eitaa logo
هیئت روضة الشهداء مهریز
837 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
447 ویدیو
15 فایل
✅واحد خواهران ✅واحد خادم الشهداء ✅خیریه امام حسن مجتبی(ع) ✅گروه جهادی پیامبر اعظم(ص) ✅کانون هنر و رسانه شهید آوینی eitaa.com/rozatolshohadamehriz sapp.ir/rozatolshohadamehriz instagram.com/rozatolshohada.live ادمین @shohadamehriz313 09138584901
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«شغل شریف»، ده داستان کوتاه و خواندنی با سبک نوشتاری متفاوت در هر داستان، با موضوعات: خانواده سبک زندگی جمعیت فرزندآوری و ... با نثری روان و درون مایه ای تلنگرآمیز، به رشته تحریر در آمده است که هرکدام در جای خود شیرین، جذاب و قابل تأمل است. ❗مطالب کانال بالینک ارسال شود❗ 🔍 موسسه تخصصی خطابه امیربیان یزد 🔎 https://eitaa.com/amirbayanyazd
«شغل شریف»، ده داستان کوتاه و خواندنی با سبک نوشتاری متفاوت در هر داستان، با موضوعات: خانواده سبک زندگی جمعیت فرزندآوری و ... با نثری روان و درون مایه ای تلنگرآمیز، به رشته تحریر در آمده است که هرکدام در جای خود شیرین، جذاب و قابل تأمل است. برای تهیه وخرید کتاب عدد۶ را به ۵۰۰۰۵۴۶۰ پیامک کنید. ❗مطالب کانال بالینک ارسال شود❗ 🔍 موسسه تخصصی خطابه امیربیان یزد 🔎 https://eitaa.com/amirbayanyazd @rozatolshohadamehriz
❎ یادم افتاد که یکی از سربازان در زمان پایان خدمت چند جلد کتاب به واحد ما آورد و گذاشت روی طاقچه و گفت: اینها باشد اینجا تا سربازهایی که بعد می آیند در ساعات بیکاری استفاده کنند. 💥 کتابهای خوبی بود، یک سال روی تاقچه بود. سربازهایی که شیفت شب داشتند یا ساعات بیکاری استفاده می‌کردند. 🍃 بعد از مدتی من از آن واحد به مکان دیگری منتقل شدم، همراه با وسایل شخصی که بردم کتاب‌ها را هم بردم. ✨ یک ماه از حضور من در آن واحد گذشت احساس کردم که این کتاب‌ها استفاده نمی شود شرایط مکان جدید واحد قبلی فرق داشت و سربازان و پرسنل کمتر اوقات بیکاری داشتند. ☘ لذا کتاب‌ها را به همان مکان قبلی منتقل کردم و گفتم: اینجا باشد بهتر استفاده می‌شود. 🍃 جوان پشت میز اشاره به ماجرای کتاب‌ها کرد و گفت: این کتاب‌ها جزو بیت‌المال و برای آن مکان بود. ♨️ چون بدون اجازه آنها را به مکان دیگری بردی اگر آنها را نگه می داشتی و به مکان اول نمی‌آوردی ⛔️ باید از تمام پرسنل و سربازانی که در آینده هم به مانند شما می آمدند حلالیت می‌طلبیدی. ⚠️ خیلی ترسیدم! به خودم گفتم: من تازه نیت خیر داشتم و کتاب‌ها را استفاده شخصی نکرده و به منزل نبرده بودم..خدا به داد کسانی برسد که بیت‌المال را ملک شخصی خود کرده‌اند! 🔆 درآن لحظه یکی از دوستان همکار مخلص و مومن در مجموعه دوستان را دیدم. 🔰 مبلغ قابل توجهی را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخی از اقلام را برای واحد خودشان خریداری کند. 🔴 اما این مبلغ را به جای قرار دادن در کمد اداره در جیب خودش گذاشت❗ ⛔️ روز بعد در اثر یک سانحه رانندگی درگذشت. 👈 وقتی مرا در آن وادی دید به سراغم آمد و گفت: خانواده فکر می‌کنند که این پول برای من است و آن را خرج کرده اند. تورو خدا برو به آنها بگو این پول را به مسئول مربوطه برسانند. من اینجا گرفتارم برای من کاری بکن. 💥 تازه فهمیدم چرا آنقدر بزرگان در مورد بیت المال حساس هستند! *راست می گویند که خبر نمی کند.* ☘ در سیره پیامبر گرامی اسلام نقل شده که: روز حرکت از سرزمین خیبر، ناگهان به یکی از یاران پیامبر تیری اصابت شد و همان دم شهید شد. 🔰 یارانش گفتند: بهشت بر تو گوارا باد. ❤️ خبر به پیامبر رسید. ایشان فرمودند: من با شما هم عقیده نیستم، زیرا لباسهایی که بر تن او بود از بیت‌المال بود و آن را بی اجازه برده و روز قیامت به صورت آتش آن را احاطه خواهد کرد. 💠 در این لحظه یکی از یاران پیامبر گفت: من دو بند کفش بدون اجازه برداشتم. 🌸 حضرت فرمود: آن را برگردان و گرنه روز قیامت به صورت آتش🔥 در پای تو قرار می‌گیرد. 💥 در میان روزهایی که بررسی اعمال انجام شد ما به باطن اعمال آگاه می شدیم. 🔰 یعنی ماهیت اتفاقات و علت برخی وقایع را می‌فهمیدیم. ❎ چیزی که امروزه به اسم شانس نام برده می شود اصلا آنجا مورد تایید نبود! 💠 مثلا روزی در جوانی با اعضای سپاه به اردوی آموزشی رفتیم. کلاس های روزانه تمام شد و برنامه اردو رسید. ♻️ نمی‌دانید که چقدر بچه های هم دوره را اذیت کردم بیشتر این نیروها خسته بودند و داخل چادرها خوابیده بودند. 🔷 یک چادر کوچک به من و رفیقم دادند و ما را از بقیه جدا کردند. روز دوم اردو هم باز بقیه را اذیت کردیم. 🔵 البته بگذریم از اینکه هر چه ثواب و اعمال خیر داشتم به خاطر این کارها از دست دادم. 📘 وقتی در اواخر شب به چادر برگشتیم دیدم یک نفر سر جای من خوابیده❗ 🔮 من یک بالش مخصوص برای خودم آورده بودم، با دوعدد پتو که یک تخت قشنگ درست کرده بودم. 🔶 چادر ما چراغ نداشت متوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده فکر کردم یکی از بچه‌ها می‌خواهد من را اذیت کند. ✅ لذا همین طور که پوتین به پایم بود جلو آمدم و یک لگد به شخص خوابیده زدم. 😯 یک باره دیدم حاج آقا که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و قلبش را گرفت! داد میزد: کی بود، چی شد!؟ ♨️ وحشت کردم. سریع از چادر آمده بیرون و فهمیدم حاج آقا جای خواب نداشته، بچه‌ها برای اینکه من را اذیت کنند به حاج آقا گفتند که این جای حاضر و آماده برای شماست. 🔘 لگد خیلی بدی زده بودم.‌ بنده خدا یک دستش به قلبش بود و یک دستش به پشتش. 🔆 حاج آقا آمد بیرون و گفت: الهی پات بشکند، مگر من چه کردم که اینجوری لگد زدی؟ 🍂 گفتم: حاج آقا غلط کردم ببخشید. من با کسی دیگه شما رو اشتباه گرفتم. خلاصه خیلی معذرت خواهی کردم. ⚜ به حاج آقا گفتم: شرمنده من توی ماشین میخوابم شما بخوابید. فقط با اجازه بالش خودم را بر می دارم. 🌿 رفتم توی چادر همین که بالش را برداشتم دیدم یک عقرب بزرگی اندازه کف دست زیر بالش من قرار دارد. من و حاج آقا هر طور بود او را کشتیم. 👈 حاجی گفت: را دادی.. @rozatolshohadamehriz
