هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
#قسمت_ششم
💥 هرچه شوخی کرده بودم اینجا جدی جدی ثبت شده بود..
اعمال خوب من همه از پرونده هم خارج میشد و به پرونده دیگران منتقل میشد.
💠 نکته دیگری که شاهد بودن اینکه هر چی به سنین بالاتر می رسیدم ثواب کمتری از نمازهای جماعت و هیئت ها در نامه عمل می دیدم.
🍃 به جوانی که پشت میز نشسته بود گفتم: در این روزها من همه نمازهایم را به جماعت خواندم.
در این شب ها به هیئت رفتهام. چرا اینها در نامه عملم نیست؟؟
✨ رو به من کرد و گفت: نگاه کن هر چه سن و سالت بیشتر میشد ریا و خودنمایی در اعمالتزیادتر میشد!
☘ اوایل خالصانه به مسجد میرفتی اما بعدها به مسجد میرفتی تا تو را ببینند تا رفقایت نگویند چرا نیامدی!
اگر واقعا برای خدا بود چرا به فلان مسجد یا هیئت که دوستانت نبودن نمیرفتی؟
🌺 سوره کهف آیه ۴۹:
"نیت و کتاب اعمال آنان در آنجا گذارده میشود؛ پس گناهکاران را میبینی در حالی که از آنچه در آن است ترسان و هراسان هستند و میگویند:
✔️ وای بر ما چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را کنار نگذاشته، مگر اینکه ثبت کرده است.
اعمال خود را حاضر میبینند و پروردگار به هیچکس ستم نمیکند.
♦️ صفحات را که ورق می زدم وقتی عملی بسیار ارزشمند بود آن عمل درست در بالای صفحه نوشته شده بود.
🔰 در یکی از صفحات به صورت بسیار بزرگ نوشته شده بود:
کمک به یک خانواده فقیر.
💠 شرح جزئیات و فیلم آن موجود بود ولی راستش را بخواهید هر چه فکر کردن به یاد نیاوردم که به آن خانواده کمک کرده باشم.
🌸 یعنی دوست داشتم اما توان مالی نداشتم که به آنها کمک کنم. آن خانواده را میشناختم در همسایگی ما بودند و اوضاع مالی خوبی نداشتند، خیلی دلم می خواست به آنها کمک کنم.
🔅 برای همین یک روز از خانه خارج شدم و به بازار رفتم به دو نفر از اعضای فامیل که وضع مالی خوبی داشتند مراجعه کردم و شرح حال آن خانواده را گفتم.
♦️ اما آنها اعتنایی نکردند. حتی یکی از آنها به من گفت:بچه این کارها به تو نیامده این کار بزرگترهاست!
✅ آن زمان ۱۵ سال بیشتر نداشتم، وقتی این برخورد را با من داشتند من هم دیگر پیگیری نکردم.
اما عجیب بود که در نامه عمل من کمک به خانواده فقیر ثبت شده بود.
♻️ به جوان پشت میز گفتم:
من که کاری نتوانستم بکنم برای این خانواده.
✅ او گفت: نیت این کار را داشتی و در این راه تلاش کردی اما به نتیجه نرسیدی. برای همین حرکتی که کردی در نامه اعمالت ثبت شده.
💟 بعدها حدیث رسول گرامی اسلام در نهج الفصاحه صفحه ۵۹۳ را دیدم.
خداوند میفرماید:
وقتی بنده من کار نیکی اراده کند و نکند یا نتواند انجام دهد آن را یک کار نیک برای او حساب میکند.
💠 البته فکر و نیت کار خوب در بیشتر صفحات ثبت شده بود.
🔆 هر جایی که دوست داشتم کار خوبی انجام دهم ولی امکانش را نداشتم برای اجرای آن قدم برداشته بودم در نامه عمل من ثبت شده بود.
❇️ ولی خدا را شکر که نیتهای گناه و نادرست ثبت نمیشود.
در صفحات بعدی و جای جای این کتاب مشاهده می کردم که چنین اتفاقی افتاده یعنی نیت های خوب من ثبت شده اما با اشتباهات و گناهانی که هیچ منفعتی برای من نداشت از بین رفته بودند..
#کتابخوانی
#سه_دقیقه_در_قیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
◽️امام رضا علیه السّلام فرمود : صدقه بده اگر چه چیز اندكی باشد، زیرا اگر هر چیز اندكی در راه خدا با
#اینفوگرافی | گزارش فعالیت خیریه امام حسن مجتبی ع به مناسبت #اول_ماه_ذی_القعده ١۴۴١
💠به لطف الهی و با کمک شما خیرین عزیز #پنج_طرح با هزینه یک میلیون و پانصد و هیجده هزار تومان در راستای طرح صدقه اول ماه جمع آوری و هزینه شد .
#خیریه_امام_حسن_مجتبی
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
✅ @rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
#قسمت_هفتم
💠 خیلی ناراحت بودم، ای کاش کسی بود که میتوانستم گناهانم را گردن او بیاندازم و اعمال خوبش را بگیرم.
اما هرچی میگذشت بدتر میشد..
🔆 جوان پشت میز ادامه داد: وقتی اعمال شما بوی ریا بدهد پیش خدا هیچ ارزشی ندارد. اعمال خالصت را نشان بده تا کارت سریع حل شود.
✅ همانطور که با ناراحتی کتاب اعمال را ورق می زدم ناگهان دیدم بالای صفحه با خط درشت نوشته شده:
🔅نجات یک انسان🔅
🔷 خوب به یاد داشتم که ماجرا چیست.
به خودم افتخار کردم و گفتم: خدا را شکر این کار را واقعاً خالصانه برای خدا انجام دادم.
🔮 ماجرا از این قرار بود که یک روز در دوران جوانی با دوستانم برای شنا کردن اطراف سد زاینده رود رفته بودیم.
رودخانه پر از آب بود.
🛡 ناگهان صدای جیغ و داد یک زن و مرد همه را میخکوب کرد.
یک پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا میزد.
🔵 من شنا و غریق نجات بلد بودم.
آماده شدم که به داخل آب بروم اما رفقایم مانع شدن آنها گفتند اینجا نزدیک سد است و خطرناک...
🔸 اما یک لحظه با خودم گفتم: فقط برای خدا و پریدم توی آب.
خدا را شکر که توانستم این بچه را نجات بدهم .او را به ساحل آوردم و با کمک رفقا بیرون آمدیم.
♦️ پدر و مادرش از من تشکر کردند و شماره تماس و آدرس من را گرفتند.
💠 این عمل خالصانه خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود. خوشحال بودم لااقل یک کار خوب با نیت الهی پیدا کردم.
⛔️ اما یکباره مشاهده کردم که این عمل خالصانه هم در حال پاک شده است!!
❗با ناراحتی گفتم: مگر نگفتی فقط کارهایی که خالصانه برای خدا باشد حفظ میشود؟؟ من این کار را فقط برای خدا انجام دادم، پس چرا دارد پاک میشود؟؟
☘ جوان لبخندی زد و گفت: درست می گویی اما شما در مسیر برگشت به سمت خانه با خودت چه گفتی؟
⚡️ یکباره فیلم آن لحظات را دیدم.. نیت درونی من مشغول صحبت بود! من با خودم می گفتم: خیلی کار مهمی کردم.. اگر جای پدر و مادر این بچه بودم به همه خبر می دادم که یک جوان به خاطر فرزند ما خودش را به خطر انداخت.
💥 اگر من جای مسئولین استان بودم یک هدیه حسابی تهیه میکردم و مراسم ویژه می گرفتم اصلا باید خبرنگاری ها و روزنامه ها با من مصاحبه کنند..
❄️ خلاصه فردای آن روز تمام این اتفاقات افتاد، روزنامهها با من مصاحبه کردند. استاندار همراه با خانواده آن بچه به دیدنم آمد و یک هدیه حسابی برای من آوردند.
✨ جوان پشت میز گفت: اول برای رضای خدا کار کردی اما بعد خرابش کردی! آرزوی اجر دنیایی کردی و مزدت را هم گرفتی درسته؟
🍂 گفتم راست می گویی.. همه اینها درست است.
