Marker 01 Copy(1).mp3
9.71M
🔊 #گزارش_صوتی
◼️ #شهادت_امام_صادق ع
🎤 #سخنرانی
🎙 حجتالاسلام عالم
🗓 چهارشنبه ٢٨ خرداد ٩٩
💠 مسجد سیدالشهداء ع مولودآباد
➖➖➖➖➖
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
🆔 @rozatolshohadamehriz
Marker 03 Copy.mp3
10.32M
🔊 #گزارش_صوتی
◼️ #شهادت_امام_صادق ع
🎤 #شعر و #روضه
🎙 کربلایی محسن محمدی پناه
🗓 چهارشنبه ٢٨ خرداد ٩٩
💠 مسجد سیدالشهداء ع مولودآباد
➖➖➖➖➖
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
🆔 @rozatolshohadamehriz
Marker 05.mp3
981.6K
🔊 #گزارش_صوتی
◼️ #شهادت_امام_صادق ع
🎤 #زمینه - به خونه برگردیم، خونه آغوش حسینه مگه نه
🎙 کربلایی محسن محمدی پناه
🗓 چهارشنبه ٢٨ خرداد ٩٩
💠 مسجد سیدالشهداء ع مولودآباد
➖➖➖➖➖
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
🆔 @rozatolshohadamehriz
🔸 جلسه #معاونت_های_مجموعه با حجت الاسلام #دادآفرین مسئول هیئت در رابطه با نقش راه و گزارش هر یک از معاونت ها در سه ماه اول سال ٩٩
#کار_تشکیلاتی
#خادم_هیئت_خادم_مردم
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
بسمه تعالی
سلام !
☕️📕📗📘📖📚
همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زندگی هامون خیلی میتونه اثرهای خوبی بزاره
🔸اما شاید به خاطر سر شلوغیا و یا درس و مشق و یک سری کار های دیگه فرصت آنچنانی برای خوندن کتاب نمونده باشه ....
🔹یا شایدم تو فرصتی که داریم فقط بشه یک کتاب خوند و دوست داشته باشیم این کتاب هارو بیشتر بکنیم ....
برای همین!
🔸تصمیم گرفته شد به کمک همدیگه #هر_ماه یک کتاب خوب رو باهم تو کانالمون بخونیم
🔹مدلشم اینطوریه که یک نفر کتاب رو خونده تو بیست قسمت خلاصه میکنه و اون رو داخل کانال میزاریم
تا همه بخونیم
هر روز یک قسمت کوتاه هر روز ۳ دقیقه ....
⬅️ #شروع_طرح_اول_تیر_٩٩
#کتابخوانی
#مطالعه
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
☑️ سه دقیقه در قیامت تجربهای نزدیک به مرگ
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت کاری از گروه فرهنگی #شهید_ابراهیم_هادی روایتی است از خاطرات یکی از مدافعین حرم که زیر عمل جراحی برای لحظههایی از دنیای خاکی میرود و تجربهای نزدیک به مرگ دارد. او در این زمان کوتاه چیزهایی میبیند که درک آنها برای مردم عادی سخت است.
در این کتاب که بسیار مورد استقبال خوانندگان قرار گرفته و نقدها و تفسیرهایی هم بر آن شده است، حقایقی درباره مرگ، برزخ، حال انسان در برزخ و بسیاری مطالب دیگر درباره حیات پس از مرگ خواهید خواند.
⬅️ خواندن کتاب سه دقیقه در قیامت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر دوست دارید حقایقی حیرتانگیز از دنیای پس از مرگ بدانید، این کتاب را بخوانید.
#مطالعه
#سه_دقیقه_در_قیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
◽️امام رضا علیه السّلام فرمود :
صدقه بده اگر چه چیز اندكی باشد، زیرا اگر هر چیز اندكی در راه خدا با نیت صادق و پاك داده شود بزرگ است .
☑️ #صدقه_اول_ماه به نیت سلامتی امام عصر (عج)، شفای مریضان و سلامتی خود، پدر، مادر، و خانواده تان
⬅️ #موارد_مصرف :
ذبح مرغ
بسته غذایی
هزینه درمان
💳 شماره کارت :
۶٠٣٧٧٠١٠٧۵۴۴٩٢٣٨
بانک کشاورزی به نام محمد جواد علیان که برای همین منظور در نظر گرفته شده است .
⬅️ لطفا پس از واریز به شماره ٠٩١٣٢۵۶۴۵٣١ پیامک داده یا به آی دی @shohadamehriz313 در ایتا و سروش اطلاع دهید .
