روزنگار
در شب 23 فوریه 1973 در پایگاه هوایی هومستد میامی چه گذشت؟ حضور سر زده ریچارد نیکسون و کمدین معروف در
در تاریخ 23 فوریه 1972 رييس جمهور ریچارد نیکسون برای افتتاح مرکز خیریه که مدیریتش بر عهده جکی گلیسون کمدین معروف آمریکایی بود به میامی فلوریدا سفر کرد. بعد از انجام کارهای خیریه گلیسون از رئیس جمهور برای استراحت و گلف بازی دعوت نمود و آنها تمام بعداظهر را به گلف و گفتگو گذراندند در حین گفتگو گلیسون از علاقه خاصش به یوفوها و موجودات فرازمینی و کلا مسائل پارانورمال گفت. او به نیکسون گفت که در خانه اش صدها کتاب در مورد یوفوها دارد. نیکسون به او گفت که تا بحال به کسی نگفته است اما او هم علاقه زیادی به این مسائل دارد و کتاب های زیادی در این رابطه دارد، آنها سپس به بحث و گفتگو در مورد اتفاقاتی مانند حادثه رازول در سال 1947 و موارد دیگر اتفاق افتاده در آمریکا و جهان پرداختند. نیکسون در هنگام عصر از او خداحافظی کرد و رفت. گلیسون نیز از باشگاه گلف مستقیم به خانه اش رفت. ساعت حدود 10شب بود که صدای زنگ خانه اش بگوش رسید گلیسون از پنجره خانه وقتی بیرون را نگاه کرد دید یک ماشین دم در خانه اش پارک کرده است. او بیرون رفت تا ببیند چه کسی ان موقع شب با او کار دارد. وقتی در را باز کرد در کمال تعجب نیکسون را دید که داخل ماشین پشت فرمان نشسته. او بسرعت به طرف ماشبن رفت و گفت آقای رئیس جمهور شما کجا اینجا کجا؟ چرا تنها آمده اید؟ نیکسون به او گفت وقت را تلف نکند سریع لباس پوشیده و همراه او برود.دقایقی بعد آن دو سوار بر ماشین از داخل خیابان های میامی گذشته و وارد بزرگراه شدند. گلیسون از رئیس جمهور پرسید کجا می روند؟ نیکسون گفت فعلا چیزی نپرس بزودی خواهی فهمید. ساعتی بعد آنها در جلوی دروازه پایگاه هوایی هومستید بودند، نیکسون بطرف گیت رانندگی کرد و نگهبانان جلو آمده و خواستند ببینند چه کسی می خواهد وارد شود. آنها وقتی دیدند رئیس جمهور در داخل ماشبن می باشد بلافاصله درها را باز کرده و اجازه عبور دادند، نیکسون مستقیم به یکی از دورترین بخش های پایگاه رفت و در جلوی یک ساختمان بزرگ که از بقیه ساختمان های پایگاه جدا شده بود رسید. آن دو پیاده شدند و به طرف گیت ورودی رفتند در آنجا دو افسر پلیس جلو امده و وقتی نیکسون را دیدند احترام گذاشته و درها را باز کردند. نیکسون سپس به داخل اتاقی رفت و یک دسته کلید با خود آورد. آنها بعد از طی چند کریدور به درب بزرگی رسیدند و نیکسون کلید را داخل قفل چرخانده و در را باز کرد. آنها وارد یک سالن بزرگ شدند. گلیسون از دیدن چیزهایی که در آنجا می دید غرق در بهت و حیرت شد و از نیکسون سوال کرد آنجا کجاست و این اشیا چه هستند؟ آیا واقعا همان چیزی هستند که فکر می کند؟ آیا واقعی هستند؟ نیکسون در جواب به او گفت: گلیسون تو تنها کسی هستی که من به او اعتماد کامل دارم و چون تو را از دیرباز می شناسم و چون امروز سر این بحث را باز کردی و از علاقه ات له یوفوها گفتی ترا به اینجا آوردم. اینجا محل نگهداری برخی از یوفوهایی است که به چنگ ارتش افتاده اند و بیشترشان سقوط نموده اند. در داخل سالن 5 لاشه بزرگ بشقاب پرنده دیده می شد، گلیسون با تعجب در حالی که سر از پا نمی شناخت بدقت آنها را نگاه می کرد. دورتادور هر کدام از یوفوها یک محفظه شیشه ای نصب شده بود و کسی نمی توانست آنها را لمس کند. آنها ساعتی را در آنجا بودند و سپس از آنجا خارج شده و وارد بخش دیگری از ساختمان شدند و نیکسون در اتاق دیگری را باز کرد و در داخل آن اتاق سه محفظه شیشه ای وجود داشت که جسد سه موجود بیگانه دیده می شد. آن موجودات قدی به اندازه یک بچه 7 ساله داشتند ولی قیافه هایشان مسن جلوه می نمود. نیکسون به او گفت که هر کدام از این موجودات را در داخل یک بشقاب پرنده در طی زمان های مختلف یافته اند و یکی از آنها حتی تا چندین ماه زنده بوده و سپس مرده است. گلیسون در خالی که از دیدن این موارد زبانش بند آمده بود از نیکسون بابت این اعتمادی که به او کرده بود تشکر کرد. نیکسون به او گفت مبادا هرگز کوچکترین چیزی از این ماجرا به کسی نگوید.گلیسون تا دم مرگ چیزی از این اتفاق به کسی نگفت و سال ها بعد در بستر بیماری جزئیات این اتفاق مهم را به یکی از فرزندانش منتقل نمود.
