حماس: ما عزادار یکی از نجیبترین و شجاعترین مردانمان هستیم
🔹جنبش مقاومت اسلامی فلسطین در بیانیهای اعلام کرد: با تمام معانیِ اشراف، سربلندی و عزت عزاداریم؛ عزادار یکی از نجیبترین و شجاعترین مردان، مردی که جان خود را وقف فلسطین کرد و در راه رهاییِ آن روح خود را به خدا تقدیم کرد و خداوند او را برگزید و نزد برادران شهیدش بُرد.
🔹شهید السنوار فرمانده عملیات طوفانالاقصی بود؛ او بدون عقبنشینی پیشروی کرد، سلاح خود را کشید، با ارتش اشغالگر در خط مقدم مقابله کرد و از سرزمین پرافتخار غزه دفاع کرد.
🔹شهادت برادر یحیی السنوار و همهٔ رهبران و نمادهای نهضت تنها بر قدرت، استحکام و عزم جنبش حماس و مقاومت ما خواهد افزود. به راه آنها ادامه میدهیم و به خون و فداکاریهای آنها وفاداریم. نهضتی که رهبران و فرزندان خود را در راه دفاع از حقوق مردم خود تقدیم میکند، یک جنبش اصیل است که ریشه در مردمش دارد.
🔹ما به کسانی که بر سر اسیران اشغالگر در دست مقاومت گریه میکنند، میگوییم که این اسیران بازنخواهند گشت مگر اینکه تجاوز به غزه متوقف شود، ارتش اشغالگر عقبنشینی کند و اسرای قهرمان ما از زندانهای اشغالگران آزاد شوند.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
کـٰاشدَرنـٰافِلِہاَتنـٰامِمَراهَمبِبَری . .
کِہدُعـٰایِتُوکُجـٰاعَبدگُنَہکـٰارکُجـٰا!(:❤️🩹"
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨🕊
#امام_زمان
#مذهبی_ها
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
دشمنبداند...
هفتآسمانواوجفلکراکهردکند؛
قدشنمیرسدکهسیدعلیخامنهایرارسدکند👌🏻!!
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وقت_سلام
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
https://ble.ir/rozatalhasan1400
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
.
ما در پی تعظیم و طوافیم، اما🌼
آغاز زیارت تو دل باختن است❤️
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
💌 #شھــیـــدانه
🔷 ۲۷ مهر سالروز شهادت مصطفی علیدادی، مدافع امنیتی است که دوست داشت شهید مدافع حرم شود اما شهید مدافع سلامت شد!
♦️رهبر معظم انقلاب: «کاش کسانی بتوانند مثل شهید آوینی این جهاد عظیم مقابله با کرونا را روایت کنند؛ همچنان که شهید آوینی توانست جزئیات جبهه را برای ما روایت و آن را ماندگار کند.»
🔸متولد ۷۳ بود و افسر نیروی انتظامی، متأهل بود و بسیجی، سرگروه حلقه صالحین هم بود. یک گروه جهادی هم داشت و برا فقرا خیلی تلاش می کرد تا جایی که مغازه موبایل فروشی راه انداخت و سودش را به طور کامل خرج آنها می کرد و ۳۰۰ خانواده رو تحت پوشش داشت!
🔸در ایام کرونا و زمانی که پدر و پسر برای غسل جنازه یکدیگر شانه خالی می کردند وارد میدان شد و بر اثر ساخت مواد ضد عفونی کننده ریه اش آسیب دید. ۵۰ روز در بیمارستان بستری شد و در همین مدت هم از روی تخت بیمارستان پیگیر مایحتاج فقرا بود و سرانجام در ۲۷ مهر ۹۹ به کاروان عاشورا پیوست.
🔸سه روز بعد از شهادتش، فرزندش که اسمش را به خاطر توهین شاهین نجفی ملعون به امام هادی (ع)، هادی انتخاب کرده بود به دنیا اومد.