بعد با حسرت عظیمی گفتم: چه کار کنم دستم خیلی خالیه.
☘ جوان پشت میز گفت: خیلی ها کارهایشان را برای خدا انجام میدهند اما باید تلاش کنند تا آخر این اخلاص را حفظ کنند. بعضی ها کارهای خالصانه را در همان دنیا نابود میکنند!
🌾 حسابی به مشکل خورده بودم.. اعمال خوبم به خاطر شوخی ها و صحبت های پشت سر مردم و غیبتها نابود میشد و اعمال زشت من باقی می ماند.
🍃 البته وقتایی که یک کار خالصانه انجام داده بودم همان عمل باعث پاک شدن کارهای زشت میشد،چرا که در قرآن آمده بود: ان الحسنات یذهبن السیئات..کارهای نیک گناهان را پاک میکند.
🌿 زیارت های اهل بیت در نامه عمل من بسیار تاثیر مثبت داشت. البته زیارت های با معرفتی که با گناه آلوده نشده بود.
🌕 اما خیلی سخت بود!
هر روزِ ما دقیق بررسی و حسابرسی می شد کوچکترین اعمال مورد بررسی قرار می گرفت.
🍀 به یکی از روزهای دوران جوانی رسیدیم اواسط دهه هشتاد!
🥀 یکدفعه جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله الحسین ۵ سال از اعمال شما را بخشیدیم و این ۵ سال بدون حساب طی می شود.
💥 با تعجب پرسیدم یعنی چی؟
گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی می ماند.
❄️ نمیدانید چقدر خوشحال شدم. ۵ سال بدون حساب و کتاب!!
گفتم: علت این دستور آقا برای چه بود؟؟
#کتابخوانی
#سه_دقیقه_در_قیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
#قسمت_هشتم
💥 بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد چند بار به کربلا رفته بودم.
در یکی از سفرها، پیرمرد کر و لالی با ما بود که مسئول کاروان به من گفت:
میتوانی مراقب این پیرمرد باشی؟
🔰 خیلی دوست داشتم تنها باشم و با مولای خود خلوت کنم اما با اکراه قبول کردم.
♦️ پیرمرد هوش و حواس درست حسابی هم نداشت و دائم باید مواظبش می شدم تا گم نشود. تمام سفر من تحت شعاع حضور پیرمرد سپری شد.
🍃 حضور قلب من کم رنگ شده بود، هر روز پیرمرد با من به حرم می آمد و بر میگشت چون باید مراقب این پیرمرد می بودم.
✔️ روز آخر قصد خرید یک لباس داشت، فروشنده وقتی فهمید متوجه نمی شود قیمت را چند برابر گفت. جلو رفتم و گفتم: چه میگویی آقا؟ این آقا زائر مولاست، این لباس قیمتش خیلی کمتر است...
🍀 خلاصه اینکه لباس را خیلی ارزانتر برای پیرمرد خریدم و او خوشحال و من عصبانی بودم.
♦️ با خودم گفتم: عجب دردسری برای خودم درست کردم! این دفعه کربلا اصلاً حال نداد...
🔆 یک دفعه دیدم پیرمرد ایستاد و رو به حرم کرد و با انگشت دستش من را به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد.
🌷 جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان ۵ ساله را بخشیدند.
🔸️ باید در آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید که بعد از این اتفاق چقدر خوشحال شده بودم.
🍃 صدها برگ در کتاب اعمال من جلو می رفت، اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود.
💥 در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم شب های جمعه همه دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن، فعالیت نظامی و.. داشتیم.
❎ در پشت محل پایگاه، قبرستان شهرستان ما قرار داشت.
🍃 ما هم بعضی وقت ها دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن جا دادم.
♻️ یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کی میتواند الان به ته قبرستان برود و برگردد؟
💠 گفتم: اینکه کاری ندارد. من الان می روم. او به من گفت باید یک لباس سفید بپوشی. من سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم.
🔷 صدای خس خس پای من بر روی برف از دور شنیده میشد. اواخر قبرستان که رسیدم صوت قرآن شخصی را شنیدم...
🔸 یک پیرمرد روحانی از سادات بود، شب های جمعه تا سحر داخل یک قبر مشغول قرائت قرآن می شد.
🔮 فهمیدم که رفقا می خواستند با این کار با سید شوخی کنند!
می خواستم برگردم اما با خودم گفتم اگر الان برگردم رفقا من را به ترسیدن متهم می کنند.
🛡 برای همین تا انتهای قبرستان رفتم هر چی صدای پای من نزدیکتر می شد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد. از لحنش فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم.
📘 تا این که بالای قبر رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود.
تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید.
من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم. پیرمرد رد پایم را در داخل برف گرفت و دنبال من آمد.
🌾 وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود. ابتدا کتمان کردم اما بعد معذرت خواهی کردم و با ناراحتی بیرون رفت.
🍀 حالا چندین سال بعد از این ماجرا، در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم!
🌒 نمی دانید چه حالی بود وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عمل می دیدم مخصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم از درون عذاب می کشیدم.
⚡️ از طرفی در این مواقع، باد سوزان از سمت چپ وزیدن می گرفت. گویی که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد. وقتی چنین عملی را مشاهده کردم و گونه آتش در نزدیکی خودم دیدم دیگر چشمانم تحمل نداشت.
💫 همان موقع دیدم که این پیرمرد سید که چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت.
💥 سپس به آن جوان گفت:
من از این مرد نمیگذرم او مرا اذیت کرد و ترساند. من هم گفتم به خدا من نمی دانستم که سید در داخل قبر دارد عبادت می کند.
💮 جوان به من گفت: اما وقتی نزدیک شدی فهمیدی که دارد قرآن میخواند چرا برنگشتی؟
دیگر حرفی برای گفتن نداشتم...
♻️ خلاصه پس از التماسهای من، ثواب دو سال از عبادت هایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. دو سال نمازی که بیشتر به جماعت بود...دو سال عبادت را دادم فقط به خاطر اذیت و آزار یک مومن...!
#کتابخوانی
#سه_دقیقه_درقیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
#گزارش فعالیت خیریه امام حسن مجتبی ع به مناسبت #دهه_کرامت
💠 به لطف الهی و با کمک شما خیرین عزیز و در #دهه_کرامت ٢۵عدد #بن_کفش دخترانه و پسرانه مجموعه به مبلغ ١٢۵٠٠٠٠ هزار تومان جمع آوری و هزینه شد .
#خیریه_امام_حسن_مجتبی
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
✅ @rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
#قسمت_نهم
☘ اینجا بود که یاد حدیث امام صادق علیه السلام افتادم: حرمت مومن از کعبه بالاتر است.
💥 در لابلای صفحات اعمال خودم به یک ماجرای دیگر از آزار مومنین برخوردم، کسی از دوستانم بود که خیلی با هم شوخی داشتیم و همدیگر را سرکار می گذاشتیم.
✔️ یکبار در یک جمع رسمی با او شوخی کردم و بدجوری ضایعش کردم.
موقع خداحافظی از او عذرخواهی کردم او هم چیزی نگفت.
🔅 روز آخر که می خواستم برای عمل جراحی به بیمارستان بروم دوباره به او زنگ زدم و گفتم:
فلانی به تو خیلی بد کردم تو را یک بار بعد ضایع کردم. بعد در مورد عمل جراحی گفتم تا گفت:
حلال کردم، انشالله که سالم بر می گردی.
👌 آن روز در نامه عمل همان ماجرا را دیدم.
✅ جوان پشت میز گفت:
این دوست شما همین دیشب از شما راضی شد، اگر رضایتش را نمی گرفتی باید تمام اعمال خوب خودت را می دادی تا رضایتش را کسب کنی.
💠 مگر شوخی است آبروی یک مومن را بردی!!
♨️ می خواستم همانجا زار زار گریه کنم. برای یک شوخی بی مورد دو سال عبادت هایم را دادم. برای یک غیبت بی مورد بهترین اعمال خوب من محو میشد...