🔰 نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز من کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود. ❤️ جوان پشت میز گفت: عقرب مامور بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که دادی مرگ تو را به عقب انداخت. 🍃 لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. همان روز خانم من زنگ زد و گفت: همسایه خیلی مشکل مالی دارد و چیزی برای خوردن ندارند. 🔆 اجازه می‌دهی از پول‌هایی که کنار گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟ ♦️ من هم گفتم آخر این پولها رو گذاشتم برای خرید موتور اما عیب ندارد هر چه می خواهی بردار. 🌸 جوان ادامه داد: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. 🔹️ اما آن روحانی که لگد خورد ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این لگد را می‌خورد ولی به نفرین ایشان پای توام شکست. ✔️ و *به اهمیت و مردم اشاره کرد و ۲۹ را خواند:* ✨ کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را برپا می دارند از آنچه به آنها روزی داده ایم پنهان و آشکار انفاق می‌کند تجارت (پرسودی) را امید دارند که نابودی و کساد در آن نیست. 🌿 البته این نکته را باید ذکر کنم به من گفته شد که: صدقات صله‌رحم نماز جماعت و زیارت اهل بیت و حضور در جلسات دینی و هر کاری که خالصانه برای رضای خدا انجام دهید جزو مدت عمر حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می شود. 🌟 بسیاری از ما انسان ها از کنار موضوع مهم حل مشکلات مردم به سادگی عبور می‌کنیم. ☝️ اگر انسان بداند حتی قدمی کوچک در حل مشکلات بندگان خدا بر می دارد اثر آن را در آن سوی هستی به طور کامل خواهد دید در بررسی اعمال خود تجدید نظر می‌کند. 💥 آنجا مواردی را دیدم که برایم بسیار عجیب بود😯❗ 🔸️ مثلاً شخصی از من آدرس می‌خواست او را کامل راهنمایی کردم و او هم مرا دعا کرد و رفت. ✨ نتیجه دعای او را به خوبی در نامه عمل می دیدم، ما در طی روز حوادثی را از سر می گذرانیم که میگوییم: خوب شد این طور نشد، نمیدانیم بخاطر دعای خیر افرادی که مشکل از آنها برطرف کردیم. ♦️ این را هم بگویم که صلوات واقعاً ذکر دعای معجزه گر است آنقدر خیرات و برکات در این دعا است که تا از این جهان خارج نشویم قادر به درکش نیستیم. 🔅 یادم می آید که در دوران دبیرستان بیشتر شب ها در مسجد و بسیج بودم یک نوجوان دبیرستانی در بسیج ثبت نام کرده بود چهره زیبا داشت و بسیار پسر ساده ای بود. ☘ یک شب پس از اتمام فعالیت بسیج ساعتم را نگاه کردم یک ساعت بعد از آن صبح بود من به دارالقرآن بسیج رفتم و مشغول نماز شب شدم. 💠 ناگهان این جوان وارد اتاق شد و کنارم نشست، وقتی نمازم تمام شد، گفت: شما الان چه نمازی می خوندی؟ 🍃 گفتم نماز شب قبل از نماز مستحب است این نماز را بخوانیم خیلی ثواب دارد. 💠 گفت به من هم یاد می‌دهی؟ به او یاد داده و در کنارم مشغول نماز شد. ☘ می‌دانستم از چیزی ترسیده، گفتم: اگر مشکلی برات پیش آمده بگو من مثل برادرتم. گفت: 🍂 روبروی مسجد یک جوان هرزه منتظر من بود و می‌خواست من را به خانه اش ببرد تا نیمه شب منتظر مانده بود و فرار کردم و پیش شما آمدم. 🌿 روز بعد یک برخورد جدی با آن جوان هرزه کردم و حسابی او را تهدید کردم و دیگه به سمت بچه های مسجد نیامد. ✅ مدتی بعد از دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند خیلی درگیر مسائل گزینش شدند اما کل زمان پیگیری استخدام من یک هفته هم بیشتر طول نکشید. ⚜ همه فکر کردند که من پارتی داشتم اما در آن وادی به من گفتند: 😭 زحمتی که برای رضای خدا برای نوجوان کشیدی باعث شد که در کار استخدام کمتر از اذیت شوی و کار شما زودتر هماهنگ شود. ♻️ این پاداش دنیایی، پاداش اخروی هم در نامه عمل شما محفوظ است... @rozatolshohadamehriz
🍀 حتی به من گفتن اینکه ازدواج شما به آسانی صورت گرفت و زندگی خوبی داری نتیجه کارهای خیری است که برای هدایت دیگران انجام دادید. ✨ شنیدم که مامور بررسی اعمال گفت: کوچکترین کاری که برای رضای خدا و در راه کمک به بندگان خود کشیده باشید آنقدر در پیشگاه خدا ارزش پیدا می‌کند که انسان حسرت کارهای نکرده را می خورد ✔️ خیلی مطلب در مورد ارتباط با نامحرم شنیده بودم. اینکه وقتی یک مرد و زن نامحرم در یک مکان خلوت قرار می گیرند نفر سوم آنها شیطان است. ♻️ یا وقتی جوان به سوی خدا حرکت می کند شیطان و ابزار جنس مخالف به سوی او حرکت میکند. 💠 یا در جای دیگری بیان شده که *در اوقات بیکاری به سراغ می رود.* ✅ این موضوع فقط به مردان اختصاص ندارد زنانی که با نامحرم در تماس هستند نیز به همین دردسرها دچار می‌شوند. 🍃 و اینجا بود که کلام حضرت زهرا را درک کردم که می فرمودند: بهترین حالت برای زنان این است که (بدون ضرورت) مردان نامحرم را نبینند و نامحرمان نیز آنان را نبیند. 🔘 در کتاب اعمال من یک موضوع بود که خدا را شکر به خیر گذشت.* 🔶 سال‌های اولی که موبایل آمده بود برای دوستان خود با گوشی پیامک می‌ فرستادم. 🔹️ بیشتر پیام‌های من شوخی و لطیفه بود. ♦️ آن زمان تلگرام و شبکه‌های اجتماعی نبود، لذا از پیامک بیشتر استفاده می‌شد. 🔮 رفقای ما هم در جواب ما جوک میفرستادن. در این میان یک نفر با شماره ناشناس برایم لطیفه های عاشقانه می‌ فرستاد. 📘 من هم در جواب برایش جوک می فرستادم، نمی دانستم چه کسی هست. دو بار زنگ زدم اما گوشی را جواب نداد. 