eitaa logo
اشعار روضه های مکتوب
860 دنبال‌کننده
9 عکس
6 ویدیو
0 فایل
انشاالله به مرور در این کانال اشعار مدح و مرثیه اهل بیت قرار داده خواهد شد. متون مرثیه آل الله را در کانال روضه های مکتوب ببینید: https://eitaa.com/rozehayemaktoub
مشاهده در ایتا
دانلود
در غربت تک و تنها برس به دادم امید دل تنگم بیا جوادم پاره پاره قلبم، به خدا دلم از این صحن و سرا رسانده پیغام مرا تا مَدینه و کرب و بلا رسیده جانم به سرم، بیا دمی را به برم امید زهرا پسرم میشوی ؛ نهم نور خدا می آیی که ببینی!! ز پا فتادم؛ امید دل تنگم بیا جوادم ♪ گفت کار من گشته تمام زِ خون دل پر شده جام تمام هستی و ملک؛ محوِ خلوت آن دو امام ♪ رو به قبله پایِ پدر و به آه و زاری پسر و دستِ نحیفش به سر و میکند سوی قبله سلام ♪ با این زهر رسیدم آخر ؛ به مرادم اُمید دل تنگم بیا جوادم یاد مادر عالمه کن!! برایِ من زمزمه کن ♪ در دم آخر به برم ذکر روضه فاطمه کن فبک للحسین ای پسرم شنیده ام از پدرم ♪ تو هم به بالایِ سَرم؛ حکایت علقمه کن با یاد کربو بلا گریه دما دم اُمید دل تنگم بیا جوادم + ♪ —–|●♯♩♪♫♬♬♫♪♩♯●|—– در غربت تک و تنها برس به دادم محمود کریم
کار تو، همه مهر و وفا بود، رضا جان  پاداش تو، کی زهر جفا بود، رضا جان  آن لحظه که پرپر زدی و آه کشیدی  معصومۀ مظلومه، کجا بود رضا جان  بر دیدنت آمد چو جوادت ز مدینه  سوز جگرش، یا ابتا بود رضا جان  تنها نه جگر، شمع‌صفت شد بدنت آب  کی قتل تو اینگونه روا بود، رضا جان  تو ناله زدی، در وسط حجره و زهرا بالای سرت نوحه‌سرا بود رضا جان  یک چشم تو در راه، به دیدار جوادت  چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا جان  جان دادی و راحت شدی از زخم زبان‌ها  این زهر، برای تو شفا بود رضا جان  از آتش این زهر، تن و جان تو می‌سوخت  اما به لبت، ذکر خدا بود رضا جان  روزی که نبودیم در این عالم خاکی  در سینۀ ما، سوز شما بود رضا جان  از خویش مران «میثم» افتاده ز پا را  عمری درِ این خانه گدا بود رضا جان
خراسان می دهد بوی مدینه خراسان کوه غم دارد به سینه  خراسان را سراسر غم گرفته در و دیوار آن ماتم گرفته  خراسان! کو امام مهربانت؟  چه کردی با گرامی میهمانت؟ خراسان راز دل ها با رضا داشت  چه شب هایی که ذکر یا رضا داشت  خراسان کربلای دیگر ماست  مزار زاده ی پیغمبر ماست خراسان! می دهد خاکت گواهی ز مظلومی، شهیدی، بی گناهی به دل داغ امامت را نهادند امامت را به غربت زهر دادند دریغا! میهمان در خانه کشتند چه تنها و چه مظلومانه کشتند امامِ اِنس و جان را زهر دادند به تهدید و به ظلم و قهر دادند ز نارِ زهرِ دشمن، نور می سوخت سراپا همچو نخل طور می سوخت ز جا برخاست با رنگ پریده  غریبانه، عبا بر سر کشیده  گهی بی تاب و گه در تاب می شد  همه چون شمع روشن آب می شد  میان حجره ی در بسته می سوخت  نمی زد دم ولی پیوسته می سوخت  ز هفده خواهر والا تبارش  دریغا کس نبودی در کنارش به خود پیچید و تنها دست و پا زد  جوادش را، جوادش را صدا زد  دلش دریای خون، چشمش به در بود  امیدش دیدن روی پسر بود  پدر می گشت قلبش پاره پاره  پسر می کرد بر حالش نظاره  پدر چون شمع سوزان آب می شد  پسر هم مثل او بی تاب می شد پدر آهسته چشم خویش می بست  پسر می دید و جان می داد از دست  پسر از پرده ی دل ناله سر داد  پدر هم جان در آغوش پسر داد   
