eitaa logo
روضه دفتری
3.2هزار دنبال‌کننده
38 عکس
30 ویدیو
87 فایل
با توکل بر خدا و توسل بر اهل بیت روضه های آماده و کامل از ابتدا تا انتها بااستفاده از جملات عامیانه و کاربردی آیدی کانال در ایتا و تلگرام 👇👇👇
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️ 👇 ♨️بعد از کربلا چه گذشت👇
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت1⃣ شام غریبان کربلا نخستین شب عزای خاندان پیامبر پس از شهادت سیدالشهداء علیه‌السلام است.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.. چه شبی بود آن شب و چه حالی داشت دختر امیرالمؤمنین علیه‌السلام شب یازدهم شبی است که سر مطهر امام حسین علیه‌السلام در تنور منزل خولی بود در حالی که نورانیت آن سر فضا را روشن نموده بود. ❶ حرکت اسرا از کربلا عمر سعد ملعون روز یازدهم تا وقت ظهر در کربلا ماند و بر کشتگان خود نماز گذارد و آنان را به خاک سپرد. وقتی روز از نیمه گذشت فرمان داد تا دختران پیامبر ﷺ را بر شتران بی‌جهاز سوار کردند. و امام سجاد علیه‌السلام را نیز با غل و زنجیر بر شتر سوار کردند. هنگامی که آنان را از قتلگاه عبور دادند و نظر بانوان بر جسم مبارک امام حسین علیه‌السلام افتاد، لطمه‌ها بر صورت زدند و صدا به ندبه برداشتند...[1] ❷ تشکیل مجلس ابن زیاد روز یازدهم عمر سعد به کوفه آمد. ابن زیاد اِذن عمومی داد تا مردم در مجلس حاضر شوند. سپس سر مطهر امام حسین علیه‌السلام را نزد او گذاشتند و او نگاه می‌کرد و تبسم می‌نمود و با چوبی که در دست داشت جسارت می‌نمود.[2] ❸ حرکت اهل بیت امام حسین علیه‌السلام به سوی کوفه عصر روز یازدهم اهل بیت علیهم السلام را با حالت اسارت به طرف کوفه بردند. نزدیک غروب حرکت کردند و شبانه به کوفه رسیدند. لذا آن بزرگواران داغدیده را تا صبح پشت دروازه‌های کوفه نگه داشتند. هنگام صبح عمر سعد ملعون از کوفه خارج شد و بسان فرمانده‌ای که از فتوحات خویش خوشحال است همراه اسراء وارد کوفه شد.[3] ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: [1] مقتل الحسین علیه‌السلام، صفحه۲۰۳ تاریخ طبری، جلد۴، صفحه۳۴۸ [2] ارشاد شیخ مفید ،جلد۲، صفحه۱۱۴ در کربلا چه گذشت، شیخ عباس قمی اعلام الوری جلد۱، صفحه۴۷۱ [3] تذکرةالشهداء، صفحه ۴۴۵،۴۴۷ علی‌اکبر علیه‌السلام "مقرّم" صفحه۹۴ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @rozeh_daftari
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت2⃣ ❶ دفن شهدای کربلا روز دفن بدن‌های مطهر حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام و اهل بیت و اصحاب آن حضرت به یاری جمعی از بنی‌اسد و با راهنمایی و نظارت امام سجاد علیه‌السلام ڪه به صورت معجزه به کربلا برگشته بود تا اجساد را شناسایی و دفن کنند، در کربلا صورت گرفت[1] ❷ ورود اهل بیت به کوفه روز دوازدهم روز ورود اهل بیت علیهم السلام با حالت اسارت به کوفه است. چون اسرا را وارد کوفه کردند ابن زیاد دستور داد تمام مردم شهر در قصر اجتماع کنند در این روز ابن زیاد فرمان داد ڪه احدی حق ندارد با اسلحه از خانه بیرون آید و ده هزار سوار و پیاده بر تمام کوچه‌ها و بازارها موکل گردانید ڪه احدی از شیعیان امیرالمؤمنین حرکتی نکند. سپس فرمان داد سرهایی را ڪه در کوفه بود برگردانند و در پیش روی اهل بیت حرکت دهند و با هم وارد شهر کرده در کوی و بازار بگردانند. مردم با دیدن حالت زار ذریّهٔ پیامبر و سرهای بر نیزه و بانوان و مخدرات در هودج‌های بدون پوشش صدا به گریه بلند نمودند زینب کبری، ام کلثوم، فاطمه بنت الحسین و امام زین العابدین علیهم السلام به ترتیب با جگرهای سوزان و قلوب دردناک ایراد خطبه نمودند ڪه عده‌ای از لشکر با دیدن این اوضاع از کرده خود پشیمان شدند[2] سر حسین ابن علی علیه‌السلام در داخل سپر کنار ابن زیاد قرار داشت، با چوب بر لب و دندان اباعبدالله می‌زد و می‌خندید... زید ابن ارقم ڪه از صحابه رسول خدا بود وقتی مشاهده کرد ابن زیاد ضربات خود را مانند باران بر لب و دندان اباعبدالله وارد می‌کند! صدا