🔺 از شماره ثابت به او زنگ زدم. به محض اینکه گوشی را برداشت متوجه شدم یک خانم جوان است، بلافاصله گوشی را قطع کردم. 🔰 از آن به بعد دیگر هیچ پیامی برایش نفرستادم و پیامک هایش را جواب ندادم. ⚪️ جوان پشت میز همین طوری که برخی اعمال روزانه ما را نشان می‌داد به من گفت: 😡 نگاه حرام در ارتباط با نامحرم خیلی در رشد معنوی انسان‌ها مشکل‌ساز است. 🌸 امام صادق علیه السلام در حدیثی نورانی می فرماید: 😡 نگاه حرام تیری مسموم از تیرهای شیطان است. 🌟 هر کس آن را تنها به خاطر خدا ترک کند خداوند آرامش و ایمانی به او می‌دهد که طعم گوارای آن را در خود می یابد. 🍁 به من گفت: اگر تلفن را قطع نمی کردی گناه سنگینی در نامه اعمالت ثبت می شد و تاوان بزرگی در دنیا می‌دادی. 💠 جوان پشت میز وقتی *عشق و علاقه* مرا به ** دید گفت: *☝️ اگر علاقه مند باشید و برای شما شهادت نوشته باشند هر نگاه حرام که شما داشته باشید ۶ ماه شهادت شما را به عقب می‌اندازد... 🍀 یادمه اردوی خواهران برگزار شده بود به من گفتند: شما باید پیگیر برنامه های تدارکاتی این اردو باشی. ♦️ مربیان خواهر کار اردو را پیگیری می‌کنند، اما برنامه تغذیه و توزیع غذا با شماست. از سربازها هم استفاده نکنید. 💥 سه وعده در روز با ماشین حامل غذا به محل اردوی می‌رفتم و غذا را می کشیدم و روی میز می چیدم و با هیچ‌ کس حرفی نمی‌زدم. 🔅 روز اول، یکی از دخترانی که در اردو بود دیرتر از بقیه آمد و وقتی احساس کرد که اطرافش خلوت است خیلی گرم، شروع به سلام و احوالپرسی کرد. 😔سرم پایین بود فقط جواب سلام را دادم. 🔸️ روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ من آمد، هیچ عکس العملی نشان ندادم. 🔥 خلاصه هر بار که به این اردوگاه می آمدم با برخورد شیطانی این دختر جوان روبرو بودم اما خدا توفیق داد که واکنشی نشان ندادم❗ 🍃 شنیده بودم که قرآن در بیان توصیفی اینگونه زنان می فرماید: مکر و حیله زنان بسیار بزرگ است. 🌾 در بررسی اعمال وقتی به این اردو رسیدیم، جوان پشت میز به من گفت: اگر در مکر و حیله آن زن گرفتار می شدی به مرور کار و زندگیت را از دست میدادی. 🔰 برخی گناهان اثر نامطلوب این گونه در زندگی روزمره دارد👇 🍃 یکی از دوستان همکاران فرزند شهید بود، خیلی با هم رفیق بودیم و شوخی می‌کردیم. 🍃 یک بار دوست دیگر ما به شوخی به من گفت: باید بروید و با مادر فلانی ازدواج کنید تا با هم فامیل شوید❗ 💥 اگر ازدواج کنی فلانی هم می شود پسرت! 👈 از آن روز به بعد سر شوخی ما باز شد و دیگر این رفیقم را پسرم صدا می کردم. 🌿 هر زمان منزل دوستم می رفتیم و مادر این بنده خدا را می دیدیم ناخودآگاه می خندیدیم. 🌱 در آن وادی پدر همین رفیق من در مقابل قرار گرفت. *همان شهیدی که ما با همسرش شوخی می‌کردیم!* 🔆 ایشان با ناراحتی گفت: به چه حقی در مورد یک زن نامحرم و یک انسان اینطور شوخی کنید؟! @rozatolshohadamehriz
🌹حتی اگر به اخر خط هم رسیده ای مشهد برای عشق شروعی مجدد است... 🗓 ١١ ذی القعده 🏳 سالروز ولادت هشتمیت اختر آسمان امامت،امام رضا(ع) مبارک. 📢 @rozatolshohadamehriz
✍ از دیگر اتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم، این بود که: برخی از آشنایان که قبلا از دنیا رفته بودند را دیدم👇 🔆 یکی از آنها عموی خدابیامرزم بود، او را دیدم که در یک باغ بزرگ قرار دارد. ✅ سوال کردم: عموجان این باغ زیبا را در نتیجه کار خاصی به شما دادند؟ 🔰 گفت: من و پدرت در سنین کودکی یتیم شدیم. پدر ما یک باغ بزرگ را به عنوان ارث برای ما جا گذاشت، اما شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند. اما او با چند نفر دیگر کاری کردند که باغ از دست ما خارج شد. آنها باغ را فروختند و البته هیچکدام عاقبت به خیر نشدند و در اینجا نیز همه آنها گرفتارند❗ ⛔️ چون با اموال یتیم این کار را کردند، حالا این باغ را به جای باغی که در دنیا از دست دادم به من داده‌اند تا با یاری خدا در قیامت به باغ اصلی برویم. 🌴 بعد اشاره به در دیگر باغ کرد و گفت: این باغ دو در دارد که یکی از درهای باغ برای پدر شماست که به زودی باز می شود... 🌲 باغ بزرگ دیگری آنجا بود که متعلق به یکی از بستگان ما بود. 🔸️ به خاطر یک وقف بزرگ صاحب این باغ شده بود. ☘ همانطور که به باغ خیره بودم یکباره تمام باغ سوخت و تبدیل به خاکستر شد! 🍁 بنده خدا با حسرت به اطرافش نگاه می‌کرد... 😯 شگفت‌زده پرسیدم: چرا باغ شما سوخت؟ 🎋 گفت: پسرم اینها همه از بلایی است که پسرم بر سر من می آورد، او نمی گذارد ثواب خیرات این زمین به من برسد... ✨ پرسیدم: حالا چه می‌شود؟ چه کار باید بکنید؟! 👈 گفت: مدتی طول می‌کشد تا دوباره با ثواب خیرات باغ من آباد شود، به شرطی که پسرم نابودش نکند. 💥 من در جریان ماجرای زمین وقفی و پسر ناخلفش بودم، برای همین بحث را ادامه ندادم. ✨ آنجا می توانستیم به هر کجا که می‌خواهیم سر بزنیم یعنی همین که اراده می کردیم بدون لحظه ای درنگ به مقصد می‌رسیدیم. 💫 پسر عمه ام در دوران دفاع مقدس شهید شده بود، دوست داشتم جایگاهش را ببینم. بلافاصله وارد باغ بسیار زیبایی شدم. 🌕 مشکلی که در بیان مطالب آنجاست عدم وجود مشابه در این دنیا است... 🌏 یعنی نمی دانیم زیبایی‌های آنجا را چگونه توصیف کنیم؟! کسی که تاکنون شمال ایران و دریا و سرسبزی جنگل‌ها را ندیده و تصویر و فیلمی از آن جا ندیده هر چه برایش بگویم نمی تواند تصویر درستی در ذهن خود ایجاد کند. ❄️ حکایت ما با بقیه مردم همینگونه است. ما باید به گونه‌ای بگوییم که بتواند به ذهن نزدیک باشد. 🌴 وارد باغ بزرگ شدم که انتهای آن مشخص نبود. 🍃 از روی چمن هایی رد می شدم که بسیار نرم و زیبا بودند. 🌹 بوی عطر گلهای مختلف مشام انسان را نوازش می داد. 