┄┅─✵🍃🌺🌺🍃✵─┅┄
#خیریه_امام_حسن_مجتبی
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
#قسمت_اول
🍀کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت داستان *زندگی یک مدافع و جانباز حرم* هست که طی یک عمل جراحی که داشته به مدت *سه دقیقه از دنیا می رود* و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمی گردد.
🔴 اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است...
🔰البته ایشون در ابتدا به شدت در مورد اینکه ماجراش پخش بشه مقاومت کرده اما در نهایت راضی شده که تا حدی چیزهایی رو تعریف بکنه
♦️ و طبق گفته بسیاری از دوستانش بعد از عمل جراحی اخلاق و رفتار فوق العاده خوبی پیدا کرده.
🔆 در ادامه بقیه ماجرا را از زبان خود این جانباز عزیز می خوانیم:👇
💠 پسری بودم که در مسجد و پای منبر منبرها بزرگ شده بودم.
🍃 در خانوادهای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم.
♻️ سالهای آخر دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود.
💠 با اصرار و التماس و دعا و ناله به جبهه اعزام شدم.
من در یکی از شهرهای کوچک اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند...
🌷 اما دست از تلاش و انجام معنویات بر نمی داشتم و میدانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند.
🔸️ به همین خاطر در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم ...وقتی به مسجد میرفتم سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد.
💠 یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم...
در همان حال و هوای ۱۷ سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیای زشتی ها و گناهان نشوم و به حضرت عزرائیل التماس میکردم که جان مرا زودتر بگیرد...!
#کتابخوانی
#سه_دقیقه_در_قیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
#قسمت_دوم
🔰 البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مردنم دعا میکنم.
♦️ نمیدانستم که اهل بیت ما هیچ گاه چنین ادعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می دانستند.
خسته بودم و سریع خوابم برد..
💠 نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم.
🔆 بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده.. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم.
✨ ایشان فرمود: با من چه کار داری؟ چرا انقدر طلب مرگ می کنی !هنوز نوبت شما نرسیده.
فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است ترسیده بودم.
♦️ اما با خودم گفتم:
اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است، پس چرا مردم از او میترسند؟
🍀 می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم من را ببرند. التماسهای من بی فایده بود.
✔️ با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جای خود و گویی محکم به زمین خوردم..
🍂 در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم، راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت..
🔵 در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود. می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد!
🔺 روز بعد، دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوسها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند.
☑️ سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم.
🔶 در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد ...
🔷 از سمت چپ با من برخورد کرد!
آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم.
🔴 راننده پیاده شد و می لرزید.
🌾 با خودم گفتم: پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد!
🔵 به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...!
#کتابخوانی
#سه_دقیقه_در_قیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
⚜ | #تبریک
🗓 ۱ ذی القعده
🏳 سالروز میلاد کریمه اهل بیت، #فاطمه_معصومه سلام الله علیها و #روز_دختر گرامی باد .
➖➖➖➖➖
🏳️ #هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
🆔 @rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
#قسمت_سوم
✅ یاد خواب دیشب افتادم. با خودم گفتم سالم میمانم، چون حضرت عزرائیل به من گفت که وقت رفتن من نرسیده است!
♻️ فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار کنم و دیگر حرفی از مرگ نزنم.
🔆 اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد.
💠 در آن زمان بسیار تلاش کردم تا وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم.
♻️ اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یاران آخرالزمانی امام غایب است.
😔 سالها گذشت.
🔆 باید این را اضافه کنم که من یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم. حسابی اهل شوخی و بگو و بخند و سرکار گذاشتن هستم.
🔷 مدتی بعد ازدواج کردم و مثل خیلی از مردم دچار روزمرگی شدم.
💥 یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید.
♦️ حس خیلی خوبی داشتم و آرزوی شهادت مانند رفقایم داشتم. اما با خودم میگفتم ما کجا و شهادت کجا...
🔰 آن روحیات جوانی و عشق و شهادت در وجود ما کمرنگ شده...
🛡 در همان عملیات چشمانم به واسطه گردوخاک عفونت کرد.
🍃 حدود ۳ سال با سختی روزگار گذراندم بارها به دکتر رفتم ولی فایده نداشت.
💥 تا اینکه یک روز صبح احساس کردم انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده است!
🔸️ درست بود!
🌹 چشم من از مکان خودش خارج شده بود و درد بسیار شدیدی داشتم.
