روضه امام حسن گریز به حضرت زهرا سلام الله علیها
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
روایت داریم هر شب جمعه که ابی عبدالله مدینه بود … کنار قبرستان بقیع زیارت برادرش امام حسن می رفت… چه امام حسنی قربونش برم .. چشمی که برا غربت امام حسن گریان باشه، گریان وارد محشر نمیشه …
الهی بمیرم براش … مگه میشه اینقدر کسی غریب باشه ؟ حتی دوستانش وقتی بِهش سلام میکردن میگفتن: “اَلسلامُ علیک یا مُذِّلَ المؤمنین”
غصه، مظلومیت، همین بس این همه سال بعد امیرالمؤمنین می نشست پایِ منبرا…
خطبای ملعون، روی منبر می رفتن مولا علی رو لعن می کردن، دشنام می دادن ، بی ادبی می کردن …
فقط نوشتن یه جا امام حسن از جا بلند شد دیگه طاقت نیاورد، وقتی مُغیرۀ ملعون رفت بالای منبر .. تا اومد
بی ادبی کنه امام حسن بلند شد فرمود : نانجیب تو دیگه بنشین گمان میکنی من از یادم رفته، اون روز تو کوچه با مادرم چه کردی؟
اون صحابی آقا رو دید گفت: آقا من باباتون رو هم توی این سن دیدم اینقدر سر و روش سفید نشده بود که سر و روی شما اینقدر سفید شده؟
حضرت فرمود : آن چیزی که من دیدم اگه بابام هم دیده بود بدتر از این روز من می شد…
حالا میخوام از اون روز امام حسن برات بگم:…*
بی تاب و تبِ خسته حالی بود
سخت گیرِ شکسته بالی بود
چادرش بین کوچه، پا خور شد
بسکه از غم قدش هِلالی بود
با مادرم رفتیم مسجد رسول الله
جای بابا چقدر خالی بود
از دل آهی کشید و با گریه
خطبه هایش همه سئوالی بود
نفسش بارِ لخته ی خون داشت
سوزِ آهش در آن حوالی بود
خطبه اش جاودانه بر می گشت
با قباله به خانه بر می گشت
آه! ظلم سقیفه بی حد شد
غیرتیان! راه کوچه به آیینه سد شد
همۀ نور و چنگِ تاریکی
اتفاقی که باب خواهد شد
ضربِ دست چپش زبان زَد بود
زدنِ سیلی اش زبان زَد شد
هر قدر روی پا پریدم باز
دستِ سنگینش از سرم رد شد
بعد از آن راه خانه تا مسجد
طولِ یک خطِ سرخ مُمتد شد
آنقدر به غرور من برخورد
حسنش کاش از غمش می مُرد
*تا همین جا هم بسه، اما شبِ امام حسن ان شاءالله حقش رو ادا کنیم…*
چه بگویم که زار و مضطر گشت
قد کمان بود و قد کمان تر گشت
در مسیرِ عبورِ عابرها
ریخت نیلوفری که پرپر شد
“فَرَفَسَها بِرِجلِهِ…” ای وای
آنقدر دورِخویش مادر گشت
هر قدم چشم او سیاهی رفت
وسط کوچه موقع برگشت
زخم هایش دوباره سر وا کرد
مرگ خود از خدا تمنا کرد
*برای این روضه بهترین روضه همون روضه ای است که خودِ امام حسن در عالم رؤیا به عَبدُالزَهرا فرمود: عَبدُالزهرا! اگه میخوای روضه ی ما رو بخونی این طوری که من میگم بخون:
روضه ی ما اهل بیت اون ساعتی بود که دستم توی دستِ مادرم بود..خوشحال از مسجد داشتم برمی گشتم ..یه وقت نانجیب اومد جلو راهمون
رو سد کرد … عَبدُالزَهرا یه ضربه به مادرم زد اما دو گونۀ مادرم کبود شد…
@roze_daftari
بایَـــــد بَـــــساطِ داغ و عـــــزایش عـــــلم شـــــود
بایـــد عـــزای مـــادرمان مـــحترم شـــــود 🏴
ای شـــیعه داغ مــــادرمان کـــم نمیـــــشود
حــــتی اگـــرکه دســــت مـــغیره قـــــلم شـــــود 😭
تالـــحظه ای که مــــهدی زهــــرا نیامـــــده
یـــــک ســـــوزنی نبایـــــد از این روضـــــه کـــــم شـــــود...