🔸شهیدی که دوست داشت مدافع حرم شود و قسمت نشد اما پس از خلوت کنار تابوت حاج قاسم در فرودگاه، به رفقایش گفته بود که برات شهادتم را از حاج قاسم گرفتم!
🔸فردای روز شهادتش عمویش خواب می بیند که «کنار حرم حضرت زینب (س) سنگری به پا کرده و در حال دفاع از حرم است» و اینگونه بود که همراه پیکر این شهید بزرگوار، پرچم حرم حضرت زینب(س) دفن شد...
📙برگرفته از کتاب آقای ایرانی. اثر گروه شهید هادی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
⚜آیت الله بهجت (ره):
🌸💞مهمتر از عمل کردن
🌸💞عمل نکردن است
🌸💞شاه کلید اصلی رابطه با خدا
🌸💞گناه نکردن است...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁
قسمت274
حرفهایش داشت دیوانهام می کرد. گفت تصمیمم را گرفتهام، نمی فهمیدمش.
–راحیل چی داری میگی؟ چرا این تصمیم روگرفتی؟ من می فهمم توی این مدت خیلی اذیت شدی، ولی عقد که کردیم من برات جبران می کنم. اصلاهرکاری که توبگی همون روانجام می دم.
باالتماس نگاهم کرد و بعد با لحنی که عصبانی بود گفت:
–من فقط ازت می خوام فراموشم کنی وبری با مژگان ازدواج کنی وبرای سارنا پدری کنی، همین.
آرش، لطفا حقیقت روقبول کن ما نمی تونیم با شرایطی که به وجود امده ازدواج کنیم.
حیران نگاهش کردم و او ادامه داد:
–می دونم واسه توام سخته، توام باید فداکاری کنی، به خاطرمادرت، به خاطر بچهی کیارش، به خاطر حمایت از مژگان...آرش توبهتر از من می دونی که ما حتی سرخونه زندگیمونم بریم بازم باید تو مواظب مژگان باشی شاید بیشتر از قبل چون دربرابرش مسئولی...
مگه محرم شدن الکیه، فردا میگه من زنتم تو نسبت به من وظیفه داری...می دونم این حرفها تلخه ولی واقعیته...
لطفا کمی منطقی به قضیه نگاه کن.
آرش هر دومون باید این گذشت روبکنیم، برای این که چند نفر راحت زندگی کنن. این خود خواهیه که ما فقط به این فکر کنیم که به هم برسیم ودیگران برامون اهمیتی نداشته باشن.
دیگر نتوانست حرف بزند، لرزش صدایش آنقدر زیاد شده بود که ترجیح داد ادامه ندهد.
به نیمکتی که آن نزدیکی بود اشاره کردم وهر دو نشستیم. صورتش را با دستهایش پوشاند. صدای گریهاش در گوشم پیچید.
کاش محرم بودیم. دستانش را میگرفتم و آرامش میکردم. گرچه خودم بیشتر به آرامش احتیاج داشتم.
–راحیل تو رو خدا گریه نکن، اصلافکر نمی کردم امروز این حرفها رو ازت بشنوم.
سرش را بلندکرد و اشکهایش را پاک کرد.
– منم فکر خیلی چیزها رو نمیکردم، ولی شد. زیادی به خیلی چیزها اطمینان داشتم.
–چطوری فراموشت کنم راحیل؟ یه کارنشدنی ازمن می خوای؟ این همه خاطره روچیکارکنم...
بلند شد و نفس عمیقی کشید.
من هم بلندشدم. هم قدم شدیم.
–خاطرهها رو میشه کمکم از ذهنمون پاک کنیم، هیچ کس مثل من و تو نمی فهمه این کارچقدرسخته، ولی ما باید بتونیم آرش، به خاطرخدا. الان جدا شیم آسیب کمتری میبینیم. چون این وصلت آخرش جداییه...
–راحیل چی میگی؟
–باید کمکم هر چیزی که یاد آور روزهای گذشته هستش رو از زندگیمون حذف کنیم. من اولین قدم رو برداشتم و تمام عکسامون رو پاک کردم.