🍃 همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست.
✔️ تیم پزشکی اعلام کرد: غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم چپ ایجاد شده که فشار این غده باعث بیرون آمدن چشم گردیده.
🔷 و به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است...
پزشکان خطر عمل را بالای ۶۰ درصد میدانستند اما با اصرار من قرار شد که عمل انجام بگیرد.
🔺 با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختی های بسیار کشیده بود از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستان شدم.
🔘 حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم.
💫 تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم.
⛔️ عمل طولانی شد و برداشتن غده با مشکل مواجه شد..
پزشکان نهایت تلاش خود را می کردند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد....
🔅 احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند.
چون دیگر مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم. چقدر حس زیبایی بود، درد از تمام بدنم جدا شد.
💫 احساس راحتی کردم و گفتم خدایا شکر عمل خوبی بود.
❄️ با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم.
🌕 برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم.
🔹️ از لحظه های کودکی تا لحظهای که وارد بیمارستان شدم همه آن خاطرات برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت...
✨ چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را میدیدم.
💥 در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم. بسیار زیبا بود.
☘ او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم.
🌷 با خودم گفتم چقدر زیباست چقدر آشناست. او را کجا دیدم؟!
🍁 سمت چپم را نگاه کردم. عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند..
🌾 عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود.
پسر عمه ام از شهدای دوران دفاع مقدس بود.
🌿 از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم.
🌱 نا گهان یادم آمد جوان سمت راست را...
🌹 حدود ۲۰ الی ۲۵ سال پیش... شب قبل از از سفر مشهد...عالم خواب...حضرت عزراییل!
🌺 با لبخندی به من گفت: برویم. با تعجب گفتم کجا؟ دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و گفت:
مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد.
🔰 خیلی عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت اما من می توانستم صورتش را ببینم!
🔰 می فهمیدم که در فکرش چه میگذرد و افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم میفهمیدم.
⚠️ از پشت در بسته لحظه ای نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد.
💥 برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذکر می گفت. حتی ذهن او را می توانستم بخوانم او میگفت: خدا کند که برادرم برگردد..
💥 دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است.
🍃 اگر اتفاقی برایش بیفتد با بچه هایش چه کنیم...
🍃 یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچههای من چه کند!!
⚡️ کمی آن طرف در یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد.
💭 جانبازی بود که روی تخت خوابیده بود برایم دعا می کرد، قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کرده و گفته بودم که شاید برنگردم.
🌺 این جانباز خالصانه می گفت:خدایا من را ببر اما او را شفا بده. زن و بچه دارد اما من نه..
🍃 ناگهان حضرت عزراییل بهم گفت:دیگر برویم..
#کتابخوانی
#سه_دقیقه_درقیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
#قسمت_چهارم
🤔 فهمیدم که منظور ایشان، مرگ و انتقال من به آن جهان است.
🔮 مکثی کردم و به پسر عمه اشاره کردم و گفتم :
🤲 من آرزوی شهادت دارم سالها به دنبال شهادت بودم حالا با این وضع بروم؟!
✅ اما اصرارهای من بی فایده بود باید میرفتم.
👬 دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند برویم.
🍀 بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم لحظهای بعد خود را همراه این دو نفر در یک بیابان دیدم.
💥 زمان اصلا مانند اینجا نبود و در یک لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را میدیدم.
🔰 آن زمان کاملا متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده اما احساس خیلی خوبی داشتم از آن درد شدید راحت شده بودم شرایط خیلی عالی بود.
♦️ در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند. حالا داشتم این دو را می دیدم.
💖 چقدر زیبا و دوست داشتنی بودند، دوست داشتم همیشه با آنها باشم.
🔅 در وسط یک بیابان خشک و بی آب و علف حرکت می کردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم. روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت میز نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم.
🔥 به اطراف نگاه کردم سمت چپ من در دوردست ها چیزی شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه می دیدم سراب نبود، شعله های آتش بود. حرارتش را از دور احساس میکردم.
🔺️ به سمت راست خیره شدم در دور دستها یک باغ بزرگ و زیبا چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود. نسیم خنکی از آن سو احساس میکردم.
✨ به شخص پشت میز سلام کردم با ادب جواب داد.
منتظر بودم می خواستم ببینم چه کار دارد.
♻️ آن دو جوان که در کنار من بودند عکس العملی نشان ندادند.