🔘 چقدر حساب خدا دقیق است، چقدر کارهای ناشایست را به حساب شوخی انجام دادیم و حالا باید افسوس بخوریم...
🍃 در این زمان جوان پشت میز گفت:
شخصی اینجاست که ۴ سال منتظر شماست، این شخص اعمال خوبی داشته و باید به بهشت برزخی برود اما معطل شماست.
🔮 با تعجب گفتم: از کی حرف میزنی؟
🔶 ناگهان یکی از پیرمرد های مسجدمان را دیدم که در مقابل هم و در کنار همان جوان ایستاد.
خیلی ابراز ارادت کرد و گفت: کجایی، چند ساله که منتظر تو هستم.
🔵 بعد از کمی صحبت پیرمرد ادامه داد: زمانی که شما در مسجد و بسیج مشغول فعالیت فرهنگی بودید تهمتی را در جمع به شما زدم، برای همین آمدم که حلالم کنید.
🤔 آن صحنه برایم یادآوری شد که مشغول فعالیت در مسجد بودم، کارهای فرهنگی بسیج و...
🔺 این پیرمرد و چند نفر دیگر در گوشه ای نشسته بودند و پشت سر من حرف می زدند که واقعیت نداشت.
به من تهمت بدی زد و نیت ما را زیر سوال برد...
🔆 آدم خوبی بود، اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود.
🌼 به جوان پشت میز گفتم:
درسته ایشان آدم خوبی بوده اما من همینطوری از ایشان نمی گذرم، دست من خالیست هر چه می توانی ازش بگیر.
🌺 تازه معنای آیه ۳۷ سوره عبس را فهمیدم:
"هر کسی در روز جزا برای خودش گرفتاری دارد و همان گرفتاری خودش برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد."
🌹 جوان هم رو به من کرد و گفت: این بنده خدا یک #وقف انجام داده که خیلی با برکت بوده و ثواب زیادی برایش میآید.
🌿 یک حسینیه را در شهرستان شما خالصانه برای رضای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده می کنند.
🍃 اگر بخواهی ثواب کل حسینیه اش را از او می گیرم و در نامه عمل شما می گذارم تو او را ببخشی.
♦️ با خودم گفتم: ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت؟؟ خیلی خوبه.
🔰 بنده خدا پیرمرد خیلی ناراحت و افسرده شد اما چارهای نداشتیم.
☘ ثواب یک وقف بزرگ را به خاطر یک تهمت داد و رفت به سمت بهشت برزخی.
🌾 تمام حواس من در آن لحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمت به یک نوجوان یک چنین خیراتی را از دست می دهد پس ما که هر روز و هر شب پشت سر دیگران مشغول قضاوت کردن و حرف زدن هستیم چه عاقبتی خواهیم داشت..
💥ما که به راحتی پشت سر افراد جامعه و دوستان و آشنایان خود هر چه می خواهیم می گوییم...
🌴 باز جوان پشت میز به عظمت آبروی مومن اشاره کرد و آیه ۱۹ سوره نور را خواند:
کسانی که دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان رواج یابد برای آنان در دنیا و آخرت عذاب دردناکی است.
✨ امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه می فرمایند: هر کس آنچه را درباره مومنی ببیند یا بشنود برای دیگران بازگو کند از مصادیق این آیه است.
🍁 ایستاده بودم و مات و مبهوت به کتاب اعمالم نگاه می کردم.
یکی آمد و دو سال نمازهای من را برد. دیگری آمد و قسمتی از کارهای خیر مرا برداشت.
بعدی....
⚡️ بلاتشبیه شبیه یک گوسفند که هیچ اراده ای ندارد و فقط نگاه می کند من هم نگاه میکردم. چون هیچ گونه دفاعی در مقابل دیگران نمی شد کرد.
🌾 در دنیا انسان در دادگاه از خود دفاع میکند و خود را تا حدودی از اتهامات تبرئه میکند❗
♻️ اما اینجا مگر میشود چیزی گفت؟ حتی آنچه در فکر انسان بوده برای همه نمایان است چه برسد به اعمال....
#کتابخوانی
#سه_دقیقه_درقیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
#قسمت_دهم
✅ در کتاب اعمال خودم چقدر گناهانی را دیدم که مصداق این ضربالمثل بود آش نخورده و دهن سوخته!
♨ شخصی در میان جمع غیبت کرده یا تهمت زده و من هم که غیبت را شنیده بودم در گناه او شریک شده بودم...
♨ چقدر گناهانی را دیدم که هیچ لذتی برایم نداشت و فقط برایم گناه ایجاد کرد! خیلی سخت بود خیلی...
🔰 حساب و کتاب خود به دقت ادامه داشت اما زمانی که نقایص کارهایم را میدیدم، گرمای چپ گرمای شدیدی از سمت چپ به سوی من می آمد حرارتی که نزدیک بود و تمام بدنم را میسوزاند!
🔥 همه جای بدنم می سوخت به جز صورت و سینه و کف دست هایم!
💥 برای من جای تعجب بود چرا این سمت بدنم نمیسوزد.. جواب سوالم را بلافاصله فهمیدم.
💠 از نوجوانی در جلسات فرهنگی مسجد حضور داشتم.
🌸 پدرم به من توصیه میکرد که وقتی برای آقا #امام_حسین علیه السلام و یا #حضرت_زهرا و #اهل_بیت علیه السلام #اشک_میریزی
✨ #قدر_این_اشک_را_بدان و به سینه و صورت خود بکش من نیز وقتی در مجالس اهل بیت گریه میکردند اشک خود را به صورت و سینه می کشیدم.
♦️ حالا فهمیدم که چرا این سه عضو بدن نمیسوزد ☝️
✔️ نکته دیگری که در آن واحد شاهد بودم به اشکال توبه به درگاه الهی بود و دقت کردم که برخی از گناهانم در کتاب اعمال نیست.
😭 آنجا رحمت خدا را به خوبی حس کردم، بعد از اینکه انسان از گناه توبه کند و دیگر سمتش نرود گناهانی که قبلاً مرتکب شده بود کاملا از اعمالش حذف می شود.
💥 حتی اگر کسی حق الناس بدهکار است، اما از طلبکار خود بی اطلاع است با دادن رد مظالم برطرف میشود.
💠 اما حق الناسی که صاحبش را بشناسد باید در دنیا برگرداند... اگر یک بچه از ما طلبکار باشد و در دنیا حلال نکرده باشد باید در آن وادی صبر کنیم تا بیاید و حلال کند
✍ از ابتدای جوانی به حقالناس و بیت المال بسیار اهمیت می دادم.
لذا وقتی در سپاه مشغول به کار شدم سعی میکردم در ساعاتی که در محل کار حضور دارم به کار شخصی مشغول نشوم و یا اگر در طی روز کار شخصی یا تلفن شخصی داشتم، کمی بیشتر اضافه کاری بدون حقوق انجام میدادم.
✨ با خودم می گفتم: حقوق کمتر ببرم و حلال باشد خیلی بهتر است.
🌷 این موارد را در نامه عمل می دیدم..
🍃 جوان پشت میز به من گفت: خدا را شکر که بیت المال بر گردن نداری و گرنه باید رضایت تمام مردم ایران را کسب میکردی!
🍂 اتفاقا در همانجا کسانی را میدیدم که شدیداً گرفتار هستند گرفتار رضایت تمام مردم، گرفتار بیتالمال!
🔴 این را هم بار دیگر اشاره کنم که بعد زمان و مکان در آنجا وجود نداشت.
💠 من به راحتی می توانستم کسانی را که قبل از من وفات کردن ببینم یا کسانی را که بعد از من قرار بود بیایند.
🌿 یا اگه کسی را میدیدم لازم صحبت نبود به راحتی می فهمیدم که چه مشکلی دارد.
✔️ چقدر افرادی را دیدم که با اختلاس و دزدی از بیت المال و آن طرف آمده بودند و حالا باید از تمامی مردم کشور حتی آنهایی که بعدها به دنیا می آیند حلالیت می طلبیدند!!
