eitaa logo
اشعار روضه های مکتوب
1.6هزار دنبال‌کننده
9 عکس
9 ویدیو
1 فایل
انشاالله به مرور در این کانال اشعار مدح و مرثیه اهل بیت قرار داده خواهد شد. متون مرثیه آل الله را در کانال روضه های مکتوب ببینید: https://eitaa.com/rozehayemaktoub
مشاهده در ایتا
دانلود
عمه جان این سر منور را کمکم می کنی که بردارم شامیان ای حرامیان دیدید راست کفتم که من پدر دارم * ای پدر جان عجب دلی دارم ای پدر جان عجب سری داری گیسویم را به پات می ریزم تا ببینی چه دختری داری * آیه های نجیب و کوتاهم شبی از ناقه ام تنزل کرد غنچه هایی شبیه آلاله روی چین های دامنم گل کرد * دستی از پشت خیمه ها آمد لاجرم راه چاره ام گم شد در هیاهوی غارت خیمه ناکهان گوشواره ام گم شد * هر بلایی که بود یا می شد به سر زینب تو آوردند قاری من چرا نمی خوانی؟ چه به روز لب تو آوردند * چشم های ستاره بارانم مثل ابر بهار می بارد من مهیای رفتنم اما خو اهرت را خدا نگه دارد
خدا مرگم بده چه لب های پر از خونی خدا مرگم بده چه موهای پریشونی . خدا مرگم بده چه اوضاعی چه مهمونی نه فرشی و نه چراغونی و نه سر دارم و نه سامونی . به ما سر زدی سر زده اومدی کو بدنت مگه پر زده اومدی . بابا نگو که کجا بودی بابا همه جا با ما بودی بابا زیر دست و پا بودی . بابا بابا بابا . خدا صبرت بده شده ناموست آواره خدا صبرت بده دخترت بین بازاره . خدا صبرت بده به غارت رفته گوشواره نمونده گوشی و گوشواره بگو با عمو شبم تاره . سر تو خاکیه خاکیه معجرا منو زدن مثل تک تک دخترا . بابا تو موج بلا بودم بابا با نامحرما بودم بابا من انگشت نما بودم . به ما سر زدی سر زده اومدی کو بدنت مگه پر زده اومدی . بابا نگو که کجا بودی بابا همه جا با ما بودی بابا زیر دست و پا بودی . بابا بابا بابا . خدا خیرش بده  ؛ سر من عمه آزرده خدا خیرش بده به جای من کتک خورده . خدا خیرش بده روزی صد مرتبه مرده علم به دوش حرم بوده و تو هر کوچه سپرم بوده . حالا مراقب زخمای تازمه بیا که لحظه ی تشییع جنازمه . بابا چشمم خوب نمی بینه بابا سیلی خوردم از کینه بابا گوشم خیلی سنگینه . تار می بینم ، سرم سنگینه  عجب دستی داشت ، خیر نبینه . با پای پر ورمم ، دردسر حرمم عمه میگه خیلی شبیه مادرمم.
🔰لیست شعر روضه اسارت 🔴وداع کربلا بگذارید کنار بدنش گریه کنم ز خوناب جگر دریا کنم چشم تر خود را 🔴دفن شهدا اینجا نگارخانه گلهای پرپر است 🔴دروازه کوفه غروب نیست خدایا چرا هلال دمیده هلال یکشبه ای آفتاب جاه و جلال ای ماه من دو روزه چرا گشته ای هلال یا هلالا لما استتم کمال 🔴شام و اسارت آل الله پس از تو جان برادر چه رنج ها که کشیدم زینب و شام آه و وا ویلا مگه یادم میره ... حسین جان ای آبروی دو عالم مرا تا شامیان دیدند در شام به محمل ماه تابان را که دیده منم که داغ روی داغ دیدم دریغ از لاله های پرپر من یا مزن چوب جفا بر لب و دندان من شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید شامیان من داغدارم هلهله کمتر کنید فتنه و بیداد و بلا بود شام افتاده ام به بستر بی سایبان حسین حسین جان به یاد لبت یک شبم خواب راحت نداشتم تو رفتی کربلا روی سرم یکباره ویران شد مرگ من بود دمی کزتو جدایم کردند کانال روضه های مکتوب @rozehayemaktoub کانال اشعار روضه های مکتوب @rozehayemaktoub3