#شهادت_مادرم_افسانه_نیست
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
#فاطمیه
┄┅┅❅🖤❅┅┅┄
مطالب جدید فاطمیه رسید
پیشنهادمیکنم بیای تواین کانال👇
#استوری
#پروفایل
#نوحه
#روضه
اینجا خانه سوخته حضرت زهراست 🖤
دلت روآروم میکنه😭
بزن روی لینک تا ببینی
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین 👇
https://eitaa.com/joinchat/4240572439C6b1bcf7d93
پردۀ اول این پیراهن اینه صدا زد اسما بگو زینبم بیاد ، همه از حجره برن بیرون ..
زینب نشست ، یه دختر سه چهار ساله هی نگاه میکنه مادر چیکار داره ! صدا زد اون بقچه رو بیار دخترم .. بقچه رو باز کرد ؛ سه تا کفن در آورد ..
کفن اولُ داد این مالِ منه میدی بابات علی منو کفن کنه .. مات نگاه میکرد زینب ، چی میگه مادر؟ کفن دومُ داد این مالِ بابات علیِ یه شب داداش حسنت این کفنُ از تو طلب میکنه .. کفن سومُ داد اینم مالِ برادرت مجتبی ست .. الله اکبر تو روخدا دقت کن ، یه نگاه کرد دید بقچه دیگه کفن نداره .. (من میگم خوشحال شد) شاید تو دلش گفت خب خدا رو شکر من زودتر از حسین میمیرم .. من داغ حسین به دلم نمیمونه .. من نیستم ببینم حسینمُ کفن میکنن ..
صدا زد بگید اون پیراهنُ بیارن پیراهنُ داد به زینب .. دخترم این پیراهن دست بافت خودمه یه روزی میاد حسینتُ میخوان ازت جدا کنن .. یه جایی میاد به اسم کربلا …
بریم پردۀ دوم ببرمت از مدینه کربلا .. پردۀ دوم کجاست! صدا زد خواهرم زینبم بیار پیراهن مادرمُ .. مَقتَل میگه تا ابی عبدالله گفت پیراهنُ بیار زینب فَسَقَطَ عَلى وَجهِ .. (هنوز عاشورا نیومده هنوز گودالی ندیده) تا گفت پیراهنُ بیار ، خانم از هوش رفت .. فهمید دیگه اینجا خونهی آخرِ .. پیراهنُ گرفت بوسید .. سادات ببخشن ، یه کاری کرده ابی عبدالله شاید عاشورا نشه بگیم الان نفس داریم .. جلو چشای خواهر دیدن پیراهنُ داره با خنجری پاره پاره میکنه ..
داداش چرا دست بافت مادرمُ پاره میکنی؟ (چی گفت به خواهر..)
خواهرم من اینارو میشناسم .. اینا به این پیراهنم رحم ندارن .. نمیخوام این پیراهنُ از تنم در بیارن .. حسین ..
پردهی سومُ بگم معطلت نکنم ، دیگه رفتم سراغ اصلِ مطلب . پردۀ سوم کجاست .. زینب اومد تو گودال شمشیرهارو کنار زد .. دنبال پیراهن میگرده .. (یه چیزی بخونیم باهم)
گلی گم کرده ام میجویم او را ..
به هر گل میرسم می بویم او را
گلِ من یک نشانی در بدن داشت
یکی پیراهنِ کهنه به تن داشت
هرچی گشت دید اثری از پیراهن نیست .. خدایا چه کنه زینب .. یه مرتبه از حلقوم بریده میگه اُخَیَّ الی … ای حسین .. ده شب میخوای ناله بزنی جانم باریک الله ..
حالا ببرمت کوفه ، یه بدنُ بخوان بشناسن یا از سر میشناسن یا از پیراهن میشناسن ..
وقتی بدن مسلمُ از بالای دارالعماره انداختن .. بدن بی سر رو خاک کوفه ..
طوعه اومد بدنُ از پیراهن شناخت .. آخ بمیرم برات حسین جان ، (هی دارم با خودم کلنجار میرم گریز روضه مُ بگم یا نه ..) الحمدلله مسلم پیراهن داشت به بدن .. پیراهنُ از تنش در نیاوردن .. آخ کربلا ..