☘ اما *در یکی از صفحات این کتاب قطور* یک مطلبی برای من *نوشته شده* بود که *خیلی #وحشت کردم!*
#کتابخوانی
#سه_دقیقه_درقیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
هدایت شده از 🎤موسسه امیربیان یزد🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جمعیت
#شغل_شریف
«شغل شریف»، ده داستان کوتاه و خواندنی با سبک نوشتاری متفاوت در هر داستان، با موضوعات:
خانواده
سبک زندگی
جمعیت
فرزندآوری
و ... با نثری روان و درون مایه ای تلنگرآمیز، به رشته تحریر در آمده است که هرکدام در جای خود شیرین، جذاب و قابل تأمل است.
#فرزندآوری
#افزایش_جمعیت
#سوره_مهر
#محمدعلی_جعفری
#مجمع_جمعیت
❗مطالب کانال بالینک ارسال شود❗
🔍 موسسه تخصصی خطابه امیربیان یزد 🔎
https://eitaa.com/amirbayanyazd
#جمعیت
#شغل_شریف
«شغل شریف»، ده داستان کوتاه و خواندنی با سبک نوشتاری متفاوت در هر داستان، با موضوعات:
خانواده
سبک زندگی
جمعیت
فرزندآوری
و ... با نثری روان و درون مایه ای تلنگرآمیز، به رشته تحریر در آمده است که هرکدام در جای خود شیرین، جذاب و قابل تأمل است.
برای تهیه وخرید کتاب عدد۶ را به ۵۰۰۰۵۴۶۰ پیامک کنید.
#فرزندآوری
#افزایش_جمعیت
#سوره_مهر
#محمدعلی_جعفری
#مجمع_جمعیت
❗مطالب کانال بالینک ارسال شود❗
🔍 موسسه تخصصی خطابه امیربیان یزد 🔎
https://eitaa.com/amirbayanyazd
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
#قسمت_یازدهم
❎ یادم افتاد که یکی از سربازان در زمان پایان خدمت چند جلد کتاب به واحد ما آورد و گذاشت روی طاقچه و گفت:
اینها باشد اینجا تا سربازهایی که بعد می آیند در ساعات بیکاری استفاده کنند.
💥 کتابهای خوبی بود، یک سال روی تاقچه بود. سربازهایی که شیفت شب داشتند یا ساعات بیکاری استفاده میکردند.
🍃 بعد از مدتی من از آن واحد به مکان دیگری منتقل شدم، همراه با وسایل شخصی که بردم کتابها را هم بردم.
✨ یک ماه از حضور من در آن واحد گذشت احساس کردم که این کتابها استفاده نمی شود شرایط مکان جدید واحد قبلی فرق داشت و سربازان و پرسنل کمتر اوقات بیکاری داشتند.
☘ لذا کتابها را به همان مکان قبلی منتقل کردم و گفتم: اینجا باشد بهتر استفاده میشود.
🍃 جوان پشت میز اشاره به ماجرای کتابها کرد و گفت: این کتابها جزو بیتالمال و برای آن مکان بود.
♨️ چون بدون اجازه آنها را به مکان دیگری بردی اگر آنها را نگه می داشتی و به مکان اول نمیآوردی
⛔️ باید از تمام پرسنل و سربازانی که در آینده هم به مانند شما می آمدند حلالیت میطلبیدی.
⚠️ خیلی ترسیدم! به خودم گفتم: من تازه نیت خیر داشتم و کتابها را استفاده شخصی نکرده و به منزل نبرده بودم..خدا به داد کسانی برسد که بیتالمال را ملک شخصی خود کردهاند!
🔆 درآن لحظه یکی از دوستان همکار مخلص و مومن در مجموعه دوستان را دیدم.
🔰 مبلغ قابل توجهی را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخی از اقلام را برای واحد خودشان خریداری کند.
🔴 اما این مبلغ را به جای قرار دادن در کمد اداره در جیب خودش گذاشت❗
⛔️ روز بعد در اثر یک سانحه رانندگی درگذشت.
👈 وقتی مرا در آن وادی دید به سراغم آمد و گفت: خانواده فکر میکنند که این پول برای من است و آن را خرج کرده اند.
تورو خدا برو به آنها بگو این پول را به مسئول مربوطه برسانند. من اینجا گرفتارم برای من کاری بکن.
💥 تازه فهمیدم چرا آنقدر بزرگان در مورد بیت المال حساس هستند!
*راست می گویند که #مرگ خبر نمی کند.*
☘ در سیره پیامبر گرامی اسلام نقل شده که: روز حرکت از سرزمین خیبر، ناگهان به یکی از یاران پیامبر تیری اصابت شد و همان دم شهید شد.
🔰 یارانش گفتند: بهشت بر تو گوارا باد.
❤️ خبر به پیامبر رسید. ایشان فرمودند:
من با شما هم عقیده نیستم، زیرا لباسهایی که بر تن او بود از بیتالمال بود و آن را بی اجازه برده و روز قیامت به صورت آتش آن را احاطه خواهد کرد.
💠 در این لحظه یکی از یاران پیامبر گفت: من دو بند کفش بدون اجازه برداشتم.
🌸 حضرت فرمود: آن را برگردان و گرنه روز قیامت به صورت آتش🔥 در پای تو قرار میگیرد.
💥 در میان روزهایی که بررسی اعمال انجام شد ما به باطن اعمال آگاه می شدیم.
🔰 یعنی ماهیت اتفاقات و علت برخی وقایع را میفهمیدیم.
❎ چیزی که امروزه به اسم شانس نام برده می شود اصلا آنجا مورد تایید نبود!
💠 مثلا روزی در جوانی با اعضای سپاه به اردوی آموزشی رفتیم. کلاس های روزانه تمام شد و برنامه اردو رسید.
♻️ نمیدانید که چقدر بچه های هم دوره را اذیت کردم بیشتر این نیروها خسته بودند و داخل چادرها خوابیده بودند.
🔷 یک چادر کوچک به من و رفیقم دادند و ما را از بقیه جدا کردند.
روز دوم اردو هم باز بقیه را اذیت کردیم.
🔵 البته بگذریم از اینکه هر چه ثواب و اعمال خیر داشتم به خاطر این کارها از دست دادم.
📘 وقتی در اواخر شب به چادر برگشتیم دیدم یک نفر سر جای من خوابیده❗
🔮 من یک بالش مخصوص برای خودم آورده بودم، با دوعدد پتو که یک تخت قشنگ درست کرده بودم.
🔶 چادر ما چراغ نداشت متوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده فکر کردم یکی از بچهها میخواهد من را اذیت کند.
✅ لذا همین طور که پوتین به پایم بود جلو آمدم و یک لگد به شخص خوابیده زدم.
😯 یک باره دیدم حاج آقا که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و قلبش را گرفت! داد میزد: کی بود، چی شد!؟
♨️ وحشت کردم. سریع از چادر آمده بیرون و فهمیدم حاج آقا جای خواب نداشته، بچهها برای اینکه من را اذیت کنند به حاج آقا گفتند که این جای حاضر و آماده برای شماست.
🔘 لگد خیلی بدی زده بودم. بنده خدا یک دستش به قلبش بود و یک دستش به پشتش.
🔆 حاج آقا آمد بیرون و گفت: الهی پات بشکند، مگر من چه کردم که اینجوری لگد زدی؟
🍂 گفتم: حاج آقا غلط کردم ببخشید. من با کسی دیگه شما رو اشتباه گرفتم. خلاصه خیلی معذرت خواهی کردم.
⚜ به حاج آقا گفتم: شرمنده من توی ماشین میخوابم شما بخوابید. فقط با اجازه بالش خودم را بر می دارم.
🌿 رفتم توی چادر همین که بالش را برداشتم دیدم یک عقرب بزرگی اندازه کف دست زیر بالش من قرار دارد. من و حاج آقا هر طور بود او را کشتیم.
👈 حاجی گفت: #جون_من را #نجات دادی..
#کتابخوانی
#سه_دقیقه_درقیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
#قسمت_دوازدهم
🔰 نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز من کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود.
❤️ جوان پشت میز گفت: عقرب مامور بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که دادی مرگ تو را به عقب انداخت.