مرا تا شامیان دیدند در شام به اشکم فاش خندیدند در شام تمام شهر را بستند آئین بساط سرخوشی چیدند در شام به فرقم سنگ ها از چار جانب به جای لاله باریدند در شام به جای تسلیت برگرد سرها زنان شام، رقصیدند در شام به گردم هجده خورشیدخونین فراز نی درخشیدند در شام خدا داند که زند های یهودی به فرقم خاک پاشیدند در شام تمام طایران گلشن وحی به سان جوجه لرزیدند در شام زن و مرد و بزرگ و کوچک آن روز لباس عید پوشیدند در شام کف و دشنام و چنگ و تار و دف بود که بهر ما پسندیدند در شام دل شب بر دل من گریه کردند یتیمانی که خوابیدند در شام بود بیتی زسوز سینۀ من که حتی خلق بشنیدند در شام گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند
به محمل ماه تابان را که دیده؟ به نی مهر درخشان را که دیده؟ میان خندۀ اهل جهنّم به دامن اشک رضوان را که دیده؟ درون طشت، ذکر حق که گفته به زیر چوب، قرآن را که دیده؟ به پای صوت روح افزای قرآن نشاط می گساران را که دیده؟ کنار سفرۀ رنگین قاتل سر خونین مهمان را که دیده؟ زبانم لال بین می گساران ولیّ حّی سبحان را که دیده؟ دهن خشک و لب از خون جبین تر شکسته دُرج دندان را که دیده؟ به لبخند عدو گرد سر دوست نگاه چشم گریان را که دیده؟ دل شب گوشۀ ویرانۀ شام وصال روح و ریحان را که دیده؟ به غیر از من که از غم پیر گشتم به دل، داغ جوانان را که دیده؟ به جای لاله چون من بلبلی زار پر از خون، باغ و بستان را که دیده؟ گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند
در این شعر می توان به جای «اگرچه» از واژه «منم که» یا «برادر» «حسین جان» استفاده کرد اگر چه داغ روی داغ دیدم اگر چه طعنه از دشمن شنیدم اگر چه سفید از غصّه مویم اگر چه چون هلال از غم خمیدم اگر چه سر زدم بر چوب محمل اگر چه ناله از دل برکشیدم اگر چه با نگاهی اشک آلود دل از هجده عزیز خود بریدم اگر چه پا به پای چند صیاد به دنبال غزالان می دویدم اگر چه از گلوی پاره پاره به مقتل خم شدم گلبوسه چیدم اگر چه دور از چشم حسینم به روی خاک زندان آرمیدم خدا داند چو در راه خدا بود به چشمم غیر زیبائی ندیدم من از روزی که چشم خود گشودم بلای دوست را بر جان خریدم دلم خوش بود در باغ ولایت به هجده لالۀ سرخ و سفیدم بریز ای اشک چون باران به دامن بسوز ای دل به گل های امیدم گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند
دریغ از لاله های پرپر من زهفتادو دو خونین اختر من دریغ از آن عزیزانی که خفتند به خون در پیش چشمان تر من خودم دیدم سر پاک حسینم جدا شد پیش چشم مادر من خودم دیدم که در خون دست وپا زد به روی دست بابا اصغر من خودم دیدم که قطعه قطعه گشته زتیر و نیزه، جسم اکبر من خودم دیدم که پامال خزان شد گل من یاس من نیلوفر من خودم دیدم که هجده سر چو خورشید همه گشتند برگرد سر من خودم دیدم که سرها گریه کردند بر احوال دل غم پرور من خودم دیدم که افتاد از سر نی سر محبوب از جان بهتر من به آن بلبل که در شام خرابه دل شب پر زد و رفت از بر من بخوان این بیت را (میثم) هماره زسوز سینۀ پر آذر من گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند
یا مزن چوب جفا را بر لب و دندان من  یا بگو بیرون روند از مجلست طفلان من  یا نزن شرمی نما از روی زهرا مادرم  یا بزن مخفی ز چشم خواهر گریان من  من پی ترویج قرآن آمدم این جا که گشت  چوب خزران تو مزد خواندن قرآن من  ای ستمگر هر چه می خواهی بزن اما بدان  بوسه گاه مصطفی باشد لب عطشان من  در احد جد تو دندان پیمبر را شکست  باید از چوب تو اکنون بشکند دندان من  بارها و بارها پیوسته دید آزارها  هم سر خونین من، هم پیکر عریان من  سخت تر از چوب تو بر من نگاه زینب است  چوب تو نه، اشک او آتش زند بر جان من  خواندن آیات قرآن زیر چوب خیزران  با خدا این بوده از روز ازل پیمان من  من شدم در زیر چوب خیزران مهمان تو  مادرم در پای طشت زر بود مهمان من  دست "میثم" را از آن گیرم که پیش از بودنش  همچنان دست توسل داشت بر دامان من
شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید ساز با نالۀ ذرّیۀ زهرا نزنید سر مردان خدا را به سر نیزه زدید مرد باشید دگر سنگ به زنها نزنید به زنان بر سر بازار اگر سنگ زدید دختران را به کنار سر بابا نزنید علی و فاطمه در جمع شما اِستادند پیش چشم علی و فاطمه ما را نزنید به اسیری که بود در غل و زنجیر زدید به یتیمی که دویده است به صحرا نزنید رقص شادی جلو محمل زینب نکنید پای سر بریده به زمین پا نزنید بگذارید برای شهدا گریه کنیم خنده بر داغ دل سوختۀ ما نزنید کشتن فاطمه بین در ودیوار بس است تازیانه به تن زینب کبری نزنید به تماشای سر پاک حسین آمده اید اینقدر دست به هنگام تماشا نزنید سخن «میثم» دل سوخته را گوش کنید دوستان غیر در خانۀ مولا نزنید
شامیان! من داغدارم، هلهله کمتر کنید  خارجی نه! زاده ی پیغمبرم باور کنید  کف زدن پایِ سر فرزند زهرا خوب نیست  نامسلمانان! حیا از دخت پیغمبر کنید  با چه جرمی عمه ام را پیش چشمم می زنید؟  نه حیا از فاطمه، نه شرم از حیدر کنید  گشته جای شیر جاری اشک از چشم رباب  جای خنده، گریه با آن مهربان مادر کنید  میهمانم، زاده ی پیغمبرم، آیا رواست  جای عطر گل، نثارم خاک و خاکستر کنید؟  این سر ریحانه ی زهراست بر بالای نی  از چه رو با خنده استقبال از این سر کنید  کوچه کوچه سنگ بگرفتید جای گل به دست  تا نثار فرق مجروح علی اکبر کنید  زخم زنجیر مرا دیدید و خندیدید باز  شادمانی پای اشک عمه ام کمتر کنید  فاطمه با ماست ای نامردﹾ مردم! کِی رواست  رقص پای گریه ی صدیقه ی اطهر کنید؟  شیعیان با شعر میثم در غم ما اهل بیت  دیده را لبریز از خون، سینه پر آذر کنید
وداع کربلا ز خوناب جگر دریا کنم چشم تر خود را مگر پیدا کنم در این یم خون گوهر خود را الا ای بلبلان با من بنالید از برای من که نقش خاک دیدم لاله های پرپر خود را برم تا یادگار از این گل پرپر شده با خود سزد از خون او رنگین کنم موی سر خود را برادر ای زدور خردسالی همدم زینب چرا تنها سفر کردی نبردی خواهر خود را زمین از اهرمن پر ای سلیمان به خون خفته در این صحرا کجا گمکرده ای انگشتر خود را از آن ترسم که زیر تازیانه جان دهد از کف به جان مادرت زهرا رها کن دختر خود را سرت از نوک نی کافی است با من همسخن گردد دگر زحمت مده جان برادر حنجر خود را چگونه طاقت آوردم که دیدم بر گلوی تو نشان زخم تیغ و بوسه های مادر خود را جدائّی من و تو بند از بندم جدا کرده چگونه از تو بردارم نگاه آخر خود را دو زخمت مانده آن یک بر کمر این بر جگر آری که دیدی داغ عبّاس و علی اکبر خود را صدای غربتت پر کرد عالم را در آن ساعت که کردی دفن پشت خیمه جسم اصغر خود را گنکاری چو «میثم» چشم بر لطف شما دارد مبادا روز محشر واگذاری نوکر خود را
علیست زیب هستی و، زینت اوست دخترش زهم گشوده دست دل چو جان گرفه در برش بوی بهشت یافته، ار دم روح پرورش فاطمه بوسه می زند، به عارض منوّرش بال زند سوی حسین، از سر دوش مادرش سلام ما درود ما، به زینب و برادرش بهشت بود و هست او، اسیر و پای بست او عجب مدار اگر علی، اسیر و پای بست او عجب مدار اگر علی، بوسه زند به دست او قدر به حکم او ولی، رضا به هر قضاست او پس از بتول، بانوی خانۀ مرتضی است او بلکه به جای مادرِ امام مجتبی است او مونس و یار و یاورِ شهید کربلاست او خطا به خوان کبریا، زبان انبیا است او به عصمت خدا قسم، که عصمت خداست او یاد کند زفاطمه کمال و پارسائی اش رجال دهر شاهد سیّدالنّسائی اش فهیمه ای که کس بر او نیافته مفهّمه علیمه ای که از ازل، نداشته