زد: ابن زیاد!!! چوب را از لبان حسین بردار ڪه بخدا قسم مکرر دیدم رسول خدا این لب‌ها را می‌بوسید، سپس شروع به گریستن کرد ابن زیاد گفت: خدا همواره چشمانت را بگریاند ڪه برای پیروزی خدا گریه می‌کنی! اگر نبود ڪه پیر و خرفت شده و عقلت را از دست داده‌ای، میدادم همین الان سرت را از بدنت جدا کنند! زید گفت: پسر زیاد با امانت رسول خدا چه کردی؟! سپس از مجلس خارج شد و گفت: شما مردم عرب از امروز همگی برده خواهید بود ڪه پسر پیغمبر خدا را کشتید و پسر مرجانه را امیر خود قرار دادید تا نزدیکان شما را بکشد! حضرت زینب سلام الله علیها در گوشه‌ای از مجلس ابن زیاد نشست، زنان و کنیزان اطرافش را گرفتند. ابن زیاد سه بار پرسید: این زن ڪه این چنین گوشه‌نشینی اختیار کرده کیست؟ کسی جواب او را نداد تا اینکه یکی از زنان گفت: این زینب دختر فاطمه دختر رسول خداست این بار ابن زیاد با شماتت گفت: خدا را سپاس ڪه شما را کشت و حرکت‌تان را باطل گردانید. زینب کبری فرمود: خدا را حمد می‌کنم ڪه به وسیله پیامبرش ما را گرامی داشت و از پلیدی‌ها پاک ساخت، همانا فاسق رسوا می‌شود و فاجر دروغ می‌گوید و او غیر از ماست پسر مرجانه! ابن زیاد گفت: دیدی خدا با برادرت چه کرد؟ حضرت زینب فرمود: من جز زیبایی و خوبی چیزی ندیدم، اینها جماعتی بودند ڪه خدا شهادت را بر ایشان مقدر کرده بود و به قتلگاه آمدند. و روزی خدا میان تو و ایشان را جمع می‌کند و با تو مخامصه می‌کنند آنگاه خواهی دید ڪه پیروز کیست؟ مادرت به عزایت بنشیند پسر مرجانه ابن زیاد از نحوهٔ پاسخگویی حضرت زینب به خشم آمد و خواست او را بکشد. عمروبن حریث گفت: این زن از مصیبت نزدیکانش ناراحت است و نباید او را مواخذه کرد سپس ابن زیاد نگاهی به اُسرا انداخت و امام زین العابدین را دید و پرسید: کیست این؟ گفتند: علی ابن الحسین ابن زیاد گفت: مگر خدا علی ابن الحسین را در کربلا نکشت؟ امام سجاد فرمود: برادر دیگری داشتم به اسم علی ڪه شما او را کشتید ابن زیاد با وقاحت فریاد کشید: نه خدا او را کشت! امام سجاد فرمود: آری خدا جان هر کس را هنگام مرگ می‌گیرد و هیچکس نمی‌میرد مگر به اذن او جسارت و حاضر جوابی امام خشم ابن زیاد را برانگیخت و فریاد زد: تو را چنین جرأت است ڪه جواب مرا می‌دهی!!جلاد نفسش را بگیر! حضرت زینب با شنیدن این سخن از جا پرید و امام سجاد را در بغل گرفت و گفت: پسر مرجانه! خون‌هایی ڪه از ما ریختی کافی نیست برایت؟ غیر از این جوان چه کسی را برای ما باقی گذاشتی؟ اگر می‌خواهی او را بکشی اول مرا بکش! ابن زیاد نانجیب شرمنده شد و با تعجب گفت: چه خویشاوندی عمیقی! براستی حاضر است با او کشته شود ❸ روز شهادت امام سجاد علیه‌السلام بنابر قولی در این روز در سال 94 هجری در سن 57 سالگی واقع شده است. و قول دیگر 25 محرم است. ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: [1]تذکرة الشهداء، صفحه۴۴۵،۴۴۷ [2]لهوف، صفحه ۲۰۰ 📚بحارالانوار، جلد۴۵ صفحه۱۱۴ 📘ارشاد القلوب، صفحه۲۲۸ 📓طبری، ۳۷۱/۱ 📗 نفس المهموم صفحه۴۰۴ 📙 کامل ۸۱/۴ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @rozeh_daftari
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت3⃣ بعد از سخنان شجاعانه حضرت زینب که باعث بیداری مردم در آن مجلس شد ابن زیاد به منظور پیاده کردن قدرت خود و پیشگیری از حرکت احتمالی مردمی که از جنگ با اباعبدالله پشیمان شده بودند و صدای گریه و شیونشان بلند بود دستور داد سر حسین علیه‌السلام و سایر شهداء را در کوچه‌های کوفه بگردانند تا مردم بدانند قدرت از آن کیست! 