eitaa logo
اشعار روضه های مکتوب
2هزار دنبال‌کننده
9 عکس
9 ویدیو
1 فایل
انشاالله به مرور در این کانال اشعار مدح و مرثیه اهل بیت قرار داده خواهد شد. متون مرثیه آل الله را در کانال روضه های مکتوب ببینید: https://eitaa.com/rozehayemaktoub
مشاهده در ایتا
دانلود
قافله سالار من ، کجایی ای دوای دردم … پی تو هرکجا میگردم ، تو رو تو قتلگاه گم کردم… ای بدن صد پاره ، رو خاک داغ این صحرایی!! چرا مقطع الاعضایی ، بگو کجا برم تنهایی ، وای من از عاشورا… زمین و آسمون غمگینه ، یه خواهری داره میبینه!!! یکی میشینه روی سینه ، وای من از عاشورا… باید بمیره از غم دنیا ، تو قتلگاه به پیش زهرا… دوازده ضربه زد واویلا ،داغته روی سینم  و…
مگه یادم میره اون داغی که کسی ندیده مگه یادم میره من بودم و گلای چیده مگه یادم میره من بودم و سر بریده مگه یادم میره یک کاروان بچه و زن رو مگه یادم میره اون ماجراهای کفن رو مگه یادم میره طعنه های خولی به من رو مگه یادم میره دستای اون یل دلاور مگه یادم میره لبخند روی لب اکبر مگه یادم میره گهواره خالی اصغر مگه یادم میره گوشواره های دخترت رو مگه یادم میره خون لخته روی سرت رو مگه یادم میره دزدیدن انگشترت رو
یاد آتیش و خیمه ها وای حاج محمود کریمی یاد آتیش و خیمه ها وای یاد غربت عمه ها وای یاد کشته علقمه وای یاد لب خشک تشنه ها منبر و رساله اشک و آه و ناله بعد این همه سال تشنه وصاله چشم به راه مثل عمه سه ساله می سوزه از داغ سیلی و گلبرگ لاله امام صادق امشب بد حاله میناله حجره شبیه گودال یاد شام و ویرونه ها وای اشک و آه دردونه ها وای تازیانه و شونه ها وای بارون سنگ از خونه ها وای یاد آتیش و خیمه ها وای
دست من و بستن نبودي ببيني يا حسين فرقم و شکستن نبودي ببيني يا حسين بر تنم نشونه نبودي ببيني يا حسين جاي تازيونه نبودي ببيني يا حسين زينب و خرابه نبودي ببيني يا حسين يادشم عزابه نبودي ببيني يا حسين خنده هاي دشمن نبودي ببيني يا حسين جاي نيزه بر تن نبودي ببيني يا حسين جامه هاي پاره نبودي ببيني يا حسين گوش و گوشواره نبودي ببيني يا حسين
متن حسین جان ای آبروی دو عالم محمدحسین پویانفر حسین حسین حسین جان ای آبروی دو عالم نگین سلیمان به حلقه ی خاتم نگین سلیمان به حلقه ی خاتم خداحافظ ای برادر زینب به خون غلطان در برابر زینب به خون غلطان در برابر زینب برادر جان بی تو در دل صحرا شده تنها خواهرت گل زهرا شده تنها خواهرت گل زهرا حسین جان ای آبروی دو عالم‌ نگین سلیمان به حلقه ی خاتم نگین سلیمان به حلقه ی خاتم حسین دانلود مداحی حسین جان ای آبروی دو عالم محمد حسین پویانفر ز زخم تنت روی ریگ بیابان به اشک دل و سوز آه یتیمان خدایا از این غم چه چاره کنم تنت بی سر مانده در دل صحرا سرت هر دم روی نیزه ی اعدا خدایا از این غم چه چاره کنم کند گریه خواهر تو به هر شب حسین شده محمل جای روضه ی زینب حسین به شهر شام در هجوم نظرها کند خنده دشمنت به غم ما کند خنده دشمنت به غم ما زند سیلی دشمنت به رخ من دلم خون است از جسارت دشمن خدایا از این غم چه چاره کنم حسین جان ای آبروی دو عالم‌ نگین سلیمان به حلقه ی خاتم نگین سلیمان به حلقه ی خاتم حسین جان ای آبروی دو عالم‌ نگین سلیمان به حلقه ی خاتم حسین حسین جان ای آبروی دو عالم‌ نگین سلیمان به حلقه ی خاتم
