🌺بسم الله الرحمن الرحیم
🗒️ تقویم
☀️ امروز:
قمری: الجمعة - ۲۷ ربيع الاول ۱۴۴۵
شمسی: جمعه - ۲۱ مهر ۱۴۰۲
میلادی:Friday - 2023 13 October
🌹 امروز متعلق است به:
🔶صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري (عج)
🔹ذکر امروز: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@rozatalhasan1400
🔶سلام برتو ای بهار خلایق وخرمی روزگار
🔶«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
🔶سهم شما به نیت تعجیل در فرج امام زمان(عج) ۱۰صلوات
#جمعه_های_دلتنگی
#انتظار
#امام_زمان
@rozatalhasan1400
49.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⃟ ⃟ ✿● ﷽ ●✿ ⃟ ⃟
ای قدس ! ظهور مُنتَظر نزدیک است
خورشید دمیده و صبح نزدیک است
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🍃
🎥
•┈┈┅┅⭑✶⭑┅┅┈┈•
یه اجرای پر انرژی و با احساس از دخترای خوب گروه شمیم یاس در برنامه ی زنده ی سلام تهران ☝️
☆✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾☆
#خانه_شهید
گروه سرود شمیم یاس در حمایت از کودکان شجاع و مظلوم فلسطین✊✌️
🌿🌼🌼🌼🌼🌼
@rozatalhasan1400
💠روضَةُالحَسَن(ع)💠
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۳۸ صدایم زد _نازنین! با قدمهایی
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۳۹
نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود که صدایم لرزید
_تو برا چی میری؟
در این مدت هربار سوالی میکردم،..
فریاد
میکشید..
و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود..
که به آرامی پاسخ داد
_الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدنشون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه!
جریان خون در رگ هایم به لرزه افتاده.. و نمیدانستم با من چه خواهد کرد..
که مظلومانه التماسش کردم
_بذار برگردم ایران!
و فقط
ترس از دست دادن من میتوانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد
_فکر کردی میمیرم که میخوای بذاری بری؟
معصومانه نگاهش میکردم تا دست از سر من بردارد..
و او #نقشه_دیگری کشیده بود که قاطعانه دستور داد
_ولید یه خونواده تو داریا بهم معرفی
کرده، تو میری اونجا تا من برگردم.
_سپس از کیفش #روبنده و #چادری_مشکی بیرون کشید و مقابلم گرفت
_این خانواده #وهابی هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی.
و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد،..
با لحنی محکم هشدار داد..
_اگه میخوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه #ایرانی هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابی های افغانستانی!
از میزبانان وهابی تنها خاطره #سربریدن برایم مانده..
و از رفتن به این خانه تا حد مرگ وحشت کرده بودم..
که با هقهق گریه به پایش افتادم
_تورو خدا...بذار من برگردم ایران!
و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود.. که با هر دو دستش شانه ام را به سمت خودش کشید..
و صدایش آتش گرفت
_چرا نمیفهمی نمیخوام از دستت بدم؟
خودم را از
میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
کانالهای ما👇👇
🆔 @rozatalhasan1400
https://ble.ir/rozatalhasan1400
🌷 امام رضا (عليه السلام) :
🖌 إنَّ اللّه َ عَزَّوَجلَّ أمَرَ بِالشُّكرِ لَهُ و لِلوالِدَينِ فَمَن لم يَشكُر والِدَيِهِ لَم يَشكُرِ اللّه َ.
✍ خداوند به سپاسگزارى از خود و پدر و مادر فرمان داده است ؛ پس هر كه از پدر و مادرش سپاسگزارى نكند ، خداوند را سپاس نگفته است.
📚 الخصال ، ص ۱۵۶
☀️ به ما بپیوندید 👇
@rozatalhasan1400
┄═🌿🌹😁🌿═┄
#طنز_الشهدا
#شهید_حسین_جوینده
🌾در مدتی که در حلب بود،زبان عربی را دست و پا شکسته یاد گرفته بود.
اگر نمیتوانست کلمهای را بیان کند با حرکات دست و صورتش به طرف مقابل میفهماند که چه میخواهد بگوید.
🌻یکروز به تعدادی از رزمندههای نبل و الزهراء درس میداد.وسط درس دادن ناگهان همه دراز کشیدند!
به عربی پرسید:«چتون شده؟» گفتند:«شما گفتید دراز بکشید!»
به جای این که بگوید ساکت باشید، کلمهای به کار برده بود که معنیاش میشد دراز بکشید!
🌾به روی خودش نیاورد. گفت:«میخواستم ببینم بیدارید یا نه!»
بعد از کلاس که این موضوع را برای دوستانش تعریف کرد،
آنقدر خندید و خندیدند که اشک از چشمانشان جاری شد.
🗣راوی:همرزم شهید
...............................
کانال های ما ⬇
@rozatalhasan1400
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برج دیدبانی لبنان رو زدن
اما پرچم امام حسین بالا موند
@rozatalhasan1400
💠روضَةُالحَسَن(ع)💠
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۳۹ نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود که صدایم لرزید _تو برا
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۴۰
حرارت احساسش مثل جهنم بود و تنم را میسوزاند...
با ضجه #التماسش میکردم تا خلاصم کند و اینهمه باران گریه در #دل_سنگش اثر نمیکرد که همان شب مرا با خودش برد...
در انتهای کوچه ای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش میکشید و حس میکردم به سمت قبرم میروم.. که زیر روبنده زار میزدم..
و او ناامیدانه دلداری ام میداد
_خیلی طول نمیکشه، زود برمیگردم و دوباره میبرمت پیش خودم! اونموقع دیگه سوریه آزاد شده و مبارزه مون نتیجه داده!
اما خودش هم..
فاتحه دیدار دوباره ام را خوانده بود.. که چشمانش خیس و دستش به قدرت قبل نبود..
و من #نمیخواستم به آن خانه بروم..
که با همه قدرت دستم را کشیدم و تنها چند قدم دویدم که چادرم زیر پایم ماند و با صورت زمین خوردم...
تمام چادرم از خاک خیس کوچه. گِلی شده بود، ردّ گرم خون را روی صورتم حس میکردم، بدنم از درد به زمین چسبیده..
و باید فرار میکردم..
که دوباره بلند شدم و سعد خودش را بالای سرم رسانده بود که بازویم را از پشت سر کشید...
طوری بازویم را زیر انگشتانش فشار داد که ناله در گلویم شکست و با صدایی خفه تهدیدم کرد
_اگه بخوای تو این خونه از این کارا بکنی، زنده ات نمیذارن نازنین!
روبنده را از صورتم بالا کشید و تازه دید صورتم از اشک و خون پیشانی ام پُر شده..
که چشمانش از غصه شعله کشید
_چرا با خودت این کارو میکنی نازنین؟
با روبنده خیسم صورتم را پاک کرد.. و
نمیدانست با این زخم پیشانی چه کند که دوباره با گریه #تمنا کردم
_سعد بذار من برگردم ایران...
روبنده را روی
زخم پیشانی ام فشار داد تا کمتر خونریزی کند، با دست...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
کانالهای ما👇👇
🆔 @rozatalhasan1400
https://ble.ir/rozatalhasan1400
قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور
#دعای_فرج🕊
#برایفرجشدعاکنیم♥️
#شبتون_حسینی
#شبتون_مهدوی
عضویت👇👇
🆔 @rozatalhasan1400