📢 منادی هم صدا میزد: قَتَّلَ کَذاب اِبنِ کذّاب... زید ابن ارقم می‌گوید: در غرفه خود نشسته بودم دیدم سر حسین را بالای نیزه در کوچه‌ها می‌گردانند شنیدم که آیه‌ای از سوره کهف می‌خواند: آیا گمان می‌کنی که داستان اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ماست! از شنیدن این آیه از سر بریده اباعبدالله مو بر تنم راست شد و بی‌اختیار صدا زدم: یابن رسول الله!!! حرف زدن سر تو از داستان زنده شدن اصحاب کهف هم عجیب‌تر است! پس از آنکه اسرای کربلا وارد کوفه شدند از سوی مردم کوفه که فضائل اهل بیت را زیاد شنیده بودند و از عدالت علی علیه‌السلام پنج سال برخوردار بودند از هر طرف صدای لعن بر کشندگان فرزند پیغمبر بلند شد و به گوش دشمنانشان می‌رسید دشمنان اباعبدالله بدتر از سگان از کرده خود پشیمان شدند چنانکه عمر سعد بعد از برگشتن از کربلا آنچنان پشیمان بود که به یکی از بستگانش که از او احوالپرسی می‌کرد گفت: هیچکس نزد خانواده‌اش برنگشته که بدتر باشد از وضعی که من برگشته‌ام از مرد فاسقی چون ابن زیاد اطاعت کردم و خدای حکیم را معصیت بزرگی مرتکب شدم و رحم و خویشاوندی را قطع نمودم ⤵️ بعد از شهادت امام حسین علیه‌السلام سیل انتقادات بر کشندگان پسر پیغمبر وارد شد حتی از سوی نزدیک‌ترین بستگان عثمان ابن زیاد به برادرش عبیدالله گفت: بخدا قسم دوست داشتم بر بینی تمام فرزندان زیاد تا قیامت علامت بردگی می‌زدند ولی حسین کشته نمی‌شد و این لکه ننگ بر خاندان زیاد نمی‌نشست مرجانه مادر عبیدالله ابن زیاد بر فرزند خبیثش خشم گرفت و گفت: ای پست فطرت پسر رسول ﷺ را کشتی! بخدا قسم هرگز خدا را با روی خوش ملاقات نخواهی کرد معقل ابن یسار به شدت از عبیدالله انتقاد می‌کرد و از او کناره گرفت مردم هرگاه عمر بن سعد را می‌دیدند او را لعنت می‌کردند و هرگاه وارد مسجد می‌شد از مسجد خارج می‌شدند حصین ابن عبدالرحمن می‌گوید: چون خبر قتل حسین به ما رسید سه روز به حالت بهت باقی ماندیم گویی بر سر ما خاکستر پاشیده شده است خواجه ربیع بیست سال سکوت اختیار کرده بود وقتی خبر قتل حسین به او رسید رنگش متغیر شد و گفت: براستی حسین را به شهادت رساندند؟ سپس فرمود: بخدا جوانمردانی را کشتند که رسول خدا آنها را بسیار دوست می‌داشت و با دست خود لقمه بر دهانشان می‌نهاد سپس به سکوت برگشت تا از دنیا رفت حسن بصری وقتی خبر شهادت امام حسین را شنید آنقدر گریه کرد تا پهلوهایش ورم کرد و گفت: آه چه ذلّت و خواری است برای ملتی که فرزند زنازاده، فرزند پیغمبرش را بکشد بخدا قسم جد و پدر حسین از پسر مرجانه انتقام می‌گیرند حتی عده‌ای شهر را ترک کردند و گفتند: در شهری که پسر پیغمبر در آن شهید می‌شود سکنی نمی‌گزینیم ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: 📓 حیات الحسین، جلد۳، صفحه۱۱۹ 📔ارشاد مفید، صفحه۲۲۹ 📚 بحارالانوار، جلد۴۵ صفحه۱۸ 📒 طبری، جلد۷ صفحه۳۸۵ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @rozeh_daftari
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت4⃣ عبیدالله ابن زیاد سرهای مقدس را به سمت شام و برای یزید فرستاد، یزید دستور داد که اُسرا را هم به شام بفرستید. کسانی که همراه سرهای مقدس سفر می‌کردند در اولین منزل فرود آمدند تا غذا بخورند در حالیکه مأمورین مشغول خوشحالی و خوردن غذا و شرب خمر بودند، ناگهان دستی روی دیوار پدیدار شد و نوشت: آیا امتی که حسین را می‌کشند امید شفاعت جدش را روز حساب و قیامت دارند؟ مأمورین مضطرب و هراسان شدند و خواستند دست را بگیرند که دست ناپدید شد دوباره مأمورین مشغول خوردن غذا شدند که دوباره دست ظاهر شد و نوشت: نه این چنین نیست، بخدا قسم که اینها شفیعی ندارند و روز قیامت در عذاب خواهند بود! مأمورین دوباره سعی کردند دست را بگیرند و نتوانستند، دوباره مشغول غذا خوردن شدند که دوباره دست ظاهر شد و نوشت: حسین را به حکم حاکم جور کشتند و این خلاف حکم خدا است غذا خوردن برای همه ناگوار شد و از آنجا کوچ کردند مأمورین ابن زیاد در راه سر حسین علیه‌السلام را از صندوق درآوردند و روی نِی قرار دادند تا به منزلی رسیدند که راهبی در آنجا زندگی می‌کرد نیمه شب راهب متوجه شد از بیرون نوری از زمین تا آسمان می‌درخشد، بیرون آمد و دید نور از سر حسین علیه‌السلام هست نزد مامورین آمد و گفت: شماها کی هستید؟ گفتند مأمورین ابن زیاد این سر کیست؟ سر حسین ابن علی کدام علی؟ علی ابن ابیطالب مادرش کیست؟ فاطمه دختر رسول خدا دختر پیامبرتان؟ بلی! وای بر شما که چه بد مردمی هستید! اگر مسیح فرزندی داشت او را روی مژهٔ چشمانمان نگه می‌داشتیم ممکن است ده هزار دینار به شما بدهم و این سر را تا صبح به من بسپارید؟ مانعی ندارد ده هزار دینار را گرفتند و سر را به راهب دادند راهب سر را شستشو داد و معطر گردانید و روی زانو گذاشت و تمام شب گریه می‌کرد تا صبح سر حسین را مخاطب قرار داد و گفت: ای سر مقدس من گواهی می‌دهم که جز خدای یکتا خدایی نیست و گواهی می‌دهم که محمد جد تو رسول خداست و من بر دین جد تو هستم فردا صبح نزدیک شام که رسیدند مأموران سر اباعبدالله گفتند: بیائید دینارها را تقسیم کنیم مبادا یزید از ما بستاند وقتی کیسه‌های زر را گشودند دیدند که دینارهای طلا به خزف تبدیل شده بود که یک طرف آن مکتوب بود: 《وَلا تَحسَبَن الله غافِلاً عَمّا یَعمَل الظالِمون و در طرف دیگر: وَسَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَیّ مُنقَلَب یَّنقَلِبُون》 اسرای اهل بیت چون نزدیک شام رسیدند، تمام مردمان شام از کوچک و بزرگ برای تماشای اهل بیت و اظهار شادمانی از پیروزی یزید به استقبال شتافتند به منظور تکمیل تزئین شهر سه روز اهل بیت را در خارج شهر متوقف ساختند و شهر را با انواع تزئینات آراستند. مردم مشغول لهو و لعب و رقص و پایکوبی شدند، اهل بیت وارد دمشق شدند ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: 📗نفس المهموم، صفحه ۴۲۳ 📔صواعق المحرقه، صفحه ۱۹۷ 📘مناقب ابن شهراشوب، جلد۴، صفحه۸۲ 📕نفس الهموم، صفحه۴۲۹ 📓 کامل بهایی، جلد۲، صفحه۱۸۶ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @rozeh_daftari
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت5⃣ چون اهل بیت علیه‌السلام وارد شهر شدند، ام کلثوم علیهاالسلام به شمر گفت: حاجتی دارم ممکن است آنرا انجام دهی؟ ما را از دروازه‌ای وارد کنید که تماشاچی کمتر باشد و به کسانی که سرها را حمل می‌کنند بگو سرها را از محفل زن‌ها دور کنند که در معرض دید این همه تماشاچی نباشیم! شمر پست فطرت دقیقاً بر عکس دستور داد سرها را بالای نیزه‌ها نصب کنند و در کنار محمل زن‌ها حرکت دهند و آنها را از دروازه بزرگ شهر وارد کردند سهل ابن سعد می‌گوید: برای زیارت بیت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد دیدم تمام شهر آذین بسته شده و مردم به رقص و پایکوبی مشغولند! با خودم گفتم آیا برای مردم شام عیدی هست که من بی‌خبرم؟! ناگهان دیدم در گوشه‌ای چند نفر به آرامی مشغول صحبت هستند گفتم: آیا برای شما شامی‌ها عیدی است که ما بی‌خبریم؟ گفتند: پیرمرد غریبی؟ گفتم من سهل از صحابه رسول خدایم گفتند: سهل تعجب نمی‌کنی چرا از آسمان خون نمی‌بارد و زمین اهلش را فرو نمی‌برد؟ گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: سر حسین فرزند رسول خدا را برای یزید هدیه آورده‌اند! گفتم: الله اکبر! سر حسین را می‌آورند و مردم این چنین خوشحالی می‌کنند؟!! جلوی دروازه آمدم، سواری را دیدم که نیزه‌ای در دست دارد که سری روی آن است که شبیه‌ترین انسان‌ها به رسول خدا است نزدیک یکی از زنان اهل بیت رفتم و گفتم: آیا حاجتی داری که من بتوانم انجام دهم؟ حضرت سکینه فرمود: ای سهل به کسی که این سر را حمل می‌کند بگو اندکی جلوتر برود تا مردان کمتر ما را نگاه کنند جلوتر رفتم و به آن مرد گفتم: اگر سر را جلوتر ببری چهارصد دینار به تو می‌دهم، مرد پذیرفت و سر را جلوتر برد از علی ابن الحسین روایت شده: هنگامی که ما را بر یزید وارد کردند دوازده جوان و اطفال ذکور که همه را به ریسمان بسته بودند جلو یزید قرار گرفتیم و گفتیم: یزید تو رو به خدا چه فکر می‌کنی اگر رسول خدا ما را به این حالت ببیند؟ یزید دستور داد بند از ما برداشتند فاطمه دختر ابی عبدالله فرمود: ای یزید! دختران رسول خدا و اسیری؟ ناگهان زنی از بنی‌هاشم و دوستداران اهل بیت که در قصر یزید بود شیون کشید و گفت: ای حبیبم حسین ای سید اهل بیت رسول خدا ای پسر رسول خدا ای کشتهٔ اولاد زنا ندبه و گریه‌های این زن همهٔ زنان اهل مجلس را گریانید مردی از اهل شام که فکر می‌کرد اهل بیت پیغمبر از خوارج هستند فاطمه دختر امام حسین را دید و از یزید خواست دختر را به او ببخشد زینب دختر علی علیه‌السلام غضبناک شد و با پرخاش گفت: دعوی دروغ کردی و پست‌تر از آنی هستی که چنین خواهشی کنی که نه برای تو و نه امیرت جایز نیست! یزید از گفتار حضرت زینب خشمگین شد و گفت: ادعای دروغ می‌کنی! اگر بخواهم می‌توانم! زینب سلام الله فرمود: چنین نیست! خدا چنین اختیاری به تو نداده مگر اینکه از دین ما خارج بشوی و به دین دیگری در آیی! مرد شامی دوباره درخواستش را تکرار کرد و گفت این دختر را به من ببخش یزید نتوانست جوابی به حضرت زینب بدهد و چون سرشکسته شده بود به مرد شامی گفت: خفه شو خدا مرگ حتمی به تو ببخشد ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: 📚بحارالانوار، جلد۴۵،صفحه۱۲۹ 📗حیات الحسین، جلد۳، صفحه۳۷۱ 📕نفس المهموم، صفحه۴۳۳ 📔طبری، جلد۷، صفحه۳۸۱ 📘ارشادالقلوب، صفحه۲۴۶ 📙کامل جلد۴، صفحه۸۶ 📓روضه الواعظین، صفحه۱۶۴ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @rozeh_daftari
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت6⃣ در همین وقت مأموران ابن زیاد وارد شدند و سرها را نزد یزید قرار دادند سر حسین علیه‌السلام درون طشت طلا قرار داشت سکینه و فاطمه دختران اباعبدالله قد می‌کشیدند تا سر پدر را ببینند، همین که چشمشان به سر پدر افتاد صدای شیونشان بلند شد یزید خبیث با خوشحالی با چوب خیزران بر لب و دندان حسین علیه‌السلام میزد و می‌گفت: انتقام جنگ بدر را گرفتیم! سپس اشعاری خواند که مضمون اشعار بدین شرح است: آرزو می‌کند کشته‌های بدر که به جهنم واصل شده بودند، حضور داشتند و این روز را می‌دیدند به کشتن پسر پیغمبر افتخار می‌کند تصور می‌کند دیگر مخالفی ندارد و حکومتش تثبیت شده و تزلزل ناپذیر است منکر اصل دین و وحی و رسالت و تمام مسائل الهی می‌شود! حضرت زینب سلام الله مظلومانه با اینکه در دست دشمن اسیر است و حامی و پشتیبانی ندارد، اما با یک شجاعت بی‌نظیر و شهامت بی‌مثال بیاناتی می‌فرماید که بینی یزید را به خاک می‌مالد تا آنجا که می‌فرماید: من تو را انسانی بی‌ارزش و بی‌مقدار می‌بینم و بسیار سرزنش و توبیخ می‌کنم تو هرچه تلاش کنی و خدعه و نیرنگ به کار ببری که نام ما را از سر زبانها برداری و محبت ما را از قلب‌ها خارج کنی هرگز نخواهی توانست ننگ کار پلید تو تا ابد با هیچ آبی شسته نمی‌شود. یزید! گمان می‌کنی از اینکه تمام راه‌های آسمان و زمین را بر ما بستی و ما را مانند اسیران شهر به شهر می‌گردانی، نزد خدا بی مقدار شده‌ایم و تو مورد عنایت پروردگار قرار گرفته‌ای و مقامت نزد خدا افزون گشته که بر ما پیروز گشتی و این چنین اظهار خوشحالی می‌کنی؟ چون دنیا به کام توست و حکومت ما در دست تو قرار گرفته؟ نه چنین نیست! گفته خدا را فراموش نکن: کفار گمان نکنند که مهلت دادن به آنها به خیر آنها است، بلکه به آنها مهلت می‌دهیم تا بر گناهانشان بیفزایند که برای آنان عذابی دردناک است ای پسر آزاد شدگان! آیا رواست که کنیزکان خود را در پس پرده حجاب نگه‌داری و دختران رسول الله را در مسیر دید دشمنان باز بذاری تا به چهرهٔ آنان بنگرند در حالیکه مرد و محرمی ندارند تا از آنان حمایت کند؟! چگونه انتظار حمایت داشته باشیم از کسی که فرزند هند جگرخواره هست و گوشت او از خون شهدای ما روئیده! کسی که با چوب خیزران بر لب و دندان سید جوانان اهل بهشت می‌زند صبر کن که به زودی به پدران خود ملحق خواهی شد در حالیکه آرزو می‌کنی ای کاش فلج و لال بودم و چنین حرف‌هایی نمی‌زدم هر چند سخن گفتن با تو مصیبتم را تشدید می‌کند و اندوهم را افزون می‌سازد اما باید تو را خوار و کوچک سازم و از این گردن فرازی فرود آورم تمام کوشش خود را به کار بگیر ولی بدان به خدا قسم نمی‌توانی یاد ما را از میان مردم محو کنی و احکام الهی را نابود سازی ننگ عمل پلیدت تا ابدت ماندگار می‌شود، مدت زندگیت کوتاه و هم‌دستانت اندک است و روز قیامت منادی ندا می‌دهد: آگاه باش که لعنت خدا بر ستمکاران محقق است... ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: 📘 نفس المهموم، صفحه۴۴۴ 📓حیات الحسین، جلد۴ 📚بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۱۳۳ 📒اعلام النساء ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @rozeh_daftari