🍃 لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. همان روز خانم من زنگ زد و گفت: همسایه خیلی مشکل مالی دارد و چیزی برای خوردن ندارند.
🔆 اجازه میدهی از پولهایی که کنار گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟
♦️ من هم گفتم آخر این پولها رو گذاشتم برای خرید موتور اما عیب ندارد هر چه می خواهی بردار.
🌸 جوان ادامه داد: صدقه مرگ تو را عقب انداخت.
🔹️ اما آن روحانی که لگد خورد ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این لگد را میخورد ولی به نفرین ایشان پای توام شکست.
✔️ و *به اهمیت #صدقه و #خیرخواهی مردم اشاره کرد و #آیه ۲۹ #سوره_فاطر را خواند:*
✨ کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را برپا می دارند از آنچه به آنها روزی داده ایم پنهان و آشکار انفاق میکند تجارت (پرسودی) را امید دارند که نابودی و کساد در آن نیست.
🌿 البته این نکته را باید ذکر کنم به من گفته شد که: صدقات صلهرحم نماز جماعت و زیارت اهل بیت و حضور در جلسات دینی و هر کاری که خالصانه برای رضای خدا انجام دهید جزو مدت عمر حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می شود.
🌟 بسیاری از ما انسان ها از کنار موضوع مهم حل مشکلات مردم به سادگی عبور میکنیم.
☝️ اگر انسان بداند حتی قدمی کوچک در حل مشکلات بندگان خدا بر می دارد اثر آن را در آن سوی هستی به طور کامل خواهد دید در بررسی اعمال خود تجدید نظر میکند.
💥 آنجا مواردی را دیدم که برایم بسیار عجیب بود😯❗
🔸️ مثلاً شخصی از من آدرس میخواست او را کامل راهنمایی کردم و او هم مرا دعا کرد و رفت.
✨ نتیجه دعای او را به خوبی در نامه عمل می دیدم، ما در طی روز حوادثی را از سر می گذرانیم که میگوییم:
خوب شد این طور نشد، نمیدانیم بخاطر دعای خیر افرادی که مشکل از آنها برطرف کردیم.
♦️ این را هم بگویم که صلوات واقعاً ذکر دعای معجزه گر است آنقدر خیرات و برکات در این دعا است که تا از این جهان خارج نشویم قادر به درکش نیستیم.
🔅 یادم می آید که در دوران دبیرستان بیشتر شب ها در مسجد و بسیج بودم یک نوجوان دبیرستانی در بسیج ثبت نام کرده بود چهره زیبا داشت و بسیار پسر ساده ای بود.
☘ یک شب پس از اتمام فعالیت بسیج ساعتم را نگاه کردم یک ساعت بعد از آن صبح بود من به دارالقرآن بسیج رفتم و مشغول نماز شب شدم.
💠 ناگهان این جوان وارد اتاق شد و کنارم نشست، وقتی نمازم تمام شد، گفت: شما الان چه نمازی می خوندی؟
🍃 گفتم نماز شب قبل از نماز مستحب است این نماز را بخوانیم خیلی ثواب دارد.
💠 گفت به من هم یاد میدهی؟ به او یاد داده و در کنارم مشغول نماز شد.
☘ میدانستم از چیزی ترسیده، گفتم: اگر مشکلی برات پیش آمده بگو من مثل برادرتم. گفت:
🍂 روبروی مسجد یک جوان هرزه منتظر من بود و میخواست من را به خانه اش ببرد تا نیمه شب منتظر مانده بود و فرار کردم و پیش شما آمدم.
🌿 روز بعد یک برخورد جدی با آن جوان هرزه کردم و حسابی او را تهدید کردم و دیگه به سمت بچه های مسجد نیامد.
✅ مدتی بعد از دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند خیلی درگیر مسائل گزینش شدند اما کل زمان پیگیری استخدام من یک هفته هم بیشتر طول نکشید.
⚜ همه فکر کردند که من پارتی داشتم اما در آن وادی به من گفتند:
😭 زحمتی که برای رضای خدا برای نوجوان کشیدی باعث شد که در کار استخدام کمتر از اذیت شوی و کار شما زودتر هماهنگ شود.
♻️ این پاداش دنیایی، پاداش اخروی هم در نامه عمل شما محفوظ است...
#کتابخوانی
#سه_دقیقه_درقیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
#قسمت_سیزدهم
🍀 حتی به من گفتن اینکه ازدواج شما به آسانی صورت گرفت و زندگی خوبی داری نتیجه کارهای خیری است که برای هدایت دیگران انجام دادید.
✨ شنیدم که مامور بررسی اعمال گفت:
کوچکترین کاری که برای رضای خدا و در راه کمک به بندگان خود کشیده باشید آنقدر در پیشگاه خدا ارزش پیدا میکند که انسان حسرت کارهای نکرده را می خورد
✔️ خیلی مطلب در مورد ارتباط با نامحرم شنیده بودم. اینکه وقتی یک مرد و زن نامحرم در یک مکان خلوت قرار می گیرند نفر سوم آنها شیطان است.
♻️ یا وقتی جوان به سوی خدا حرکت می کند شیطان و ابزار جنس مخالف به سوی او حرکت میکند.
💠 یا در جای دیگری بیان شده که *در اوقات بیکاری #شیطان به سراغ #فکر_انسان می رود.*
✅ این موضوع فقط به مردان اختصاص ندارد زنانی که با نامحرم در تماس هستند نیز به همین دردسرها دچار میشوند.
🍃 و اینجا بود که کلام حضرت زهرا را درک کردم که می فرمودند:
بهترین حالت برای زنان این است که (بدون ضرورت) مردان نامحرم را نبینند و نامحرمان نیز آنان را نبیند.
🔘 در کتاب اعمال من یک موضوع بود که خدا را شکر به خیر گذشت.*
🔶 سالهای اولی که موبایل آمده بود برای دوستان خود با گوشی پیامک می فرستادم.
🔹️ بیشتر پیامهای من شوخی و لطیفه بود.
♦️ آن زمان تلگرام و شبکههای اجتماعی نبود، لذا از پیامک بیشتر استفاده میشد.
🔮 رفقای ما هم در جواب ما جوک میفرستادن. در این میان یک نفر با شماره ناشناس برایم لطیفه های عاشقانه می فرستاد.
📘 من هم در جواب برایش جوک می فرستادم، نمی دانستم چه کسی هست. دو بار زنگ زدم اما گوشی را جواب نداد.
🔺 از شماره ثابت به او زنگ زدم. به محض اینکه گوشی را برداشت متوجه شدم یک خانم جوان است، بلافاصله گوشی را قطع کردم.
🔰 از آن به بعد دیگر هیچ پیامی برایش نفرستادم و پیامک هایش را جواب ندادم.
⚪️ جوان پشت میز همین طوری که برخی اعمال روزانه ما را نشان میداد به من گفت:
😡 نگاه حرام در ارتباط با نامحرم خیلی در رشد معنوی انسانها مشکلساز است.
🌸 امام صادق علیه السلام در حدیثی نورانی می فرماید:
😡 نگاه حرام تیری مسموم از تیرهای شیطان است.
🌟 هر کس آن را تنها به خاطر خدا ترک کند خداوند آرامش و ایمانی به او میدهد که طعم گوارای آن را در خود می یابد.
🍁 به من گفت: اگر تلفن را قطع نمی کردی گناه سنگینی در نامه اعمالت ثبت می شد و تاوان بزرگی در دنیا میدادی.
💠 جوان پشت میز وقتی *عشق و علاقه* مرا به *#شهادت* دید گفت:
*☝️ اگر علاقه مند باشید و برای شما شهادت نوشته باشند هر نگاه حرام که شما داشته باشید ۶ ماه شهادت شما را به عقب میاندازد...
🍀 یادمه اردوی خواهران برگزار شده بود به من گفتند: شما باید پیگیر برنامه های تدارکاتی این اردو باشی.
♦️ مربیان خواهر کار اردو را پیگیری میکنند، اما برنامه تغذیه و توزیع غذا با شماست. از سربازها هم استفاده نکنید.