معلّمه جلوه گر از وجود او، هر آنچه داشت فاطمه بوسه به پای او زند، مدینۀ مکرّمه دعای اهل آسمان، خطابه های او همه کلام او زمحکمی، چو آیه های محکمه چه در سفر چه در حضر، چه در میان قافله قضا نشد زحضرتش، شبی نماز نافله ای شرف بلند خون، هماره از پیام تو وی گرفته آبرو، شهادت از قیام تو سکّۀ صبر را خدا، نقش زده به نام تو مفتخر از وجود تو، رسول و باب و مام تو زنده کنار قتلگه، به صبر تو امام تو نطق تو در سکوتت تو، تیغ تو در نیام تو تو در قیام کربلا، قیامت آفریده ای تو از دم پیغمبری، امامت آفریده ای تو در سخن پیمبرِ کلام وحی بر لبی تو با پیام کشتگان، حیات بخش مکتبی تو در خرابه ها، چو قرص ماه در شبی تو بر هلال نوک نی، به شهر کوفه کوکبی تو زیب دامن نبی، تو زین امّی و ابی تو زینبی تو زینبی تو زینبی تو زینبی نه ساره ای نه هاجری، نه آسیه نه مریمی چو مادرت سیّدةالنّساء کلّ عالمی توئی که بهر کربلا، وجودت آفریده شد توئی که در خطابه ات، تمام وحی دیده شد توئی که با رسالتت، پیام حق شنیده شد توئی که با اسارتت، بساط ظلم چیده شد توئی که با عدالتت، نخل ستم بریده شد اگر چه سرو قامتت، زبار غم خمیده شد به جسم و جان سرکشان، ریخت شرار نطق تو حسین سرفراز شد، به ذوالفقار نطق تو پیمبر است جدّ تو، بتول دیگرش توئی بتول مفتخر از آن، که ناز پرورش توئی علی ست غرق و جد و شور، از این که دخترش توئی حسن بتو است سرفراز، از اینکه خواهرش توئی حسین بر تو متّکی، که یار و یاورش توئی شهید اگر شهید شد، پیام آورش توئی به مصطفی به مرتضی، به مجتبی به فاطمه که از تواند مفتخر، ائمّۀ هدی همه تو در میان سلسله، گره گشای عالمی تو با گلوی خشک خود، حیات بخش آدمی تو عصمت مصوّری، تو غیرت مجسّمی تو با کلام جان فزا، دم مسیح را دمی تو یک رسول وحی خون، تو یک کتاب محکمی تو در زمین شام هم، چراغ عرش اعظمی ستاره فرش منزلت، ماه چراغ محفلت که آفتاب فاطمه، گشته به دور محملت سلام بر تو ای کسی، که صبر شد حقیر تو ندیده بعد فاطمه، جهان زنی نظیر تو به پیر عقل رهنما، دو کودک صغیر تو حسین چشم دوخته، به طلعت منیر تو صدای زندۀ علی، به صوت دلپذیر تو اسیر شام بودی و، یزید شد اسیر تو پرچم فتح کربلا، از تو در احتزاز شد به همّت بلند تو، حسین سرفراز شد منم منم که از ازل، گدای موی زینبم هماره دست التجا، بودبه سوی زینبم خدای داده آبرو، به آبروی زینبم مرثیه خوان کربلا، قصیده گوی زینبم پرده هماره مرغ دل، در آرزوی زینبم در ازدحام حشر هم، به جستجوی زینبم به جان مادرش قسم، اگر کند نظاره ام سزد جهیم باغ گل، شود به یک اشاره ام
  او عمۀ سادات او، زهرای زهراست   او مثـل زهـرا مـادرش ام‌ابیهـاست   او انبیا و پنج تن را نور عیـن است   زین اَب و زین اُم و زین حسین است   سر تا قدم جان است و جانانش حسین است   می‌گرید و گهواره‌جنبانش حسین است   در خواب و در بیداری خود با حسین است   در هر نفس ذکر لب او یاحسین است   الله اکبــر! از کمــال و از جــلالــش   الحق کـه شیـر فاطمـه بــادا حلالش   گر شیرحق شیر حقش گوید،عجب نیست   عطر بهشت از بوی او بوید، عجب نیست   کــرب‌وبــلا بی‌نــام او معنــا نـدارد   لـوح رضــا بـی‌صبــر او امضــا ندارد   هر خطبـه‌اش یک سورۀ آمـال نهضت   هر جملـه‌اش یک آیـۀ اکمـال نهضت   پیوسته بــوده جـا در آغــوش الهش   از گـاهــواره تــا کنــار قتلـگــاهش   وقتی سخن مثل امیرالمؤمنیـن گفت   بر او سـر بــالای نیـزه آفـریـن گفت   با احمـد و زهـرا و حیـدر هم‌صدا بود   الحـق کـه او پیغمبـر خـون خدا بود   چشم حسین از خطبۀ او گشت روشن   احمد، علی، زهرا، حسن، گفتند احسن!   