🌳 درختان آنجا همه نوع میوه‌ای داشتند، میوه های زیبا و درخشان... 🍃 بر روی چمن ها دراز کشیدم. مثل یک تخت نرم و راحت و شبیه پر قو بود. 🌹 بوی عطر همه جا را گرفته بود . 🕊 صدای پرندگان و شرشر آب رودخانه به گوش می‌رسید. ☝️اصلا نمی شد آنجا را توصیف کرد. 🍀 به بالای سرم نگاه کردم درختان میوه و یک درخت نخل پر از خرما دیدم . ✅ با خودم گفتم: خرمای اینجا چه مزه‌ای دارد؟ یک باره دیدم درخت نخل به سمت من خم شد. 🔆 دستم را بلند کردم و یکی از خرماها را چیدم و داخل دهان گذاشتم. ♻️ نمی‌توانم شیرینی آن خرما را با چیزی در این دنیا مثال بزنم، اینجا اگر چیزی خیلی شیرین باشد باعث دلزدگی می‌شود. اما نمی‌دانید آن خرما چقدر خوشمزه بود. 💠 از جا بلند شدم به سمت رودخانه رفتم. در دنیا معمولا در کنار رودخانه‌ها زمین گل آلود است و باید مراقب باشیم تا پای ما کثیف نشود. 💠 اما همین که به کنار رودخانه رسیدم دیدم اطراف رودخانه مانند بلور زیباست... به آب نگاه کردم آنقدر زلال بود که تا انتهای رود مشخص بود دوست داشتم بپرم داخل آب. ✅ اما با خودم گفتم بهتر است سریعتر بروم سمت قصر پسر عمه. آن طرف رود یک قصر زیبای سفید و بزرگ نمایان بود، نمی‌دانم چطور توصیف کنم. ♻️ با تمام قصر های دنیا متفاوت بود. تمام دیوارهای قصر نورانی بود میخواستم به دنبال پلی برای عبور از رودخانه باشم اما متوجه شدم می توانم از روی آب عبور کنم 🔆 با پسر عمه صحبت می کردم، او گفت: ما در اینجا در همسایگی اهل بیت هستیم، می توانیم به ملاقات امامان برویم و این یکی از *نعمت‌های بزرگ * است... @rozatolshohadamehriz
🔸 دیدار صمیمی اعضای هیئت روضة الشهداء مهریز با امام جمعه محترم شهرستان حجت الاسلام والمسلمین @rozatolshohadamehriz
🍃 اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم. یک روز صبح در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته. ♦️ جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسربچه تحویل دادم. 🍀 بعد به انتهای قبرستان رفتم در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم. 💥 همان مامور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد. یکباره دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت: چی میگی؟ داری لعنت می کنی؟ گفتم: نخیر، دستم را ول کن! 💠 اما او داد میزد و بقیه مامورین را دور خودش جمع کرد. یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمومنین زد. 😡 من دیگر سکوت را جایز ندانستم، یک باره کشیده محکمی به صورت او زدم. چهار مامور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند. 🤛 یکی از مامورین ضربه محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماه ها مرا اذیت می کرد. 👥 چند نفر جلو آمدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند و فرار کردم. ♻️ اما در لحظات بررسی اعمال ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند: 😭 شما خالصانه و به عشق مولا با آن مأمور درگیر شدی و کتف شما آسیب دید و برای همین ** در نامه عمل شما ثبت شده است. 🔰 در این سفر کوتاه به قیامت، نگاه من به شهید و شهادت تغییر کرد، علت آن هم چند ماجرا بود: 🔷 یکی از معلمین و مربیان شهر ما در مسجد محل تلاش فوق العاده‌ای داشت که بچه‌ها را جذب می‌کرد. ♦️ خالصانه فعالیت می‌کرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی اثر داشت. 🔹️ این مرد خدا یک بار که با ماشین در حرکت بود از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد👇 🔶 من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود. ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود. 🤔 اما سوالی که در ذهن من بود تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود! ☘ ایشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم. هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود... 🌹 در جایی دیگر یکی از دوستان پدرم که اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاک سپرده شده بود را دیدم. 🍁 اما او خیلی گرفتار بود و اصلاً در رتبه شهدا قرار نداشت. 😯 تعجب کردم تشییع او را به یاد داشتم که در تابوت شهدا بود! ⚡️خودش گفت: من برای جهاد به جبهه نرفتم به دنبال کاسبی و خرید و فروش بودم که برای خرید جنس به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد. 💥 بدن ما با شهدای رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمنده ام و... 🌸 اما مهم ترین مطلبی که از شهدا یادم‌ ماند مربوط به یکی از همسایگان ما بود. 🌒 خوب به یاد داشتم که در دوره دبستان، آخر شب وقتی از مجلس قرآن به سمت منزل آمدیم از یک کوچه باریک و تاریک عبور کردیم. 💥 از همان بچگی شیطنت داشتم، زنگ خانه مردم را می زدیم و سریع فرار می کردیم. 💥 یک شب دیرتر از بقیه دوستانم از مسجد راه افتادم. همان کوچه بودم که دیدم رفقای من که زودتر از کوچه رد شدن یک چسب را به زنگ یک خانه چسبانده اند به طوریکه صدای زنگ قطع نمی‌شد. ✨ پسر صاحبخانه یکی از بسیجیان مسجد محل بود، بیرون آمد چسب را از روی زنگ جدا کرد و نگاهش به من افتاد. ❄️ شنیده بود که من قبلا از این کارها کرده ام، برای همین جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت باید به پدرت بگویم چه کار می کنی! 🌿 هرچه اصرار کردم که من نبودم بی فایده بود. مرا مقابل منزل ما برد و پدرم را صدا زد. پدرم خیلی عصبانی شد و جلوی چشم همه حسابی مرا کتک زد. 🥀 این جوان بسیجی که آن روز قضاوت اشتباهی داشت در روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید. 🌿 این ماجرا و کتک خوردن به ناحق من در نامه اعمالم نوشته شده بود که به جوان پشت میز گفتم: چطور باید حقم را از آن شهید بگیرم؟ او در مورد من زود قضاوت کرد! ♻️ جوان گفت: لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید. من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو را ببخشم تا از آن شهید راضی شوی. 🔆 خیلی خوشحال شدم و قبول کردم حدود یکی دو سال از گناهان اعمال من پاک شد تا جوان پشت میز گفت: راضی شدی؟ گفتم بله عالیه. 🍃 البته بعدا پشیمان شدم که چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاک کند. اما باز هم بد نبود. ✅ همان لحظه آن شهید را دیدم و روبوسی کرد، خیلی از دیدنش خوشحال شدم، گفت: با اینکه لازم نبود اما گفتم بیایم از شما حلالیت بطلبم. 🍃 هر چند شما هم به خاطر کارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصیر نبودی... @rozatolshohadamehriz