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت7⃣ بعد از سخنرانی‌های حضرت زینب سلام الله علیها، مردمی که در کاخ جمع شده بودند منقلب شده و احساس ندامت می‌کردند. در این هنگام که امام سجاد علیه‌السلام را بر یزید وارد کردند، یزید که سرشکسته شده بود و دنبال بهانه‌ای برای شهید کردن امام سجاد علیه‌السلام بود از او سؤالاتی می‌پرسید و امام هم به کوتاهی پاسخ می‌داد. در حالیکه تسبیح کوچکی در دست داشت و آنرا می‌چرخانید یزید گفت: این چه کاری است که من با تو سخن می‌گویم و با تسبیح بازی می‌کنی و احترام نمی‌گذاری؟ 💠🔹امام علیه‌السلام فرمود: پدرم از جدم برایم نقل کرده که وقتی نماز صبح را انجام میداد تسبیح به دست می‌گرفت و ذکری می‌گفت سپس تسبیح را در دست می‌چرخانید و به کارش می‌رسید بدون اینکه ذکری بگوید و می‌فرمود: چرخاندن تسبیح ذکر به حساب می‌آید و چون در رختخواب می‌رفت تسبیح را زیر بالشش قرار میداد و می‌خوابید و می‌فرمود تا صبح تسبیح ذکر می‌کند من از روش آنها پیروی می‌کنم یزید گفت: با هر کدام از شما که سخن می‌گویم به گونه‌ای سخن می‌گوید که در گفتار پیروز می‌شود! در تاریخ آمده است که بعد از این سخنان یزید امام سجاد و اهل بیت را در خرابهٔ بی‌سقفی منزل داد که از سرما و گرما در پناه نبودند آنقدر بر اهل بیت سخت گذشت که صورتشان پوست انداخت و مجروح گردید منهال عمرو می‌گوید: امام سجاد علیه‌السلام را دیدم که تکیه بر عصا داده و پاهایش مانند دوتا نی خشک و خون از آنها جاری بود، رنگ شریفش نیز زرد شده بود از او پرسیدم: یابن رسول الله چگونه صبح کردید؟ 💠🔹امام سجاد علیه‌السلام فرمود: چگونه است حال کسی که در دست یزید اسیر است!؟ زن‌های ما تابحال از طعام سیر نشده‌اند و سرهایشان پوشیده نگردیده است هر وقت هم که یزید ما را می‌طلبد گمان می‌کنم قصد کشتن ما را دارد منهال! عرب به عجم افتخار می‌کند که محمد ﷺ عربی است ولی ما خاندان مردانمان کشته می‌شود توسط خود اعراب و زنان و اطفالمان اسیر می‌شوند! پرسیدم: کجا می‌روید؟ فرمود جایی که به ما داده‌اند حفاظی ندارد و آفتاب پوست ما را گداخته است. جهت ضعف بدن بیرون آمده‌ام تا قدری استراحت کنم و برگردم از جهت ترس بر زنان در این حال صدای زنی بلند شد: نور دیده‌ام کجا می‌روی؟ برگرد که از دشمن بر جان تو می‌ترسم! امام با شنیدن صدای عمه‌اش مرا گذاشت و به خرابه بازگشت... ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: 📓 مقتل مقرم، صفحه۴۵۳ 📚 بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۱۴۰ 📘 لهوف، صفحه۱۹۳ 📙 نفس المهموم، صفحه۴۵۹ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @rozeh_daftari
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت8⃣ اهل بیت امام حسین علیه‌السلام از کودکانی که پدرشان در کربلا شهید شده بود، خبر شهادت پدر را مخفی می‌داشتند. دختر سه ساله حسین علیه‌السلام شبی از خواب پرید و بهانه پدر گرفت و گفت: بابایم حسین الان کنارم بود و مرا در آغوش گرفت... به کجا رفت؟ اهل بیت که از خواب رقیه آگاه شده بودند صدای ضجه و ناله‌شان بلند شد. صدای شیون به خانه یزید رسید و از خواب بیدار شد! پرسید در خرابه چه خبر است؟ گفتند دختر حسین، بهانه پدر گرفته است یزید لعنت الله گفت: سر پدرش را برایش ببرید سر حسین علیه‌السلام را درون طشتی نهاده و با پارچه‌ای می‌پوشانند و برای رقیه‌خاتون می‌آورند. او به خیال اینکه برایش غذا آورده‌اند فرمود: عمه جان من گرسنه نیستم، من بابایم حسین را می‌خواهم! گفتند: هرچه می‌خواهی در میان طشت است. دختر اباعبدالله با دست‌های کوچکش روی ظرف را برداشت... چشمش به سر بریده پدر افتاد، سر را در آغوش گرفت و با سر پدر شروع به درد و دل کرد بعد از ساعتی اهل بیت حسین دیدند که سر یک طرف و رقیه به طرفی افتاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد... حضرت سکینه نقل می‌کند: هنگامی که در خرابه شام بودیم، شبی در خواب دیدم پنج نفر بر مرکب‌هائی از نور سوارند و فرشتگان آنها را احاطه نموده و خادمی نیز با آنها است به راهی می‌روند مرکب‌ها گذشتند ولی خادم به طرف من آمد و گفت: سکینه جدت رسول خدا ﷺ به تو سلام می‌رساند. گفتم: سلام خدا بر رسولش، تو کیستی؟ گفت: من خادمی هستم از خدمه بهشت گفتم: این مردانی که بر مرکب‌های نور سوارند، کیستند و به کجا می‌روند؟ گفت: ✨اولی آدم صفی الله ✨دومی ابراهیم خلیل الله ✨سومی موسی کلیم الله ✨چهارمی عیسی روح الله ✨و پنجمی که محاسنش را در دست گرفته، گاهی می‌افتد و برمی‌خیزد او جدت رسول خداست، که برای زیارت پدرت حسین به کربلا می‌روند. همین که نام جدم را شنیدم به سویش دویدم تا از مصائبی که بر ما گذشته او را خبر بدهم و بگویم ستمکاران با ما چه کرده‌اند که ناگهان دیدم پنج هودج از نور به زمین فرود آمدند و در میان هر هودج خانمی نشسته پرسیدم اینان کیستند؟ گفت: ✨اولی حوا ام البشر ✨دومی آسیه بنت مزاحم ✨سومی مریم دختر عمران ✨چهارمی خدیجه خویلد ✨و اون خانمی که دست بر سر نهاده گاهی می‌افتد و گاهی برمی‌خیزد جدهٔ تو فاطمه دختر رسول خداست. گفتم می‌روم و به جده‌ام فاطمه شکایت این ستمکاران را می‌نمایم، دویدم جلوی حضرت زهرا را گرفتم و گریه کنان گفتم: مادر، مادر بخدا قسم حق ما را منکر شدند مادر، مادر بخدا سوگند جمع ما را پراکنده ساختند، مادر، مادر بخدا پدرم حسین را شهید کردند فرمود: سکینه جان دیگر بس است، ناله‌ات جگرم را آتش زد و بندهای قلبم را برید این پیراهن آغشته به خون پدرت حسین است که از خود جدا نمی‌کنم تا خدا را ملاقات نمایم که ناگهان از خواب بیدار شدم پس از آنکه یزید دریافت که برنامه قتل حسین بر خلاف تصوراتش نتوانست محبت اهل بیت را از دل‌ها بیرون کند و نه تنها حکومتش تثبیت نشد بلکه متزلزل گشت و با واکنش قتل حسین علیه‌السلام از همه طرف روبرو شد در مقام گرامیداشت ظاهری اهل بیت برآمد و آنان را در مجلسی خصوصی احضار کرد و گفت: شما دوست دارید در شام بمانید و با عزت و احترام زندگی کنید و همواره مورد لطف حکومت باقی بمانید؟ یا به مدینه برگردید و سه حاجت شما برآورده گردد؟ ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: 📕 اعیان الشیعه، جلد۱، صفحه۶۲۶ 📓مقرم ۴۵۶ 📘نفس المهموم، صفحه۴۶۶ 📚بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۱۴۴ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @rozeh_daftari
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت9⃣ اهل بیت علیه‌السلام در پاسخ یزید گفتند: ما برای حسین علیه‌السلام عزاداری نکردیم، فعلاً می‌خواهیم برایش عزاداری کنیم. یزید قبول کرد و خانه مجللی در اختیارشان قرار داد و هفت روز در دمشق به عزاداری پرداختند. تمام زنان قریشی و هاشمی که در شام زندگی می‌کردند حتی زنان بنی‌امیه و خانواده یزید لباس سیاه پوشیدند و در عزای حسینی شرکت کردند پس از آنکه مردم شام، خاندان اهل بیت را شناختند، مخصوصاً بعد از سخنرانی کوبنده حضرت زینب و امام سجاد علیه‌السلام، حکومت بنی‌امیه به افتضاح کشیده شد و انقلاب فکری در مردم ایجاد نمود. یزید امام سجاد را خواست و اظهار داشت: خدا لعنت کند پسر مرجانه را... اگر من با پدرت روبرو می‌شدم تمام پیشنهادات او را می‌پذیرفتم، لکن مقدرات الهی است که باید اجرا شود، اکنون حاجتی داری، بخواه ✨امام سجاد علیه‌السلام فرمود: ◽️حاجت اولم این است که سر بابایم حسین را به من نشان بدهی تا او را دیدار و وداع کنم. ◽️دوم دستور بده هر چه از ما غارت کردند به ما برگردانند. ◽️سوم اگر قصد کشتنم را داری کسی را همراه زنان بفرست تا ایشان را به حرم جدشان برگرداند. یزید گفت: سر پدرت را هرگز نخواهی دید اما از قتل تو گذشتم تو خود آنها را به وطن می‌رسانی و به جای آنچه از شما گرفته‌اند چندین برابر به شما خواهم داد. امام فرمود: چشمداشتی به مال