ی دورهمی واسه دهه هشتادیا🥲
پر از دلنوشته های قشنگ مشنگ🙂
ی کافه جهادیُ ی دعده دهههشتادی😉
Ꭻ᥆Ꭵה:@kimia_sticker
#منبعبیوهایحق😉
#دینگدینگدینگشمابهاینجادعوتشدهاید😌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی از ساندروف رفتم بالا همه جا دیده میشد ولی توی ماشین اصلا دید نداریک
مه شدید و اصلا جاده دیده نمیشه و مجبوریم لامپ هامون رو خاموش کنیم
🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولی من اون روزو میخوام...
روزی که با کلی خستگی و پیادهروی،با کلی دلشکستگی،با کلی درد و رنج و سختی،فقط رفتم،فقط راه رفتم تا برسم پیشش..تا برسم و با خودش حرف بزنم،تا برسم و همه چیو براش تعریف کنم..تا برسم و مثل همهی باباها خریدارم باشه...
.
آره من،اونقدری دلشکسته بودم،که داشتم از شدت مریضی میمردم،میمردم و قرص نمیخوردم...میگفتم با همین حالم باید برم پیشش،با همین حال داغونِ روحی و جسمی..اینجوری باید برم که خریدارم باشه،آخه بابا حسین دلشکسته هارو خوب میخره:)))
بعد از کلی حسرت سفر اربعین و بعد از چند سال بلخره دعوتم کرده بود،چون دلشکسته بودم،چون نوکری کردم براش...چون نخواست شرمنده بشم...به همه گفته بودم دارم میرم!..ولی یه دفعه همه چی بهم ریخت..انقدر التماسش کردم و زار زدم که دعوتم کرد:)
آقای بابا حسین،نمیخوای امسالم این نوکرِ دل شکستهتو ببری حرم؟!
منی که از همه کس و همهچی بریدم و به تو تکیه کردم..
منو به محرمت برسون آقا..
پ.ن:این فیلم مربوط به اربعین سال گذشتهس:)))
قِشــاعღ
ولی من اون روزو میخوام... روزی که با کلی خستگی و پیادهروی،با کلی دلشکستگی،با کلی درد و رنج و سختی،ف
نخندید بهما،خیلی حالم بد بود صدام گرفته بود🚶🏻♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی دوست داشتیم که اولین سالگرد رفاقتمون پیش هم باشیم، اما نشد و امام رضا طلبت کرد، اما هروقت اومدی تلافیِ این روز رو میکنیم
بمونی برام 🥕 carrotam🥕
هدایت شده از 𝚂𝚊𝚛𝚒𝚗𝚊
امین قشنگم میدونی چیه امشب ما عزادار میشیم عزادار یه پسر قشنگ پسری که ساعت هشت و نیم شب رفته ولی ما تازه ساعت یازده و نیم میفهمیم که تصادف کرده همه میرن ولی نمیبرنم هرچی زنگ میزدم کسی جواب نمیداد کسی پاسخگو نبود اجی فاطمه امد گفت امین رو منتقل کردن بیمارستان تهران ولی تو ، تو سردخونه بودی امین ساعت ۵ صبح فهمیدم دیگه نیستی بعدش رفتیم خونه صاحب عزا که میشد یه دایی دل شکسته ،کل راهو گریه کردم وقتی رسیدیم حجله بود و عکست و بعدش اونجا بابای اون پسر مهربونو بغل کردم تو بغل هم گریه کردیم بعدم رفتم بالا خونشون و تو بغل مامان مهربونش ولی مامانش گریه نمیکرد بعدم که رفتیم طبقه بالا اتاق اون پسر قشنگع که دیگه خودش نبود ، تا جون داشتیم اشک ریختیم تا توانشو داشتیم آهنگ داداشی رو گوش دادیم و آتیش گرفتیم ، دیگه آمدیم پایین خونه