کاشکی فقط پیراهنُ در میاوردن ، نانجیب اومد تو گودال دید هرکی یه چیزی برده دستش خالی مونده .. یه نگاه کرد به انگشتر حضرت ..
برادر جان سلیمانِ زمانی ..
ای حسین .. جانم شب اولِ صداتو رها کن برسه کربلا .. وقتی خبر شهادت مسلمُ دادن ، حضرت دختر جناب مسلمُ بغل کرد ، مَحرم بود ، همسر مسلم بن عقیل خواهر ابی عبدالله ست (باریک الله که از من جلوتر بعضیا رفتن ..) اونایی که دختر دارن میدونن ، اگه یه دختر دیگه رو جلو دخترات بغل کنی دخترا حساس میشن ..
وقتی دختر مسلمُ نوازش میکرد رقیه هی نگاه میکرد .. چیشده؟! لذا لحظۀ آخر .. نشست تو بغل باباش ، بابا یادته دختر مسلمُ بغل کردی؟.. میخوای منو به کی بسپاری بابا ؟!.. کی بعد از تو منو بغل میکنه؟!.. بغلش نکردن ..
داد بزن شب اول یه جمله به جای اینکه بغلش کنن ریختن رو سرش فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرابِ حَتّى جَرُّوها عَنْهُ .. بازم بگو حسین …
#حضرت_زهرا
#مسلم_ابن_عقیل
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
.
#روضه_بعد_از_شهادت_حضرت_زهرا
عمّار میگوید: به خانه آقا و مولایم امیرالمومنین رفتم و از ایشان اجازه ورود گرفتم. به من اجازه فرمودند و داخل شدم. ایشان را در حالی که محزون و اندوهگین نشسته بودند، یافتم و حسن در سمت راست و حسین در سمت چپ ایشان نشسته بودند. گاهی به حسین علیهالسلام نگاه میکرد و میگریست و گاهی به حسن علیهالسلام.
هنگامیکه به حال او و فرزندانش نظاره کردم از خود بیخود شده، اشکهایم جاری شد و به شدت گریستم. هنگامیکه آرام شدم عرضه داشتم: اجازه سخن به من می دهید فرمود: بگو ای ابا الیقظان!
عرضه داشتم: شما امر بر صبر کردن در مصیبت می نمایید. پس این اندوه طولانی (در این مصیبت) چیست؟ در حالی که شیعیان شما به خاطر خانهنشینی و غیبت شما آرام ندارند و این امر بر آنها سخت است. میگوید حضرت به من نگاه کرده و فرمود:
ای عمّار! همانا مصیبت کسی که من از دست داده ام بسیار سخت است.
من رسول خدا را با از دست دادن فاطمه از دست دادم.
او برای من موجب آرامش و تسلیت بود. هنگامیکه سخن میگفت در گوش من صدای رسول خدا می پیچید و هنگامیکه راه می رفت مثل رسول خدا راه میرفت و من درد فراق را جز با دوری او احساس نکردم و چه بزرگ است مصیبتی که به من رسیده است.
هنگامیکه او را در جایگاه غسل قرار دادم، فهمیدم که استخوانی از پهلوی او شکسته است و پهلویش از ضربه تازیانه ها سیاه شده و او آن را از من مخفی می نمود که می ترسید مبادا اندوه من بیشتر شود و به حسن و حسین نمی نگرم مگر اینکه اشک راه گلویم می گیرد و به زینب گریان نگاه نمیکنم مگر اینکه دلم به حال او به رقّت در می آید. سپس حضرت با عمار از منزل خارج شدند و شیعیان به یکدیگر بشارت آن را دادند.
📚منابع:
انوار العلومة، ص ۲۱۴
👈برگرفته از کتاب فاطمیه ماثور، حجه الاسلام شیخ محسن حنیفی، صفحه ۱۳۰
#بعد_از_شهادت
#حضرت_زهرا #فاطمیه
#روضه_حضرت_زهرا
.