💥 سه وعده در روز با ماشین حامل غذا به محل اردوی میرفتم و غذا را می کشیدم و روی میز می چیدم و با هیچ کس حرفی نمیزدم.
🔅 روز اول، یکی از دخترانی که در اردو بود دیرتر از بقیه آمد و وقتی احساس کرد که اطرافش خلوت است خیلی گرم، شروع به سلام و احوالپرسی کرد.
😔سرم پایین بود فقط جواب سلام را دادم.
🔸️ روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ من آمد، هیچ عکس العملی نشان ندادم.
🔥 خلاصه هر بار که به این اردوگاه می آمدم با برخورد شیطانی این دختر جوان روبرو بودم اما خدا توفیق داد که واکنشی نشان ندادم❗
🍃 شنیده بودم که قرآن در بیان توصیفی اینگونه زنان می فرماید: مکر و حیله زنان بسیار بزرگ است.
🌾 در بررسی اعمال وقتی به این اردو رسیدیم، جوان پشت میز به من گفت: اگر در مکر و حیله آن زن گرفتار می شدی به مرور کار و زندگیت را از دست میدادی.
🔰 برخی گناهان اثر نامطلوب این گونه در زندگی روزمره دارد👇
🍃 یکی از دوستان همکاران فرزند شهید بود، خیلی با هم رفیق بودیم و شوخی میکردیم.
🍃 یک بار دوست دیگر ما به شوخی به من گفت: باید بروید و با مادر فلانی ازدواج کنید تا با هم فامیل شوید❗
💥 اگر ازدواج کنی فلانی هم می شود پسرت!
👈 از آن روز به بعد سر شوخی ما باز شد و دیگر این رفیقم را پسرم صدا می کردم.
🌿 هر زمان منزل دوستم می رفتیم و مادر این بنده خدا را می دیدیم ناخودآگاه می خندیدیم.
🌱 در آن وادی پدر همین رفیق من در مقابل قرار گرفت. *همان شهیدی که ما با همسرش شوخی میکردیم!*
🔆 ایشان با ناراحتی گفت: به چه حقی در مورد یک زن نامحرم و یک انسان اینطور شوخی کنید؟!
#کتابخوانی
#سه_دقیقه_درقیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
🌹حتی اگر به اخر خط هم رسیده ای
مشهد برای عشق شروعی مجدد است...
🗓 ١١ ذی القعده
🏳 سالروز ولادت هشتمیت اختر آسمان امامت،امام رضا(ع) مبارک.
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
📢 @rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
#قسمت_چهاردهم
✍ از دیگر اتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم، این بود که: برخی از آشنایان که قبلا از دنیا رفته بودند را دیدم👇
🔆 یکی از آنها عموی خدابیامرزم بود، او را دیدم که در یک باغ بزرگ قرار دارد.
✅ سوال کردم: عموجان این باغ زیبا را در نتیجه کار خاصی به شما دادند؟
🔰 گفت: من و پدرت در سنین کودکی یتیم شدیم. پدر ما یک باغ بزرگ را به عنوان ارث برای ما جا گذاشت، اما شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند.
اما او با چند نفر دیگر کاری کردند که باغ از دست ما خارج شد. آنها باغ را فروختند و البته هیچکدام عاقبت به خیر نشدند و در اینجا نیز همه آنها گرفتارند❗
⛔️ چون با اموال یتیم این کار را کردند، حالا این باغ را به جای باغی که در دنیا از دست دادم به من دادهاند تا با یاری خدا در قیامت به باغ اصلی برویم.
🌴 بعد اشاره به در دیگر باغ کرد و گفت:
این باغ دو در دارد که یکی از درهای باغ برای پدر شماست که به زودی باز می شود...
🌲 باغ بزرگ دیگری آنجا بود که متعلق به یکی از بستگان ما بود.
🔸️ به خاطر یک وقف بزرگ صاحب این باغ شده بود.
☘ همانطور که به باغ خیره بودم یکباره تمام باغ سوخت و تبدیل به خاکستر شد!
🍁 بنده خدا با حسرت به اطرافش نگاه میکرد...
😯 شگفتزده پرسیدم: چرا باغ شما سوخت؟
🎋 گفت: پسرم اینها همه از بلایی است که پسرم بر سر من می آورد، او نمی گذارد ثواب خیرات این زمین به من برسد...
✨ پرسیدم: حالا چه میشود؟ چه کار باید بکنید؟!
👈 گفت: مدتی طول میکشد تا دوباره با ثواب خیرات باغ من آباد شود، به شرطی که پسرم نابودش نکند.
💥 من در جریان ماجرای زمین وقفی و پسر ناخلفش بودم، برای همین بحث را ادامه ندادم.
✨ آنجا می توانستیم به هر کجا که میخواهیم سر بزنیم یعنی همین که اراده می کردیم بدون لحظه ای درنگ به مقصد میرسیدیم.
💫 پسر عمه ام در دوران دفاع مقدس شهید شده بود، دوست داشتم جایگاهش را ببینم. بلافاصله وارد باغ بسیار زیبایی شدم.
🌕 مشکلی که در بیان مطالب آنجاست عدم وجود مشابه در این دنیا است...
🌏 یعنی نمی دانیم زیباییهای آنجا را چگونه توصیف کنیم؟!
کسی که تاکنون شمال ایران و دریا و سرسبزی جنگلها را ندیده و تصویر و فیلمی از آن جا ندیده هر چه برایش بگویم نمی تواند تصویر درستی در ذهن خود ایجاد کند.
❄️ حکایت ما با بقیه مردم همینگونه است. ما باید به گونهای بگوییم که بتواند به ذهن نزدیک باشد.
🌴 وارد باغ بزرگ شدم که انتهای آن مشخص نبود.
🍃 از روی چمن هایی رد می شدم که بسیار نرم و زیبا بودند.
🌹 بوی عطر گلهای مختلف مشام انسان را نوازش می داد.
🌳 درختان آنجا همه نوع میوهای داشتند، میوه های زیبا و درخشان...
🍃 بر روی چمن ها دراز کشیدم. مثل یک تخت نرم و راحت و شبیه پر قو بود.
🌹 بوی عطر همه جا را گرفته بود .
🕊 صدای پرندگان و شرشر آب رودخانه به گوش میرسید.
☝️اصلا نمی شد آنجا را توصیف کرد.
🍀 به بالای سرم نگاه کردم درختان میوه و یک درخت نخل پر از خرما دیدم .
✅ با خودم گفتم: خرمای اینجا چه مزهای دارد؟ یک باره دیدم درخت نخل به سمت من خم شد.
🔆 دستم را بلند کردم و یکی از خرماها را چیدم و داخل دهان گذاشتم.
♻️ نمیتوانم شیرینی آن خرما را با چیزی در این دنیا مثال بزنم، اینجا اگر چیزی خیلی شیرین باشد باعث دلزدگی میشود. اما نمیدانید آن خرما چقدر خوشمزه بود.
💠 از جا بلند شدم به سمت رودخانه رفتم. در دنیا معمولا در کنار رودخانهها زمین گل آلود است و باید مراقب باشیم تا پای ما کثیف نشود.
💠 اما همین که به کنار رودخانه رسیدم دیدم اطراف رودخانه مانند بلور زیباست... به آب نگاه کردم آنقدر زلال بود که تا انتهای رود مشخص بود دوست داشتم بپرم داخل آب.
✅ اما با خودم گفتم بهتر است سریعتر بروم سمت قصر پسر عمه. آن طرف رود یک قصر زیبای سفید و بزرگ نمایان بود، نمیدانم چطور توصیف کنم.
♻️ با تمام قصر های دنیا متفاوت بود. تمام دیوارهای قصر نورانی بود میخواستم به دنبال پلی برای عبور از رودخانه باشم اما متوجه شدم می توانم از روی آب عبور کنم
🔆 با پسر عمه صحبت می کردم، او گفت: ما در اینجا در همسایگی اهل بیت هستیم، می توانیم به ملاقات امامان برویم و این یکی از *نعمتهای بزرگ #بهشت_برزخی* است...