شلوغ شده بود همه فامیلامون آمده بودن که شریک غم بزرگمون باشن هر کس میومد بنر و گل میاورد اونروز تموم نمیشد هر ساعتش به اندازه پنج ساعت طول میکشید هر کس گوشه ای افتاده بود و گریه میکرد و دیگع از خستگی از هوش رفته بود اون روز یکشنبه کلا تو خونه بودیم و میومدیم جلو در و گریه میکردیم بعدش روز دوشنبه روز تشییع اون امین مهربونع بود از صبح دوباره خونه اونا پر شده بود از مهمون برای غروب که تشییع بود غروب رفتیم مسجد واسه بدرقه و نماز و بعد از نماز راه افتادیم به سمت خونه ابدی اون پسر پر پر شده بعد که رسیدیم بالاخره با هزار بد بختی به خاک سپردنش(چقدر گفتنش سخت بود)پیشش موندیم تا شب ،شب هم رفتیم تالار عروسی امین آقا و پدرش شام داد البته شامی که کسی نتونست بخوره دوبارع برگشتیم پیش اون پسر قشنگع تا صبح پیشش موندیم و دیگع توان ادامه دادن نداشتیم رفتیم خونه ، دوباره غروبش رفتیم پیشش و موندیم همه میومدن تسلیت میگفتن هر کس یه جوری داشت آتیش میگرفت بعدم که مراسم داشتیم مسجد و همه آمدن واسه عرض تسلیت اولین پنجشنبه سرخاک مراسم گرفته بودن و تازه اونجا بود که بغض اون مادری کع داغدار فرزندش بود ترکید بعدم رفتیم خونه و طبق چیدیم واسه مراسم فردا هر طبقی که میچیدیم یه جور دیگه آتیش میگرفتیم بعد مراسم هفت و مراسم دومادی این آقا پسر هرروز میرفتیم سرخاک و همه کنارمون بودن حدودا هر پنجشنبه مداح دعوت میکردن و میخوندن و ما گریه میکردیم تا رسید به روز ۲ مرداد روز تولد امین آقا که مراسم تولد سر مزار گرفتیم و سوختیم بعدم تعزیه حضرت قاسم و دومادی امین بود بعد از حدود پانزده روز هم چهلم بود اخ از چهلم که روز بدی بود….
این چهل روز تموم شد و تا امشب که یکسال شد ما آتیش گرفتیم،سوختیم ،هر روز داستانی از مهربونیت تازه میشد و انگار غم دیگری اضافه میشد و هر روز تو نبودت بیشتر میسوختیم و میسوزیم این یکسال عید نداشتیم،شب یلدا نداشتیم،عید غدیر نداشتیم و خیلییی چیزای دیگه هر دفعه که دورهمی داشتیم آخرش با گریه برای تو تموم میشد آخرش دایی گریه میکرد و میرفت ،ما نتونستیم در برابر این امتحان الهی سربلند بیاییم بالا ولی خودت کمکمون کن…
امروز ۳۶۵ روزه که دیگی نیستی ۳۶۵روزه دیگه نداریمت ۳۶۵ روزه که شاد نبودیم ۳۶۵ روزه غم رو دلمونه ولی این ۳۶۵ روز به اندازه هزاران سال گذشت..!(
۳۶۵ روزه که دیگع داداشی ندااارمم🥀🖤
قِشــاعღ
پناهندهایم از هجوم غم ها بر آغوش خدا🙂🦋🤍
جز تو ای اول و آخر چه بخواهم که تویی صاحب دلها..!'🙂🫀
قِشــاعღ
جز تو ای اول و آخر چه بخواهم که تویی صاحب دلها..!'🙂🫀
نمیدونم چرا یهویی دلم خواست قران بخونم!:)
هیچوقت ۳ونیم صبح سابقه نداشتم🚶🏻♀
قِشــاعღ
نمیدونم چرا یهویی دلم خواست قران بخونم!:) هیچوقت ۳ونیم صبح سابقه نداشتم🚶🏻♀
عهههههههه،گلیوووو که سر مزار آقا احسان بود پیدا کردم:))))