بسم الله الرحمن الرحیم
#فاطمیه #کوچه
بادِ سردی آمد و برگ و برش را جمع کرد
پُر شد از پاییز تا کوچه ، پرش را جمع کرد
ابرِ تاریکی رسید و کوچه را تاریک کرد
غم وزید و شادمانی دفترش را جمع کرد
شادیِ یک کودکِ زیبا چرا کوتاه بود؟
غم زد آتش بر دلش خاکسترش را جمع کرد
تکیهگاهِ مرتضی را دید از مسجد که رفت
نانجیبی لب گزید و لشکرش را جمع کرد
گِرد او اوباش بودند و برایش بس نبود
از حرامی اولش تا آخرش را جمع کرد
وای ناموسِ علی را پیشِ راهش تا که دید
در دلِ خود کینههای همسرش را جمع کرد
کاش میشد که حسن هم قَدِ مادر بود کاش
رویِ پا برخاست چشمان تَرش را جمع کرد
یک صدا آمد... صدای سیلی و دیوار بود
چشم وا کرد... از زمین نیلوفرش را جمع کرد
تا که او را زد علی درخانهاش بر خاک خورد
تا که نامحرم نبید مادرش را جمع کرد
آه بر خاکِ زمین یک گوشواره پخش شد
وای از زیر قدمها چادرش را جمع کرد
* * *
یک پسر در کربلا هم پیشِ بابایش نشست
عاقبت روی حصیری پیکرش را جمع کرد
پیکرش اینجا و سر بازیچهی سرنیزهها
بارها عمه کتک خورد و سرش را جمع کرد
آنقدر سرنیزه خورده بود و خنجرهای کُند
دخترش تا دیدش اول حنجرش را جمع کرد...
#یاشبیر
#اشعار_دکترحسن_لطفی
روضه جانسوز حضرت زهرا سلام الله علیه😭😭😭😭
اَللّهُمَ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها و بَعلِها و بَنیهَا والسِّرِ المُستَودَعِ فیها بِعَددِ ما اَحاطَ بِه عِلمُک
نبینم علی جان که غمگین نشستی
بگو تا بدونم ازم راضی هستی؟
برات زخم دارم به پهلو به سینه
اینارو قبول کن،که وسعم همینه
ببخشم که واسه تو کم زخم خوردم
ببخش تا الانم برا تو نمردم
میخواستم برا تو بسوزه وجودم
که یار تو باشم به روی کبودم
خداحافظِ تو، دارم میرم امشب
همهچیز و دیگه سپردم به زینب
حلالم کن آقا، که بی یار میشی
سَرِ کفن و دفنم گرفتار میشی
از این خونه جمع کن لباسای من رو
نذار بشکِنه باز غرور حسن رو
علی جان تو یادت، بمونه همیشه
حسینِ غریبم شبا تشنه میشه
علی خیبر شکنه، همه عالم میدونن علی خیبر شکنِ، اما یه صحنه ای مردم از علی دیدن تا به حال ندیده بودن، همۀ مدینه شاهد بودن هی زمین میخورد بلند میشد، میگفت: فاطمه.!..
کار علی به جایی رسیده حالا میخواد با خانمش حرف بزنه
بگو فاطمه جان نمیشه بمونی
کجا داری میری تو خیلی جوونی
فاطمه جان! بچه های قد و نیم قدت رو
کجا میخوای بذاری بری عزیز دلم؟…
الهی برات بمیرم که تو هیجده سالگی مثل پیر زنها راه میرفتی مادرجان!.. راحت بگم .. آخه بین در و دیوار چنان لگد زد، گفت: صدای شکستن استخونهاش به گوشم رسید بچه هر چقدر بهترین غذارو جلوش بذارن میگه: هیچ دست پختی، دست پخت مادرم نمیشه، اگه مادر سفر بخواد بره برا بچه اش غذا درست میکنه..میگه مادر غذا درست کردم غذایِ بیرون رو نخوری…
امروز فاطمه وقتی از بستر بلند شد بچه ها خوشحال شدن … مادر خونه رو آب وجارو میکرد… همچین که جارو میزد گاهی میگفت: آخ پهلوم…
گفت: امروز خودم میخوام برا بچه هام نون درست کنم. خیلی وقته برا بچه هام نون درست نکردم، امروز گفت: میخوام خودم بچه هامُ شستشو بدم…
موهای زینب رو هی شونه میکرد، نگاه میکردبه صورتش.. زیرلب شاید میگفت: مادر الهی هیچ وقت این موهارو پریشون نبینم .. حسنش رو حمامکرد لباس تنش کرد، هی لبای حسنش رو میبوسه ..کنایه از اینکه میبینی یه روزی این لبا در اثر زهرسبز میشه، همه یه طرف،حسین یه طرف…