اما همان جوان پشت میز، یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد و به آن کتاب اشاره کرد و گفت:
کتاب خودت هست بخوان امروز برای حسابرسی، هم اینکه خودت آن را ببینی کافی است.
🔰 چقدر این جمله آشنا بود. در یکی از جلسات قرآن استاد ما این آیه را اشاره کرده بود: "اقرا کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا"
♦️ نگاهی به اطراف کردم و کتاب را باز کردم:
☘بالای سمت چپ صفحه اول
با خط درشت نوشته شده بود:
۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز
🔆 از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه؟ گفت سن بلوغ شما است.
شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدید.
⚠️ در ذهنم بود که این تاریخ یک سال از ۱۵ سال قمری کمتر است، اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم.
🌸 قبل از آن و در صفحه سمت راست اعمال خوب زیادی نوشته شده بود:
از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هیئت و احترام به والدین و...
♦️پرسیدم: اینها چیست؟
گفت اینها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام داده ای. همه این کارهای خوب برایت حفظ شده است.
🔰 قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم، جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت نمازهایت خوب و مورد قبول است، برای همین وارد بقیه اعمال می شویم.
❤️ یاد حدیثی افتادم که پیامبر فرمودند: نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب کرد نمازهای پنجگانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سوی خدا بالا می رود نماز های پنجگانه است و نخستین چیزی که درباره آن از امتم حسابرسی می شود نماز های پنجگانه میباشد.
☘ من قبل از بلوغ نمازم را شروع کرده بودم و با تشویق های پدر و مادرم همیشه در مسجد حضور داشتم. کمتر روزی پیش میآمد که نماز صبحم قضا شود.
❎ اگر یک روز خدای نکرده نماز صبحم قضا میشد تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم. این اهمیت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شکر همیشه اهمیت می دادم.
🌿 وقتی آن ملک؛ یعنی جوان پشت میز به عنوان اولین مطلب اینگونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه رفت، یاد حدیثی افتادم که معصومین علیه السلام فرمودند:
🌼 اولین چیزی که مورد محاسبه قرار می گیرد نماز است. اگر نماز قبول شود بقیه اعمال قبول می شود و اگر نماز رد شود...
🌾 خوشحال شدم به صفحه اول کتاب نگاه کردم، از همان روز بلوغ تمام کارهای من با جزئیات نوشته شده بود. کوچکترین کارها حتی ذره ای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر نکرده بودند.
تازه فهمیدم که فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره یعنی چی!
💥 هرچی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم آنها جدی جدی نوشته بودند.
#کتابخوانی
#سه_دقیقه_در_قیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
#قسمت_پنجم
🔰 کنار هر نوشته چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت.
وقتی به آن خیره می شدیم مثل فیلم به نمایش در می آمد، درست مثل قسمت ویدئو در موبایل های جدید فیلم آن ماجرا را مشاهده میکردیم با تمام جزئیات
یعنی در مواجهه با دیگران حتی فکر افراد را هم میدیدیم لذا نمی شد هیچ کدام از این کارها را انکار کرد.
غیر از کارها حتی نیت های ما ثبت شده بود. آنها همهچیز را دقیق نوشته بودند.
✨ جای هیچگونه اعتراضی نبود، تمام اعمال ثبت بود. هیچ حرفی هم نمیشد زد...
💠 اما خوشحال بودم که از کودکی همیشه همراه پدرم در مسجد و هیئت بودم و خودم را از همین حالا در بهترین درجات بهشت می دیدم!
💥 همینطور که به صفحه اول نگاه میکردم و به اعمال خودم افتخار می کردم یک دفعه دیدم یکی یکی اعمال خوبم در حال محو شدن است!!
⚫️ صفحه ای که پر از اعمال خوب بود ناگهان تبدیل به کاغذ سفید شده بود!
🔷 با عصبانیت به آقایی که پشت میز نشسته بود گفتم: چرا اینها محو شد؟ مگه من این همه کارهای خوب نکرده ام؟
🔰 گفت: بله درسته، اما همان روز غیبت یکی از دوستانت را کردی. عمل خوب شما به نامه عمل او منتقل شد.
🔘 با عصبانیت گفتم چرا، چرا همه اعمال من؟؟ او هم غیرمستقیم اشاره کرد به حدیثی از پیامبر که می فرماید:
سرعت نفوذ آتش در گیاه خشک، به پای سرعت اثر غیبت در نابودی حسنات بنده نمی رسد.