غروب نیست خدایا چرا هلال دمیده هلال را به سر نیزه وقت ظهر که دیده هلال و ظهر و سرنیزه و تلاوت قرآن مصیبتی است که ما دیده ایم و کس نشنیده روا نبود که از هم جدا شویم من و تو چرا سر تو زمن زودتر به کوفه رسیده به نیزدار بگو چند گام پیش تر آید که چند بوسه بگیرم از این گلوی بریده به حیرتم که هنوز آفتاب مانده و خورشید به چهره پرده زخاکستر تنور کشیده دو روز پیش، جبین تو را زسنگ شکستند چرا زصورتت امروز خون تازه چکیده به جان فاطمه (س) دریاب جان فاطمه ات را که رنگ چهرۀ او همچو آفتاب پریده کنار محمل و دستم نمی رسد به سر نی مرا ببخش که قدّم زبار غصه خمیده به نخل (میثم) اگر آتش است سوز تو دارد که جز شرار دل از این درخت میوه نچیده  
سند معتبر انقلاب عاشورا حضرت رقیّه سلام الله علیها دنیا چرا جلال تو را در نظر نداشت افسوس کز مقام بلندت خبر نداشت ای مصحفی که چشم خدا بر فراز نی یکدم زآیه های رخت چشم، بر نداشت تاریخ غربت علوی در حدیث شام چون صفحه ی رخت سندی معتبر نداشت تا شام را مدینه کند قبر کوچکت از تو حسین، فاطمه ای خوب تر نداشت غیر از شبی که بود چراغت سر پدر یک شب خرابه ی تو چراغ سحر نداشت عمر کم تو در سفر شام شاهد است مثل تو سیّد الشّهدا هم سفر نداشت با آنکه ناله ات جگر سنگ را شکافت آهت به قلب خصم ستمگر اثر نداشت هر تیر غم که خواست برد حمله بر دلت جز سینه ی مقدُس زینب سپر نداشت غیر از تو ای سه ساله بزرگ شام دنیا چنین سفیر به سنّ صِغر نداشت بی اشگ تو خرابه فراموش گشته بود بی آه تو چراغ اسارت شرر نداشت زینب به شام با همه ی درد و داغ ها داغی چو داغ ماتم تو بر جگر نداشت بر قبر بی چراغ تو تا صبح اشگ ریخت صورت زروی خاک مزار تو بر نداشت دُرّ یتیم فاطمه اش رفت زیر خاک جز اشگ دیده بهر عزایش گهر نداشت دنیا بدان! که جای کفن آن عزیز جان جز جامه ی سیاهِ اسارت به بر نداشت زیبد کند به امّت اسلام مادری آن کودک خرابه نشین کو پدر نداشت چون آفتاب سوخت در آغوش آفتاب چتری به غیر زلف پریشان به سر نداشت جان داد در خرابه کنار سر پدر چون طایری که بال زد و بال و پر نداشت کی دیده یک سه ساله شود فاتح دمشق دنیا به یاد همه فتح و ظفر نداشت روی کبود و هجر رخ یار و دفن شب گویی جز ارث فاطمه ارثی دگر نداشت از کربلا گرفته الی شام دم به دم با مرگ رو به رو شد و بیم از خطر نداشت «میثم» چو این قصیده ی جانسوز می سرود جز اشگ و آه و سوز دل و چشم تر نداشت استاد سازگار