وقتی که شد با خنجر خونین لبش جفت   هم بوسه می‌زد هم خدا را شکر می‌گفت   با سیل اشکش عقده از دل باز می‌کرد   اول سفـر را بـی حسیـن آغاز می‌کرد   انگــار می‌بینـم تـن در خـون تپیده   بــر او اذان گوینـد رگ‌هــای بـریده   در گریــۀ او ناقه‌هــا امــداد کـردند   گویــی فـرات دیگــری ایجاد کردند   آتش بــه ســوز سینــۀ او باد می‌زد   تنهـا بــرای او جــرس فریـاد می‌زد   لب‌ها ترک‌خوردۀ فضا در چشم‌ها دود   آب فـرات از خجـلت زینـب گِل‌آلود   صحرا‌به‌صحرا کـوبه‌کـو منزل‌به‌منزل   زینب، سوار و فاطمـه دنبـال محمل   زینب، همیشه یاد او هـم گریه دارد   حتـی شب میـلاد او هـم گریه دارد   در هر مقامی یاد او یاد حسین است زینب تمام هست اولاد حسین است   «میثم»! از آن روزی که پیغمبر نبی بود   زینب حسینی و حسینـش زینبـی بود  
ای آینۀ تمام زهرا ای شخص تو را مقام زهرا بر جان و تنت درود احمد بر نام خوشت سلام زهرا در حنجره ات صدای حیدر در زمزمه ات پیام زهرا در لعل لبت حدیث توحید در سرو قدت قیام زهرا گیرد ز تو احترام بابا آنگونه که احترام زهرا از دوره کودکی تو را بود مشی و هدف و مرام زهرا نام تو ائمّۀ هدی را جاری به زبان چو نام زهرا زهرای حسین پروری تو در رتبه حسین دیگری تو ای دختر مادر مدینه ای مصحف مادرت به سینه محبوبۀ کردگار زینب صدّیقه و طاهره امینه یک بانو و اینقدر جلالت یک دختر و این همه سکینه چون شیر خدا خدای را شیر چون مادر خویش بی قرینه در کلّ محیط با برادر مصباح هدائی و سفینه طوبای بهشت مهربانی دشمن ز چه داشت با تو کینه دل با غمت ای بتول دوّم هم کرب و بلاست هم مدینه حوران که مقدّس و عزیزند در کوی کنیز تو کنیزند
الا ای آیۀ خون را دمت تفسیر یا زینب الا ای شیر حق را در شجاعت شیر یا زینب زبانت فتح اهلبیت را شمشیر یا زینب کلامت سینۀ تنگ عدو را تیر یا زینب تو از خون جبین وجه خدا را شستشو دادی تو تا صبح قیامت بر شهیدان آبرو دادی که برده یک تنه کوه بلا بر شانه غیر از تو که دارد نوک نی هفتاد دو ریحانه غیر از تو که کرده صبر را از صبر خود دیوانه غیر از تو که گفته پای جسم غرقه خون شکرانه غیر از تو تو از گودال خون تا طشت زر کردی شکیبایی ندیدی چهل منزل اسارت غیر زیبایی نماز شب به اشک چشم و جسم خسته ات نازد شرف، آزادگی، بر دستهای بسته ات نازد حسین از نیزه بر پیشانی بشکسته ات نازد خدا بر ذکر یا رب یا رب پیوسته ات نازد ثنایت باور کرده است نخل سبز «میثم» را عجب نبود که از این نخل بخشد میوه عالم را
ای مادر صبر و دختر زهرا مرآت ز پای تا سر زهرا در عز و وقار حیدرِ حیدر در قدر و جلال کوثر زهرا از دورۀ چار سالگی بودی  یار علی و پیمبر زهرا زهرا همه بود مصطفی پرور تو دخت حسین‌پرور زهرا تو بهر علی مرتضی بودی  مانند خدیجه، دختر زهرا ! رخسار تو در برابر مادر  چون آینه در برابر زهرا ماه رخ توست مشعل حیدر سرو قد توست محشر زهرا تـو زینت امـی و ابـی زینب در بین دو ماه، کوکبی زینب ای چشم محمّد و علی سویت قرآن حسین مصحف رویت این نیست عجب که خلق را بخشند در روز جزا به تاری از مویت دین دست نهاده بر سر شانه صبر آمده متکی به پهلویت مغبونم اگر تمام عالم را گیرم به غباری از سر کویت من کیستم ای حقیقت زهرا تا دم زنم از خصائل و خویت زیبد که سر حسین در هر گام گردد سر نیزه‌ها ثناگویت با آنکه خمیده قامتت از غم یک دم نفتاد خم به ابرویت هم رشتۀ خصم را گسستی تو  هم پشـت یزید را شکستی تو تو حیدر حیدری خدا داند زهرای مکرری خدا داند هم عمۀ نُه امام معصومی هم کوثر کوثری خدا داند بعد از زهرا که او، تویی- تو، او از کل زنان سری خدا داند هنگام حمایت از امام خود هم سنگر مادری خدا داند اوصاف تو کار مادرت زهراست از مدح فراتری خدا داند در قدر و جلال عصمت و پاکی زهرای مطهری خدا داند بر روی دو دست مادرت زهرا قرآن پیمبری خدا داند با کوه مصائبت چهل منزل همگام برادری خدا داند