🌹نماز روزهای ماه ذی‌قعده التماس دعا @rozatolshohadamehriz
🍀 وقتی که مشغول به کار شدم حساب سال داشتم. ▪️یعنی همه ساله اضافه درآمدهای خودم را مشخص می‌کردم و یک پنجم آن را به عنوان خمس پرداخت می‌کردم. 🔰 با اینکه روحانیان خوبی در محل داشتیم اما یکی از دوستان گفت: یک پیرمرد روحانی در محل ما هست خمس را به ایشان بده و رسیدش را بگیر. ☘ در زمینه خمس خیلی احتیاط می کردم، مراقب بودم که چیزی از قلم نیفتد. ♦️ من از اواسط دهه ۷۰ مقلّد مقام معظم رهبری شدم، یادم هست آن سال خمس من به ۲۰ هزار تومان رسید. 🌿 وقتی خمس را پرداخت کردم به آن پیرمرد تاکید کردم که رسید دفتر رهبری را برایم بیاورد. ▪️هفته بعد وقتی رسید همه را آورد، با تعجب دیدم که رسید دفتر آیت الله... است! 🔸️ گفتم: این رسید چیه! اشتباه شده من به شما تاکید کردم مقلد رهبری هستم. 🔆 او هم گفت فرقی ندارد! با عصبانیت برخورد کردم و گفتم باید رسید دفتر رهبری را برایم بیاورید من به شما تاکید کردم که می خواهم خمس من به دفتر ایشان برسد. 🌿 هفته بعد یک رسید بدون مهر برایم آورد که نفهمیدم صحیح است یا نه. از آن سال به بعد هم خمسم را مستقیم به حساب اعلام شده توسط دفتر رهبری واریز می‌کردم. 🔴 یکی دو سال بعد خبردار شدم پیرمرد روحانی از دنیا رفت، بعدها متوجه شدم که این شخص خمس چند نفر دیگر را همینجور جابجا کرده. ♦️همین پیرمرد را دیدم اوضاع آشفته ای داشت، در زمینه حق الناس به خیلی ها بدهکار و گرفتار بود. 🔹️ برخی آدم های عادی وضعیت بهتری از این شخص داشتند. ♨️ پیرمرد پیش من آمد و تقاضا کرد حلالش کنم؟ آنقدر اوضاع او مشکل داشت که با رضایت من چیزی تغییر نمی کرد. ♻️ من هم قبول نکردم. در اینجا بود که جوان پشت میز به من گفت: اینهایی که می بینی این کسانی که از شما حلالیت می‌طلبند یا شما از آنها حلالیت می طلبی کسانی هستند که از دنیا رفته اند. *حساب آنها که هنوز در دنیا هستند مانده تا زمانی که آنها هم در وارد شوند.* 🔰 دوباره در زمینه حق الناس با من صحبت کرد و گفت: وای به حال افرادی که سالها عبادت کرده اند اما حق الناس را رعایت نکردند. ♻️ این را هم بدانیم *اگر کسی در زمینه به شما بود و او را در ،* ۱۰ برابر آن در نامه عمل ثبت می‌شود اما اگر به برزخ کشیده شود همان مقدار خواهد بود. ♨️ اما یکی از مواردی که مردم نسبت به آن دقت کمتری دارند حق الله است می گویند دست خداست و ان شاء الله خداوند می‌گذرد. ❎ حق الناس هم که مشخص است، اما در مورد حق النفس یعنی حق بدن، حساسیتی بین مردم دیده نمی شود! 🍂 گویی را هم بخشیده🍂 💥 اما در آن لحظات وانفسا موردی را در پرونده ام دیدم که مربوط به حق و در مورد حق النفس می‌شد. 💠 در روزگار جوانی با رفقا و بچه‌های محل برای تفریح به باغ های اطراف شهر رفتیم، کسی که ما را دعوت کرده بود قلیان را آماده کرد و با یک بسته سیگار به سمت ما آمد. از سیگار نفرت داشتم آن روز با وجود کراهت برای اینکه انگشت‌نما نشوم سیگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به کشیدن کردم. ❎ حالم بد شد سرفه کردم انگار تنگی نفس داشتم بعد از آن دیگر هیچ وقت سراغ قلیان و سیگار نرفتم. ♨️ این صحنه را به من نشان دادند و گفتند تو که میدانستی سیگار ضرر دارد چرا همان یک بار را کشیدی؟؟ تو حق النفس را رعایت نکردی و باید جواب بدهی! 💥 انسان های مذهبی و خوبی را میدیدم که به حق النفس اهمیت نداده بودند و آنها به خاطر سیگار و قلیان به بیماری و مرگ دچار شده بودند و در آن شرایط به خاطر ضرر زدن به بدن گرفتار بودند... @rozatolshohadamehriz
🔸 به مناسبت 🎥 نذر فرهنگی ⬅️ کلیپ ١ 🔅 و ارزش 🎤 دکتر محمد حسین فلاح 🔹این کلیپ را به دوستانمان هدیه دهیم @rozatolshohadamehriz 👇👇👇👇👇👇
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 به مناسبت ⬅️ کلیپ ١ 🔅 و ارزش 🎤 دکتر محمد حسین فلاح 🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🔹این کلیپ را به دوستانمان هدیه دهیم @rozatolshohadamehriz @falah_ir
🍃 در مورد تشکیل خانواده شاید احتیاجی به تذکر نباشد، چون در دین ما، ازدواج، سنت پیامبر اسلام معرفی شده و تکامل نیمی از دین انسان مشروط به ازدواج و تشکیل خانواده است. 🌸 وقتی هم که فرزندی متولد شود خیرات و برکات بر اهل خانه نازل می شود. اما باید این را هم اشاره کرد که در دنیا خیلی از مشکلات و به خصوص تشکیل خانواده همراه با سختی و گرفتاری است. ❤️ در آیه ۴ می‌فرماید:* به درستی که ما انسان را در سختی و رنج آفریده ایم. 🌟 اما در آن سوی هستی مشاهده کردم که هر بار انسان در کنار خانواده و همسر خود قرار می گیرد خیرات و برکات الهی بر او نازل می گردد. 🌹 و برای همین است که پیامبر فرمودند: در پیشگاه خداوند تعالی نشستن مرد در کنار همسر خود از اعتکاف در مسجد من محبوب تر است . 