حضرت رقیه (سلام الله علیها) من دسته گل پرپر گلزار حسینم من شمع فروزان شب تار حسینم من کنج قفس مرغ گرفتار حسینم من عاشق دل باخته و یار حسینم من کعبۀ دل قبله جان همه هستم سر تا به قدم آینۀ فاطمه (س) هستم هر چند ستم دیده و مظلوم و صغیرم در گوشۀ ویرانه گرفتار و اسیرم ای مردم عالم مشمارید حقیرم کز جانب سر سلسلۀ عشق، سفیرم با گریۀ پیوسته و غم های نهانم حاکم به دل و جان همه خلق جهانم در بحر شرف گوهر یکدانه منم من بر شمع ولا سوخته پروانه منم من بر اهل عزا ماه عزاخانه منم من امیّد دل عاقل و دیوانه منم من من فاطمۀ کوچک و ناموس خدایم پیغامبر خون تمام شهدایم ای خلق گرفتار بیائید بیائید در خانه من دست گدائی بگشائید بر دامن ویرانۀ من چهره بسائید و زخاک درم رنگ غم از دل بزدائید من کودکم اما به خدا کودک وحیم در آل علی فاطمۀ کوچک وحیم اسلام، شفا یافت زخون جگر من توحید، چراغی است زآه سحر من بگذار بخندند به اشک بصر من وز چار طرف سنگ ببارد به سر من جان دو جهان در بغلم باز کشیده با دست خدائیش زمن ناز کشیده امروز اگر گوشۀ ویرانه غریبم رفته است زکف سلسلۀ صبر و شکیبم بیمارم و بر درد همه خلق طبیبم جان بر کف و خود منتظر وصل حبیبم زود است که لب بر لب بابا بگذارم تا سر به سر شانۀ زهرا (س) بگذارم امشب شب وصل است دلم داده گواهی نوری به سویم پر کشد از قلب سیاهی خورشید به ویرانه سرایم شده راهی ویرانۀ من پُر شده از نور الهی آوای منادی به من زار رسیده جان پیشکش آرید که دلدار رسیده یار آمده با طلعت همچون قمرش باز گردد زطبق باز به من چشم ترش باز روشن شده این خسته، چراغ سحرش باز ای دست، کمک کن که بگیرم به برش باز تا روی ورا بر روی قلبم بگذارد افسوس که دستم به بدن تاب ندارد ای سر چه شد امشب به من زار زدی سر از لطف، بر این مرغ گرفتار زدی سر صد بار مرا کشتی و یک بار زدی سر چون بود که در خانۀ اغیاز زدی سر در گوشۀ ویران، قمر من شدی امشب از لطف، چراغ سحر من شدی امشب مهمان منی سفرۀ رنگین مرابین دست تهی و سینۀ سنگین مرا بین رخسار کبود و سرخونین مرا بین در تلخی غم لحظۀ شیرین مرا بین گر دست دهد پای دویدن زتو گیرم آن قدر به دور تو بگردم که بمیرم بین عاشق صد بار زغم مردۀ خود را بر شانۀ جان، کوه ستم بردۀ خود را برگیر به بر طوطی افسردۀ خود را در گوشۀ ویران، گل پژمردۀ خود را صد کوه غم از کودک تو خم نکند پشت ای مونس جان درد فراق تو مرا کشت بگذار رها گردد، جان از بدن من بگذار بود نام تو آخر سخن من بگذار شود پیرهن من کفن من بگذار به ویرانه شود دفن، تن من دردا که عدو دوخت زخواندن دهنم را (میثم) برسان بر همه عالم سخنم را استاد سازگار
حضرت رقیه (سلام الله علیها) دخترم! بر تو مگر غیر از خرابه جا نبود؟ گوشۀ ویرانه جای بلبل زهرا نبود جان بابا! خوب شد بر ما یتیمان سر زدی هیچ کس در گوشۀ ویران به یاد ما نبود دخترم! روزی که من در خیمه بوسیدم تو را ابر سیلی روی خورشید رخت پیدا نبود جان بابا! هر کجا نام تو را بردم به لب پاسخم جز کعب نی، جز سیلی اعدا نبود دخترم! وقتی که دشمن زد تو را زینب چه گفت؟ عمّه آیا در کنارت بود بابا یا نبود جان بابا! هم مرا، هم عمّه ام را می زدند ذرّه ای رحم و مروّت در دل آن ها نبود دخترم! وقتی عدو می زد تو را بر گو مگو سیّد سجّاد زین العابدین (ع) آن جا نبود؟ جان بابا! بود امّا دست هایش بسته بود کس به جز زنجیر خونین یار آن مولا نبود دخترم! آن شب که تنها اوفتادی از نفس مادرم زهرا (س) مگر با تو در آن صحرا نبود؟ جان بابا! من دویدم زجر هم می زد مرا آن ستمگر شرمش از پیغمبر و زهرا (س) نبود دخترم! من از فراز نی نگاهم بر تو بود تو چرا چشمت به نوک نیزۀ اعدا نبود؟ جان بابا! ابر سیلی دیده ام را بسته بود ورنه یک لحظه دل من غافل از بابا نبود دخترم! ماشورها بر شعر (میثم) داده ایم ورنه در آوای او فریاد عاشورا نبود جان بابا! دست آن افتاده را خواهم گرفت زآن که او جز مادح و مرثیه خوان ما نبود استاد سازگار
حضرت رقیه (سلام الله علیها) هم بازیانم نیستند امشب کنار بسترم قاسم، عمو عباس، عبدالله، داداش اکبرم یادت می آید من چقدر آسوده می خوابیدم آن شب ها که می خندید در گهواره ی خود اصغرم؟ امشب ولی بدخوابم و هی خواب می بینم چهل اسب بزرگ سرخ مو رد می شوند از پیکرم برگونه ام جای چهار انگشت می سوزد عمو زخم است، تاول تاول است انگشت های لاغرم بابا! برای من نخر آن گوشوار نقره را حالا که هی خون می چکد از گوش های خواهرم بابا لبش را بسته و دیگر نمی بوسد مرا دیگر نمی گوید به من شیرین زبانم دخترم من دختر خوبی شدم آرام می خوابم فقط امشب نمی دانم چرا هی درد می گیرد سرم خانم صفایی
رواق خاک آلودشبستانی که من دارم کجا و شأن بی پایان مهمانی که من دارم ببافم فرش قرمز رنگ با گیسوی خونینم به کار آید همین موی پریشانی که من دارم سر و رویت به هم خورده ولی کن باز زیبایی ندارد هیچ کس مثل پدر جانی که من دارم اگر چه خاکی است اما شبیه تشت اصلا نیست بیا بنشین عزیزم روی دامانی که من دارم الهی بشکند دستی که محکم خیزران کوبید شده لب پر ، لب قاری قرآنی که من دارم بنمیدانم که از ضعف است یا که از شکستن هست دلیل از سر شب دست لرزانی که من دارم
حضرت رقیه (سلام الله علیها) روح بزرگش دمیده است جان در تن کوچک من  سرگرم گفت وشنود است او با من کوچک من  وقتی که شبهای تارم در انتظار سپیده است  خورشید او می تراود از روزن کوچک من یک لحظه از من جدا نیست بابای خوبم ببینید  دستان خود حلقه کرده است بر گردن کوچک من  می خواستم از یتیمی ، از غربت خود بنالم  دیدم سر خود نهاده است بر دامن کوچک من  گفتم تن زخمی اش را ، عریانی اش را بپوشم  دیدم بلند است و، کوتاه پیراهن کوچک من در این خزان محبت دارم دلی داغ پرور  هفتاد و دو لاله رسته از گلشن کوچک من  از کربلا تا مدینه یک دفتر خاطرات است  با رد پایی که مانده است از دشمن کوچک من  دنیا چه بی اعتبار است در پیش چشمی که دیده است  دار الامان جهان را در دامن کوچک من  آنان که بر سینه دارند داغ سفر کرده ای را شاخه گلی می گذارند بر مدفن کوچک من استاد محمدعلی مجاهدی