همچین که لباس حسین رو در آورد، شروع کرد بدنش رو بوسیدن.. الهی هیچ وقت این سینه ات سنگین نشه مادر .. هی دست به موهاش میکشه .. الهی مادر..هیچوقت این موها پریشون نشه… الهی سرت دست به دست نگرده…
بچه ها رو کهحمامکرد فرستاد برن بیرون، خودش غروبی غسل کرد رفت تو حجره رو به قبله دراز کشید، یه روپوشی روصورتش کشید، صدازد: اسما تا چند لحظه دیگه منو صدا کن، اگه دیدی جواب نمیدم زود برو مسجد علی رو خبرکن…
اسما میگه چند لحظه ای گذشت دل تو دلم نبود یه مرتبه گفتم یا فاطمه!… دیدم جواب نمیده .. یا بنت محمدالمصطفی! دیدمجواب نمیده .. یا زوجة ولی الله! .. یا اُمالحسنین والزینبین! به سروصورتم زدم دیدم دیگه دستاش جون نداره .. اومدم برم مسجد علی روخبر کنم ..دیدم دو تا آقازاده وارد شدن اسما چه خبرت شده؟بگو مادرمونکجاست ؟
گفتم بچه هارو سرگرمکنم، گفتم بیاین برید غذاتون رو بخورید ..یه وقت دیدم آقا زاده امیرالمؤمنین فرمود: تا به حال کی دیدی ما بی مادر غذا بخوریم؟گفتم بچه ها از حالا به بعد باید بی مادر غذابخورید.یکی میگه مادر من حسنم، مادر بلند شد مادر، پایبن پا یکی میگه مادر من حسینم…
مگه میشه حسین مادر رو صدا بزنه مادر جواب نده .. میدونی کجا جواب داد گفت: توگودی روی سینه اش نشستم، خنجر رو کشیدم هر چه کردم دیدم نمیبره.. عاقبت بدن رو برگردوندم ، شنیدم گوشه گودال یکی میگه: غریب مادر حسین ...
😭😭😭😭😭
شادی روح مادران صلوات
پنج تن آل عبا
سلام ای خاتم پیغمبران
سلام خیرالانام جان جهان
سلام نور زمین روح زمان
جنگیدی با دست خالی، برا اسلام، میون کفّار
با اینکه دیدی از دشمن، همیشه غم، همیشه آزار
واسه دردای این مردم ، تو بودی یار، تو بودی غمخوار
تازه وقت آغاز توست
این نهضت هم، اعجاز توست
«تا جون داریم، دم میگیریم
ما مدیون اهل بیتیم»
علی آقاجانم اول مظلوم
علی با یاد تو دل شد آروم
علی، شاه عالم از حق محروم
هر جا که حرف غیرت بود، تو هم بودی، میون میدون
واسه اسلام پیغمبر، چقدر ساده، گذشتی از جون
هرکس که توو راهت باشه، توی فتنه، نمیشه حیرون
حیدر یعنی اوج غربت
حیدر یعنی کوه غیرت
«تا جون داریم، دم میگیریم
ما مدیون اهل بیتیم»
سلام تنهاترین مادر زهرا
سلام ای بانوی حیدر زهرا
سلام ای شافع محشر زهرا
پای عشق حیدر موندی، توی آتیش، توو آتیش غم
ای محجوبِ هر دو عالم، ندید اما، تو رو نامحرم
واسه حق از جونش نگذشت، شبیه تو، کسی توو عالم
دلهای ما، دریایی شد
چون حاج قاسم، زهرایی شد
«تا جون داریم، دم میگیریم
ما مدیون اهل بیتیم»
حسن، ای صلح تو جنگی پنهان
حسن ای روح دین جان قرآن
حسن توو دستاته حکم طوفان
تو کاری کردی که حتی، سکوت تو، جهادت باشه
این عالَم مدیون لطف و کراماتِ زیادت باشه
شیعه توو روضهی زهرا قسم خورده به یادت باشه
تو طوفانی، تو غوغایی
تو فریاد عاشورایی
«تا جون داریم، دم میگیریم
ما مدیون اهل بیتیم»
حسین زیبایی دنیای ما
حسین ای محبوب دلهای ما
حسین آقای ما مولای ما
توو راه عشق تو باید، سر و جون داد، بدون تردید
تو ثابت کردی که میشه، تک و تنها، با دشمن جنگید
بین تیغ و نیزه میشه، میون خون خداوندو دید
یا ثارالله و ابن ثاره
این دل خیلی دوسِت داره