کعبه ی اهل ولاست صحن و سرای رضا شهر خراسان بُوَد کرب و بلای رضا در صف محشر خدا مشتری اشک اوست  هر که در اینجا کند گریه برای رضا کیست پناه همه جز پسر فاطمه؟  چیست رضای خدا غیر رضای رضا؟ بر سر دستش برند هدیه برای خدا  ریزد اگر دُرّ اشک، دیده به پای رضا زهر جفا ریخت ریخت، شعله به کانون دل خونِ جگر بود بود، قوت و غذای رضا نغمه ی قدّوسیان بود به آمین بلند  حیف که خاموش شد صوت دعای رضا یاد کند گر دَمی ز آن جگرِ چاک چاک  خون جگر جوشد از خشت طلای رضا از در باب الجواد می شنوم دم به دم  یا ابتای پسر، وا ولدای رضا بوسه به قبرش زدم، تازه زطوس آمدم  باز دلم در وطن کرده هوای رضا گر برود در جنان یا برود در جحیم  بر لبِ میثم بُوَد مدح و ثنای رضا 
دامن آلوده و بار گناه آورده ام گر چه آهی در بساطم نیست آه آورده ام هر که بودم هر که هستم با کسی مربوط نیست بر امام مهربان خود پناه آورده ام هر که آرد تحفه ای در محضر مولای خود من دو دست خالی و کوه گناه آورده ام در کرم شه را گدا باید گدا را نیز شاه من گدا دست گدایی سوی شاه آورده ام بر کبوترهای صحنت هدیه ی ناقابلی است گندم اشکی که در این بارگاه آورده ام ناله ام در سینه، اشگم در بصر، سوزم به دل نامه ای چون دود آه خود سیاه آورده ام نی عجل با کوه عصیان عفو، نازم را کشد رو به سوی مظهر عفو اله آورده ام ذرّه بودم زائر شمس الشّموسم کرده اند قطره ای بودم به این دریا پناه آورده ام گر چه هستم قطره ای ناچیز، یک دریای اشک هدیه بر مولای خود روحی فداه آورده ام هر فقیری هست دست خالیش سرمایه اش من فقیرم دست خالی را گواه آورده ام «میثما» مولا اگر پُرسد چه آوردی بگو سر به خاک زائرت از گرد راه آورده ام
صد بحر کرم از تو و یک چشم تر از من لطفی کن و این خون جگر را بخر از من خاموشی آتش بود از مرحمت ابر باران کرم از تو و کوه شرر از من در کوی تو زوّار گنه کار زیادند امّا نبود هیچ کس آلوده تر از من من عبد گنه کار و تو مولای رئوفی رأفت زتو زیبنده بود چشم تر از من من از نظر افتاده و تو چشم خدایی ای چشم خداوند مپوشان نظر از من تن خسته و کوه گنهم بر سر دوش است این کوه گنه سخت شکسته کمر از من آقایی و زوّار نوازی همه از تو بار گنه و خجلت و اشگ بصر از من ای یوسف زهرا نظری کن که نمانده جز نامه ی آلوده زعصیان اثر از من دریاب مرا ای پسر موسی جعفر آن روز که در حشر گریزد پدر از من من غیر عطا از تو دگر هیچ ندیدم تو غیر خطا هیچ ندیدی دگر از من من «میثم» دار توام ای دوست دعا کن جز میوه ی نخل تو نماند ثمر از من