🔹 رفتم صفحه بعد.
🔮 آن روز هم پر از اعمال خوب بود، نماز اول وقت مسجد، بسیج، هیئت، رضایت پدر مادر و..
تمام اعمال خوب، مورد تایید من بود.
🔍 آن زمان دوران دفاع مقدس بود و خیلی ها مثل من بچه مثبت بودند، خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم تماماً برای من یادآوری می شد، اما با تعجب به یکباره مشاهده کردم که دوباره تمام اعمال من در حال محو شدن است!
❗️گفتم: این دفعه چرا!
من که در این روز غیبت نکردم؟
✅ جوان گفت: یکی از رفقای مذهبیت را مسخره کردی، این عمل زشت باعث نابودی اعمال شد. سپس بدون اینکه حرفی بزند آیه ۳۹ سوره یاسین برایم یادآوری شد:
⛔️ روز قیامت برای مسخره کنندگان روز حسرت بزرگی است.
"یا حسره علی العباد ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزون"
♻️ خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد. من خیلی اهل شوخی و سرکار گذاشتن رفقا بودم. با خودم گفتم اگه اینطور باشه که خیلی اوضاع من خرابه...!
🔷 رفتم صفحه بعد، روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم اما کارهای خوب من پاک نشد. با اینکه آن روز هم شوخی کرده بودم اما در این شوخی ها با رفقا گفتیم و خندیدیم اما به کسی اهانت نکردیم.
🔆 غیبت نکرده بودم، هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود. برای همین شوخی ها و خنده ها به عنوان کار خوب ثبت شده بود.
✅ با خودم گفتم: خدا را شکر. یاد حدیثی افتادم که امام حسین علیه السلام می فرماید:
برترین اعمال بعد از اقامه نماز شاد کردن دل مومن است. البته از طریقی که گناه در آن نباشد..
📿 خوشحال شدم و رفتم صفحه بعد با تعجب دیدم ثواب حج در نامه عمل من ثبت شده!
🔅 به آقایی که پشت میز نشسته بود با تعجب و لبخند گفتم: من که در سنین نوجوانی مکه نرفتم.
💥 گفت:ثواب حج ثبت شده، برخی اعمال باعث می شود که ثواب چندین حج در نامه عمل شما ثبت شود، مثل اینکه از سر مهربانی به پدر و مادر نگاه کنید، یا مثلاً زیارت با معرفت امام رضا علیه السلام و...
⚡️ اما دوباره مشاهده کردم که یکی یکی از اعمال خوب من در حال پاک شدن است دیگر نیاز به سوال نبود خودم مشاهده کردم که آخرش با رفقا جمع شده بودیم و مشغول اذیت کردن یکی از دوستان بودیم.
❄️ یاد آیه ۶۵ سوره زمر افتادم که میفرمود برخی اعمال باعث حبط و نابودی اعمال خوب انسان میشود...
🔆 به دو نفری که در کنارم بودند گفتم: شما یک کاری بکنید! همینطور اعمال خوب من دارد نابود می شود!!
🍃 سری به نشانه ناامیدی و این که نمیتوانند کاری انجام دهند برایم تکان دادند.
همینطور ورق میزدم و اعمال خوبی را میدیدم که خیلی برایش زحمت کشیده بودم اما یکی یکی محو میشد...
🔴 فشار روحی شدیدی داشتم،کم مانده بود دق کنم...
نابودی همه ثروت معنوی ام را به چشم می دیدم اما نمی دانستم چه کنم
#کتاب_خوانی
#سه_دقیقه_درقیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
#قسمت_ششم
💥 هرچه شوخی کرده بودم اینجا جدی جدی ثبت شده بود..
اعمال خوب من همه از پرونده هم خارج میشد و به پرونده دیگران منتقل میشد.
💠 نکته دیگری که شاهد بودن اینکه هر چی به سنین بالاتر می رسیدم ثواب کمتری از نمازهای جماعت و هیئت ها در نامه عمل می دیدم.
🍃 به جوانی که پشت میز نشسته بود گفتم: در این روزها من همه نمازهایم را به جماعت خواندم.
در این شب ها به هیئت رفتهام. چرا اینها در نامه عملم نیست؟؟
✨ رو به من کرد و گفت: نگاه کن هر چه سن و سالت بیشتر میشد ریا و خودنمایی در اعمالتزیادتر میشد!
☘ اوایل خالصانه به مسجد میرفتی اما بعدها به مسجد میرفتی تا تو را ببینند تا رفقایت نگویند چرا نیامدی!