روی حسین، مهر دل‌آرای زینب است  مـوی حسین، لیلۀ اسـرای زینب است  زیباتریــن مطـاع بــه بـازار روز حشر  در نـزد اهـل‌بیت، تـولای زینب است  دارالزیــاره و حــرم قـدس کبریاست  هر سینه‌ای که طور تجلای زینب است  هر لحظه‌ای که بگذرد از گردش زمان  در چشم ما قیامت کبرای زینب است  فریـاد خــون پـاک شهیـدان کـربلا  تا روز حشر، خطبۀ غرای زینب است  مکتب نرفتــه عالمــۀ عالــم وجـود  ایثار و صبر، درس الفبای زینب است  دوزخ تنـم بسـوزد اگـر غیـر از ایـن بوَد  نـقش بهشت، جای کف پای زینب است  مگـذار تـا بـه خاک فتـد اشـک دیده‌ات  این اشک نیست، گوهر دریای زینب است  نامـی کـه مـی‌برد همـه‌جا دل ز پنج‌تن  بـاور کنیـد، نــام دل‌آرای زینـب است  در روز حشــر، آینــۀ نـــور مــی‌شود  پرونده‌ای که پای وی امضای زینب است  گـر در خرابــه خُفـت، نکاهـد مقـام او  چون سینۀرسولِ خدا جای زینب است  جبـرانِ جـای خــالی، زهرا کنـد علی  او را نظاره تا که به سیمای زینب است  بگشـوده دست، بهـر قنـوت نمـاز شب  نام حسین بـر روی لب‌های زینب است  خــون حسیــن یافــت بقـا از خطابـه‌اش  دیــن سرفــرازِ همـت والای زینـب است  سیــل بــلا جمیــل بــوَد در نگــاه او  دریای خون، بهشت تماشای زینب است  !شب‌های بی‌حسین که ذکرش بوَد حسین  شب‌هـای قـدر و لیلۀ احیـای زینب است  رأس حسین: طــور تجـلا بـه نــوک نی  بــازار کوفـه: سینـۀ سینـای زینب است  افتاده‌انــد زنـگ شترهــا هــم از صـدا  ایــن معجــز اشاره و ایمای زینب است  $بالله بقــا دهنــدۀ قـرآن و اهــل‌بیت  خون حسین و منطقِ گویای زینب است  "یک بوسه مثـل بوسۀ پرمهـر فاطمه  بــر حنجــر بریـده، تمنـای زینب است  چــون جــای تازیانــه بــر انــدام مــادرش  آثــار کعــب نیــزه بــه اعضـای زینب است  وقتــی کنــار طشـت طــلا ایستــاده است  چشـم حسیـن بــر قــد و بالای زینب است  دشنام و خنده و کف و خاشاک و خاک و سنگ  در شــام و کوفــه بهــر تســلای زینب است  «میثـم» بــرای دخــت علــی اشک چشم تو  دُرّی گــران بــوَد کــه ز دریـای زینب است 
یا زینب     تو کیستی؟ حقیقت زهرای اطهری   زیـن ابـی و زینـت آغـوش مـادری   قـرآن روی سینـۀ پـاک پیامبر   خیـر کثیـر دامـن پـر مهـر کوثـری   روی تو مصحف است و زبان تو ذوالفقار   حق را زبـان و خـون خدا را پیمبری   از آنچـه دیده‌انـد و ندیدنـد، خوب‌تـر   وز آنچـه گفته‌انـد و نگفتنـد، برتـری   در آسمان وحـی خدا ماهپاره‌ای   بین دو آفتـاب ولایت ستاره‌ای   ****   تکبیـر بـا صـدای تـو تکبیر می‌شود   قرآن به خطبه‌های تو تفسیر می‌شود   بـر قلـب دشمنـان قسم خوردۀ خدا   نطق تو و بیـان تو شمشیر می‌شـود   در کاخ شامِ شـوم، کنار سر حسین   شام بلا به نطق تو تسخیر می‌شود   حتی یزید بـر سـر تخت ستمگری   با یک نهیب تند تو تکفیر می‌شود   بانو! بخوان خطابه که بر منطقت یقین   هجـده سـر بریـده بگوینـد آفـرین!   ****   بی‌تو ریاض سرخ شهادت ثمـر نداشت   تـا صبـح حشر، پیکـر ایثار، سر نداشت   جـز سینـۀ مطهـر تـو در مسیـر شـام   قرآن بـه پیش تیر حوادث سپر نداشت   در گام‌گام حادثـه فرزنـد فاطمـه   یک لحظه چشم بر سر نی از تو برنداشت   بر حفظ دین خویش پس از کشتن حسین   پروردگـار از تـو کسی خوب‌تر نداشت   با آن کـه پیش روت سـران بریده بود   غیر از جمال، چشم تو چیزی ندیده بود   تـو کیستـی؟ مجاهـد هم‌سنگر حسین   کردی چهـل عـروج، سفر با سر حسین   از سـن خـردسالـی خـود بعـد فاطمـه   هم خواهـر حسینـی هـم مـادر حسین   چون مادرت که یک‌تنه شد حامی علی   تو یک‌تنه شدی همه جا لشکر حسین   فریـاد شـد ز حنجـر پـاک تـو سـر کشیـد   خونی که ریخت از دل و از حنجر حسین  