تا خاک توست دست به گوهر نمی زنم تا کوی توست سوی جنان پر نمی زنم درهای آستان تو یک لحظه بسته نیست جایی که گشوده بود در نمی زنم من باد نیستم که زنم سر به هر دری جز بر در سرای شما سر نمی زنم حتّی اگر تو در نگشایی به روی من جایی نمی روم، در دیگر نمی زنم مادر مرا به مهر و ولای تو شیر داد من پشت پا به فطرت مادر نمی زنم تا از گلاب ذکر، نشویم دهان خویش بوسه بر این مزار مطهّر نمی زنم جاری بود زهر نفسم معجز مسیح بیهوده دم زآل پیمبر نمی زنم حتّی اگر به میکده ی جنّتم برند جز کوثر ولای تو ساغر نمی زنم گر باز شد به روی تو «میثم» هزار در بر گو دری به جز در حیدر نمی زنم
من کیستم گدای گدایان این درم گر پا نهم به جای دگر خاک بر سرم روزی اگر بناست از این در جدا شوم از هم جدا شوند سر و جان و پیکرم محتاج دام و شیفته ی دانه ی توام هر چند در حریم تو کم از کبوترم زوار عارفند به حقّ تو یا رضا ای وای من که از همه بی معرفت ترم بر پادشاهی دو جهان ناز می کنم از آن خوشم که بر در این خانه نوکرم مهر تو گشت شیره ی جان و روان روح از لحظه ای که شیر به من داد مادرم فیض زیارت تو و آلوده ای چو من گر لطف تو نبود نمی گشت باورم هر کس که دشمن است تو را دشمنش منم حتّی اگر بود پدرم یا برادرم از صدق و پاکی پدر و مادرم بود گر عاشق پیمبر و آل پیمبرم یک عمر از تو گفتم و خواهم که وقت مرگ خیزد رضا رضا ز نفس های آخرم پای مرا ببند که پابند خود کنی دست مرا بگیر که مسکین این درم من «میثمم» که با همه بیدست و پائیم جز دار عشق تو نبود دار دیگرم
نبی را به خاک حجاز است و ایران دو کس پارۀ تن، دو تن بهتر از جان مطاف ملک، فاطمه در مدینه علی بن موسی الرّضا در خراسان یکی شهر طوسش زند بوسه بر پا یکی بهر گریه رود در بیابان یکی مدفنش بوسه گاه خلایق یکی خانه اش سوخت از نار سوزان رواق یکی سر بر افلاک برده مزار یکی مانده با خاک یکسان یکی در فراق پسر دل پر از خون یکی در عزای پدر دیده گریان یکی را جوادش گرفته است در بر یکی محسنش پشت در گشت قربان یکی روز شد دفن در شهر غربت یکی شب غریبانه تر از غریبان چه می شد اگر جای شب روز روشن تن فاطمه دفن می شد به ایران الا فاطمه قبر فرزند خود بین که در طوس تابد چو ماه فروزان اگر بود قبر تو در کشور ما کجا بود تنها، کجا بود پنهان زنم بوسه بر قبر فرزندت این جا که عطر توام بر مشام آید از آن الهی زبان مرا وقت مردن به این بیت ترجیع، گویا بگردان گدایم گدایم گدایم گدایم گدای علی بن موسی الرّضایم بند یازدهم غریبی که سوزانده هجرت وطن را! بآتش کشیده دل مرد و زن را تو تنهای تنها ولی در غم خود عزا خانه کردی دو صد انجمن را چرا درد خود را به مردم نگفتی چرا در دلت حبس کردی سخن را به کوچه عبا بر سر خود کشیدی چرا وا نکردی به شکوه دهن را زمین خراسان کجا داشت باور که گیرد در آغوش خود آن بدن را زنان خراسان به پاس عزایت ببخشند مهریۀ خویشتن را تو آن باغبانی که داغت زد آتش دل لاله و بلبلان چمن را به هنگام تشییع جسمت ملک گفت نسیم خراسان مبر یاسمن را کجا رو کنم با که گویم خدایا که مأمون دون می کشد بوالحسن را الا یا جوادالائمّه بر کن زداغ غریب خراسان وطن را در این آستان تا گدای تو هستم ندارد کسی عزّت و قدر من را گدایم گدایم گدایم گدایم گدای علی بن موسی الرّضایم