اگر واقعا برای خدا بود چرا به فلان مسجد یا هیئت که دوستانت نبودن نمیرفتی؟
🌺 سوره کهف آیه ۴۹:
"نیت و کتاب اعمال آنان در آنجا گذارده میشود؛ پس گناهکاران را میبینی در حالی که از آنچه در آن است ترسان و هراسان هستند و میگویند:
✔️ وای بر ما چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را کنار نگذاشته، مگر اینکه ثبت کرده است.
اعمال خود را حاضر میبینند و پروردگار به هیچکس ستم نمیکند.
♦️ صفحات را که ورق می زدم وقتی عملی بسیار ارزشمند بود آن عمل درست در بالای صفحه نوشته شده بود.
🔰 در یکی از صفحات به صورت بسیار بزرگ نوشته شده بود:
کمک به یک خانواده فقیر.
💠 شرح جزئیات و فیلم آن موجود بود ولی راستش را بخواهید هر چه فکر کردن به یاد نیاوردم که به آن خانواده کمک کرده باشم.
🌸 یعنی دوست داشتم اما توان مالی نداشتم که به آنها کمک کنم. آن خانواده را میشناختم در همسایگی ما بودند و اوضاع مالی خوبی نداشتند، خیلی دلم می خواست به آنها کمک کنم.
🔅 برای همین یک روز از خانه خارج شدم و به بازار رفتم به دو نفر از اعضای فامیل که وضع مالی خوبی داشتند مراجعه کردم و شرح حال آن خانواده را گفتم.
♦️ اما آنها اعتنایی نکردند. حتی یکی از آنها به من گفت:بچه این کارها به تو نیامده این کار بزرگترهاست!
✅ آن زمان ۱۵ سال بیشتر نداشتم، وقتی این برخورد را با من داشتند من هم دیگر پیگیری نکردم.
اما عجیب بود که در نامه عمل من کمک به خانواده فقیر ثبت شده بود.
♻️ به جوان پشت میز گفتم:
من که کاری نتوانستم بکنم برای این خانواده.
✅ او گفت: نیت این کار را داشتی و در این راه تلاش کردی اما به نتیجه نرسیدی. برای همین حرکتی که کردی در نامه اعمالت ثبت شده.
💟 بعدها حدیث رسول گرامی اسلام در نهج الفصاحه صفحه ۵۹۳ را دیدم.
خداوند میفرماید:
وقتی بنده من کار نیکی اراده کند و نکند یا نتواند انجام دهد آن را یک کار نیک برای او حساب میکند.
💠 البته فکر و نیت کار خوب در بیشتر صفحات ثبت شده بود.
🔆 هر جایی که دوست داشتم کار خوبی انجام دهم ولی امکانش را نداشتم برای اجرای آن قدم برداشته بودم در نامه عمل من ثبت شده بود.
❇️ ولی خدا را شکر که نیتهای گناه و نادرست ثبت نمیشود.
در صفحات بعدی و جای جای این کتاب مشاهده می کردم که چنین اتفاقی افتاده یعنی نیت های خوب من ثبت شده اما با اشتباهات و گناهانی که هیچ منفعتی برای من نداشت از بین رفته بودند..
#کتابخوانی
#سه_دقیقه_در_قیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
◽️امام رضا علیه السّلام فرمود : صدقه بده اگر چه چیز اندكی باشد، زیرا اگر هر چیز اندكی در راه خدا با
#اینفوگرافی | گزارش فعالیت خیریه امام حسن مجتبی ع به مناسبت #اول_ماه_ذی_القعده ١۴۴١
💠به لطف الهی و با کمک شما خیرین عزیز #پنج_طرح با هزینه یک میلیون و پانصد و هیجده هزار تومان در راستای طرح صدقه اول ماه جمع آوری و هزینه شد .
#خیریه_امام_حسن_مجتبی
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
✅ @rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
#قسمت_هفتم
💠 خیلی ناراحت بودم، ای کاش کسی بود که میتوانستم گناهانم را گردن او بیاندازم و اعمال خوبش را بگیرم.
اما هرچی میگذشت بدتر میشد..
🔆 جوان پشت میز ادامه داد: وقتی اعمال شما بوی ریا بدهد پیش خدا هیچ ارزشی ندارد. اعمال خالصت را نشان بده تا کارت سریع حل شود.
