eitaa logo
💠روضَةُالحَسَن(ع)💠
222 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
5هزار ویدیو
42 فایل
🌟اللهم عجل لولیک الفرج 🔻بخشی از فعالیت‌ های هیئت روضة الحسن (ع)🔺️ ✅️برگزاری مراسمات در مناسبت های ملی،مذهبی ✅️برگزاری مسابقات فرهنگی،هنری ✅️برگزاری کمک های مؤمنانه جهت خانواده های نیازمند 🌐 ارتباط با ما: @admin2rozatalhasan @admin1rozatalhasan1400
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ 💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شهید محمدرضا رسولی🕊 در کار خود نیز بسیار خوب و موفق بود. پرکاری و تلاش، حُسن سجایای اخلاقی و روحی او را می‌توان از عشق به شهادت و اهل بیت (ع) فهمید. محمدرضا به عشق عاشورا و سیدالشهداء (ع) زندگی می‌کرد وهمیشه این جمله سر زبانش بود که «من عاشق شهادتم و شهید می‌شوم».  کم پیش می‌آمد برای ما از کارهای خودش سخنی به زبان ‌آورد، چون خیلی رازدار بود. بیشتر بعد از شهادتش او را شناختیم. ولی از گفته‌های همکارانش می‌شنیدیم که در اطاعت از فرماندهی، تواضع و متانت فردی، حفظ و نگهداری بیت‌المال، امانت‌داری و نهایتا شجاعت و شهامت و روحیه سخاوت و بخشندگی سرآمد بود.  محمدرضا نه تنها در میان خانواده محبوبیت داشت بلکه در سپاه و تفحص هم این‌گونه بود و به سپاه چنان علاقه داشت که وقتی لباس پاسداری را برایش آورده بودند، سجده شکر به جا آورده و گفته بود: «خدایا مرا قدردان سپاه گردان.» با اینکه ما را در امورات کاری خود و سختی‌های کارش در جریان نمی‌گذاشت، امّا یک روز پرسیدم: رضاجان! چطور این شهدا را پیدا می‌کنید؟ گفت: «ما در منطقه، جست‌وجوی خود را تا آنجا که در توانمان باشد ادامه می‌دهیم؛ وقتی که به نتیجه نرسیدیم با شهدا صحبت می‌کنیم و می‌گوییم: اگر می‌خواهید ما محل پیکرهایتان را بیابیم خودتان بگویید. در غیر این‌صورت ما کارمان تمام شده و شما اینجا می‌مانید. شب موقع خواب صلوات نذر می‌کنیم و در خواب شهدا را می‌بینیم که محّلِ به جا ماندن پیکرشان را به ما نشان می‌دهند.» ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💫"روضة الحسن" (ع)💫 🆔 @rozatalhasan1400
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ 💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شهید روح الله کافی زاده🕊 خیلی خوشرو و خوش خنده بود. همیشه و حتی در بدترین شرایط لبخند به لب داشتند. هر کدام از دوستان و آشنایان در مورد او صحبت می‌کنند از خنده هایش می‌گویند. همکارانش به او می‌گفتند تو بی‌خیالی؛ اما او می‌گفت: طرف حساب من خداست من بی‌خیال نیستم. خیلی دستگیر پدر و مادرش بود. یک مادربزرگ پیر داشت که در یک خانه قدیمی و کاهگلی زندگی می‌کرد. یادم است یک سال شب عید رفت منزل مادربزرگش را کاملا تمیز کرد و حتی قسمت‌هایی از دیوار را که ریخته بود، با گچ لکه‌گیری کرد. خیلی خسته شد اما می‌گفت: دعای مادربزرگم ارزش خسته شدن را دارد. سقف منزل پدرش نم برداشته بود. خودش رفت و آن را تعمیر کرد؛ ولی یک هفته گردن درد گرفت، طوری که مجبور شد مرخصی بگیرد. می‌گفت: ثواب این کار بیشتر از دردی است که می‌کشم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💫"روضة الحسن" (ع)💫 🆔 @rozatalhasan1400
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ 💌 شهید شاهرخ ضرغام🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد! مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی می گی! گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم. باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم. فردا صبح رسیدیم مشهد. مستقیم رفتیم حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضریح! بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح. عصرهمان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته . رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود. خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد. مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم. خدایا منو ببخش! یا امام رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم. اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد. دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💫"روضة الحسن" (ع)💫 🆔 @rozatalhasan1400