مر از رحمت و لطف و عطا پذیرفتی چه شد که با همه جرم و خطا پذیرفتی به جای آنکه رهایم کنی رهم دادی کرم نمودی و گفتی بیا پذیرفتی تو شهریار وجودی به رأفتت نازم که دسته دسته به کویت گدا پذیرفتی در این چمن گل بی عیب می خرند ولی مرا تو با همۀ عیب ها پذیرفتی کرامت تو به من مهلت سوال نداد که خود صدا زدی و بی صدا پذیرفتی جحیم از گنه من به تنگ آمده بود تو در بهشت حریمت مرا پذیرفتی به رأفت تو بنازم که با تمام بدی مرا در این حرم باصفا پذیرفتی تو زاده علی مرتضائی و همه را به شیوه علی مرتضی پذیرفتی به جان فاطمه راضی مشو به اخراجم کنون که از کرمت یا رضا پذیرفتی منم کسی که امام رئوف راهم داد تویی که «میثم» بیچاره را پذیرفتی  
ای سند نجات من ولایت تو یا رضا صحن نو و عتیق تو کعبه و کربلا رضا دلم بود به یاد تو مدینة الرضا رضا زیارتت به دین من زیارت خدا رضا تو و کرامتت مرا ز خود مکن جدا، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا شهی که خاک طوس از او آمده محترم توئی مهی که نور می‌دهد بر عرب و عجم توئی رؤف اهلبیتی و ولّی ذوالکرم توئی به مسجد‌الحرام دل قبله توئی حرم توئی صفا و مروه می‌کند با حرمت صفا، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا منم که بین طوطیان گرم ترانة تواَم کبوتری شکسته پر در آشیانة تواَم نیازمند گندمی در آستانة تواَم بال زنان دورو برِ نقاره خانة تواَم اگر پرم ز کوی تو بگو پرم کجا، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا الا الا ثنای تو، ذکر علی الدّوام من رؤف من، عطوف من، امید من، امام من لحظه به لحظه دمبدم، بر حرمت سلام من به غرفه‌های مرقدت، خورده گره زمام من در حرمت گرفته‌ام ذکر رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا حیات جان پراکند بوی خوش نسیم تو مادر خلقت آمده سائلة قدیم تو صراط اولیای حق صراط مستقیم تو دل ز فرشته می‌برد کبوتر حریم تو ملک بسوی این حرم آورد التجاء رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا ناز کنم به سلطنت اگر تو را گدا شوم نه لایقم گدا شوم گدات را فدا شوم چه می‌شود قبول تو بخاطر خدا شوم نه تو ز من جدا شوی نه من ز تو جدا شوم نه من تو را رها کنم نه تو مرا رها، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا توئی که درد روح را ز فیض تن دوا کنی عقده ز کار عالمی به یک کرشمه وا کنی کلیم را عصا دهی مسیح را دعا کنی چه می‌شود که یک نظر به قلب سنگ ما کنی ای که بیک اشارهات سنگ شود طلا، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا ولایت تو دین من نه دین من که دِین، هم محبتت فروغ دل چراغ هر دو عین، هم عنایت تو بیشتر ز ظرف عالمین، هم مقام زائرت فزون ز زائر