–چیکارکردی؟ فوری گوشی را درآوردم وگالرییاش را نگاه کردم. حتی یک عکس هم نگذاشته بود بماند.
–میشه یه دقیقه گوشیت روبدی؟
–دیگه چیزی توش ندارم که...بی میل گوشی را به طرفش گرفتم، فوری به صفحهی شخصیام رفت و عکسهایی که قبلا من یا خودش برای هم فرستاده بودیم را هم پاک کرد.
–البته می دونم اگه بخوای می تونی عکسهارو دوباره برگردونی، ولی این کاررونکن، من راضی نیستم.
اخم هایم را در هم کردم و دیگر حرفی نزدم، برای خودش تصمیم گرفته بود.
چه باید میگفتم. کلا تمام ذوقم کور شد. سوارماشین شدیم، کجا میرفتم دیگر هیچ انگیزه ایی نداشتم، از چه حرف می زدیم، دیگر آیندهایی نداشتیم.
همینطور زل زدم به فرمان و غرق افکارم شدم.
–میشه من روبرسونی خونه.
–نگاهش کردم. دلخور بودم، نمیدانم از راحیل یا مادرم، یا مژگان، یا حتی کیارش که همچین مسئولیتی به عهدهام گذاشته.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁
قسمت275
دستهایم را از فرمان آویزان کردم و سرم را رویش گذاشتم.
–همیشه می ترسیدم، ازنبودن تومی ترسیدم. راحیل یه راهی پیدا کن.
–پیداکردم بهترین راه همونیه که گفتم...
مانده بودم چکارکنم، راحیل درست می گفت ولی من طاقتش را نداشتم، بدون راحیل مگر میشود زندگی کرد. بغض گلویم را گرفته بود. صاف نشستم وسعی کردم آرام باشم. ولی مگر میشد، همهی زندگیت از دستت برود وتو آرام باشی...
گوشهی چادرش را به بازی گرفته بودو اشکهایش بی صدا یکی یکی روی چادرش می ریخت.
–راحیل.
نگاهم کرد. حالت چشمهایش قلبم را سوزاند. اشاره کردم به چشم هایش وگفتم:
–می خوای دیونهام کنی؟ یک برگ دستمال کاغذی برداشتم وسعی کردم بدون این که دستم با صورتش تماس داشته باشد اشکهایش را پاک کنم.
نگاهش را روی صورتم چرخاند وگفت:
–من ناراحت خودم نیستم، ناراحتی تو، اشکم رو در میاره.
–نفسم را بیرون دادم.
–اینجوری حالم بدتر میشه، حرف بزن. سکوت نکن، فقط تومی تونی حالم روخوب کنی. راحیل خیلی زود بود، زمان خوبی روانتخاب نکردی برای گفتن این حرفها، کاش یه فرصتی بهم میدادی...
متعجب نگاهم کرد.
–فکرمی کردم خودت هم به همین نتیجه رسیدی، چون این اواخرکمتر زنگ میزدی ومثل قبل نبودی...
راست می گفت.
–راحیل تو اونقدر خوب بودی که فکر می کردم بااین قضه کنار میای...
نگاه پرازغمی خرجم کرد و دوباره بغض کرد.
–حتما پیش خودت گفتی سرم که خلوت شدمیرم سراغ راحیل، اون همیشه هست. همیشه می بخشه، همیشه کوتامیاد، این انصاف بود؟
–دروغ چرا، دقیقا همین فکرها رو می کردم، پیش خودم می گفتم دنیا بهم سخت بگیره من فقط یه نفر رو دارم که من رو درک می کنه، فقط یه نفرهست که حرفهام رو می تونم بهش بزنم، فقط راحیله که پیشش آرامش دارم. راحیل من تو این دنیا فقط تو رو دارم. تو بگو که این انصافه؟ سرم را تکیه دادم به صندلی وادامه دادم:
–راحیل من بدون تو نمی تونم، خودت هم که نباشی خاطراتت من رو میکشه. عکسها رو پاک کردی فکرمم می تونی پاک کنی؟
–آرش لطفا کمک کن، بدترش نکن. از این که در مورد من اینطور فکر میکردی واقعا متاسفم. در مورد من که دیگه تموم شد، ولی دیگه با هیچ کس این کار رو نکن. وقتی یکی حواسش بهت هست و مراعاتت رو میکنه، نشونهی این نیست که همیشه هست. همهی ما آدمیم و ناراحت میشیم. هیچ وقت از احساسات دیگران سواستفاده نکن.
