این ساعتا بود که گفتن یه ساعت بیشتر تا مرز نمونده سیم کارت ها را درارید همه مشغول بودن تا راننده مداحی آروم از امام حسین گذاشت هیچکس باورش نمیشد که دیگه واقعا داره میرسه همه نشسته بودن سر جاهاشون و هرکس به مداحی گوش میداد و آروم اشک میریخت همونطور که گوش میدادم و تو تعجب بودم که چجور شد که قسمتم شد چشمانم بسته شد و خوابم برده بود بعد از نیم ساعتی صدای شایلین امد گفت پاشو خوابالو رسیدیم کربلا اونقدری نمیفهمید که از مرز تا کربلا فاصله زیاده و ما تازه رسیده بودیم مرز همه پاشدن وقتی رسیدیم همه چمدونا را برداشتیم رفتیم تا مهر خروج از کشور ایران را برامون بزنن ، خیلی صف ها طولانی بود خسته شده بودیم کلافه بودیم اما همش به اندازه یه نگاه به گنبد امام حسین ارزش داشت:)))
بالاخره رفتیم تو کشور عراق و دوباره حرکت کردیم به سمت کربلا باز همه خسته بودن و خوابیدن اما اینبار منِ خوابالو از ذوق خوابم نمیبرد هی با خودم میگفتم یعنی واقعا تو عراقم؟!)
شروین بیدار شده بود امدش پیش من هی ازم سوال میپرسید میگفت چرا نمیرسیم کربلا من میخواهم برم اونجا دعا کنم و برگردیم بهش میگفتم واسه منم دعا میکنی میگفت تو مثل من بچه ای باید تو هم برای یه آدم بزرگ دعا کنی،با حرفاش فهمیدم که بچه ها دنیاشون خیلی قشنگتر از ماهاس :)
رسیدیم کربلا دیگه هوا روشنه روشن بود نزدیک هتل بودیم که چشمم افتاد به یه گنبد قشنگ..!)
«نیمه شبِ ۱۵ آذر»
«قسمتی از خاطره کربلا»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزِه جمعه... 🤌🏼🦦
آشپزی با مَن💜🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امثال شهید بابک نوری و مدافعین حرم به همین خاطر رفتن سوریه:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انقدری که من و فاطمه ازینجور چیزا داریم
فکر نکنم نامزدا داشته باشن😔🤣