حسین، هم رشک برد بزائرت زائر کربلا، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا خزان شدم که بخشم ز اشک و خون بهارها به هر دقیقه عمر خود کشیدم انتظارها که در طواف مرقدت مرا رسد فشارها کنم دراز دست خود به عجز و ناله بارها که پنجه‌ام گره خورد به غرفة تو یا، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا گلی که شد خزان تو بهار لاله چید از او دلی که شد از آن تو، فروغ حق دمید از او کسی که زائر تو شد عطا ز تو امید از او ز لطف و مرحمت کنی سه بار بازدید از او تو را سزد تو را سزد تو را چنین عطا، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا مرا به مهر خود ببر که با ولات زیستم به تربتت شتافتم به غربتت گریستم در آفتاب صحن تو اگر دمی بایستم بسایة بهشت هم نیازمند نیستم جهنّم است بهر من بهشت بی‌رضا، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا مرا تقرب خداست ولای تو سبب شده مدح تو و ثنای تو دعای روز و شب شده هر نفسی که می‌زنم سلسلةالذهب شده کبوتر تو از ازل بذکر تو ادب شده زبان من که باز شد تو را، زدم صدا، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا توئی توئی که چون خدا نظر به بنده می‌کنی توئی که جان مرده را دوباره زنده می‌کنی تو شام تیره را سحر ز فیض خنده می‌کنی تو نقش شیر پرده را شیر درنده می‌کنی تو مور خسته را رهی بال و پرهما، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
ای شرار غمت از دایرۀ خاک، حسین!  شعله انداخته در دامن افلاک، حسین! برقی از آتش داغ تو، نمی‌گردد کم  انس و جان را بود ار دیدۀ نمناک حسین روز محشر به شفاعت، تو اگر ناز نکنی  باشد آن روز، حساب همگان پاک، حسین چاک چاک است دل عالم و آدم، که تو را  بوریا شد کفن پیکر صد چاک حسین حرمت، کعبۀ عشق است و در آن موج زند  خون هفتاد دو تن، عاشق بی باک، حسین آه از آن دم که زدی، پای شهادت رکاب  گرد تو پردگیان دست به فتراک، حسین کودکی گفت: پدر! بر که سپاری ما را!  بانویی گفت: که شد بر سر ما خاک حسین زان میان دختر آزاده و زینب منشت  ناله زد از دل خونین و عطشناک، حسین کای پدر گر که شود باز بگردان ما را  به جوار حرم سید لولاک، حسین رفتی و اهل حرم باز ندیدند رخت  تا که دیدند تو را با تن صد چاک، حسین حاصل عمر موید ز غم عاشورا دل غمناک شد و دیدۀ نمناک، حسین
ای کربلا! ای کعبه‌ی عشق و امیدم! بعد از جدایی‌ها به دیدارت رسیدم   ای کربلا! آغوش بگْشا، زینب آمد من زینبم کز رنج دوری‌ها خمیدم   هر روز دیدم کربلای تازه‌ای را ای کربلا! تا بر سر کویت رسیدم   منزل به منزل، داغ بر داغم فزون شد جان کَنده‌ام تا رَخت در این‌ جا کشیدم   از بهر انجام رسالت، زنده ماندم گر زنده‌ام من، زنده‌ی هر دم شهیدم   ای کاروان‌سالار زینب! دیده بگشا تا گویمت با دیده‌ی گریان، چه دیدم   با آن ‌که با دستت به قلبم صبر دادی، چندان ‌که در هر جا شهامت آفریدم،   امّا دو جا دست غمم از پا درآورد بی‌خود ز خود گشتم، گریبان بردریدم   یک ‌جا که دشمن بر لبانت چوب می‌زد یک ‌جا سرت چون بر فراز نیزه دیدم   بشْنیده بودم صوت قرآنت بسی لیک نشْنیده بودم من ز نی کآن ‌هم شنیدم   داغ دل من، کم‌تر از زخم تنت نیست این را گواهی می‌دهد موی سپیدم