دفن شهدا اینجا نگـارخانـۀ گل‌هــای پـرپـر است   اینجا بهشت سرخ بدن‌های بی‌سر است   حیـران ستـاده‌اید چــرا ای بنـی‌اســد   امـروز روز دفــن عزیــز پیمبــر است   من می‌شنـاسم ایـن شهـدا را یکی‌یکی   سرهایشان اگرچـه بریـده ز پیکـر است   این پیکـر حبیـب بــوَد، این تـن زهیر   این مسلم‌بن‌عوسجه، این عون و جعفر است   این پیکـری کـه مانده به گودال قتلگاه   قـرآن آیــه‌آیــۀ زهــرای اطهـر اسـت   این زخم‌ها که مانده بر این نازنین بدن   آثار تیر و نیزه و شمشیر و خنجر است   دارد دو زخم بـر کمـر و بر جگـر نهان   زخمی که هر دو باعث قتل مکرر است   داغ بــرادر آمــده یـک زخـم بـر کمر   زخمی که مانده بر جگرش داغ اکبر است   نتـوان شمـرد زخم تنش را به دید چشم   از بس که جای زخم روی زخم دیگر است   این پیکـر گسیخته از هـم از آن کیست؟   این است آن علـی که شبیـه پیمبر است   چیـزی نمانــده از بـدن پــاره‌پــاره‌اش   زخـم تنش ز پیکـر بـابـا فـزون‌تـر است   ایـن جسـم پـاره‌پـارۀ دامــاد کربـلاست   کو را عروس، نیزه و شمشیر و خنجر است   پیراهـن زفــاف، زره گشتــه بــر بــدن   بـاران تیـر: لاله، حنـا خـون حنجر است   یک کشته دفن گشته همین پشت خیمه‌ها   نامش علی‌ست ذبح عظیم است و اصغر است   بـا هـم کنیـد رو بـه سـوی نهـر علقمـه   آنجـا تـن شـریف علمــدار لشکــر است   دست و سـرش جداست ولی مثـل آفتاب   در موج خون بـه دشت بلا نورگستر است   «میثم!» مزار این شهدا در دل است و بس   زیـرا کـه دل مقـام خداونـد اکبــر است
از راه آمد خواهرت ای سر بریده اما بدون دخترت ای سر بریده دارد رباب از راه مي آید برادر اما بدون اصغرت ای سر بریده @hosenih از گوشه ی مقتل هنوزم که هنوز است آید صدای مادرت ای سر بریده از شامیان پیراهنت را پس گرفتم از ساربان انگشترت ... ای سر بریده من که نفهمیدم، خودت می گفتی ای کاش خولی چه کرده با سرت ای سر بریده بالای نیزه ماه من بودی برادر در کوچه ها همراه من بودی برادر حتما خودت دیدی دو دستم را که بستند حتما خودت دیدی غرورم را شکستند حتما خودت دیدی که بر محمل نشستم حتما خودت دیدی چهل منزل شکستم حتما خودت دیدی بساط کوفیان را حتما خودت دیدی مرام شامیان را قرآن که می خواندی لبت را سنگ می زد عمدا کنیزی زینبت را سنگ می زد حالا دگر هم چیزی از آن لب نمانده هم جای سالم در تن زینب نمانده @hosenih این آخر عمری مرا بازار بردند من را میان مجلس اغیار بردند رفتی میان طشت و زینب نیمه جان شد تو خیزران خوردی و قد من کمان شد شاعر: © اشعار آیینی حسینیه
ای ماه من دو رزوه چرا گشته ای هلال نوک سنان کجا و تجلاّی ذوالجلال در حیرتم که از چه به ماه حرام شد خون مقدّس تو بر این کافران حلال طفلان داغدار تو چون صیدِ نیمه جان پای سر بریده ی تو می زنند بال گر با نگاه خود ندهی استقامتم تا شام زنده ماندن زینب بود محال از بس که ماه روی تو را خون گرفته است یک گوشه از جمال تو پیداست چون هلال از دور می کنم نگه و بوسه می زنم بر حلق چاک چاک تو در عالم خیال رأس تو آفتاب درخشان نیزه ها جسم تو گشته زیر سم اسب پایمال لب تشنه سر بریدن تو بود باورم جسم تو را به نیزه نمی دادم احتمال هرگز کسی ندیده سری را که می بُرند با نیزه اش دهند چهل منزل انتقال هفده جراحت است به ماه رخت هنوز داری هزار جلوه چو خورشید بر جمال خورشید من چه زود غروبت شروع شد گو تا دوباره بانگ اذان سر دهد بلال «میثم» گمان نبود که اینگونه روزگار با عترت پیمبر اکرم کند قتال