✅ همانطور که با ناراحتی کتاب اعمال را ورق می زدم ناگهان دیدم بالای صفحه با خط درشت نوشته شده:
🔅نجات یک انسان🔅
🔷 خوب به یاد داشتم که ماجرا چیست.
به خودم افتخار کردم و گفتم: خدا را شکر این کار را واقعاً خالصانه برای خدا انجام دادم.
🔮 ماجرا از این قرار بود که یک روز در دوران جوانی با دوستانم برای شنا کردن اطراف سد زاینده رود رفته بودیم.
رودخانه پر از آب بود.
🛡 ناگهان صدای جیغ و داد یک زن و مرد همه را میخکوب کرد.
یک پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا میزد.
🔵 من شنا و غریق نجات بلد بودم.
آماده شدم که به داخل آب بروم اما رفقایم مانع شدن آنها گفتند اینجا نزدیک سد است و خطرناک...
🔸 اما یک لحظه با خودم گفتم: فقط برای خدا و پریدم توی آب.
خدا را شکر که توانستم این بچه را نجات بدهم .او را به ساحل آوردم و با کمک رفقا بیرون آمدیم.
♦️ پدر و مادرش از من تشکر کردند و شماره تماس و آدرس من را گرفتند.
💠 این عمل خالصانه خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود. خوشحال بودم لااقل یک کار خوب با نیت الهی پیدا کردم.
⛔️ اما یکباره مشاهده کردم که این عمل خالصانه هم در حال پاک شده است!!
❗با ناراحتی گفتم: مگر نگفتی فقط کارهایی که خالصانه برای خدا باشد حفظ میشود؟؟ من این کار را فقط برای خدا انجام دادم، پس چرا دارد پاک میشود؟؟
☘ جوان لبخندی زد و گفت: درست می گویی اما شما در مسیر برگشت به سمت خانه با خودت چه گفتی؟
⚡️ یکباره فیلم آن لحظات را دیدم.. نیت درونی من مشغول صحبت بود! من با خودم می گفتم: خیلی کار مهمی کردم.. اگر جای پدر و مادر این بچه بودم به همه خبر می دادم که یک جوان به خاطر فرزند ما خودش را به خطر انداخت.
💥 اگر من جای مسئولین استان بودم یک هدیه حسابی تهیه میکردم و مراسم ویژه می گرفتم اصلا باید خبرنگاری ها و روزنامه ها با من مصاحبه کنند..
❄️ خلاصه فردای آن روز تمام این اتفاقات افتاد، روزنامهها با من مصاحبه کردند. استاندار همراه با خانواده آن بچه به دیدنم آمد و یک هدیه حسابی برای من آوردند.
✨ جوان پشت میز گفت: اول برای رضای خدا کار کردی اما بعد خرابش کردی! آرزوی اجر دنیایی کردی و مزدت را هم گرفتی درسته؟
🍂 گفتم راست می گویی.. همه اینها درست است.
بعد با حسرت عظیمی گفتم: چه کار کنم دستم خیلی خالیه.
☘ جوان پشت میز گفت: خیلی ها کارهایشان را برای خدا انجام میدهند اما باید تلاش کنند تا آخر این اخلاص را حفظ کنند. بعضی ها کارهای خالصانه را در همان دنیا نابود میکنند!
🌾 حسابی به مشکل خورده بودم.. اعمال خوبم به خاطر شوخی ها و صحبت های پشت سر مردم و غیبتها نابود میشد و اعمال زشت من باقی می ماند.
🍃 البته وقتایی که یک کار خالصانه انجام داده بودم همان عمل باعث پاک شدن کارهای زشت میشد،چرا که در قرآن آمده بود: ان الحسنات یذهبن السیئات..کارهای نیک گناهان را پاک میکند.
🌿 زیارت های اهل بیت در نامه عمل من بسیار تاثیر مثبت داشت. البته زیارت های با معرفتی که با گناه آلوده نشده بود.
🌕 اما خیلی سخت بود!
هر روزِ ما دقیق بررسی و حسابرسی می شد کوچکترین اعمال مورد بررسی قرار می گرفت.
🍀 به یکی از روزهای دوران جوانی رسیدیم اواسط دهه هشتاد!
🥀 یکدفعه جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله الحسین ۵ سال از اعمال شما را بخشیدیم و این ۵ سال بدون حساب طی می شود.
💥 با تعجب پرسیدم یعنی چی؟
گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی می ماند.
❄️ نمیدانید چقدر خوشحال شدم. ۵ سال بدون حساب و کتاب!!