ای ماه خون‌گرفته! که امشب برآمدی نازم سرت! به سرکشی از دختر آمدی   تو باغبان عشقی و از دشت لاله‌ها در پیش یک چمن گل نیلوفر آمدی   دشمن گرفته کلبه‌ی ما را ز چارسو ای دل‌نواز من! ز کدامین در آمدی؟   راضی به زحمت تو نبودم که این ‌چنین بر دیدن رقیّه‌ی خود، با سر آمدی   جان منی که بر لب من آمدی، پدر! عمر منی که گوشه‌ی ویران، سر آمدی   ای از سفر رسیده! چه آوردی ارمغان؟ دست تهی چرا به برِ خواهر آمدی؟   یادم بُوَد که رفتی و اصغر به دوش تو اینک چرا بدون علی اصغر آمدی؟   از بزم ما خرابه‌نشینان، دگر مرو ای ماه خون‌گرفته! که امشب برآمدی  
کاروان رفت و من سوخته‌دل، جا ماندم آه! کز ناقه بیفتادم و تنها ماندم   همرهان بی‌خبر از من بگُذشتند و دریغ! من وحشت‌زده در ظلمت صحرا ماندم   در پی قافله بسیار دویدم امّا پایم از خار ز ره مانْد و من از پا ماندم   کودکی خسته و شب، تیره و این دشت، مخوف چه کنم؟ رو به که آرم؟ که ز ره واماندم   ای پدر! گر به سرم پا بگذاری چه خوش است! که در این بادیه از قافله بر جا ماندم   در میان اُسرا، مونس من، زینب بود که چنین دور هم از زینب کبری ماندم   زد «مؤیّد» به حریم رضوی بوسه و گفت: «لِلَّه الحمد» که بر در‌گه مولا ماندم  
مهمان راهب ای جمال ملکوتی! که چنین زیبایی تو مه چارده یا مهر جهان‌آرایی؟   ای مه منخسف! آیا ز شبستان که ای؟ کامشب از مهر و وفا، شاهد بزم مایی   پر زند فوج مَلَک تا به فلک از در دیر ز پی عرض سلام تو؛ مگر عیسایی؟   سال‌ها در طلبت، روزشماری کردم به امیدی که شبی در بر من باز‌آیی   آمدی امشب و آن هم به سر امّا افسوس! که مرا در خور شأنت نبُوَد مأوایی   خون مظلومی‌ات از هر طرفی می‌جوشد تو مگر، ای سر ببْریده! سر یحیایی؟   زآن ‌چه در خواب نمودند مرا، دانستم تو حسین بن علی، نور دل زهرایی!   من سرت را به یکی بدره‌ی زر، بسْتاندم به خدا! کس نکند بهتر از این سودایی   از رُخت، پرتو اسلام به دل تافت، مرا من مسلمان شدم و خود تو مرا مولایی   شویَم از اشک و دهم جای تو، در خانه‌ی دل چون مرا نیست جز این خانه‌ی ویران، جایی   سر خونین تو را بر سر سجّاده نهم که تو مجلای حق و قبله‌گه دل‌هایی   دولت وصل تو، پاداش عبادات من است وه! چه نیکو است، نمازی که تواَش معنایی!   لب خشک تو، حکایت کند از تشنگی‌ات ای که لب‌تشنه شهید از ستم اعدایی!   وحشت از عالم برزخ چو «مؤیّد» دارم خوش بُوَد گر ز عنایت، غم ما بزْدایی
ماه سرگردان ای سرت چون ماه سرگردان به روی نیزه‌ها! از غمت خون عقده بسته در گلوی نیزه‌ها   خاطرات کربلا از پیش چشمانم گذشت تا برآمد صوت قرآنت ز روی نیزه‌ها   آمدی با سر به دیدارم که برگردد، حسین! دیده‌ی مردم ز محمل‌ها به ‌سوی نیزه‌ها   من فدای حنجر خشکت! که نوشیده است، آب گه ز جام دشنه‌ها، گاه از سبوی نیزه‌ها   از فراق اکبرت، قلب رقیّه آب شد کاش این دختر نگردد روبه‌روی نیزه‌ها!   ای «مؤیّد»! تا بیابم آن سر بُبْریده را می‌روم با پای دل در جست‌وجوی نیزه‌ها