ل   یا هلالاً لَمَ استَتَمَّ کمال صلوات به آفتاب جمال محو در ذات ذوالجلال شدی ماه زینب چرا هلال شدی ای سرت سایبان محمل من گشته بر دور نیزه ات دل من کاش سنگی که خورده بر سر تو خصم می زد به فرق خواهر تو از نبوسیدن رُخت خجلم نیزه را خم کن ای عزیز دلم کاش می شد به سینه چنگ زنم بوسه بر جای زخم سنگ زنم کاش می شد که جامه چاک کنم خون زپیشانی تو پاک کنم چند گردی به دور محمل من؟ نیزه! خم شو که آب شد دل من نیزه خم شو و گر نه سر شکنم با غمم کوه را کمر شکنم آتش از سوز سینه ام خجل است نیزه دارت چقدر سنگ دل است نی که خم می شود مقابل من او شود دورتر زمحمل من حنجر تشنه ی تو آبم کرد لب خشکیده ات کبابم کرد یا بیا خون زصورتت شویم یا تو خون پاک کن زگیسویم بر سرم سایه ی سرت افتاد ما تَوَ هَّمت یا شَقیقَ فؤاد دل گرفتار و زلف تواست کمند دست من کوته است و نیزه بلند دیده و دل به طلعت بستم نرسد بر فراز نی دستم
شام مجلس یزید هرگز نمیشد خواهرت اینجا نیاید بهر عزادارى این لبها نیاید امکان ندارد اینکه مجنونى بخواند اما براى دیدنش لیلا نیاید بستند با زنجیر راه گریه‏ ها را شاید صدایى از گلوىِ ما نیاید از دخترت میخواستم وقتى میآید یا چشمهایش را بگیرد یا نیاید اى صوت لبهاى پر از آیات غمگین پائین بیا تا خیزران بالا نیاید دیدند میخوانى ولى کارى نکردند تا خیزران روى لبت با پا نیاید کنج تنور آمد کنارت چهره نیلى کردم دعا اینجا دگر زهرا نیاید چشمان اینجا سخت ناپرهیزگارند امّا نمى شد خواهرت اینجا نیاید علی اکبر لطیفیان کانال روضه های مکتوب https://eitaa.com/rozehayemaktoub کانال شعر و متن: https://eitaa.com/rozehayemaktoubb
مناجات با امام شام من غم مهر حسین با شیر از مادر گرفتم روز اول کامدم دستور تا آخر گرفتم بر مشام جان زدم، یک قطره از عطر حسینی سبقت از مُشک و گلاب و نافه و عنبر گرفتم عالم ذر، ذره ای از خاک پای حضرتش را از برای افتخار از حضرت داور گرفتم بر در دروازه ی ساعات، یک ساعت نشستم تا سراغ حضرتش از زینب مضطر گرفتم زینبی دیدم، چه زینب؟ کاش مداحش بمیرد! من ز آه آتشینش، پای تا سر در گرفتم سر شکسته، دل پر از خون، دیده خون آلود اما حالتی دیدم که بر خود، حالتی دیگر گرفتم ام لیلا رعشه بر اندام دیدم اوفتاده گفت من این رعشه از داغ علی اکبر گرفتم نا گه از بالای نی فرمود شاه تشنه کامان سر به راه دوست دادم، زندگی از سر گرفتم اکبرم کشتند و عون و جعفر و عباس و قاسم تا خودم از تشنگی، آب از دم خنجر گرفتم گفت ساعی زین مصیبت از در دربار جانان حظّ ازادی برای اکبر و اصغر گرفتم ساعی، مرشد چلویی کانال روضه های مکتوب https://eitaa.com/rozehayemaktoub کانال متن: https://eitaa.com/rozehayemaktoubb
🔹به استقبال تو...🔹 این سواران کیستند انگار سر می‌آورند از بیابانِ بلا، گویا خبر می‌آورند... تخته خواهد کرد بازار شما را، شامیان! این که بی‌پیراهن و بی‌بال و پر می‌آورند هم عمو می‌آورند و هم برادر، حیرتا! هم پدر می‌آورند و هم پسر می‌آورند آشنا می‌آید آری این گل بالای نی هر چقدر این نیزه را نزدیک‌تر می‌آورند تا بگردد دور این خورشیدهای نیمه‌شب ماه را نامحرمان از پشت سر می‌آورند... زنبق هفتاد و یک برگم! به استقبال تو خیزران می‌آورند و طشت زر می‌آورند 📝 به نقل از کانال شعر هیات