🍀 از طرفی بسیاری از خیرات انسان توسط فرزند برای او ارسال می شود، شاید هیچ باقیات صالحاتی بهتر از فرزند صالح برای انسان نباشد. ♦️ از نوجوانی یاد گرفته بودم که هر کار خوبی انجام می دهم یا اگر صدقه می دهم ثواب آن را به روح تمام کسانی که به گردن من حق دارند، از آدم تا خاتم و تمام اموات شیعه و پدران و مادران ما هدیه کنم. 🌿 به همین خاطر آن سوی هستی پدر بزرگم را همراه با جمعی که در کنارش بودند مشاهده کردم. 💥 آنها مرتب از من تشکر می‌کردند و می‌گفتند: ما به وجود اولادی مثل تو افتخار می‌کنیم. خیرات و برکاتی که از سوی تو برای ما ارسال شده بسیار مهم و کارگشا بود. 💫 ما همیشه برای تو دعا می کنیم تا خداوند بر توفیقات تو بیفزاید. 💠 در میان بستگان ما خیلی از افراد در فامیل ازدواج می کنند، من هم با دختر دایی خودم ازدواج کردم. 🌷 از طرفی بسیار اهل صله رحم هستم بیشتر مواقع به دنبال حل مشکلات فامیل هستم و به همه سر میزنم و برکت این مطلب را هم در زندگی خود دیده ام. 🔆 دعای خیلی از اهل فامیل همواره مشکل گشای گرفتاریهای من بوده. ✔️ حتی به من نشان دادند که در برخی از گرفتاری ها و مشکلات مردم و حوادث سختی که شاید منجر به مرگ میشد با دعای فامیل و والدین برطرف شده... 🌺 چرا که امام صادق می فرماید: صله ارحام اخلاق را نیکو، دست را با سخاوت، دل و جان را پاک، و روزی را زیاد میکند و مرگ را به تاخیر می‌اندازد. 🌿 خیلی سخت بود. حساب و کتاب خیلی دقیق ادامه داشت. ثانیه به ثانیه را حساب می‌کردند. 🍂 زمان‌هایی که در محل کار حضور داشتم را بررسی می‌کردند که به بیت المال خسارت زده ام یا نه... 🤲 خدا رو شکر این مراحل به خوبی گذشت. زمان هایی را که در مسجد و هیئت حضور داشتم محاسبه کردند و گفتند دو سال از عمرت را اینگونه گذراندی که جزو عمرت حساب نمی کنیم‌. می توانیم به راحتی از این دو سال بگذریم . ♦️ در آنجا برخی دوستان، همکاران و آشنایان را می‌دیدم، بدن مثالی آنهایی را در آنجا می دیدم که هنوز در دنیا بودند! 🍀 می‌توانستم مشکلات روحی و اخلاقی آنها را ببینم، عجیب بود که برخی از دوستان همکارم را دیدم که به عنوان شهید و بدون حساب و بررسی اعمال به سوی بهشت برزخی می‌رفتند. 🌸 چهره خیلی از آنها را به خاطر سپردم. به جوانی که پشت میز بود گفت: 🌹 برای بسیاری از همکاران و دوستان شهادت را نوشته‌اند به شرطی که خودشان با اعمال اشتباه توفیق شهادت را از بین نبرند. 💠 به جوان پشت میز گفتم: چه کار کنم که من هم توفیق شهادت داشته باشم ؟ 🔴 او هم اشاره کرد و گفت: در زمان غیبت امام عصر عجل الله، رهبری شیعه با است. 🇮🇷 پرچم اسلام به دست اوست. 🍃 همان لحظه تصویری از ایشان را دیدم @rozatolshohadamehriz
🌹 🔹 جناب سرهنگ انتصاب بجا و شایسته جنابعالی، در سمت فرماندهی ناحیه مقاومت بسیج سپاه را به شما تبریک عرض نموده و موفقیت روز افزون شما را در این مسئولیت خطیر، از خداوند متعال خواستاریم. روابط عمومی @rozatolshohadamehriz
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ۲ 🔰 به مناسبت هفته 🔅 و ارزش 🌸این کلیپ را به دوستانمان هدیه دهیم🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم @rozatolshohadamehriz @falah_ir
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ صوتی | برای تقویت معنویت در ایام تعطیلی هیئت‌ها و تجمعات مذهبی؛ چه کاری می‌توانیم انجام دهیم؟   پناهیان @rozatolshohadamehriz
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ٣ 🔰 به مناسبت هفته 🔅 و ارزش 🎤 سخنران دکتر محمد حسین فلاح 🌸این کلیپ را به دوستانمان هدیه دهیم🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم @rozatolshohadamehriz @falah_ir
🍀 عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها را می‌شناختم در بودند و می کردند تا به اما نمی توانستند...* ⛔️ اتفاقات زیادی را در همان لحظات دیدم و متوجه آنها شدم، اتفاقاتی که هنوز در دنیا رخ نداده بود. ♨️ خیلی ها را دیدم که به شدت گرفتار هستند حق الناس میلیون‌ها انسان به گردن داشتند و از همه کمک می خواستند اما هیچ کس به آنها توجهی نمی‌کرد. ♻️ مسئولینی که روزگاری برای خودشان کب کبه و دبدبه ای داشتن و غرق رفاه و راحتی در دنیا بودند حالا با التماس غرق در گرفتاری بودند... 🔆 سوالاتی را از جوان پشت میز پرسیدم و جواب داد. ✅ مثلاً در مورد امام عصر و زمان ظهور پرسیدم ایشان گفت: ⛅ باید مردم از خدا 🤲 بخواهند تا ظهور مولایشان زودتر اتفاق بیفتد تا گرفتاری دنیا و آخرتشان برطرف شود. 🚫 اما بیشتر مردم با وجود مشکلات امام زمان را نمی خواهند. اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنیای به ایشان مراجعه می‌کنند... 🔸️ بعد مثال زد و گفت: مدتی پیش مسابقه فوتبال بود، بسیاری از مردم در مکان های مقدس ** را برای نتیجه این بازی *قسم می دادند.* ✅ از نشانه های ظهور سوال کردم، از اینکه اسرائیل و آمریکا مشغول دسیسه چینی در کشورهای اسلامی هستند و برخی کشورهای به ظاهر اسلامی با آنها همکاری می‌کنند... 🌺 جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: نگران نباش اینها کفی بر آب هستند و نیست و نابود می شوند، شما نباید سست شوید باید ایمان خود را از دست ندهید. 🌴 نکته دیگری که آنجا شاهد بودم انبوه کسانی بود که زندگی دنیای خود را تباه کرده بودند آنها فقط به خاطر *دوری از انجام دستورات ...* 🌸 جوان گفت: آنچه حضرت حق از طریق معصومین برای شما فرستاده است در درجه اول زندگی دنیای شما را آباد می کند و بعد آخرت را می سازد. 🌾 به من گفتند: اگر آن رابطه پیامکی را ادامه می‌دادیم گناه بزرگی در نامه عمل از ثبت می‌شد و زندگی دنیایی تو را تحت شعاع قرار می داد. 🌼 در همین حین متوجه شدم که یک خانم با شخصیت و نورانی پشت سر من البته کمی با فاصله ایستاده‌اند. 