#کتابخوانی
#سه_دقیقه_درقیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
🔸 دیدار صمیمی اعضای #کانون_هنرورسانه_شهید_آوینی هیئت روضة الشهداء مهریز با امام جمعه محترم شهرستان حجت الاسلام والمسلمین #محی_الدینی
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
#قسمت_پانزدهم
🍃 اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم. یک روز صبح در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته.
♦️ جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسربچه تحویل دادم.
🍀 بعد به انتهای قبرستان رفتم در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم.
💥 همان مامور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد. یکباره دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت: چی میگی؟ داری لعنت می کنی؟ گفتم: نخیر، دستم را ول کن!
💠 اما او داد میزد و بقیه مامورین را دور خودش جمع کرد.
یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمومنین زد.
😡 من دیگر سکوت را جایز ندانستم، یک باره کشیده محکمی به صورت او زدم. چهار مامور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند.
🤛 یکی از مامورین ضربه محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماه ها مرا اذیت می کرد.
👥 چند نفر جلو آمدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند و فرار کردم.
♻️ اما در لحظات بررسی اعمال ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند:
😭 شما خالصانه و به عشق مولا با آن مأمور درگیر شدی و کتف شما آسیب دید و برای همین *#ثواب_جانبازی_در_رکاب_مولاعلی* در نامه عمل شما ثبت شده است.
🔰 در این سفر کوتاه به قیامت، نگاه من به شهید و شهادت تغییر کرد، علت آن هم چند ماجرا بود:
🔷 یکی از معلمین و مربیان شهر ما در مسجد محل تلاش فوق العادهای داشت که بچهها را جذب میکرد.
♦️ خالصانه فعالیت میکرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی اثر داشت.
🔹️ این مرد خدا یک بار که با ماشین در حرکت بود از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد👇
🔶 من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود. ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود.
🤔 اما سوالی که در ذهن من بود تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود!
☘ ایشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم. هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود...
🌹 در جایی دیگر یکی از دوستان پدرم که اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاک سپرده شده بود را دیدم.
🍁 اما او خیلی گرفتار بود و اصلاً در رتبه شهدا قرار نداشت.
😯 تعجب کردم تشییع او را به یاد داشتم که در تابوت شهدا بود!
⚡️خودش گفت: من برای جهاد به جبهه نرفتم به دنبال کاسبی و خرید و فروش بودم که برای خرید جنس به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد.
💥 بدن ما با شهدای رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمنده ام و...
🌸 اما مهم ترین مطلبی که از شهدا یادم ماند مربوط به یکی از همسایگان ما بود.
🌒 خوب به یاد داشتم که در دوره دبستان، آخر شب وقتی از مجلس قرآن به سمت منزل آمدیم از یک کوچه باریک و تاریک عبور کردیم.
💥 از همان بچگی شیطنت داشتم، زنگ خانه مردم را می زدیم و سریع فرار می کردیم.
💥 یک شب دیرتر از بقیه دوستانم از مسجد راه افتادم. همان کوچه بودم که دیدم رفقای من که زودتر از کوچه رد شدن یک چسب را به زنگ یک خانه چسبانده اند به طوریکه صدای زنگ قطع نمیشد.
✨ پسر صاحبخانه یکی از بسیجیان مسجد محل بود، بیرون آمد چسب را از روی زنگ جدا کرد و نگاهش به من افتاد.
❄️ شنیده بود که من قبلا از این کارها کرده ام، برای همین جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت باید به پدرت بگویم چه کار می کنی!
🌿 هرچه اصرار کردم که من نبودم بی فایده بود. مرا مقابل منزل ما برد و پدرم را صدا زد. پدرم خیلی عصبانی شد و جلوی چشم همه حسابی مرا کتک زد.
🥀 این جوان بسیجی که آن روز قضاوت اشتباهی داشت در روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید.
🌿 این ماجرا و کتک خوردن به ناحق من در نامه اعمالم نوشته شده بود که به جوان پشت میز گفتم: چطور باید حقم را از آن شهید بگیرم؟ او در مورد من زود قضاوت کرد!
♻️ جوان گفت: لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید. من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو را ببخشم تا از آن شهید راضی شوی.
🔆 خیلی خوشحال شدم و قبول کردم حدود یکی دو سال از گناهان اعمال من پاک شد تا جوان پشت میز گفت: راضی شدی؟ گفتم بله عالیه.
🍃 البته بعدا پشیمان شدم که چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاک کند. اما باز هم بد نبود.
✅ همان لحظه آن شهید را دیدم و روبوسی کرد، خیلی از دیدنش خوشحال شدم، گفت: با اینکه لازم نبود اما گفتم بیایم از شما حلالیت بطلبم.
🍃 هر چند شما هم به خاطر کارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصیر نبودی...
#کتابخوانی
#سه_دقیقه_درقیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
#قسمت_شانزدهم
🍀 وقتی که مشغول به کار شدم حساب سال داشتم.
▪️یعنی همه ساله اضافه درآمدهای خودم را مشخص میکردم و یک پنجم آن را به عنوان خمس پرداخت میکردم.
🔰 با اینکه روحانیان خوبی در محل داشتیم اما یکی از دوستان گفت: یک پیرمرد روحانی در محل ما هست خمس را به ایشان بده و رسیدش را بگیر.
☘ در زمینه خمس خیلی احتیاط می کردم، مراقب بودم که چیزی از قلم نیفتد.
♦️ من از اواسط دهه ۷۰ مقلّد مقام معظم رهبری شدم، یادم هست آن سال خمس من به ۲۰ هزار تومان رسید.
🌿 وقتی خمس را پرداخت کردم به آن پیرمرد تاکید کردم که رسید دفتر رهبری را برایم بیاورد.
▪️هفته بعد وقتی رسید همه را آورد، با تعجب دیدم که رسید دفتر آیت الله... است!
🔸️ گفتم: این رسید چیه! اشتباه شده من به شما تاکید کردم مقلد رهبری هستم.
🔆 او هم گفت فرقی ندارد! با عصبانیت برخورد کردم و گفتم باید رسید دفتر رهبری را برایم بیاورید من به شما تاکید کردم که می خواهم خمس من به دفتر ایشان برسد.
🌿 هفته بعد یک رسید بدون مهر برایم آورد که نفهمیدم صحیح است یا نه. از آن سال به بعد هم خمسم را مستقیم به حساب اعلام شده توسط دفتر رهبری واریز میکردم.
🔴 یکی دو سال بعد خبردار شدم پیرمرد روحانی از دنیا رفت، بعدها متوجه شدم که این شخص خمس چند نفر دیگر را همینجور جابجا کرده.
♦️همین پیرمرد را دیدم اوضاع آشفته ای داشت، در زمینه حق الناس به خیلی ها بدهکار و گرفتار بود.
🔹️ برخی آدم های عادی وضعیت بهتری از این شخص داشتند.
♨️ پیرمرد پیش من آمد و تقاضا کرد حلالش کنم؟ آنقدر اوضاع او مشکل داشت که با رضایت من چیزی تغییر نمی کرد.
♻️ من هم قبول نکردم. در اینجا بود که جوان پشت میز به من گفت: اینهایی که می بینی این کسانی که از شما حلالیت میطلبند یا شما از آنها حلالیت می طلبی کسانی هستند که از دنیا رفته اند. *حساب آنها که هنوز در دنیا هستند مانده تا زمانی که آنها هم در #برزخ وارد شوند.*
🔰 دوباره در زمینه حق الناس با من صحبت کرد و گفت: وای به حال افرادی که سالها عبادت کرده اند اما حق الناس را رعایت نکردند.
♻️ این را هم بدانیم *اگر کسی در زمینه #حق_الناس به شما #بدهکار بود و او را در #دنیا_ببخشید،* ۱۰ برابر آن در نامه عمل ثبت میشود اما اگر به برزخ کشیده شود همان مقدار خواهد بود.
♨️ اما یکی از مواردی که مردم نسبت به آن دقت کمتری دارند حق الله است می گویند دست خداست و ان شاء الله خداوند میگذرد.
❎ حق الناس هم که مشخص است، اما در مورد حق النفس یعنی حق بدن، حساسیتی بین مردم دیده نمی شود!