سرم را با شرمندگی پایین انداختم. درست میگفت، چه داشتم که بگویم.
–راحیل من سواستفاده ...
دستش را به علامت سکوت بالا برد و گفت:
–الان کسی دنبال مقصر نیست. فقط باید درست ترین کار رو انجام بدیم.
– باشه، کاش یه جا بریم کمی آروم بشم بعد بیشترباهم حرف بزنیم.
–یه جایی هست، وقتی میرم اونجا آروم میشم، ولی نمی دونم توخوشت بیاد یا نه.
لبخند تلخی زدم.
–وقتی عاشق یکی هستی، عاشق تک تک چیزهایی میشی که اون دوست داره، اگه توآروم میشی، پس حتما منم میشم.
باآدرسی که داد راه افتادم.
یک جای مرتفع وسرسبز، جاده اش شیب تندی داشت، آخر جاده که زیادطولانی نبود، جایگاه قشنگی بودکه داخلش سه تامزار بود. راحیل گفت:
–شهدای گمنامند ولی پیش خدا از همه نامدارترند.
یک خانواده سرمزارنشسته بودند، بانزدیک شدن ما بلند شدند و رفتند.
راحیل خیره شده بود به سنگ قبرها وزیرلب چیزی زمزمه می کرد.
من هم بافاصله کنارش نشستم. یک حس خاصی داشتم. من هم زل زدم به مزارها...به چیزی جز راحیل نمی توانستم فکرکنم، خاطراتی که باراحیل داشتم یکی یکی ازذهنم عبور می کرد، کاش حداقل امروز محرم بودیم...
سرم را روی سنگ مزار روبرویم گذاشتم و دیگر نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم.
"خدایا حالا که پیدات کردم چرا تمام زندگیم رو غم گرفته..."
نمی دانم چقدر گذشت، سرم را که بلندکردم. راحیل نبود. احتمالا داخل ساختمانی که کمی دورتر بود. رفته است.
به انتهای محوطه رفتم. از آنجا به شهر چشم دوختم. آرامترشده بودم.
یک لیوان آب در همان لیوان مسی کذایی جلویم گرفته شد.
بادیدنش ناخوداگاه لبخند روی لبهایم نشست. لیوان را گرفتم وگفتم:
–ممنون. (اشاره ایی به لیوان کردم)دیگه غر نیست. او هم لبخند زورکی زد و گفت:
–بالیوان مامان عوضش کردم، آخه لیوانامون شبیهه همه.
آب را که خوردم نگاهی به لیوان انداختم.
–میشه این پیش من باشه؟
–واسه چی؟
–چون من رو یاد اون روز میندازه، یاد شیطونیات... ازحرفم خوشش نیامد. لیوان را از دستم گرفت وگفت:
–می تونم یه خواهشی ازت بکنم؟
–بگو.
–لطفا هرچیزی که تو رو یاد گذشتمون میندازه رو یه جا بزارکه هیچ وقت نبینیش. وقتی تعجبم را دید، دنبالهی حرفش را گرفت.
–منم همین کار رو می کنم.
–چرا؟
–برای این که زندگی کنیم.
–توکه اینقدر سنگ دل نبودی راحیل.
–گاهی لازمه، برای مجازات دلی که سر به راه نیست.
لبخند زدم و نگاهش کردم.
–کلمه ی مجازات روکه دیگه نمیشه از لغت نامه حذف کرد، میشه؟ به روبرو خیره شد.