🍀 از احترامی که بقیه به ایشان گذاشتن متوجه شدم که مادر ما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند . 🍁 وقتی صفحات آخر کتاب اعمال من بررسی می‌شد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده می شد خانم روی خودش را برمی گرداند، اما وقتی به عمل خوبی می رسیدیم با لبخند رضایت ایشان همراه بود. 🌹 اما توجه من به مادرم حضرت زهرا بود، در دنیا ارادت ویژه به بانوی دو عالم داشتم و در ایام فاطمیه روضه خوانی داشته و سعی می‌کردم که همواره به یاد ایشان باشم. 💥 ناگفته نماند که جد مادری ما از علما و سادات بوده و ما نیز از اولاد حضرت زهرا به حساب می‌آمدیم. حالا ایشان در کنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود. 💐 کم کم تمام معصومین را در آنجا مشاهده کردم...برای شیعه خیلی سخت است که در زمان بررسی اعمال امامان معصوم در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش... 🥀 از اینکه برخی اعمال من معصومین علیه السلام را ناراحت می کردم می خواستم از خجالت آب شوم خیلی ناراحت بودم... 🍁 بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود چیز زیادی در کتاب اعمالم نمانده بود... 🍀 از طرفی به صدها نفر در موضوع حق الناس بدهکار بودم که هنوز نیامده بودند. 💠 برای یک لحظه نگاهم افتاد به دنیا و به همسرم که ماه چهارم بارداری را می‌گذراند و بر سر سجاده نشسته بود و با چشمان گریان خدا را به حق حضرت زهرا قسم می‌داد که من بمانم. 💠 نگاهم به سمت دیگری رفت داخل یک خانه در محله ماه دو کودک یتیم خدا را قسم می دادند که من برگردم. ♻️ آنها می گفتند: خدایا ما نمی‌خواهیم دوباره یتیم شویم.. این را بگویم که خدا توفیق داد که هزینه‌های این دو کودک یتیم را می دادم و سعی می‌کردم برای آنها پدری کنم. 🌻 آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و با گریه از خدا می خواستند که من زنده بمانم‌... @rozatolshohadamehriz
☘ به جوانی که پشت میز بود گفتم: دستم خالی است، نمی‌شود کاری کنی که من برگردم؟ ♦️ نمی‌شود از مادرمان حضرت زهرا (س) بخواهی مرا شفاعت کنند، شاید اجازه دهند تا برگردم و حق الناس را جبران کنم یا کارهای خطای گذشته را اصلاح کنم... جوابش منفی بود. 🙏اصرار کردم... 🔆 لحظاتی بعد جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت: به خاطر اشک های این کودکان یتیم و به خاطر دعاهای همسر و دختری که در راه داری و دعای پدر و مادر، حضرت زهرا شما را شفاعت نمود تا برگردی. 🍀 به محض اینکه به من گفته شد برگرد، یک بار دیدم که زیر پای من خالی شد.. تلویزیون های سیاه و سفید قدیمی وقتی خاموش می شود حالت خاصی داشت، چند لحظه طول می کشید تا تصویر محو شود. 💠 مثل همان حالت پیش آمد، به یکباره رها شدم کمتر از یک لحظه دیدم روی تخت بیمارستان خوابیده و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند. 💥 دستگاه شوک چند بار به بدن من زدند تا به قول خودشان بیمار احیا شد. ♦️ روح به جسم برگشته بود، حالت خاصی داشتم. 😭 هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافتم و هم ناراحت که از آن وادی نور دوباره به این دنیای فانی برگشتم. ▪️پزشکان کار خود را تمام کرده بودند، در مراحل پایانی عمل بود که من سه دقیقه دچار ایست قلبی شده بودم و بعد هم با ایجاد شک مرا احیا کردند. 🔰 در تمام لحظات، شاهد کارهای ایشان بودم. 🍃 مرا به ریکاوری انتقال داده و پس از ساعتی اثر بیهوشی رفت و درد و رنج ها دوباره به بدن برگشت. 🍀 حالم بهتر شده بود، توانستم چشم راستم را باز کنم اما نمی‌خواستم حتی برای لحظه‌ای از آن لحظات زیبا دور شوم. 🍃 من در این ساعات تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی را داشتم را با خودم مرور میکردم. 😔 چقدر سخت بود، چه شرایط سختی را طی کردم و بهشت برزخی را با تمام نعمت هایش دیدم. افراد گرفتار را دیدم. من تا چند قدمی بهشت رفتم. 🌹 مادرم حضرت زهرا را با کمی فاصله مشاهده کردم و مشاهده کردم که مادر ما در دنیا و آخرت چه مقامی دارد... 🌸 حالا برای من تحمل دنیا واقعا سخت بود. 🔸️ دقایقی بعد دو خانم پرستار وارد سالن شدند. آن‌ها می‌خواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند. 💠 همین که از دور آمدند از مشاهده چهره یکی از آن ها واقعا وحشت کردم من او را مانند یک گرگ می دیدم که به من نزدیک میشد... 💥 مرا به بخش منتقل کردند برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند. 🔆 یکی دو نفر از بستگان می‌خواستم به دیدنم بیایند.. آنها از منزل خارج شده و به سمت بیمارستان در حال در راه بودند... به خوبی اینها را متوجه شدم، اما یک باره از دیدن چهره باطنی آنها وحشت زده شدم.... 🔰 بدنم لرزید و به همراهان گفتم: تماس بگیر و بگو فلانی برگرده تحمل هیچکس را ندارم. 💥 احساس می‌کردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است، باطن اعمال و رفتار... 🔅 به غذایی که برای آوردن نگاه نمیکردم می‌ترسیدم باطن غذا را ببینم... ✔️ دوست نداشتم هیچ کس را نگاه کنم برخی از دوستان آمده بودند تا من تنها نباشم، اما وجود آنها مرا بیشتر تنها می‌کرد. ☘ بعد از آن تلاش کردم تا رویم را به سمت دیوار برگردانم. میخواستم هیچ کس را نبینم. ⚠️ یکباره رنگ از چهره ام پرید! صدای تسبیح خدا را از در و دیوار می شنیدم... ♻️ دو سه نفری که همراه من بودند به توصیه پزشک اصرار می کردند که من چشمانم را باز کنم. ▪️اما نمی دانستند که من از دیدن چهره اطرافیان ترس دارم. ❎ آن روز در بیمارستان با دعا و التماس از خدا خواستم که این حالت برداشته شود نمی‌توانستم ادامه دهم. 💠 خدا را شکر این حالت برداشته شد اما دوست داشتم تنها باشم. دوست داشتم در خلوت خودمان را در مورد حسابرسی اعمال دیده بودم و مرور کنم. چقدر لحظات زیبایی بود آنجا، زمان مطرح نبود، آنجا احتیاج به کلام نبود. 🌸 با یک نگاه آنچه می‌خواستیم منتقل می‌شد. حتی برخی اتفاقات را دیدم که هنوز واقع نشده بود. ✅ برخی مسائل را متوجه شدم که گفتنی نیست و در آخرین لحظات حضور در آن وادی برخی دوستان و همکاران را مشاهده کردم که شهید شده بودن! 🔷 می خواستم بدانم این ماجرا رخ داده یا نه به همین خاطر از نزدیکانم خواستم از احوال آن چند نفر برایم خبر بگیرند تا بفهمم زنده اند یا شهید شدند ؟! ادامه دارد @rozatolshohadamehriz