گفتم: علت این دستور آقا برای چه بود؟؟
#کتابخوانی
#سه_دقیقه_در_قیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
#قسمت_هشتم
💥 بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد چند بار به کربلا رفته بودم.
در یکی از سفرها، پیرمرد کر و لالی با ما بود که مسئول کاروان به من گفت:
میتوانی مراقب این پیرمرد باشی؟
🔰 خیلی دوست داشتم تنها باشم و با مولای خود خلوت کنم اما با اکراه قبول کردم.
♦️ پیرمرد هوش و حواس درست حسابی هم نداشت و دائم باید مواظبش می شدم تا گم نشود. تمام سفر من تحت شعاع حضور پیرمرد سپری شد.
🍃 حضور قلب من کم رنگ شده بود، هر روز پیرمرد با من به حرم می آمد و بر میگشت چون باید مراقب این پیرمرد می بودم.
✔️ روز آخر قصد خرید یک لباس داشت، فروشنده وقتی فهمید متوجه نمی شود قیمت را چند برابر گفت. جلو رفتم و گفتم: چه میگویی آقا؟ این آقا زائر مولاست، این لباس قیمتش خیلی کمتر است...
🍀 خلاصه اینکه لباس را خیلی ارزانتر برای پیرمرد خریدم و او خوشحال و من عصبانی بودم.
♦️ با خودم گفتم: عجب دردسری برای خودم درست کردم! این دفعه کربلا اصلاً حال نداد...
🔆 یک دفعه دیدم پیرمرد ایستاد و رو به حرم کرد و با انگشت دستش من را به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد.
🌷 جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان ۵ ساله را بخشیدند.
🔸️ باید در آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید که بعد از این اتفاق چقدر خوشحال شده بودم.
🍃 صدها برگ در کتاب اعمال من جلو می رفت، اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود.
💥 در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم شب های جمعه همه دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن، فعالیت نظامی و.. داشتیم.
❎ در پشت محل پایگاه، قبرستان شهرستان ما قرار داشت.
🍃 ما هم بعضی وقت ها دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن جا دادم.
♻️ یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کی میتواند الان به ته قبرستان برود و برگردد؟
💠 گفتم: اینکه کاری ندارد. من الان می روم. او به من گفت باید یک لباس سفید بپوشی. من سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم.
🔷 صدای خس خس پای من بر روی برف از دور شنیده میشد. اواخر قبرستان که رسیدم صوت قرآن شخصی را شنیدم...
🔸 یک پیرمرد روحانی از سادات بود، شب های جمعه تا سحر داخل یک قبر مشغول قرائت قرآن می شد.
🔮 فهمیدم که رفقا می خواستند با این کار با سید شوخی کنند!
می خواستم برگردم اما با خودم گفتم اگر الان برگردم رفقا من را به ترسیدن متهم می کنند.
🛡 برای همین تا انتهای قبرستان رفتم هر چی صدای پای من نزدیکتر می شد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد. از لحنش فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم.
📘 تا این که بالای قبر رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود.
تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید.
من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم. پیرمرد رد پایم را در داخل برف گرفت و دنبال من آمد.
🌾 وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود. ابتدا کتمان کردم اما بعد معذرت خواهی کردم و با ناراحتی بیرون رفت.
🍀 حالا چندین سال بعد از این ماجرا، در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم!
🌒 نمی دانید چه حالی بود وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عمل می دیدم مخصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم از درون عذاب می کشیدم.
⚡️ از طرفی در این مواقع، باد سوزان از سمت چپ وزیدن می گرفت. گویی که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد. وقتی چنین عملی را مشاهده کردم و گونه آتش در نزدیکی خودم دیدم دیگر چشمانم تحمل نداشت.
💫 همان موقع دیدم که این پیرمرد سید که چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت.
💥 سپس به آن جوان گفت:
من از این مرد نمیگذرم او مرا اذیت کرد و ترساند. من هم گفتم به خدا من نمی دانستم که سید در داخل قبر دارد عبادت می کند.
💮 جوان به من گفت: اما وقتی نزدیک شدی فهمیدی که دارد قرآن میخواند چرا برنگشتی؟
دیگر حرفی برای گفتن نداشتم...
♻️ خلاصه پس از التماسهای من، ثواب دو سال از عبادت هایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. دو سال نمازی که بیشتر به جماعت بود...دو سال عبادت را دادم فقط به خاطر اذیت و آزار یک مومن...!
#کتابخوانی
#سه_دقیقه_درقیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz