلاد از انتهای راهرو گردن راست کرد و صدای ظریفش را به خنده بالابرد: یه بار به صرف شام دست کردی جیبت حالا یه شب درمیون به صرف شام اینجایی که شادوماد
محمد جعبه شیرینی را دست حلما داد و درحالی که وارد میشد گفت:
حیف که کارم گیرته دادا
میلاد جلوی محمد پرید و با کنجکاوی پرسید: گیرِ من؟!
محمد دستی برشانه میلاد زد و سرش را پایین انداخت و گفت : ایشالله هیچ وقت کارت به برادرزنت نیفته
چشمهای سیاه میلاد درخشید. بادی به غب غب داد و صدا کلفت کرد: حالا کارت چی هست؟
محمد قدم های حلما را با نگاهش دنبال کرد و بعد از کیفش دو برگه کاغذ که در کاور پلاستیکی بودند،بیرون آورد و روبه میلاد گفت: ترجمه دقیق و جمله به جمله میخوام. دستمزدت محفوظه... البته عجله ای فوری...
میلاد برگه ها را از دست محمد قاپید و گفت: حالا چرا تلگرافی حرف میزنی؟! میگم درمورد چی هست؟
محمدهمانطور که همراه میلاد به طرف سالن پذیرایی می رفت گفت:
متن صحبت های یه فیلسوف آمریکایی که استاد رشته سیاست بین الملله.
میلاد با تعجب سری تکان داد و گفت: پس آدم حسابیه!
محمد کیفش را روی مبل گذاشت و درحالی که جورابهایش را در می آورد گفت:
سابقه کار تو اداره امنیت آمریکا رو هم داره...
میلاد برگه ها را در دستش جابه جا کرد و گفت: از کجا گیرآوردی حرفاشو پس؟
محمد درحالی که به سمت آشپزخانه می رفت گفت: انتهای مطلب رفرنس زده، دو تا مقاله از هفته نامه آلمانی اشترن و روزنامه آمریکایی تایمز و یه مقدارش هم از کتاب خود آقای فوکویاما...
محمد دستهایش را شست و آمد درِ اتاق میلاد در زد و گفت: نگفتم حالا بری که پاشو بیا دو دقیقه بشین پیشمون بامعرفتِ مهمون نواز
میلاد از پشت در صدایش را بلند کرد: رفته رو مخم نمیشه باید ببینم چیه این، درضمن توهم اینقدر از افعال معکوس استفاده نکن!
چهار ساعت بعد وقتی محمد و حلما در حیاط از مادر حلما خداحافظی میکردند، میلاد دوید جلوی در و با حالت خاصی گفت: داداش دست کن جیبت که ترجمه درست و حسابی رسید.
محمد خنده مردانه ای کرد و گفت: چاکرتم هستم داداش، بده ببینم چه کردی!
این را گفت و کاغذ ها را از دست میلاد گرفت. نیم نگاهی به برگه ها انداخت و زیرچشمی هم چشم های میلاد را زیرنظر داشت. طرز نگاه میلاد خیلی فرق کرده بود. عمق نگاهش پر از سوال بود و می خواست چیزی بگوید که محمد به حالت روبوسی رفت جلو و کنار گوشش گفت: این هفته هستی بریم تا جایی؟
میلاد همانطور که تظاهر به خداحافظی میکرد آهسته گفت: آخه هیئت...
محمد زیرلب گفت: یه هفته بیخیال برادر صادق، خب؟!
بعد بدون اینکه منتظر جواب میلاد باشد دستی بر کمرش کوبید و بلند گفت: مامان خانوم این هفته گل پسرتو قرض بده به ما کارش دارم.
مادرحلما حرفش را با حلما، نیمه تمام گذاشت و درحالی که لبخندهای محمد و میلاد را از نظر میگذراند، گفت: راحت باش مادر، تازه اگه پس نیاوردیشم نیاوردیش!
خنده میلاد روی لبش خشک شد، محمد دستش را به طرف میلاد دراز کرد و گفت: پس هستی؟
میلاد مشتش را باز کرد و آرام دستش را در دست محمد گذاشت. محمد دستش را محکم فشار داد و اطمینانی را که در نگاهش بود، روانه قلب میلاد کرد. حس نشاط عجیبی خاطر میلاد را فراگرفت و زیرلب گفت: هستم.
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم:سین کاف غفاری
#رمان
✅ @Roshangeran
💫 سعادت هر دو جهان
🌹 امام خمینی(ره): جوانی خود را در راه خداوند و اسلام عزیز و جمهوری اسلامی صرف کنید تا سعادت هر دو جهان را دریابید.
✅ @Roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان عجیب یک جوان لات که به سرعت مجوز #شهادت گرفت.
🔺سید مسعود رشیدی، جوانی که میگفتند حتی بلد نبود سلام کند!
📌 و اینگونه دل نزد خدا باشد؛ خداوند آن را میخرد...
#شهدا
✅ @Roshangeran
🔻توصیه رهبر انقلاب به استفاده آیندگان از تجربه دولت دوازدهم
🔹 در این دولت معلوم شد اعتماد به غرب جواب نمیدهد ۱۴۰۰/۵/۶
#تجربه_دولت_دوازدهم | #شکست_اعتماد_به_غرب
✅ @Roshangeran
روشنگران
▪️این شیوه وایرال کردن سریال اقای مهدویان(زخم کاری) است این کپشن گذاری های مبتذل برای دیده شدن سریال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شبکه نمایش خانگی سهم مهمی از مصرف رسانه ای خانواده های ایرانی را داراست.
🔺 فیلم پیش رو بخشی از محتوای نامتعارف چند روز اخیر این سرویس ها است!
✅ @Roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_شجاعی
💥 #غدیر، یک اتفاق خطرناک است برای من و شما؛ که آنرا جشن میگیریم، و بزرگ میداریم!
آنقدر که میتواند تا تهِ باتلاقِ تاریکی، سقوطمان دهد!
❌ خطــرِ عیداللهالاکبر ... کجاست؟
✅ @Roshangeran
روشنگران
ابوحلما💔 #قسمت_سی _ام: راه نجات محمد با پشت دست چندبار به در شیشه ای مقابلش زد و با لبخند گفت: مهم
ابوحلما💔
#قسمت_سی_و_یکم: آتش فتنه
" شیعه پرنده ایست که افق پروازش خیلی بالاتراز تیرهای ماست. پرنده ای که دوبال دارد: یک بال سبز و یک بال سرخ. بال سبز این پرنده همان مهدویت و عدالتخواهی اوست. چون شیعه در انتظار عدالت به سرمی برد،امیدوار است و انسان امیدوارهم شکست ناپذیر است. و بال سرخ شهادت است و ریشه در ماجرای کربلا دارد. اما این پرنده زرهی بنام ولایت پذیری بر تن دارد. ولایت پذیری شیعه که بر اساس صلاحیت هم شکل می گیرد، او را تهدید ناپذیر کرده است.
قدرت شیعه با شهادت دو چندان می شود . شیعه عنصری است که هر چه او را از بین ببرند بیشتر می شود .
این ها فاو را تسخیر کردند می روند کربلا را هم بگیرند، اینجا را هم قطعا می گیرند.
پس مهندسی معکوس برای شیعیان ایران این است که ابتدا ولایت فقیه را بزنید تا این را نزنید نمی توانید به ساحت قدسی کربلا و مهدی تجاوز کنید!"
حلما ابروانش را درهم کشید و رو به محمد پرسید:
+اینا که میلاد ترجمه کرده...حرفای کیه؟
-فرانسیس فوکویاما کارمند سابق اداره امنیت آمریکا، تو یه نشست باعنوان هویت شناسی شیعه، تو اورشلیم...
+خیلی جالبه!...این کمکی بود که گفتی میخوای برا میلاد...
-آره، میدونی اوایل دانشجوییم یه بار رفته بودیم راهیان نور طلائیه، راوی اونجا یه حرف خیلی قشنگ زد، گفت: اگه یه وقت تو جنگ تو دلِ تاریکی گیر افتادی و جبهه خودی رو گم کردی، نگاه کن ببین آتیش دشمن کجا رو میکوبه بدون همون موضع دوسته! با این روش سعی کردم میلادو متوجه حقیقت کنم.
+برنامه آخر هفته هم پس رو همین حسابه...حالا کجا میخوای ببریش؟
-استخر، خرید، مسجد دعا توسل
+خرید؟
-آره میبرم چندتا کتاب درست و حسابی براش میخرم
+وقت کردی ماروهم یه جاببر آقای مهندس
-نوکر شما سه تا که هستم در بست
+سه تا؟
-آره دیگه دخترامو حساب نمیکنی؟
+خدا نکشتت...
-الهی، الهی...
+خب حالا فرمونو ول نکن چه دست به دعا شد فوری! نمیدونستم اینقدر جون دوستی ها
محمد برای لحظاتی هیچ چیز نگفت حلما دستی به شانه محمد زد و گفت: شوخی کردم خب ناراحت شدی؟
همانطور که نگاه محمد خیره افق بود لب هایش آهسته از هم بازشد و صدای بم و مصممش در گوش حلما طنین انداز شد:
مرگ بزرگترین درد برای آدمیه که میتونه شهید بشه!
حلما آرام لبش را گاز گرفت و سعی کرد تلالو اشک هایش را پنهان کند، تا رسیدن به خانه دیگر هیچکدامشان چیزی نگفت.
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم:سین کاف غفاری
#رمان
✅ @Roshangeran