حافظ شهیدان ماجرای کربلا، شرح بلای زینب است عصر عاشورا، شروع کربلای زینب است   شرح صدرش در نمی‌آید به فهمِ اهلِ دل صبر زینب، آیت صبر خدای زینب است   رو «الَم نَشرَح لَک صَدرَک» بخوان کاین آیه را عشق گفتا بعد پیغمبر، ثنای زینب است   باغبان گلشن سرخ ولایت، اشک اوست حافظ خون شهیدان، گریه‌های زینب است   پرچم سرخی که عاشورا به خاک و خون فتاد بر سر پا، باز با صبر و رضای زینب است   کوفه و روز اسیری دیدن زینب، دریغ! چون در و دیوار کوفه، آشنای زینب است   بهر اثبات ولایت رفت باید هر کجا ورنه کاخ ظلم و بزم می، چه جای زینب است؟   نی همین در شام و کوفه بلکه اندر کوی عشق هر کجا پا می‌گذاری، جای پای زینب است   کودکی زآن کاروان افتاد از محمل به خاک شب کنار بسترش، زهرا به جای زینب است   خطبه‌ی او افتخار ملّت اسلام شد بانگ «اَلاسلام یَعلوا»، در ندای زینب است   پرچمش سرهای هفتاد و دو تن بر نیزه‌هاست ای دریغا! در کف دشمن، لوای زینب است   چون توانایی به ترک جان نبودش، سر شکست قتلگاه کوچک محمل، منای زینب است   ای «مؤیّد»! ما کجا و مدح آن شرم‌آفرین؟ آل عصمت را سخن، در اعتلای زینب است
آیینه‌دار ای آینه دار پنج معصوم! در بحر عفاف، دُرّ مکتوم   پرورده‌ی دامن ولایت مظلومه‌ی خاندان مظلوم   قدر تو به ممکنات، مجهول مهر تو به کائنات، معلوم   شیرازه‌ی شرع از تو محکم منظومه‌ی عشق از تو منظوم   تو زینب دوّمی علی را نامند گرت به «امّ‌کلثوم»   آیینه‌ی آفتاب و ماهی یا سیّدتی! به ما نگاهی   آن وقت که چارساله بودی پیرامُن ماه، هاله بودی   در خانه‌ی شیر حق به خوبی معصوم‌تر از غزاله بودی   دیری نگذشت کز ستم‌ها سرگرم به اشک و ناله بودی   از آن چه به خانه‌ی شما رفت از داغ جگر چو لاله بودی   از قول و غزل، فراتری تو کی حد تو این مقاله بودی؟   آیینه‌ی آفتاب و ماهی یا سیّدتی! به ما نگاهی   تو محنت بی‌شماره دیدی غم، بیش‌تر از ستاره دیدی   مه­پاره­ی دشت کربلا را در خاک، هزار پاره دیدی   هم بر دل پاره پاره از زهر هم پیکر پاره پاره دیدی   پامال، تن عزیز خود را از مرکب ده سواره دیدی   بر دست حسین، غرق در خون قنداقه‌ی شیرخواره دیدی   آیینه‌ی آفتاب و ماهی یا سیّدتی! به ما نگاهی   تو راز عجیب کربلایی بانوی شکیب کربلایی   هم­راز شهید نینوایی دم­ساز غریب کربلایی   بر خرمن هستی ستم­کار سوزنده لهیب کربلایی   در آتش غم، اگر بسوزی با صبر، طبیب کربلایی   آن جا که خطابه، کارساز است توفنده خطیب کربلایی   آیینه‌ی آفتاب و ماهی یا سیّدتی! به ما نگاهی
اشعاری که دیشب ارسال شد اشعاری منتخب از شاعر آیینی مرحوم سید رضا موید رحمت الله علیه بود که انشاالله سعی می شود برخی دیگر از اشعار ایشان هم ارسال شود.