«تا جون داریم، دم میگیریم
ما مدیون اهل بیتیم»
شاعر: رضا یزدانی
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
🏴 فاطمیه اولسال ۱۴۰۰
▪️مراسم شب چهارم
🕌مسجد ارک تهران
زهرا شدم که روشنی خانه ات شوم
باافتخار خادم کاشانه ات شوم
تو شمع عشق باشی و پروانه ات شوم
مانند کوه تکیه گه شانه ات شوم
پیش خدا ملاک عزیز تو بودن است
بالاترین مقام کنیز تو بودن است
ای ماه فاطمه به شب تارابالحسن
هستم زغیر تو بیزار ابالحسن
پای تو قبل میثم تمار ابالحسن
من سرنهاده ام سر دار ابالحسن
دل را فقط سوی تو پر میدم علی
لب تر کنی برای تو سر میدهم علی
امروز جای تیغ تو زهرا بایستد
کاری کنم زمین به تماشا بایستد
حاشا که فاطمه به مدارا بایستد
باید که دنیا به احترام تو بایستد
پای دفاع حق تو محشر به پا کنم
امروز من به جای تو خیبر به پا کنم
آماده ام که رفع گرفتاریت کنم
در این هوای درد هواداریت کنم
لشکر نیاز نیست خودم یاریت کنم
در کوچه های شهر علمداریت کنم
یک روح در وجود من و تو دمیده شد
زهرا برای یاری تو آفریده شد
حتی اگر که باد مخالف وزیده شد
از این به بعد کار به هر جا کشیده شد
روضه
بنشین و جان فاطمه سوی خطر مرو
در را اگر زدند علی پشت در مرو
در را زدند و فاطمه از جا بلند شد
آتش به جنگ امد و دریا بلند شد
در پشت در نشست در اما بلند شد
ای روزگار ناله زهرا بلند شد
اینجای روضه را همه باید گذر کنند
از آنچه دید خادمه صرف نظر کنند
دیگر از آن به بعد شب راحتی نداشت
زهرا به زنده ماندن رقبتی نداشت
مردم کسی به حال علی دقتی نداشت
گویا برای شهر اهمیتی نداشت
از این به بعد بود علی بی پناه شد
در کوچه های شهر به او بد نگاه شد
از این به بعد بود که ماتم شروع شد
از پشت درب خانه محرم شروع شد
زمینه توسط حاجی
ای رهبر خانه نشین
حال و روز زهرا ببین
کن حلالم ای آقای بی یار
حیدر تنها خدا نگهدار
ای علی جانم ،جانم علی جان
شرمنده ام با رفتنم
بر قلب تو آتش زنم
گریه نکن ای دار و ندارم
دادم وصیت بنشین کنارم
ای علی جانم جانم علی جان
شرمنده ام با رفتنم
بر قلب تو آتش زنم
گریه نکن ای دار و ندارم
دارم وصیت بنشین کنارم
ای علی جانم ای علی جان
پوشانده ام رویم اگر
اذیت شدم در پشت در
جسمم شبانه تنها کفن کن
غسلم را از زیر پیرهن کن
ای علی جانم جانم علی جان
گویم علی با شورو شین
جان تو وجان حسین
دانی چه در شور و نوایم
فکر حسین و کرببلایم
ای حسین جانم غریب مادر
قرار ما ته گودال
جسم بی سر شود پامال
گویم بُنیّ با اشک دیده
بوسه زنم رگهای بریده
واحد توسط حاجی
با هر نفس عمر کمت کمتر شده زهرا
هر روز وضع خانه درهم شده زهرا
امروز از دیروز لاغرتر شدی انگار
ذره به ذره قامتت خم تر شده زهرا
از کوچه تا امروز تو سردرد داری
دور سرت دستار محکم تر شده زهرا
این رو گرفتن های تو نامحرمم کرده
از رو گرفتنها چشمم تر شده زهرا
متن روضه خوانی شهادت حضرت زهراء(س) و گریز به كربلا
نظام گوید: «عمر، در روز بیعت چنان به شکم سیده نساء فاطمه زهرا(ع) زد که جنین پسری که محسن نام داشت، از بطن مبارکش افتاد.»[1]
امام صادق(ع) فرماید: «... و اما علت وفات فاطمه زهرا(ع) آن بود که قنفذ بنده و خدمتکار عمر با غلاف شمشیر- البته با امر مولایش عمر- او را زد، پس محسن را سقط نموده و از این واقعه به شدت مریض شد.»