–راحیل این کلمه همیشه تورویادم میاره.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁
قسمت276
حرفی نزد. فقط برای مهار اشکهایش تند تند پلک زد. همین که خواستیم سوار ماشین شویم. گوشیاش زنگ خورد، صفحه اش را نگاه کرد و از ماشین فاصله گرفت.
سوارماشین شدم. حالم بهتر شده بود. انگار فشار از روی قلبم برداشته شده بود.
نگاهی به اطراف انداختم، اینجا واقعا زیبا بود. انرژی مثبت از درختهایش از زمین و آسمانش احساس میشد. با خودم فکر کردم گوش کردن به یک موسیقی چاشنی این سبک و آرام شدنم میشود.
تصادفی آهنگی را پلی کردم.
به صندلی تکیه دادم. با شروع شدن موسیقی ناخوداگاه چشمهایم را بستم. دوباره مصیبتی که داخلش قرار گرفته بودم به ذهنم هجوم آورد.
هرچه فکر میکردم نمیتوانستم زندگیام را بدون راحیل تصور کنم. رابطهام باراحیل چیزی بود فراتر از عشق،
چیزی فراتر از دوست داشتن...
متن این ترانه قاتلی شده بود برای بریدن رگهایی که همین چند دقیقه پیش با آمدن به این مکان خون داخلشان پمپاژ شده بود. نگه داشتن بغضم کارسختی شد.
"کجـا باید بــــرم… یه دنیا خاطره ات، تورو یادم نیــــاره؟●♪♫
کجــا باید بـــرم… که یک شب فکرِ تو، منوُ راحت بـــذاره؟●♪♫
چه کردم با خـــودم، که مرگ و زندگی برام فرقی نـداره؟!●♪♫
محاله مثلِ من، توی این حالِ بد، کسی طاقت بیـــاره…●♪♫
کجــا باید برم… که توو هر ثانیه ام، تو رو اونجا نبینـــم؟!●♪♫
کجــا باید برم… که بازم تا ابد، به پایِ تو نشینـــم؟!●♪♫
قراره بعدِ تو؛ چه روزایی رو من، تو تنهــایی ببینـــم...
روی تکرار گذاشته بودم و بعد از تمام شدن آهنگ دوباره ازاول میآمد. سرم را روی فرمان گذاشتم و دیگر نتوانستم جلوی اشکهایم رابگیرم...
گریهام به هق هق تبدیل شد. بعد از چند دقیقه راحیل در را بازکرد و نشست و گوش سپردبه آهنگ...
با شنیدن اسمم از دهانش سرم را از روی فرمان بلندکردم. با چشمهای اشکی جعبه دستمال کاغذی را جلویم گرفته بود.
–میشه خاموشش کنی؟
گوشیام را برداشتم و آهنگ را قطع کردم.
–یادته یه روز بهت گفتم بعضی آهنگ ها ما رو از حقیقت زندگی دورمی کنن؟ الان دقیقا این آهنگ همین کار رو کرد. قول بده دیگه گوش نکنی.
ماشین را روشن کردم.
–راحیل حقیقت زندگی من همینه...
سرش را پایین انداخت.
–این جوری فکر نکن. احتیاج به زمان داریم هردومون، بااین کارها سخت تره...این چیزا کمکی بهت نمیکنن. فقط تحلیلت میبرن.
گوشیاش دوباره زنگ خورد، صفحهاش را نگاه کرد و اخم هایش در هم رفت. فکر کنم سایلنتش کرد. عصبی بود.
–چراجواب نمیدی؟
–ولش کن.
حتما او هم حوصلهی هیچ چیز و هیچ کس را نداشت.
توی راه هیچ کدام حرفی نمیزدیم.
نگاهش کردم. او هم نگاهم کرد. لب زد:
–خوبی؟
دلخور گفتم:
–بگم خوبم؟ همهی روزهای خوبم با توبود. هرچقدرم بد بودم، خوب شدنم پیش تو بود. می پرسی: خوبی؟ چطوری بگم "خوبم" که بیشتر به دلت بشینه راحیل؟ اصلا چطوری می تونم خوب باشم؟
دوباره بغض کرد. رنگش پریده بود. کاش به هم مَحرم بودیم. نگاهم را به روبرویم هدایت کردم.