تو نداریم بلکه در میان این اموال لباس‌هایی است که جده‌ام حضرت زهرا آن را رشته و بافته است و مخصوصاً روسری و پیراهن و گوشواره‌های فاطمه دختر رسول خدا در میان آنهاست یزید دستور داد آنها را برگردانند و دویست دینار هم بر آنها افزود که امام علیه‌السلام آنرا در میان فقرا تقسیم کرد. ↩️ ورود اهل بیت به کربلا هنگامی که اهل بیت اباعبدالله در مسیر به سوی مدینه به سرزمین عراق رسیدند به راهنما گفتند: ما را از راه کربلا ببرید که نتوانستیم روز عاشورا عزاداری کنیم. چون به قتلگاه اباعبدالله رسیدند جابر ابن عبدالله انصاری و جماعتی از بنی‌هاشم را دیدند که برای زیارت حسین ابن علی آمده بودند و همزمان با اهل بیت وارد کربلا شده بودند. این گروه تا چشمشان به خاندان اباعبدالله افتاد صدا را به شیون و زاری بلند کردند و عزای حسین را بر پا کردند. آنچنان عزاخانه‌ای تشکیل شد که زنان قبایل نزدیک هم اجتماع کردند و سه روز عزاداری ادامه داشت... ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: 📕نفس المهموم، صفحه ۴۵۵ 📚بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۱۴۴ 📗ارشاد، صفحه ۲۴۷ 📘حیات الامام حسین، جلد۳، صفحه۳۹۲ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @rozeh_daftari
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت🔟 ⏪بعد از مراسم عزاداری، امام سجاد علیه‌السلام و اهل بیت اباعبدالله نزدیک مدینه رسیدند. امام فرمود خیمه‌ها را سرپا کنند و زنان و اهل بیت وارد شدند. سپس به بشیر فرمود: وارد مدینه شو و مردم را از شهادت اباعبدالله علیه‌السلام و آمدن ما با خبر کن بشیر اطاعت کرد و وارد مدینه شد و به مسجد رفت، سپس صدایش به گریه بلند شد و اشعاری سرود و گفت: من بشیر ابن جنلم فرستاده امام سجادم، علی ابن حسین با عمه‌ها و خواهرانش بیرون دروازه مدینه‌اند و مرا فرستاده تا مکانش را به شما معرفی کنم. ⏪مردم شتابان به خارج مدینه هجوم آوردند، زنی نماند در مدینه که بیرون نیامده باشد همگی صدایشان به گریه و شیون بلند شد و مدینه یکپارچه ضجه و ناله شد... وقتی مردم خارج از مدینه تجمع کردند، امام از خیمه خارج شد در حالی که گریان بود و دستمالی در دست داشت که اشک‌هایش را پاک می‌کرد. مردم با دیدن حضرت صدایشان به شیون بلند شد و حضرت را تسلیت و تعزیت گفتند. امام روی صندلی نشست و سپس با دست اشاره کرد که مردم ساکت شوند ✨سپس ضمن ایراد خطبه فرمود: خدا را حمد و سپاس می‌گویم که ما را با ابتلا به مصیبت‌های بزرگ در معرض امتحان و آزمایش قرار داد... حسین و افراد و اهل بیتش را کشتند و زنان و کودکانش را اسیر کردند و سر بریده‌اش را شهر به شهر گرداندند. این مصیبتی است که مثل و مانندی ندارد مردم! ما از شهر خود رانده شدیم و در بیابانها سرگردان شدیم، بدون آنکه جرمی مرتکب شده باشیم و یا شکافی در اسلام پدید آورده باشیم چه مصیبت بزرگ و جانسوز و رنج دهنده‌ای بود که به ما رسید و ما به حساب خدا می‌گذاریم که او عزیز است و انتقام گیرنده... ⬅️ ورود اهل بیت به مسجد رسول الله اهل بیت به محض ورود به مدینه قبل از رفتن به خانه‌هایشان به کنار قبر مطهر رسول الله می‌روند تا گزارش سفرشان را به رسول خدا بدهند و شکایت کنند. چه گفتگوهایی بود و چه درد و دل‌هایی کردند که تاریخ از بیان آن عاجز است و مختصراً آورده می‌شود: ✨زینب سلام الله علیها دست‌ها را دو طرف درب مسجد گذاشت و سر را داخل مسجد برد و صدا زد: یا جداه! خبر قتل برادرم حسین را آورده‌ام ✨سکینه با صدای بلند فریاد کشید: ای جد گرامی از آنچه بر ما گذشته است پیش تو شکایت آورده‌ام به خدا قسم سنگدل تر از یزید ندیدم و کافر و مشرکی بدتر از او ندیدم با چوب خیزران بر لب و دندان پدرم حسین می‌زد و می‌گفت: حسین چوب‌ها را چگونه می‌بینی...!؟ ◽️▪️◽️▪️◽️▪️ ✍ منابع: 📗 لهوف، صفحه ۱۹۷ 📚بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۱۴۷ 📒 نفس المهموم، صفحه ۴۶۹ 📓حیات الحسین، جلد۳، صفحه۴۲۵ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @rozeh_daftari