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ 💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دفترچه شهید علی کبودوندی و نمره هایی که به خودش داد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💫"روضة الحسن" (ع)💫 🆔 @rozatalhasan1400
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ 💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌در دفتر فرماندهی سر و صدا به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه هفت از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد. مسئول دفتر گفت:" این سرباز تازه از مرخصی برگشته ولی دوباره تقاضای مرخصی داره". فرمانده گفت:" خب! پسر جان تو تازه از مرخصی آمدی نمیشه دوباره بری". یک دفعه سرباز جلو آمد و سیلی محکمی نثار شهید بروجردی کرد. در کمال تعجب دیدم شهید بروجردی خندید و آن طرف صورتش را برد جلو و گفت:" دست سنگینی داری پسر! یکی هم این طرف بزن تا میزان بشه". بعد هم او را برد داخل اتاق. صورتش را بوسید و گفت:"ببخشید، نمی دانستم این قدر ضروری است.می گم سه روز برات مرخصی بنویسند". سرباز خشکش زده بود و وقتی مسئول دفتر خواست مرخصیش را با کارگزینی هماهنگ کند گوشی را از دستش گرفت و گفت:"برای کی می خوای مرخصی بنویسی؟برای من؟نمی خواد. من لیاقتش را ندارم". بعد هم با گریه بیرون رفت.بعدها شنیدم آن سرباز راننده و محافظ شهید بروجردی شده؛یازده ماه بعد هم به شهادت رسید.آخرش هم به مرخصی نرفت. ـــــــــــــــــــــــــــــــ خاطره ای از شهید محمد بروجردی🕊 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💫"روضة الحسن" (ع)💫 🆔 @rozatalhasan1400
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ 💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شهیدی که در عید قربان اسماعیل‌وار به شهادت رسید کاربر فضای مجازی در توییتی نوشت: ‏ مسئولین اصرار کرده بودند که عباس به حج برود. گفت امنیت خلیج فارس و کشتی های ایران فعلا برای من واجب‌تر است. به همسرش قول داده بود با آخرین پرواز به حج برسد. به قولش عمل کرد، اذان ظهر ‎عید قربان لبیک گویان، در کابین هواپیما گلویش اسماعیل وار ذبح شده به ملاقات خدا رفت. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💫"روضة الحسن" (ع)💫 🆔 @rozatalhasan1400
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ 💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌همیشه وضو داشت. یه روز گفتم رضا چرا وقتی که پای سفره می‌شینی، وقتی می‌خوابی، وقتی از خونه بیرون می ری اول وضو می‌گیری؟ گفت: وقتی کنار سفره می‌شینم، مهمان امیرالمومنینم. شرم می‌کنم بدون وضو باشم، وقتی می‌خوابم یا بیرون می رم ممکنه از خواب بیدار نشم یا بر نگردم.'هرکسی هم با وضو از این دنیا بره اجر شهید رو داره! می‌خوام از اجر شهید محروم نشم. شهید رضا پورخسروانی🕊 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💫"روضة الحسن" (ع)💫 🆔 @rozatalhasan1400
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ 💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نماز شب های خادم الرضا علیه السلام 🎙 حجت الاسلام سید حسین مؤمنی شهید موسوی که سرتیم حفاظت رئیس جمهور بود، برای خود من تعریف کرد که شب‌های جمعه، حتما به یکی از اماکن مقدسه می‌رود و نافلهٔ شب‌ را در یکی از حرم‌های مطهر اقامه می‌کند. او تعریف می‌کرد که حتی اگر در جایی باشند که از اماکن متبرکه دور باشند، حتما به نزدیک‌ترین امامزاده سری می‌زنند و می‌خوانند. 📚 خبرگزاری «تسنیم» ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💫"روضة الحسن" (ع)💫 🆔 @rozatalhasan1400
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ 💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یک روز بدون مقدمه پرسید صدقی! می خوای عاقبت بخیر بشی!؟ فوری جواب دادم، معلومه حاجی! چرا نخوام!؟ انگار که بخواد یه گنجی را دو دستی بزاره توی بغلم با اشتیاق گفت؛ زیارت عاشورا بخون، من از خیلی چیزا گرفتم! اگر می توانی هر روز بخوان، نتونستی هفته‌ای یک بار رو بخون ... شهید حاج قاسم سلیمانی🕊 ┄┄┅┅┅❅❁┄┄ 💫"روضة الحسن" (ع)💫 🆔 @rozatalhasan1400
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ 💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یکی از برادرهام شهید شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود. وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های غروب رسیدیم به لشکر. باران تندی هم می آمد. من رفتم دم چادر فرماندهی ، اجازه بگیرم برویم تو آقامهدی توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.» صبح که داشتیم راه می افتادیم، مادرم بهم گفت« برو آقامهدی رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم.. توی لشکر این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم. یکی بهم گفت «آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.» گفتم « چرا ؟» ... گفت « دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد سردار شهید جاویدالاثر مهدی‌ باکری 🕊 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💫"روضة الحسن" (ع)💫 🆔 @rozatalhasan1400
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ 💌 شهید عباس بابایی🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می آمد. وقتی هم که به خانه ما می آمد، مستقیم به زیرزمین می رفت تا ببیند ما چی داریم و چی نداریم. وقتی گونی برنج و یا حلب روغن را می دید، می گفت: «مادر! اینها چیه که اینجا انبار کردید؟! ... خیلی ها نان خالی هم ندارند بخورند، آن وقت شما ...» خلاصه هرچی که بود جمع می کرد و می ریخت توی ماشین و با خودش می برد به نیازمندان می داد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💫"روضة الحسن" (ع)💫 🆔 @rozatalhasan1400
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ 💌 آزاده‌ای که در آخرین لحظه تبادل اسرا به شهادت رسید🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شهید پیراینده در سال ۶۵ در عملیات کربلای ۵ به اسارت نیروهای بعثی در آمد. ابتدا به اردوگاه ۱۱ منتقل شد. درهمان بدو ورود به علت این که عکس صدام در جهت قبله نصب شده بود (به طوری که در هنگام نماز به ناچار آن عکس دیده می‌شد) عکس صدام را پاره کرد. به خاطر این کار، نیروهای بعثی چندین بار به شدت او را شکنجه دادند. روزی یکی از بعثی‌ها قصد اذیت و آزار یک نوجوان بسیجی را داشت. حسین با شجاعت او را از چنگال آن‌ها نجات داد و به همین علت به شدت شکنجه شد. در حین شکنجه بعثی‌ها او را وادار به اهانت علیه امام خمینی(ره) کردند اما او علیرغم شکنجه فراوان امتناع کرد. در این هنگام یک بعثی به شکل زننده‌ای شروع به فحاشی کرد. حسین که طاقت این وضع را نداشت، خود را از چنگ بعثی‌ها رها ساخته و خود را به او رساند و با ضربه مشتی باعث شکستن فک و در نهایت بیهوشی آن بعثی شد. پس از این اقدام او را به اردوگاه ۱۸ یعقوبه که مخصوص فعالان سیاسی بود منتقل کردند. اردوگاهی که آزاده مرحوم حجت الاسلام والمسلمین ابوترابی نیز در آن جا حضور داشت. شرایط در این اردوگاه بسیار سخت بود. فضا برای هر اسیر تنها به اندازه ۴ موزائیک بود و شهید پیراینده در آنجا دو سال تمام نشسته خوابید. این شرایط در نهایت منجر به از کار افتادن کلیه‌های شهید پیراینده شد. افسر عراقی که توسط حسین مجروح شده بود به علت کینه‌ای که از حسین داشت پس از بهبودی با تلاش و رایزنی با استخبارات خود را به اردوگاه ۱۸ یعقوبه رسانده و در آنجا دو سال تمام حسین را به شدت شکنجه کرد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💫"روضة الحسن" (ع)💫 🆔 @rozatalhasan1400