مفضل به حضرت صادق(ع) عرض کرد: مولای من! اشک ریختن را چه ثوابی است! فرمود: در صورتی که به خاطر فردی بر حق اشک ریخته شود، ثوابی بی شمار دارد. مفضل مدتی طولانی گریه کرد و گفت: ای پسر رسول خدا(ص) روز انتقام گیری شما، از روزی سختی و اندوهتان بزرگ تر است. حضرت فرمود: ولی هیچ روزی همچون روز محنت و اندوه ما در کربلا نیست، هر چند روز سقیفه و سوزاندن در خانة امیرالمومنین و حسنین و فاطمه و زینب و ام کلثوم و فضه و کشتن محسن با ضرب لگد، بزرگتر و وحشتناک تر و تلخ تر است؛ زیرا آن روز اصل و ریشة روز عذاب است.[2]
بعد از آن که فاطمه بین در و دیوار قرار گرفت و تازیانه های پی در گپی خورد، از خادمه خود فضه یاری خواست و فریاد برآورد: ای فضه! مرا بگیر و بر سینه ات تکیه بده!! به خدا سوگند آنچه در شکم داشتم کشتند!!
فضه به سرعت به سوی زهرا شتافت و او را در بر گرفت تا به اتاقش برساند، ولی جنین قبل از آن که فاطمه به اتاق برسد، سقط شد.[3]
گریزی به کربلا
این یک طفل شش ماه بود که قبل از تولد به شهادت رسید، یک طفلی را هم در کربلا که فقط 6 ماه از بهار عمرش می گذشت با لب تشنه و روی دست پدر به شهادت رساندند.
وقتی حسین(ع) مشاهده کرد چشم های علی اصغر به گودی فرو رفته و لب ها خشک شده و از شدت تشنگی به حالت اغما در آمده او را به طرف دشمن آورد تا شاید بتواند عواطف آنان را نسبت به طفل شیرخوار برانگیزد و او را سیراب کنند.
امام (ع) که طفل شیرخوارش را به خاطر گرمای آفتاب در زیر عبا گرفته بود، در مقابل دشمن سر دست بلند کرد تا همة آن ها ببینن، آن گاه فرمود:
«یا قوم! ان لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل، اما ترونه کیف یتلظی عطشا؟» ای مردم! اگر به من رحم نمی کنید به این طفل رحم کنید، مگر نمی بیند که از تشنگی آرام ندارد و می سوزد؟
اما در دل های سخت تر از سنگ مردم کوفه نه تنها اثری نداشت، بلکه حرملة مللعون تیری به چله کمان نهاد و علی اصغر را هدف قرار داد؛ «فذبحه من الاذن الی الاذن» گلوی علی اصغر را گوش تا گوش برید. علی که سوزش تیر را احساس کرد مانند مرغ سربریده روی دست پدر پر و بال می زد. حسین(ع) دو دست زیر گلوی علی گرفت و مشت ها را لبریز از خون کرد وبه طرف اسمان پاشید. امام باقر(ع) فرمود: یک قطره از آن به زمین برنگشت.
سپس در پشت خیمه با نوک غلاف شمشیر قبری کند و علی اصغر را با بدن قنداقه آغشته به خون دفن کرد4
والسلام علی الرضیع الصغیر
کشته شد محسن و آنان که تماشا کردند!
سند تیر به اصغر زدن امضا کردند