〰〰〰〰〰〰〰〰
📚مترجم : ادمین کانال از تخیل تا واقعیت
حق نشر محفوظ ©
@Roznegaar
کانال روزنگار:
بسم الله الرحمن الرحیم
پنج شنبه ۲۸ تیرماه ۱۳۹۷ هجری شمسی
الخمسین ۰۵ ذیقعده ۱۴۳۹ هجری قمری
Thursday 19 July 2018
۱۲۱مین روز سال، ۲۴۵روز مانده
۱۷مین هفته سال، ۳۶هفته مانده
ذکر روز یکصدمرتبه ::
«لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ الْمُبین»
«نیست خدایی جز الله فرمانروای حق و آشكار»
اوقات شرعی به افق تهران :
اذان صبح : ۴:۲۱
طلوع آفتاب : ۰۶:۰۲
اذان ظهر : ۱۳:۱۱
اذان عصر : ۱۶:۵۹
غروب آفتاب : ۲۰:۱۹
اذان مغرب : ۲۰:۳۹
اذان عشاء : ۲۱:۳۶
نیمه شب شرعی : ۰۰:۲۰
@Roznegaar
#تخیلات_تاریخی_ایرانیان
💢ایرانیان همیشه ملت #پیروز نبوده اند
✅یکی از #تخیلات_تاریخی ما این است که چون ما اهل #ایرانیم از رگ و ریشه #آریایی_ها پس تافته جدا بافته عالم هستیم.
ملتی هستیم که اگر دشمن #حمله کند قطعا پیروز میشویم. اما با وجود رشادتهای مردم؛ در طول تاریخ در حساسترین جنگها شکست خورده ایم و در #ناامنی مطلق زندگی کرده ایم.
✅تاریخ بخوانید
ساسانیان از اعراب #شکست خوردند.
سلسله صفوی با حمله #محمود_افغان از بین رفت.
عباس میرزای قاجار به روس ها #باخت
و بخشهایی از مملکت جدا شد.
جنگ جهانی اول در دوره #احمد_قاجار ایران توسط عثمانی، روس و انگلستان #فتح شد.
در دوره #رضاخان در شهریور ۱۳۲۰ جنگ جهانی دوم، با فرار نیروها نظامی و شاه کمتر از سه روز انگلستان و شوروی ایران را #تسخیر کردند.
✅در دوره جمهوری اسلامی هست #صدام با حمایت دنیا هشت سال با ایران نوپا جنگید و یک وجب از خاک ایران جدا نشد.
✅حالا عده ای که #تحلیل_آبکی مینویسند که چرا #مدافعان حرم باید در کشور عربها شهید شوند، متوجه باشند در تاریخ این کشور، هزینه تامین امنیت چقدر سنگین و غیر قابل جبران بوده است.
#هزینه_امنیت
#علیرضا_زادبر
@Roznegaar
.
#داستان
میگویند در قدیم دزد سر گردنه هم معرفت داشت!
روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسه ی سکه ی مردی غافل را می دزدد!
هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها کاغذیست که بر آن نوشته است:
خدایا به برکت این دعا، سکه های مرا حفاظت بفرما..
اندکی اندیشه کرد،
سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند!
دوستانش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد.
دزد کیسه در پاسخ گفت:
صاحب کیسه باور داشت که دعا، دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است.
من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او.
اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست میشد. آنگاه من دزد باورهای او هم بودم،
و این دور از انصاف است!
@Roznegaar