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ۴ 🔰 به مناسبت هفته 🔅 و ارزش 🎤 سخنران دکتر محمد حسین فلاح 🌸این کلیپ را به دوستانمان هدیه دهیم🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم @rozatolshohadamehriz @falah_ir
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔈 شب زیارتی ارباب 🔹 به تو از دور سلام به سلیمان جهان از طرف مور سلام به حسین از طرف وصله‌ی ناجور سلام دلم برای زیارت شور می زنه حسین 🎤 @rozatolshohadamehriz
🔷 گفتند همه رفقای شما سالم هستند. 🔸️ تعجب کردم، پس منظور از این ماجرا چه بود؟ من آنها را در حالی که با شهادت وارد برزخ شدند مشاهده کرده بودم. 🌼 چند روزی بعد از عمل وقتی حالم کمی بهتر شد مرخص شدم. اما فکرم به شدت مشغول بود. ☘ یک روز برای این که حال و هوایم عوض شود با خانوم و بچه ها به بیرون رفتیم .به محض اینکه وارد بازار شدیم پسر یکی از دوستان را دیدم که از کنار ما رد شد و سلام کرد. 🍁 رنگم پرید! به همسرم گفتم: این فلانی نبود؟ همسرم گفت: آره خودش بود. این جوان اعتیاد داشت و دائم دنبال کارهای خلاف بود . ☄ برای به دست آوردن پول مواد همه کاری میکرد. گفتم این مگه نمرده؟ من خودم دیدمش که اوضاع و احوالش خیلی خراب بود. ⚡️ مرتب به ملائکه خدا التماس می کرد حتی من علت مرگش را هم می‌دانم. خانومم با لبخند گفت: مطمئن هستی که اشتباه ندیدی؟حالا علت مرگش چی بود؟ ☝️گفتم اون بالای دکل مشغول دزدیدن کابل های فشار قوی برق بوده که برق اون رو میگیره و کشته میشه! ▪️خانمم گفت: فعلا که سالم و سرحال بود. 😔 آن شب وقتی برگشتیم خونه خیلی فکر کردم. پس نکند آن چیزهایی هم که من دیدم توهم بوده! ❄️ دو سه روز بعد خبر مرگ این جوان پخش شد. از دوست دیگرم که او را می شناخت سوال کردم، گفت: بنده خدا تصادف کرده. 🍂 من بیشتر توی فکر فرو رفتم، چون من خودم این جوان را دیده بودم حال و روز خوشی نداشت. 😭 اعمال، گناهان، حق الناس.. حسابی گرفتارش کرده بود. 🙏 به همه التماس می کرد برایش کاری بکنند.. 🌾 روز بعد یکی از بستگان به دیدنم آمد ایشان در اداره برق اصفهان مشغول به کار بود. لابلای صحبت‌ها گفت: چند روز قبل یک جوان رفته بود بالای دکل برق تا کابل فشار قوی رو قطع کنه و بدزدد، همان بالا برق خشکش می کند! 😳 خیره شدم به صورت مهمان و گفتم فلانی را میگویی؟ گفت: بله خودش، پرسیدم مطمئنی؟ گفت آره، خودم اومدم بالای سرش اما خانواده‌اش به مردم چیز دیگه ای گفتند. 💥 پس از ماجرایی که برای پسر معتاد اتفاق افتاد فهمیدم که من برخی از اتفاقات آینده نزدیک را هم دیده‌ام. 💫 نمی دانستم چطور ممکن است لذا خدمت یکی از علما رفتم و این موارد را مطرح کردم. ایشان هم اشاره کرد که در این حالت مکاشفه که شما بودی بحث زمان و مکان مطرح نبوده لذا بعید نیست که برخی موارد مربوط به آینده را دیده باشید. ✨ بعد از این صحبت یقین کردم که ماجرای شهادت برخی همکاران من اتفاق خواهد افتاد. 🍃 یکی دو هفته بعد از بهبودی من پدرم در اثر یک سانحه از دنیا رفت. خیلی ناراحت بودم، اما یاد حرف عموی خدا بیامرزم افتادم که گفت این باغ برای من و پدرت است و او به زودی به ما ملحق می شود... 🔷 در یکی از روزهای نقاهت سری به مسجد قدیمی محل زدم. یکی از پیرمردهای قدیمی را دیدم . ☘ سلام و علیک کردیم و وارد مسجد شدیم. یکباره یاد آن پیرمردی افتادم که به من تهمت زده بود و به خاطر رضایت من ثواب حسینیه اش را به من بخشید! 🔷 صحنه ناراحتی آن پیرمرد در مقابل چشمانم بود. با خودم گفتم: باید پیگیری کنم ببینم این ماجرا چقدر صحت دارد؟ دوست داشتم حسینیه ای که به من بخشیده شده را از نزدیک ببینم. به پیرمرد گفتم: فلانی رو یادتون هست همون که چهار سال پیش مرحوم شد؟ 🔅 گفت: بله نور به قبرش ببارد. چقدر این مرد خوب بود. این آدم بی سر و صدا کار خیر می کرد. آدم درستی بود. مثل او کم پیدا می شود. ✅ گفتم: بله اما خبر نداری این بنده خدا چیزی توی این شهر وقف کرده، مسجد یا حسینیه؟ 🍂 گفت نمی‌دانم ولی فلانی با او خیلی رفیق بود از او بپرس . 🔰 بعد از نماز سراغ همان شخص را گرفتیم پیرمرد گفت: خدا رحمتش کند دوست نداشت کسی با خبر شود اما چون از دنیا رفته به شما می‌گویم. ♻️ سپس به سمت چپ مسجد اشاره کرد و گفت: این حسینیه را می‌بینی همان حاج آقا که ذکر خیرش را کردی این حسینیه را ساخت و وقف کرد. نمی دانی چقدر این حسینیه خیر و برکت دارد. الان هم داریم بنایی می‌کنیم و دیوار حسینیه را برمیداریم و وصلش می کنیم به مسجد تا فضا برای نماز بیشتر باشد. ♻️ بدون اینکه چیزی بگویم جواب سوالم را گرفتم.. سری به حسینیه زدم و برگشتم و پس از اطمینان از صحت مطلب، از حقم گذشتم و حسینیه را به بانی اصلی اش بخشیدم. .. @rozatolshohadamehriz
🔹 الحمدالله با کمک و همراهی شما دوستان عزیز روزانه که از ماه با کتاب شروع شده بود امروز به اتمام رسید 👌 ⬅️ منتظر و شما در رابطه با این طرح هستیم @Shohadamehriz313 🔸 به زودی را شروع می کنیم... @rozatolshohadamehriz
🔸 جلسه هفتگی هیئت و پیگیری برنامه های خواهران با الویت احیای (با رعایت کامل مسائل بهداشتی و رعایت فاصله گذاری اجتماعی) @rozatolshohadamehriz