🍂 گویی #حق_بدن را هم #خدا بخشیده🍂
💥 اما در آن لحظات وانفسا موردی را در پرونده ام دیدم که مربوط به حق و در مورد حق النفس میشد.
💠 در روزگار جوانی با رفقا و بچههای محل برای تفریح به باغ های اطراف شهر رفتیم، کسی که ما را دعوت کرده بود قلیان را آماده کرد و با یک بسته سیگار به سمت ما آمد. از سیگار نفرت داشتم آن روز با وجود کراهت برای اینکه انگشتنما نشوم سیگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به کشیدن کردم.
❎ حالم بد شد سرفه کردم انگار تنگی نفس داشتم بعد از آن دیگر هیچ وقت سراغ قلیان و سیگار نرفتم.
♨️ این صحنه را به من نشان دادند و گفتند تو که میدانستی سیگار ضرر دارد چرا همان یک بار را کشیدی؟؟ تو حق النفس را رعایت نکردی و باید جواب بدهی!
💥 انسان های مذهبی و خوبی را میدیدم که به حق النفس اهمیت نداده بودند و آنها به خاطر سیگار و قلیان به بیماری و مرگ دچار شده بودند و در آن شرایط به خاطر ضرر زدن به بدن گرفتار بودند...
#کتابخوانی
#سه_دقیقه_درقیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
🔸 به مناسبت #هفته_حجاب_و_عفاف
🎥 #کلیپ_های نذر فرهنگی
⬅️ کلیپ ١
🔅#بصیرت و ارزش #حجاب
🎤 دکتر محمد حسین فلاح
#واحدخواهران
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
#کانون_هنر_و_رسانه_شهید_آوینی
🔹این کلیپ را به دوستانمان هدیه دهیم
@rozatolshohadamehriz
👇👇👇👇👇👇
29.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 به مناسبت #هفته_حجاب_و_عفاف
⬅️ کلیپ ١
🔅#بصیرت و ارزش #حجاب
🎤 دکتر محمد حسین فلاح
#نذر_فرهنگی
#واحدخواهران
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
#کانون_هنر_و_رسانه_شهید_آوینی
🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🔹این کلیپ را به دوستانمان هدیه دهیم
@rozatolshohadamehriz
@falah_ir
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
#قسمت_هفدهم
🍃 در مورد تشکیل خانواده شاید احتیاجی به تذکر نباشد، چون در دین ما، ازدواج، سنت پیامبر اسلام معرفی شده و تکامل نیمی از دین انسان مشروط به ازدواج و تشکیل خانواده است.
🌸 وقتی هم که فرزندی متولد شود خیرات و برکات بر اهل خانه نازل می شود.
اما باید این را هم اشاره کرد که در دنیا خیلی از مشکلات و به خصوص تشکیل خانواده همراه با سختی و گرفتاری است.
❤️ #خداوند در آیه ۴ #سوره_بلد میفرماید:* به درستی که ما انسان را در سختی و رنج آفریده ایم.
🌟 اما در آن سوی هستی مشاهده کردم که هر بار انسان در کنار خانواده و همسر خود قرار می گیرد خیرات و برکات الهی بر او نازل می گردد.
🌹 و برای همین است که پیامبر فرمودند: در پیشگاه خداوند تعالی نشستن مرد در کنار همسر خود از اعتکاف در مسجد من محبوب تر است .
🍀 از طرفی بسیاری از خیرات انسان توسط فرزند برای او ارسال می شود، شاید هیچ باقیات صالحاتی بهتر از فرزند صالح برای انسان نباشد.
♦️ از نوجوانی یاد گرفته بودم که هر کار خوبی انجام می دهم یا اگر صدقه می دهم ثواب آن را به روح تمام کسانی که به گردن من حق دارند، از آدم تا خاتم و تمام اموات شیعه و پدران و مادران ما هدیه کنم.
🌿 به همین خاطر آن سوی هستی پدر بزرگم را همراه با جمعی که در کنارش بودند مشاهده کردم.
💥 آنها مرتب از من تشکر میکردند و میگفتند: ما به وجود اولادی مثل تو افتخار میکنیم. خیرات و برکاتی که از سوی تو برای ما ارسال شده بسیار مهم و کارگشا بود.
💫 ما همیشه برای تو دعا می کنیم تا خداوند بر توفیقات تو بیفزاید.
💠 در میان بستگان ما خیلی از افراد در فامیل ازدواج می کنند، من هم با دختر دایی خودم ازدواج کردم.
🌷 از طرفی بسیار اهل صله رحم هستم بیشتر مواقع به دنبال حل مشکلات فامیل هستم و به همه سر میزنم و برکت این مطلب را هم در زندگی خود دیده ام.
🔆 دعای خیلی از اهل فامیل همواره مشکل گشای گرفتاریهای من بوده.
✔️ حتی به من نشان دادند که در برخی از گرفتاری ها و مشکلات مردم و حوادث سختی که شاید منجر به مرگ میشد با دعای فامیل و والدین برطرف شده...
🌺 چرا که امام صادق می فرماید: صله ارحام اخلاق را نیکو، دست را با سخاوت، دل و جان را پاک، و روزی را زیاد میکند و مرگ را به تاخیر میاندازد.
🌿 خیلی سخت بود. حساب و کتاب خیلی دقیق ادامه داشت. ثانیه به ثانیه را حساب میکردند.
🍂 زمانهایی که در محل کار حضور داشتم را بررسی میکردند که به بیت المال خسارت زده ام یا نه...
🤲 خدا رو شکر این مراحل به خوبی گذشت. زمان هایی را که در مسجد و هیئت حضور داشتم محاسبه کردند و گفتند دو سال از عمرت را اینگونه گذراندی که جزو عمرت حساب نمی کنیم. می توانیم به راحتی از این دو سال بگذریم .
♦️ در آنجا برخی دوستان، همکاران و آشنایان را میدیدم، بدن مثالی آنهایی را در آنجا می دیدم که هنوز در دنیا بودند!
🍀 میتوانستم مشکلات روحی و اخلاقی آنها را ببینم، عجیب بود که برخی از دوستان همکارم را دیدم که به عنوان شهید و بدون حساب و بررسی اعمال به سوی بهشت برزخی میرفتند.
🌸 چهره خیلی از آنها را به خاطر سپردم. به جوانی که پشت میز بود گفت:
🌹 برای بسیاری از همکاران و دوستان شهادت را نوشتهاند به شرطی که خودشان با اعمال اشتباه توفیق شهادت را از بین نبرند.
💠 به جوان پشت میز گفتم: چه کار کنم که من هم توفیق شهادت داشته باشم ؟
🔴 او هم اشاره کرد و گفت: در زمان غیبت امام عصر عجل الله، رهبری شیعه با #ولی_فقیه است.
🇮🇷 پرچم اسلام به دست اوست.
🍃 همان لحظه تصویری از ایشان را دیدم
#کتابخوانی
#سه_دقیقه_درقیامت
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
#پیام_تبریک 🌹
🔹 جناب سرهنگ #محسن_نصیری
انتصاب بجا و شایسته جنابعالی، در سمت فرماندهی ناحیه مقاومت بسیج سپاه #شهرستان_بافق را به شما تبریک عرض نموده و موفقیت روز افزون شما را در این مسئولیت خطیر، از خداوند متعال خواستاریم.
روابط عمومی
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz
26.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نذر_فرهنگی
🎥 #کلیپ۲
🔰 به مناسبت هفته #عفاف_و_حجاب
🔅 #بصیرت و ارزش #حجاب
#واحدخواهران
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
#کانون_هنر_و_رسانه_شهید_آوینی
🌸این کلیپ را به دوستانمان هدیه دهیم🌸
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
@rozatolshohadamehriz
@falah_ir
Panahian-Clip-TaghviyatManaviatDarAyyamKoronak-.mp3
2.87M
کلیپ صوتی | برای تقویت معنویت در ایام تعطیلی هیئتها و تجمعات مذهبی؛ چه کاری میتوانیم انجام دهیم؟
#استاد پناهیان
#هیئت_روضة_الشهداء_مهریز
@rozatolshohadamehriz