اشعار شهادت امام هادی علیه السلام
بسم‌الله الرحمن الرحیم ▶️ شده ام بر آن که پری زنم به هوات یا علی النقی سفری کنم و سری زنم به سرات یاعلی النقی به هوات تازه کنم نفس، به سرات آیم از این قفس برسم به مأمن آسمان رهات یا علی النقی هله ای قلم تو شروع کن، ز درون درآ و طلوع کن بنویس سردر مشق های سیات یاعلی النقی @hosenih بنویس دست مِداحتم نرسد به عرش فضائلت شود آب های جهان اگر که دوات یاعلی النقی بنویس اوج کدام دم، برسد به وسعت آن قلم که دمیده جامعه ای بدان جلوات یا علی النقی تو همان تجلّی ایزدی، که به شکل بنده درآمدی و سروده ای غزل از زبان خدات یاعلی النقی ز عدم وجود درست کن، ز نبود بود درست کن و به شیر جان بده با مسیح نگات یاعلی النقی @hosenih منم آشنای قدیم تو، ز دیار عبدالعظیم تو که سلام می دهمت به شوق لقات یاعلی النقی نبود به بودن تو غمم، بخدا که حر جهنمم که گرفته ام به ولات برگ برات یاعلی النقی بگذار کعبه ی سامرا، قدمی طواف کنم تورا سر خویش را بزنم به کوی منات یا علی النقی ⏹ © به نقل از اشعار آیینی حسینیه
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ علی الدوام‌ نمک گیر دست خوبانم چه سرّی است در این رابطه نمیدانم فقط به دامن آل علی دخیل شدم اگر چه تر شده با هرگناه دامانم سلام حضرت هادی! سلام اربابم! بگیر دست مرا خسته ام پریشانم به زیر دست شما تربیت شدم یک‌ عمر همیشه نان تو بوده به زیر دندانم دلم‌ گرفته برایت غریب جان دادی برای مادرتان باز روضه میخوانم عزا عزا جگر فاطمه شرر دارد علی شدن چقدر رنج و دردسر دارد @hosenih مصیبت است که از دوستان جدا باشی اسیر هر شبه ی نانجیب ها باشی دلت برای مدینه همیشه پر بزند ولی همیشه‌ گرفتار سامرا باشی دعای اهل و عیالت به پادگان این است که از جسارت سربازها رها باشی دلت‌شکسته ولی بازهم سرت نشکست قرار نیست که با سنگ آشنا باشی قرار نیست تنت را به نیزه ها ببرند قرار نیست که بر روی بوریا باشی میان ناله ی تو کف نمیزند احدی خدا نخواست که بین سرو صدا باشی تمام اهل حرم خانه اند پشت حجاب بفکر غارت پوشیه ها چرا باشی؟! چه روضه ها که نهان مانده است با زینب بزن به سینه ی خود دم بگیر یا زینب.. ⏹ © اشعار آیینی حسینیه
سلام،به تو که حجّت خدایی گل بهشت مصطفایی غریب شهر سامرایی مقام تو اعلا مولا مولا تَرَنُّم دلها مولا مولا امامِ هادی یا مولا مولا امامِ هادی یا مولا مولا... شدی،پاره جگر به زهر کینه ما و شرار و سوز سینه گِرید به تو یاسِ مدینه قتیلِ اَعدایی مولا مولا عزیز زهرایی مولا مولا تو هستیِ مایی مولا مولا امامِ هادی یا مولا مولا تو و،غریبی و قلب کباب و مرثیه و چَشم پر آب و حکایت بزم شراب و ز داغ تو جان شد بر لب بر لب ولی بُوَد دلها یا رب یا رب حزین و سوزانِ زینب زینب حسین حسین مولا یا ثارالله.
یا حجت بن الحسن ای نور دیده عزای جدّ غریب تو رسیده ای اُمید همه سرت سلامت مهدیِ فاطمه سرت سلامت واویلا واویلا آه و واویلا... مسموم ِ زهر جفا شد امام ِ ما گریان شد از غربتش حیدر و زهرا گرچه از داغش هر دیده پُر آب است غصه ی ما از آن بزم شراب است واویلا واویلا آه و واویلا... گریه کن ِ این دو غم شد هر خاص و عام یک بزم شراب اینجا یکی هم در شام اولاد زهرا با چشمان ِ گریان لبهای خونین و چوب خیزران واویلا واویلا آه و واویلا...