دوباره در سکوت غرق شدیم. نزدیک یک آب میوه فروشی نگه داشتم و برایش آب میوه خریدم.
لیوان را به طرفش گرفتم.
–رنگت پریده، بخور. نگاهی به من انداخت.
یک جور بامزه ایی ولی جدی گفت:
–خودتم رنگت پریده.
–واسه خودمم می گیرم، اول تو بخور. لیوان را از دستم گرفت و گفت:
–منتظر میمونم بگیری بیاری با هم بخوریم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
اسرائیل خیلی روی قدرت اطلاعاتی و عملیاتی افسرانش حساب باز کرده بود وبه آن افتخار میکرد.
یحیی موجب ترس و وحشت برخیها شده بود.
برای یکی از افسران ویژه ارتش اسرائیل کمین کرده بود.
وارد مقرش که شد به راحتی او را خلاص کرد.
بعد برای اینکه بفهمند با چه کسی طرف هستند کلت کمری او را برداشت و اینگونه عکس گرفت.
هدایت شده از 💠روضَةُالحَسَن(ع)💠
اعـمـال قـبـل از خـواب 🥱
⚜۱_وضو گرفتن
⚜۲_ختم قرآن :با قرائت «سه بار سوره توحید»
⚜۳_پیامبران را شفیع خود قرار دادن :با فرستادن یک بار« صلوات»
⚜۴_مومنان را از خود راضی کنید:با گفتن یک بار ذکر« اللهم اغفر للمومنین و المومنات»
⚜۵_یک حج و یک عمره به جا آورید:با گفتن «سُبْحاٰنَ اللّٰهِ وَ الْحَمْدُلِلّٰهِ وَ لٰااِلٰهَ اِلاَ اللّٰهُ وَ اللّٰهُ اَکبَرْ»
⚜۶_اقامه هزار رکعت نماز :با سه بار خواندن«یَفْعَلُ اللّهُ مٰا یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ وَ یَحْکُمُ ماٰ یُریدُ بِعِزَّتِهِ»
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
#شبتونمهدوی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
هدایت شده از 💠روضَةُالحَسَن(ع)💠
20 دقیقه هم وقتت رو نمیگیره حیف نیست این اعمال پر برکت رو از دست بدیم؟ 🙂🌸
#شبتون مهدوی
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
https://ble.ir/rozatalhasan1400
هدایت شده از 💠روضَةُالحَسَن(ع)💠
39.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
❣#قرار_شبانہ❣
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
♡اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج♡
«لبیک یاحسین»
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
┄═🌿🌹🌿═┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
https://ble.ir/rozatalhasan1400
#اوخواهدآمد...
🍂چه ظلمتیاست، ولی سیرِنور نزدیک است
قسـم به عشق و محبت، ظهور نزدیک است...
🍂بگو به منتــظرانِ نشسته در میقــات
ســوارفاطمیــان را عبــور نزدیک است...
#اللهمعجللولیکالفرج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
@madahi - کربلایی حسین طاهری.mp3
8.75M
🎧 #استودیویی | #امام_زمان
📝 وقت پیکاره...
🎤 #کربلایی_حسین_طاهری
🏷 با آرزوی نابودی #اسرائیل
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
هدایت شده از 💠روضَةُالحَسَن(ع)💠
•آنچِھگُذَشتـ↻
•شَبِتونشُـهَدایـے|
•عِشقِتونزَهࢪایـے|
•نَفَسِتونحِیدَࢪۍ|
•اِلتمـٰاسدُعـٰاۍفَرَجْ|
•یـٰاعلـے|•
التماس دعا🌴✨
#پایانفعالیت
#شبتونمهدوی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
هدایت شده از 💠روضَةُالحَسَن(ع)💠
آقاموݩمنٺظرھ...
باهمبخونیم...🤍
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400